
نیلوفر: «این قدر میگفتین درستش میکنین درستش میکنین این بود؟کیسه زباله؟ یعنی هیچ کار دیگهای بلد نیستین براش
بکنین؟ آخه این پرنده بیچاره مگه زباله ست
که میخواین بذارینش این تو و بندازینش دور»
بابا: «سر کار علیه میفرمایند که من چکار کنم؟ میخواید زنگ بزنم آمبولانس بیاد و ببریمش تشییع جنازهاش کنیم؟ برم مشکی بپوشم؟»
نیلوفر: «اگه واقعا هیچ کار بهتری نمیشه کرد
خب همین کار رو بکنیم، ببریمش خاکش کنیم.»
بابا: «دست بردار دختر ...»
بالاخره بابا را راضی کردم
تا برود طبقه پایین و از صابخانه مان اجازه بگیرد
که برویم و کبوتر را در باغچه حیاط خاک کنیم.
بابا: «حالا چه جوری بهش
بگم؟ از دست تو دختر،
حالا تو چرا همش دنبال
من راه افتادی؟»
اما من که اصلا دلم نیامد تا آن
پرنده بیچاره را تنها بگذارم تا
غریب غریب زیر خاک برود.
ماندم. اما راستش اصلا دلم
طاقت دیدن هم نداشت. تا
بابا آمد که بیل را به باغچه
بزند...
بابا: « قربون دختر دل نازکم برم. تو هم
که همیشه اشکت حاضر و آمادهست تا به
کوچیکترین چیزی رازیر بشه.»
نیلوفر: «این چیز کوچیکی ایه؟»
بابا: «به هر حال زندگی از این چیزها
زیاد داره و کاریش هم نمیشه کرد.
تقصیر تو که نبوده. مهم اینه که نیتت
خوب بوده. فکر کنم بهتره که گاهی
حرف بزرگترها رو بیچون و چرا ...
خدابیامرز هم کاریت نباشه. خودم یه کاریش میکنم. نترس، قول میدم نذارم دست گربه بهش برسه. بلند شو دیگه...»
نام خودرو: برن
نام کشور سازنده: انگلستان
تعداد خدمه: 2 نفر
وزن: چهار هزارکیلوکرم
اسلحه: برنMG
موتور: فورد
حداکثر سرعت: 48 کیلومتر در ساعت
مجلات دوست کودکانمجله کودک 184صفحه 12