
«مامان آذر، مامان من نیست»
نویسنده: عباس قدیری محسنی
وقتی توی مهد کودک برای اولین بار گفتم: «مامان
آذر، مامان من نیست.» همه ساکت شدند. من
ترسیدم و سرم را انداختم پایین. خانم مربی جلو آمد،
دست روی سرم کشید و خندید. بچهها هم خندیدند
و منم با آنها خندیدم. اما خانم مربی همه چیز را به
بابا گفت و بابا هم مهدکودکم را عوض کرد.
وقتی به مامان بزرگ گفتم: «مامان آذر، مامان
من نیست.» مرا روی پاهایش نشاند. موهایم را نوازش
کرد و پشت سر هم مرا بوسید و زیر لب حرفهایی
زد که من نفهمیدم. بعد آرام آرام گریه کرد و مرا
محکم محکم بغل کرد و دوباره شعرهایی خواند که
من باز هم چیزی از آنها نفهمیدم.
وقتی توی کوچه و جلوی همسایهها گفتم: «مامان
آذر، مامان من نیست.» همه یک جوری به من نگاه
کردند که خجالت کشیدم. بعد هم خانهمان را عوض
کردیم و رفتیم توی یک خانه کوچکتر که فقط یک اتاق
داشت، که مال من بود و حیاط و حوض و درخت هم
نداشت.
وقتی توی مهمانی جلوی همه مهمانها گفتم:
«مامان آذر، مامان من نیست.» همه ساکت شدند و
دیگر حرفی نزدند. فقط به من نگاه کردند و بعد هم
با مامان و بابا و یکییکی خداحافظی کردند و از خانه
ما، بدون خوردن شام رفتند و همه غذاهای ما توی
آشپزخانه ماند.
تجهیزات زرهی
اتریشیها با ساختن خودروی زرهی آسترو
دایملر در سال 1904 میلادی، اولین خودروهای
زرهی را به نیروهای نظامی معرفی کردند.
این وسیله به مسلسل مجهز بود و بدنه آن از زره
4 میلی متری پوشانده شده بود.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 182صفحه 8