مجله کودک 187 صفحه 19

دیگر دیروقت است. فردا مبارزۀ خودرا از سر می­گیریم!» اسفندیار نگاهی به آسمان انداخت و خورشید را در حال غروب کردن دید. رأی رستم را پذیرفت و رضایت داد که باقی کار جنگ برای فردا بماند. در این حال، زواره ، برادر رستم ،ناگهان رخش را دیدکه با تن زخمی و خون­آلود، به سختی قدم برمی­دارد و به سوی خانۀ زال برمی­گردد. اسب بی­سوار، زواره را نگران کرد و با فریاد «واویلا» به سوی میدان دوید، تا به رستم رسید. رستم با تن پُرزخم و بی­رمق روی زمین افتاده بود و درد می­کشید. زواره، بالای سر رستم رفت و با مهربانی گفت: «وای برمن برادر! چه به روزت آمده؟ برخیز و بر اسب من سوار شود تا تو را به خانه برسانم. » رستم قبول نکرد و از زواره خواست تا زودتر به خانۀ زال برود و خبر حال رستم را به پدرش بدهد. او می­خواست پیش از رسیدن خودش ، پدر پیرش مرهمی برای زخم­های بسیار و چاره­ای برای ضعف و خستگی بی­اندازۀ او پیدا کند. بعد از رفتن زواره، رستم تن دردمند خود را آرام آرام روی زمین کشید و به هر زحمتی که بود، خود را به آب هیرمند رساند. پس بدن خودرا مثل قایقی بی­حرکت روی آب انداخت و با ته ماندۀ رمقی که داشت، دستو پایی زد و خودش را به آن سوی آب رساند.از آنجا تا خانۀ زال دیگر راهی نبود. زال، با دیدن آن همه زخم و ضعف و ناتوانی در بدن رستم، دلش به درد آمد و اشک از چشم­هایش جاری شد. امّا بدتر از او، حال رودابه، مادر پیر رستم بود، که تا چشمش به فرزند افتاد، طاقتش را از دست داد و شروع کرد به مو کندن و مویه کردن و به سر و روی خود زدن. زال، همسرش را سرزنشکردو گفت: «آرام باشزن!آرامباش تا چارهای بیندیشیم و راه درستی پیدا کنیم! با گریه و زاریکاری ساختهنمیشود!» ادامه دارد نام خودرو: 4 M نام کشور سازنده: امریکا تعداد خدمه:1 تا 8 نفر وزن: 25 تا 30 هزار کیلوگرم نوع اسلحه: ندارد موتور: کامینز 8 سیلندر حداکثر سرعت: 65 کیلومتر در ساعت

مجلات دوست کودکانمجله کودک 187صفحه 19