مجله کودک 184 صفحه 12

نیلوفر: «این قدر می­گفتین درستش می­کنین درستش می­کنین این بود؟کیسه زباله؟ یعنی هیچ کار دیگه­ای بلد نیستین براش بکنین؟ آخه این پرنده بیچاره مگه زباله ست که می­خواین بذارینش این تو و بندازینش دور» بابا: «سر کار علیه می­فرمایند که من چکار کنم؟ می­خواید زنگ بزنم آمبولانس بیاد و ببریمش تشییع جنازه­اش کنیم؟ برم مشکی بپوشم؟» نیلوفر: «اگه واقعا هیچ کار بهتری نمی­شه کرد خب همین کار رو بکنیم، ببریمش خاکش کنیم.» بابا: «دست بردار دختر ...» بالاخره بابا را راضی کردم تا برود طبقه پایین و از صابخانه مان اجازه بگیرد که برویم و کبوتر را در باغچه حیاط خاک کنیم. بابا: «حالا چه جوری بهش بگم؟ از دست تو دختر، حالا تو چرا همش دنبال من راه افتادی؟» اما من که اصلا دلم نیامد تا آن پرنده بیچاره را تنها بگذارم تا غریب غریب زیر خاک برود. ماندم. اما راستش اصلا دلم طاقت دیدن هم نداشت. تا بابا آمد که بیل را به باغچه بزند... بابا: « قربون دختر دل نازکم برم. تو هم که همیشه اشکت حاضر و آماده­ست تا به کوچیک­ترین چیزی رازیر بشه.» نیلوفر: «این چیز کوچیکی ایه؟» بابا: «به هر حال زندگی از این چیزها زیاد داره و کاریش هم نمیشه کرد. تقصیر تو که نبوده. مهم اینه که نیتت خوب بوده. فکر کنم بهتره که گاهی حرف بزرگترها رو بی­چون و چرا ... خدابیامرز هم کاریت نباشه. خودم یه کاریش می­کنم. نترس، قول می­دم نذارم دست گربه بهش برسه. بلند شو دیگه...» نام خودرو: برن نام کشور سازنده: انگلستان تعداد خدمه: 2 نفر وزن: چهار هزارکیلوکرم اسلحه: برنMG موتور: فورد حداکثر سرعت: 48 کیلومتر در ساعت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 184صفحه 12