
تا مکّه راهی نیست قصههای قهرمانی قسمت اول محمد علی دهقانی
از روزی که پیامبر خدا با سپاه قریش در ناحیۀ «حدیبییه» صلح کرد ، عهد و پیمانی بین دو طرف جنگ بسته شد و تا مدتی این پیمان برقرار بود. یکی از شرایط پیمان صلح حدیبیه این بود که دو طرف ، احترام قبیلههای همپیمان خود را نگاه دارند و از حمله کردن و آزار رساندن به آنها هم دوری کنند.
این پیمان خیلی دوام نیاورد و به زودی به دست شخصی شرور و کینهجو شکسته شد . قصّه از این قرار بود که یک روز مردی از قبیلۀ «بنی بکر» - که همپیمان قریش بود - با صدای بلند شعری را میخواند که در ان به رسول خدا بد و بیراه گفته و بیاحترامی کرده بود . در این حال غلامی از قبیله «بنی خزاعه» - که همپیمان یاران پیغمبر بود - از آنجا میگذشت و با شنیدن این شعر خشمگین شد . غلام از آن مرد بدسرشت خواست که خاموش باشد و دست از کار زشت خود بردارد . امّا آن مرد اعتنایی به پند غلام نکرد و با ریشخند و لجبازی به کار خود ادامه داد. غلام که سخت عصبانی شده بود ، دیگر طاقت نیاورد و به مرد مشرک حمله کرد و او را به باد مشت و سیلی گرفت .
مرد مشرک با سر و روی زخمی و خونی پیش طایفۀ خودش برگشت و قصّه را شرح داد . افراد «بنی بکر» همان وقت تصمیم گرفتند برای انتقام و تلافی به جنگ قبیلۀ «بنی خزاعه» بروند. پس عدهای از مردان جنگجوی قبیله را مسلّح کردند و راهی شدند . جنگ سختی بین دو قبیله درگرفت. شمشیرها به کار افتاد و بنی خزاعه که چارهای جز دفاع از خود نداشتند ، شمشیر کشیدند و مشغول دفاع از خود
آنرا شماره گذاری و مشخص می کنیم.
با پلاستیک نازک سر گل را می پوشانیم تا رشد کند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 178صفحه 18