
جایزه بابا
عباس قدیر محسنی
از خواب که بیدار شدم، زود لباسهایم را پوشیدم
و بالای سر بابا که هنوز خواب بود، نشستم. مامان با
داداش مصطفی رفته بود، اما بابا برعکس ساعت،
عجلهای نداشت و چشمهایش را باز نمیکرد. عقربههای
ساعت با سرعت راه میرفتند و بابا غلت میزد، خمیازه
میکشید، به بدنش کش میداد و از جا بلند نمیشد.
اما وقتی که مرا با چشمهای نیمهبازش آماده دید، تند
از جا بلند شد و زود لباسهایش را پوشید و مثل من
چیزی هم نخورد. شاید او هم شوق جایزه امروز مرا
داشت. بابا که از اتاق بیرون رفت، دنبالش دویدم و توی
کوچه تند دنبالش رفتم و فقط به تسبیحش که توی
دستش بالا و پایین میرفت، نگاه کردم. به خیابان که
رسیدیم ایستادیم و منتظر شدیم. دلم میخواست زود
سوار ماشین یا اتوبوس شویم و ... اما ما فقط ایستادیم و
به آدمهایی که با ماشینها و اتوبوس میرفتند، نگاه
کردیم. کیف مدرسهام روی کولم سنگینتر شده بود
که بابا دست مرا گرفت و راه افتادیم. تعداد بچههایی
که به مدرسه میرفتند، کم و کمتر میشد و ما همچنان
نام خودرو: اسکورپیون
نام کشور سازنده: آلمان
تعداد خدمه: 2 نفر
وزن: دوازده هزار کیلوگرم
اسلحه: ندارد
موتور:دیترویت 6 سیلندر
حداکثر سرعت: 40 کیلومتر در ساعت
مجلات دوست کودکانمجله کودک 185صفحه 30