
کاش اصلا اسم قرمهسبزی را نیاروده بودم . خدا جان ، تو که این قدر بزرگی ، خودت کمکم کن . یه جوری به این ببام بگو اینقدر قرمهسبزی قرمهسبزی نکنه . آخه من چه کار کنم ؟ قرمهسبزی خوشمزه تو رو بو کشیدن و خودشون رو دعوت کردن . بلند شو برو در رو باز کن عزیزم.» ناهید خانم بود با یک سینی پلو و قرمهسبزی . میگفت میدانم که خودت هم پختهای اما گفتم یک کم هم از غذای من بچشید .... من هم همه چیز را تند تند برایش تعریف کردم .
ناهید خانم (بعد از زدن یک چشمک) : « اشکالی نداره . این غذا را یواشکی ببر تو آشپزخانه و بریز تو ظرفهای خودتان و به بابایت هم بگو که خودت پختی .» حنانه : « ولی این دروغگوئیه و بابام اصلا از دروغ خوشش نمیاد.»
ناهید خانم (بعد از زدن یک چشمک دیگر ): «مصلحتآمیزه ، با من. مگر نه این که ما خانمها باید هوای همدیگر را داشته باشیم ؟ زود باش دیگه . الان بابات میاد و میفهمه ها .» ( چشمک سوم )
خدا چه کارهای زیادی را بلد است انجام دهد . همهاش توی دلم خدا خدا میکردم تا یک جوری که خودم هم نمیدانستم چه جوری هست کارها درست شود . به همین که آبرویم زیاد نرود راضی بودم اما نه تنها آبرویم اصلا پیش بابایی نرفت بلکه کلی هم پیشش سربلند شدم . شب خیلی خیلی خوبی بود . میخوردیم و بابا هی از دستپخت من تعریف .... بابا :«دستت درد نکنه دختر، اصلاً فکرش رو نمیکردم که حنانهی کوچک من ...» و من توی دلم میگفتم که دست ناهید خانم درد نکند.
حنانه :« بابا جون ، مواظب انگشتات باش.»
با استفاده از مادهای مخصوص که به آن «واکس» گفته میشود ، میتوان جلا و ظاهر براق طلا را تغییر داد .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 174صفحه 11