مجله کودک 182 صفحه 31

بردیا گوسفندهایش را پرورد و از آنها گله­ای فراهم ساخت و از بره­هایش به مردم داد تا آنها نیز صاحب گله شوند. امّاآتیلا از آن گوسفند نر و ماده تنها صاحب چهار گوسفند شد. یک روز بردیا چاق و چله­ترین گوسفندش را انتخاب کرد تا به صحرا ببرد و در راه خدا قربانی کند. آتیلا نیز لاغرترین و ضعیف­ترین گوسفندش را انتخاب کرد تا برای قربانی کردن به صحرا ببرد. امّا در راه چشمش به مزرعه گندم برادرش افتاد که خوشه خوشه گندم داشت. باغ در خت پراز میوه و گله­ای پر از گوسفندهای چاق و چله آنوقت با عصبانیت رو به خدا کرد و گفت: تو چگونه خدایی هستی که میان بندگانت تفاوت قایل می­شوی. اما ندایی از سوی خدا به او گفت: خداوند میان بندگانش هرگز تفاوت قایل نمی­شود. در ابتدا آنچه به شما دادیم عین هم بود. این شما بودید که با عمل و نیت خود آن را متفاوت کردید. پس مزد و پاسخ سؤالت را در اعمال خود بجوی. آتیلا و بردیا به دامن کوه رفتند و نذر و دعای خود را تکرار کردند و این بار وقتی به هوش آمدند یک نهال کوچک زیر پایشان بود. و بعدصدایی از سوی خدا به آنها گفت: این نهال را بکارید و از آن باغ بزرگی بسازید و در راه من صدقه دهید. آنها نهال­ها را با خود بردند. آتیلا در جایی بدور از چشم مردم نهالش را کاشت و از برکت وجود آن همیشه سبدش پر از میوه بود. بردیا آنقدر از نهالش مراقبت کرد تا درخت تنومندی شد و از پیوند آن نهال کوچک به درختهای رو به مرگ نه تنها برای خود بلکه برای همسایگانش نیز باغ بزرگی درست کرد. یکسال دیگر گذشت و مردم به برکت­درخت­های بردیا همیشه سبدهایشان پر از میوه بود. امّا سال بعد اتفاق دیگری افتاد. یک بیماری مسری همۀ گاوها و گوسفندها را از بین برد. آتیلا و بردیا دوباره دست به دامن خدا شدند و این بار خدا به آنها یک جفت گوسفند سالم داد و فرمان داد تا وقتی صاحب گوسفندهای زیادی شدند یکی را در راه او قربانی کنند . SDKFZ -232 با آنتن­های بلند بی­سیم خود در سال 1932 پا به عرصه نظامی آلمان گذاشت. این خودرو 4 نفر را با خود حمل می­کرد و مجهز به اسلحه 20 میلی­متری کانن بود.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 182صفحه 31