مجله کودک 185 صفحه 8

بابابزرگ بازیگوش مهری ماهوتی نیلوفر چند بار کفش­هایش را لنگه به لنگه پوشید تا بالاخره درست شد. آخر بابابزرگ خیلی عجله می­کرد. تازه، صبحانه نخورده راه افتادند. بابابزرگ می­گفت اگر دیر برسیم شلوغ می­شود. راست می­گفت، فقط چند دقیقه جلوی نانوایی ایستاده بودند که صف تا کجا رفت. گنجشک­ها آمده بودند. آنها خرده نان­ها و کنجدهای روی زمین را می­خوردند ومی­پریدند. نیلوفر گفت: کاشکی ما هم گنجشک بودیم آن وقت صف بی­صف. آقای شاطر یک بغل نان داغ از تنور بیرون آورد و ریخت روی میز. بابابزرگ ده تا نان خرید. نیلوفر فکر کرد؛ من و مامان همیشه فقط یک نان می­خریم اگر بیشتر باشد خشک می­شود، آن وقت باید آنها را دور بریزیم. چرا بابابزرگ می­خواهد این همه نان را حیف کند؟! بابابزرگ دستمال سفیدی را که همراهش آورده بود روی میز پهن کرد و نان­ها را لای آن پیچید. بعد دست نیلوفر را گرفت و دوتایی راه افتادند. سر کوچه خودشان که رسیدند بابابزرگ گفت: بیا با هم بازی کنیم. من تو را بلند می­کنم. تو هم یکی­یکی زنگ خانه­ها را بزن. چشمهای درشت نیلوفر گرد شد. دهان کوچکش باز ماند. با تعجب گفت: این کار خیلی بدی است. فقط بچه­های خیلی خیلی بد درِ خانه­ها را می­زنند. بابابزرگ گفت: «تو کاری نداشته باش فقط بگو بازی می­کنی یا نه؟!» نام خودرو: 2 BRDM نام کشور سازنده: روسیه تعداد خدمه: 5 نفر وزن: هفت هزار کیلوگرم اسلحه: 14 میلی­متری MG موتور:گاز 8 سیلندر حداکثر سرعت: 100 کیلومتر در ساعت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 185صفحه 8