مجله کودک 181 صفحه 40

- جناب آقای رحیمی! مجله دوست فعلاً قسمتی برا ی چاپ عکس دانش­آموزان ممتاز ندارد. ضمنا از لطف شما ممنونیم. - خانم بهاره کنجکاوی فرد! نامه شما دیر به دست ما رسید. متأسفیم. تهران:صدف جلالی فراهانی،سپیده سلیمانی، پریسا فلاحی کیا، سهراب انتظامی، مصطفی پورباقر، صدف محمودی، سارا الیاسی کاشان:امیر حق شناس، علی گرامی، نوید یادگاری کرج:نیما رحیمی، زینب رحیمی بابلسر:اشکان بشیری، نیکی بشیری شیراز: انیس زمان ثانی قزوین: رضا آسائی کرمانشاه:مهدیس ولی­زاده زرین شهر اصفهان:صفیه کوهستانی، شهاب کوهستانی 1-حتماً یادتان هست که قبلاً هم توضیح داده بودیم که ازاین به بعد قرار است خود شما سرمقاله­های مجله دوست را بنویسید و سردبیر افتخاری آن شماره باشید. موضوع مسابقه هر هفته در صفحه اول به چاپ می­رسد. 2- قسمت «درگوشی!» مخصوص چاپ درددل­های شماست. اگر بخواهید با اسم شماو اگر هم بخواهیدبدون اسم شما در ددلهایتان در این قسمت چاپ می­شود. 3-«قاب»، اسم قسمت جدیدی در مجله است که عکس­های یادگاری دسته جمعی شما را که درمدرسه­تان گرفته­اید چاپ می­کند منتظرعکس­های یادگاریتان (در مدرسه) هستیم. 4-همچنان مثل همیشه، یکی از قسمتهای ثابت هفته­نامه دوست، مخصوص چاپ نقاشی­ها و لطیفه­های شما است. موضوع: اگر من یک رنگین کمان داشتم یک روز صبح که هوا نیمه ابری بود. من از پنجره به بیرون نگاه کردم. دیدم که ابرها کنار رفتند و بعد از مدتی باران گرفت.آن موقع خورشید در آسمان بود. آن روز جمعه بود ولی بعضی از اداره­ها - نمی­دانم به چه دلیل- باز بودند. به­آسمان نگاه کردم دیدم خورشید روی یک برگه نوشته وبه باد داد تا به من بدهد. وقتی برگه به من رسید روی آن نوشته شده بود: رنگین­کمان را به آسمان بده. من هم رفتم و به رنگین­کمان گفتم: خورشید گفته که تو را به آسمان بدهم. ولی یادت باشد که زود برگردی و وقتی که به آسمان رفتی به باران بگو که به برف بگوید ببارد. رنگین­کمان­گفت:برای چه؟ من گفتم:برای اینکه زمین یخ بزند و هواشناسی بگوید: فردا تعطیل است. رنگین گمان گفت: باشه، یادم نمی­رود. من ورنکین­کمان به کوچه رفتیم تا من او را به آسمان بدهم. ولی از روی بدبختی زمین مثل سرسره لیز شده بود و من به زمین افتادم­و تمام لباسهایم گلی شد. وقتی من افتادم زمین، رنگین­کمان دید که الآن له می­شود برای همین فوراً به آسمان رفت. پرنده­ها کم کم از پناهگاهشان بیرون آمدند و من هم از زمین بلند شدم و به خانه رفتم. حالا بگذریم از آن کتک­ها. بالاخره خودم را به اتاقم رساندم تا آسمان را نگاه کنم. درختان خیلی تمیز شده بودند. همه­ی مردم با چتر و چکمه بیرون آمده بودند. به یاد رنگین­کمان افتادم و در کاغذی نوشتم: آن چیزهایی که گفتم را گفتی؟ بعد قناری را آزاد کردم و کاغذ را به قناری دادم تا به رنگین­کمان بدهد و جواب را بیاورد. رنگین­کمان در کاغذ نوشته بود: بله همه بخاری­هایشان را روشن کرده بودند. دوباره به رنگین­کمان نگاه کردم و نوشتم، برگرد دیگر، بعد کاغذ را به قناری دادم و گفتم: به رنگین­کمان بده و جواب بگیر و برگرد. قناری آمد و کاغذ را از او گرفتم و قناری را در قفس گذاشتم. در کاغذ نوشته شده بود: وقتی مدرسه­ات تعطیل شد. ناگهان به خودم آمدم و دیدم تمام اینها نقاشی تابلوی اتاقم بوده است. کتاب و دفترهایم را مرتب کردم وخوابیدم. صبح مادرم مرا بیدرا نکرد. وقتی خودم بیدار شدم ساعت حدود 7:45 دقیقه بود. به مادرم گفتم: چرا من را بیدرا نکردید؟ مادرم گفت: امروز به علّت آلودگی هوا... با مکثی دوباره گفت: «تعطیل»! من فریادی از خوشحالی کشیدم و آن روز را به خوبی کذراندم. ولی رنگین­کمان برنگشت. شما می­دانید چرا؟ «جاگوار یک و دو» عنوان وسیله ضد تانک دیگری از ارتش آلمان است. این خودرو نوع دیگری از موشک­های ضد تانک ATGW را با نـام HOT حمل می­کند. به تازگی در جاگوار دو، موشک­های نوع TOW جایگزین HOT شده است.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 181صفحه 40