مجله کودک 187 صفحه 11

می­کنه که بازم نگو. صداش تا بقالی سر کوچه میره. حاضرهم نیست عقب­تر بشینه. کله­اش هم که همش جلو تصویر تلویزیونه. دایی: «پسرجان یه کم کله تو بکش کنار ببینم.» نیما: «بارک الله.... برو... بدو.... دریبلش کن....اه.... زود باش.... پاش وازه بهش لایی بزن.... بشوت.. .برو بابا. اینا که اصلا بازی بلد نیستن. اگه من الان تو زمین بودم....» علیرضا: «مغزم رفت. خیلی داد می­زنی نیما. بذار ببینم کی به کیه. اصلا نمیذاری بفهمِی .....» نیما:«برو بابا تو هم با اون فوتبال دیدنت. حس نداری که. با اون تیم محبوب بدرنگت.» اسمش روشه. بهش میگن بازی. هم برد داره و هم باخت. وای از موقعی مثل این دفه که ایران ببازه. حالا بیا و درستش کن. حالا بیا و نیما رو جمع کن. مگه آروم می­گیره. تا خودش لباسش رو نپوشه و یه درس ادب به اون یکی کشور نده که دست بردار نیست نیما: «حالیتون می­کنم. به ما گل می­زنین؟» لباس که تنش رفت نصف کارها حله. حالا فقط مونده تشکیل دو تا تیم قدر. که بالاخره تعدادی رو جمع می­کنه. حالا همه چیز آماده ست. اما نه. با تعداد بازیکنان فرد که نمیشه فوتبال... نیمان: «همین جا وایسین، همین الان درستش می­کنم.» نیما: «چقدر نماز می­خونی؟» زیبا: «الله اکبر، الله اکبر....» نیما: «زیبا جون، اگه می­خوای خدا از دستت راضی باشه باید دل ما بچه­ها رو شاد کنی. بدو که دارم دو تا تیم تشکیل میدم تا ....» نیما این قدر زبون می­ریزه ... نیما: «چه خطری؟ من مواظبتونم. شما اصلا دروازه­بانی کنین. وقتی دیدین توپه داره میاد و میره تو دروازه ، اونو بگیرین....» نام خودرو: پانزر واگن یک نام کشور سازنده: آلمان تعداد خدمه: سه نفر وزن: 5800 کیلوگرم نوع اسلحه: 7 میلی­متری MG موتور: مای باخ-6 سیلندر حداکثر سرعت: 40 کیلومتر در ساعت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 187صفحه 11