هیچ کدام از این پسرها نتوانستند دستۀ چوب را از وسط
بشکنند. هر یک از آنها با این که همۀ زور و قدرتش را به کار
میگرفت، بعد از مدّتی، تنها چیزی که به دست میآورد،
خستگی بود و خستگی.
پیرمرد، دسته چوب را از پسر هفتم گرفت، و در حالی
که لبخند میزد، بند دورِ آن را باز کرد، چوبها را از هم
جدا کرد و آنها را یکی یکی در دست پسرانش گذاشت. به
هر پسر یک چوب رسید، پیرمرد، رو به پسرها کرد و گفت:
- بسیار خوب! حالا هر کس چوب خودش را بشکند!
هر کدام از پسرها، به راحتی، و با کمترین زور و فشار،
چوب خود را شکستند.
پیرمرد، چوبهای شکسته شده را از دست پسرهایش
گرفت و گفت:
- فرزندان من! پدرتان از این کار قصد و منظور دیگری
داشت. خواستم بدانید که حکایت شما مردان جوان، مانند
حکایت این هفت شاخه چوب است. تا وقتی که از هم جدا
باشید، و میان شما تفرقه و اختلاف حاکم باشد، ضعیف و
شکننده هستید، و با کوچکترین فشار و سختی زندگی از پا
در میآیید. دیدید که این چوبهای جداگانه چه طور در
دستهای شما به راحتی شکستند؟!
امّا وقتی که میان شما وحدت و همدلی حاکم باشد، و
بازو به بازوی هم دهید و از یکدیگر پشتیبانی کنید، قوی،
محکم و شکستناپذیر هستید. طوری که سختترین
طوفانهای روزگار هم نمیتواند شما را از جا تکان دهد.
درست مثل آن دستۀ چوب که من اوّل به دست شما دادم و
هیچ کدامتان با آن همه زور و نیرویی که به کار بردید،
نتوانستید آن را بشکنید. من دوست دارم که شما آن دستۀ
چوب باشید، نه این چوبهای جدا و پراکنده!
پسرها، وقتی حرفهای پدر پیرشان را شنیدند، از گذشتۀ
خود شرمسار شدند و تصمیم گرفتند با یکدیگر یکدل و
مهربان باشند، و در سختیهای زندگی دست یکدیگر را
بگیرند.
نام خودرو: TM - 125
نام کشور سازنده: آلمان
تعداد خدمه: 2 تا 10نفر
وزن: هفت هزار کیلو گرم
اسلحه: مختلف است
موتور:دایملر- بنز 4 سیلندر
حداکثر سرعت:85 کیلومتر در ساعت
مجلات دوست کودکانمجله کودک 184صفحه 31