مجله کودک 175 صفحه 13

نذری افسانه شعباننژاد یک بسته خرما میخرد شبهای جمعه مادرم ان وقت من آن بسته را توی خیابان میبرم چون نذر کرده مادرم بابا بیاید از سفر تا باز خانه پر شود از خندة ما و پدر وقتی که میگوید کسی «نذرت قبول آقا پسر» انگار میبینیم پدر برگشته میکوبد به در من پیش هر کس میرسم خرما تعارف میکنم تا با دعای این و آن مادر بخندد باز هم ما میدونیم که ترسوندن کار سختیه و ترسوندن بچههای انسان کار سختتر

مجلات دوست کودکانمجله کودک 175صفحه 13