
-تو هم بخور.
حلزون به سمت برگهای خوشمزه رفت.
مزرعهدار به او گفت:
-خدای من، چه صدف تمیزی! چه برقی میزند!
حلزون با افتخار گفت:
-بله، دیشب حسابی تمیزش کردم.
او از اینکه مزرعهدار متوجه صدفش شده بود،
خوشحال شد.
مزرعهدار گفت:
-حتماً خیلی طول کشید تا آن همه پیچ و خم را تمیز
کردی.
حلزون جواب داد:
-بله. خیلی!
خرگوش مشغول خوردن برگ بود و مواظب بود
پا روی سیبزمینیها نگذارد. او خوب میدانست که
خانم مزرعهدار دوست ندارد ردّ پای گلی روی آنها
ببیند.
او برگ سبز دیگری برداشت و پرسید:
-چرا این برگ خوشمزه نمیگزد ولی بوتۀ خار
میگزد؟
-بوتۀ خار .... چی؟
خرگوش با دهان پُر، جواب داد:
-می...فزد!
مزرعهدار سرش را خاراند و گفت:
-راستش نمیدانم. ولی داستانی در این مورد
شنیدهام که جالب است.
خرگوش دست از خوردن کشید و پرسید:
-برای ما تعریف میکنی؟
مزرعهدار جواب داد:
-اگر همۀ آن را به خاطر داشته باشم.
خرگوش با اشتیاق سبد سیبزمینی کنار پای او را
بو کشید و گفت:
-سلام.
او سیبزمینی نمیخورد ولی برگهای سبز آن
را خیلی دوست داشت.
پرسید:
-کمی از این برگهای سبز بخورم؟
مزرعهدار لبخندی زد وگفت:
-البته. نوش جان.
حلزون به جلو خزید و در حالی که عینکش زیر
آفتاب میدرخشید، گفت:
-من چی؟
مزرعهدار گفت:
نام خودرو: شاهین
کشور سازنده: فرانسه
تعداد خدمه: سه نفر
وزن: 38 هزار کیلوگرم
نوع اسلحه: 6 موشک از نوع ماترا
موتور: هیسپانو- سویزا 12 سیلندر
حداکثر سرعت: 65 کیلومتر در ساعت
مجلات دوست کودکانمجله کودک 186صفحه 16