
حنای خوب بابا قسمت دوم
امیر محمد لاجورد
بابام گفته بود هر جنگی به پیروزی ختم نمیشود. احتمال شکست هم وجود دارد ، اما چیزی که مهم است این است که آدم بداند برای چه چیزی میجنگد و خوب و مردانه بجنگد. اگر هم شکست خورد درس بگیرد و دوباره بلند شود. من همه اینها را میفهمیدم ، اما چیزی که نمیفهمیدم این بود که چرا نمیتوانستم به او بگویم که جنگی را شروع کردهام و در آن شکست خوردهام . یعنی به من مجال نمیداد تا بگویم . اصلاً ....
نمیگذاشت من صحبت کنم . تا به بالا برسیم هر وقت دهانم را باز کردم تا چیزی بگویم مهلت نداد و خودش کلی صحبت کرد. شاید پیش خودش فکر میکرد که من از این ناراحتم که غذایم ممکن است کمی بد شده باشد و این جوری میخواست خوشحالم کند. حتماً تصمیم هم داشت .
که موقع خوردن شام کلی هم به به و چه چه کند. اما آخر چطوری به او بگویم که اصلاً چیزی شبیه غذا وجود ندارد تا به زور قورت بدهد و به به کند . بابا :« عجب شبی یه شاهکار زدی دختر .»
در دلم یک عالمه غصه داشتم . اما بابایم خیلی خوبه . همیشه این قدر با من شوخی میکند تا بالاخره من را میخنداند . آن وقت تمام عصهها از یادم میرود .بابا : فرزند دلبندم ، این نوای قار و قوری که استماع میکنی از رودههای این حقیر برمیخیزد . بشتابیم سوی قرمه سبزی ؟»
اما خنده ها که تمام می شوند می بینیم که غصه های عالم سر جای خود هستند. کاش امشب هم نیمرو درست کرده بودم.
با افزودن مقدار مشخص مس به طلای 18 عیار ، خاصیت انعطاف مناسبی به طلا داده میشود ، علاوه بر این رنگ طلا ، کمی متمایل به قرمز تیره میشود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 174صفحه 10