مجله کودک 182 صفحه 18

داستان رستم و اسفندیار قصه­های قهرمانی محمدعلی دهقانی از قصّه­های شاهنامۀ فردوسی- 2 گشتاسب، پسرش را در آزمایش سختی قرار داده بود. اسفندیار هرچه فکر می­کرد، می­دید که از زمان «منوچهر» تا «کیقباد»، رستم، سرداری یگانه و بی­همتا بوده و کیخسرو او را پهلوان ایران خوانده و به تخت فرمانروایی سیستان نشانده است. او در دل به رستم احترام می­گذاشت و هیچ وقت به میل و ارادۀخودش چنین برخوردی را با رستم انتخاب نمی­کرد. امّا حالا در مقابل فرمان پدرش قرار گرفته بود و چاره­ای جز قبول و اطاعت نداشت. اسفندیار، از میان یاران و نزدیکان خویش، سپاه کوچکی فراهم کرد و چند تن از موبدان*را هم با خود برداشت و آمادۀ سفر کرد. کتایون، وقتی از قصد اسفندیار باخبر شد، با چشم­های پر از اشک به سراغ او رفت و سعی کرد او را از این کار پرهیز بدهد، امّا اسفندیار تصمیم خودش را گرفته بود و در جواب مادر، فقط گفت: «نمی­توانم مادر... فرمان گشتاسب، پیش من مانند فرمان یزدان است و سرپیچی از آن، دوزخ را به دنبال دارد!» صبح روز بعد، اسفندیار پا در رکاب اسب گذاشت و راه زابلستان را در پیش گرفت. مدتی رفتند تا سر یک دوراهی رسیدند. در آنجا شتری که در جلو سپاه حرکت می­کرد، ناگهان زانو به زمین زدو خوابیدو دیگر بلند نشد. موبدان گفتند: «این خوابیدن شتر، نشانۀ بدی است و خبر از نحسی و نامبارکی کار می­دهد.» اسفندیار، تا این را شنید، دستور داد تا شتر را در همان جا سر بِبُرند تا نحسی و نامبارکی از میان برود! سپس دوباره به راه خود ادامه داد و رفت، تا به کنار رود هیرمند رسید. در آنجا به فرمان اسفندیار، سپاه از رفتن باز ایستاد و اردو زد. سراپردۀ شاهانه­ای برای اسفندیار برپا کردند و همه جور وسایل راحتی برای پهلوان آماده کردند و چند نوازنده مشغول سرودن و نواختن شدند تا ترس و نگرانی از اردو دور شود. فرانسه در سال 1929، خودروی زرهی «برلیت» را با چهارهزار کیلوگرم وزن، سه نفر خدمه، اسلحه MG و حداکثر سرعت 75 کیلومتر در ساعت تولید کرد. این خودرو بعدها در ارتش بلژیک به خدمت گرفته شد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 182صفحه 18