فصل سوم: تجرّد نفس و بقای روح

ادلّۀ تجرّد نفس در اسفار

ادلّه تجرّد نفس در اسفار

‏ ‏

‏ ‏

تجرّد محل علم به بسایط

نقد دلیل اوّل

تجرّد نفس، مقدّمه اثبات معاد

اثبات تجرّد نفس از طریق ادراک کلیّات1

انجام امور غیرمتناهی

عدم انطباع قوّه عاقله در عضوی از اعضا

عدم ضعف قوّه عاقله در پیری

عدم تحقّق خواصّ جسمانی در قوّه عاقله

استغنای نفس در فعل خود از محلّ

درک امور شدید و ضعیف در آن  واحد

عدم نیاز نفس در تأثیر و تأثّر به وضع خاص و محاذات

‏اگر کلام را در باب امور بسیطی که تقسیم در آنها عقلاً محال است‏‎ ‎‏فرض کنیم، مثل: ذات باری سبحانه، و وحدت یا بسایطی که‏‎ ‎‏مرکّبات از آنها تألیف می شوند، علمِ متعلّق به آن بسایط احتیاج به‏‎ ‎‏محلّی دارد که آن را «نفس» می نامیم. اگر آن علم، به بسایط و‏‎ ‎‏اجزایی منقسم شود، هر کدام از آن اقسام و اجزاء یا از جنس علم‏‎ ‎‏است یا نه؛ و اگر اجزاء از جنس علم نباشند، مجموع آنها هم از‏‎ ‎‏جنس علم نخواهد بود؛ زیرا علم عبارت از «هیأت حاصله از‏‎ ‎‏اجتماع اجزاء» است. حال نقلِ کلام در این هیأت حاصله می کنیم.‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 48

‏اگر این هیأت، قبول قسمت کند، یعنی اجزایی دارد، و اگر آن اجزاء‏‎ ‎‏از جنس علم باشند ضرورتا برای آن علوم و اجزاء علمِ قبل القسمة‏‎ ‎‏متعلّقی می باشد؛ و اگر برای هر یک از علوم جزئی و قسمت شده‏‎ ‎‏متعلّقِ به آن علمِ بسیط، متعلَّقی باشد، که به علم قبل القسمة متعلِّق‏‎ ‎‏باشد، لازم می آید جزء شی ء مساوی با کلّ آن باشد، و جزئی از آن‏‎ ‎‏بسیط، به هر یک از اجزاء متعلِّق شود؛ یعنی، لازم می آید که آنچه‏‎ ‎‏بسیط فرض کرده بودیم، بسیط نباشد و این خلف است. نتیجه‏‎ ‎‏می گیریم که این علمی که در انسان هست و متعلق آن بسیط است،‏‎ ‎‏خود نیز بسیط می باشد؛ پس محلّ آن هم باید بسیط و مجرّد باشد.‏‎ ‎‏پس ثابت می شود که در ما امر بسیط و مجرّدی هست که «نفس»‏‎ ‎‏نام دارد. این حجّت حجّتی تامّ و تمام است.‏‎[2]‎

‏     ‏‏البتّه با این حجّت نمی شود تجرّد نفس کلیّه افراد بشر را اثبات‏‎ ‎‏کرد، برای این که علم به بسایط برای نوع جماعت بشر اتّفاق‏‎ ‎‏نمی افتد، بلکه فقط به عدّه مخصوصی که عارف بالله هستند‏‎ ‎‏اختصاص دارد، لذا این حجّت فقط تجرّد نفوس این دسته را اثبات‏‎ ‎‏می کند و امّا برای عامّه مردم فقط مفهومی از این گونه بسایط‏‎ ‎‏حاصل است. مثلاً آنها از حقیقتِ ذات الهی خبری ندارند، بلکه‏‎ ‎‏فقط به یک مفهوم ذهنی که چیزی بیش از مفهوم «الله » نیست‏‎ ‎‏آگاهند. ولی برای عارفین بالله ، معرفتِ به حقیقت ذات به اندازه‏‎ ‎‏وسعت و تجرّدی که پیدا کرده اند حاصل است، و به اندازه قابلیّت‏‎ ‎‏فهم خود، از حسن و جمال ذات محبوب بهره مندند.‏

‏     ‏‏نوع بشر دارای صور خیالیّه هستند، و گرچه نمی توانند اشیا را‏‎ ‎‏در مرتبه تامّ التجرّد عقلانی ادراک نمایند، لیکن همین که صور‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 49

‏خیالیّه دارند برای نتیجه بحث ما ـ یعنی اثبات معاد ـ کافی است،‏‎ ‎‏به جهت این که اگر موجودی به مرتبه تجرّد خیالی ـ یعنی مرتبه ای‏‎ ‎‏که از مادّه مجرّد باشد ولی از مقدار و شکل مجرّد نباشد ـ برسد،‏‎ ‎‏برای او اثبات معاد می شود. از این رو ما قائلیم حتّی از بین‏‎ ‎‏حیوانات، آنهایی که به تجرّد خیالی رسیده اند، محشور می شوند.‏‎[3]‎

‏    ‏‏نفس ما مفهوم «انسان کلّی» را که مشترک بین اشخاص انسانی‏‎ ‎‏است، ادراک می کند و این معقول، مجرّد از وضع و شکلِ معیّن‏‎ ‎‏می باشد، چرا که صاحبانِ اوضاع و اشکال معیّنه، نمی توانند بین‏‎ ‎‏اشخاصِ متعدّد مشترک باشند. و همچنین روشن است که این‏‎ ‎‏صورت مجردّه، موجود است، و از طرفی در جای خودش ثابت‏‎ ‎‏شده که «کُلّی» در خارج وجود ندارد، بلکه محلّ وجودش «ذهن»‏‎ ‎‏است؛ پس می گوییم: محلّ این صورت یا جسم است یا غیرجسم.‏‎ ‎‏جسم بودنِ محلّش محال است، زیرا اگر محلّ آن جسم باشد، آن‏‎ ‎‏صورت معقول هم به تبعیت محلّ، کمّ معیّن و وضعِ معیّن لازم‏‎ ‎‏دارد، و اگر اینطور باشد، صورت از تجرّد خارج می شود، و اگر از‏‎ ‎‏تجرّد خارج شد، کلّی نمی شود و این بالبداهه باطل است. پس‏‎ ‎‏محلّ این صورت جسم نیست؛ در نتیجه، «جوهرِ مجرّد از مادّه»‏‎ ‎‏محلّ آن است2.‏‎[4]‎

‏     ‏‏قوّه عاقله بشری قدرت بر افعال غیرمتناهیّه دارد، ولی هیچ یک‏‎ ‎‏از قوای جسمانیّه قدرت بر افعال غیرمتناهیّه ندارد؛ پس، هیچ‏‎ ‎‏بخشی از قوّه عاقله جسمانی نیست، و لذا باید مجرّد باشد.3‏‎[5]‎

‏    ‏‏اگر قوّه عاقله در عضوی از اعضای بدن مثل قلب یا دِماغ منطبع‏‎ ‎‏باشد، یا دائما آن عضو را تعقّل می کند، یا مطلقا آن عضو را تعقّل‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 50

‏نمی کند. و چون نه دائم التعقّل عضو است و نه همیشه غیرمتعقّل‏‎ ‎‏آن عضو، بلکه گاهی آن را تعقل می کند و گاهی نمی کند، معلوم‏‎ ‎‏می شود. منطبع در عضوی نیست. و بالجمله، چون تالی باطل‏‎ ‎‏است، پس مقدّم هم باطل خواهد بود.‏‎[6]‎

‏     ‏‏اگر قوّه عاقله، جسمانی باشد لازم می آید دائما در زمان‏‎ ‎‏شیخوخیّت ضعیف بشود، ولیکن این قوّه در کهولت دائما و به‏‎ ‎‏طور کلّی (یعنی در همه افراد) ضعیف نمی شود. البتّه اگر ما یک‏‎ ‎‏فرد را هم پیدا کنیم که عاقله اش در کهولت ضعیف نشده، مطلب‏‎ ‎‏اثبات می گردد و حجّت تمام می شود. و لازم نیست اثبات کنیم که‏‎ ‎‏در همه افراد، در کهولت قوّه عاقله قوی می شود، بلکه اگر در‏‎ ‎‏بعضی اشخاص قوی شود، یا حتّی اگر در بعضی اشخاص ضعیف‏‎ ‎‏نگردد، مطلب به اثبات می رسد.‏

‏     ‏‏این برهان که به شکل ثالث قیاس است عبارت است از این که:‏‎ ‎‏آنچه شیخ با آن اشیا را تعقّل می کند «قوّه عاقله» است، و چنین‏‎ ‎‏نیست که «کلّما یعقل به الشّیخ تَکِلُّ عندالشّیخوخة و کلُّ قوّةٍ عاقلة‏‎ ‎‏تکلّ عندالشّیخوخة»؛ پس صحّت این برهان مبتنی نیست بر این که‏‎ ‎‏عقلِ شیخ اصلاً «کلّ» نباشد، بلکه اگر عقلی عندالشّیخوخة «کَلّ» و‏‎ ‎‏سست نشود، در صحّت ما ذُکِر، کافی است. البتّه معلوم است مراد‏‎ ‎‏از شیخ، شیخ فانی صد و هفتاد ساله نیست، بلکه مراد کسی است‏‎ ‎‏که از مرز نیرومندی و قوی البنیه بودن گذشته باشد.‏

‏     ‏‏شکی نیست که کثرت افکار و تعمّق در ادراک معقولات، سبب‏‎ ‎‏تخفیف دِماغ و از بین رفتن بدن، و استکمال نفس است (زیرا در‏‎ ‎‏این حالت، معقولات از قوّه به فعلیّت در می آیند.)، و معلوم است‏‎ ‎‏که شی ء واحد، سبب نقصان و کمال شی ء واحد نمی شود اگر قوّه‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 51

‏عاقله جسمانی باشد، باید تابع خاصیّتهای بدن باشد و لازمه این‏‎ ‎‏معنا، این است که هر چه سبب نقصان بدن شد سبب نقصان نفس‏‎ ‎‏هم باشد؛ ولی ما گفتیم تعمّق در معقولات سبب قوّت عقل‏‎ ‎‏می باشد، در حالی که سبب نقصان بدن خواهد بود.‏

‏     نفس در فعل خود غنی و بی نیاز از محلّ است، و هر چیزی که‏‎ ‎‏در فعلش از محلّ، بی نیاز باشد، در ذاتش هم از محلّ بی نیاز‏‎ ‎‏خواهد بود، پس نفس مجرّد است زیرا غنی و بی نیاز از محلّ‏‎ ‎‏است.‏‎[7]‎

‏     ‏‏قوای بدنیّه بر اثر کثرت افعال، کلال پیدا می کنند و سست‏‎ ‎‏می شوند. قوا پس از ضعیف شدن دوباره قوّت نمی گیرند، و بعد از‏‎ ‎‏قوی شدن، قادر بر کار ضعیف نیستند. مثلاً وقتی انسان به آفتاب‏‎ ‎‏نگاه می کند اگر چشمش را به طرف یک شمع برگرداند، آن را‏‎ ‎‏نمی بیند، و اگر صدای مهیب و قویِ رعد را بشنود، تا مدّتی‏‎ ‎‏صداهای ضعیف را نمی شنود. شأن قوای جسمانیّه چنین است،‏‎ ‎‏در حالی که نفس این طور نیست، زیرا بعد از تصوّر امر ضعیف،‏‎ ‎‏قادر به تصوّر امر قوی هم، هست، و همچنین بعد از تصوّر امر‏‎ ‎‏قوی، قادر بر تصوّر امر ضعیف هم، است.‏

‏     ‏‏ابن مسکویه‏‎[8]‎‏ در کتاب خود بحثی پیرامون ادراکِ عقلی انسان،‏‎ ‎‏ذکر کرده و می گوید: تأثیر و تأثّر در قوای جسمانیّه بدون وضع و‏‎ ‎‏محاذات، محقّق نمی شود، مثلاً سنگی که پرتاب می شود، وضعی‏‎ ‎‏با دستِ پرتاب کننده دارد که قوّه و مبدأ حرکت را ایجاد می کند و‏‎ ‎‏فعلاً حرکت سنگ مربوط به آن قوّه است نه به نیروی دست پرتاب‏‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 52
‏کننده (که دیگر از محاذات با سنگ خارج شده است)؛ یا اگر جسم‏‎ ‎‏سنگینی از بالا به سمت پایین می آید، به سبب میل طبیعی اش‏‎ ‎‏است، زیرا جسم با داشتن وضع مخصوص، به مرکز میل می کند،‏‎ ‎‏و یا به واسطه قوّه جاذبه است که می تواند پس از این که وضع‏‎ ‎‏خاصّی با چیزی پیدا کرد آن را جذب نماید. ولی اگر جسم از آن‏‎ ‎‏وضع خارج شد، دیگر جاذبه قدرت جذبش را ندارد، مثلاً زمین‏‎ ‎‏نمی تواند اشیایی را از محیط پیرامون قمر به سوی خود جذب‏‎ ‎‏کند.‏

‏     پس تأثیر در قوای جسمانی، محتاج به بودن محاذات و وضع‏‎ ‎‏خاصّ می باشد. ولی نفس در تأثیر، محتاج وضع و محاذات‏‎ ‎‏نیست، و به همین سبب نفس در چیزی که معدوم است تأثیر دارد‏‎ ‎‏و می تواند «اعدام» را تصوّر کند، مثلاً «شریک الباری» را درک کند‏‎ ‎‏یا «مجرّدات» را ادراک نماید.‏‎[9]‎‏(35)‏

*  *  *

‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 53

  • . صدرالمتألّهین در این باب ج 8، ص 260ـ302 یازده دلیل بر تجرّد نفس ذکر می کند که خلاصه آنها را به تقریر امام خمینی(س) در اینجا می آوریم.
  • 1. شارح ـ قدّس سرّه ـ ظاهرا حجت دوم بر تجرّد نفوس ناطقه را شرح نداده است، یا مقرّر آن را ننوشته است.
  • 2. مشروح نقد و بررسی این دلیل در تقریرات اسفار حضرت امامس آمده است.
  • 3. مشروح نقد و بررسی این دو مقدّمه در تقریرات اسفار حضرت امامس آمده است.
  • . مشروح نقد و بررسی این دو مقدّمه در تقریرات اسفار حضرت امامس آمده است.
  • . مشروح نقد و بررسی این دلیل در تقریرات اسفار حضرت امامس آمده است.
  • . احمد بن محمد بن یعقوب مسکویه 330ـ421 ه . ق. فیلسوف و پزشک نامور اسلامی. از آثار اوست: ترتیب السّعادة، تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق، جاویدان خرد، آداب الفرس و الهند، تجارب الامم و تعاقب الهمم.
  • . حجّت دهم و یازدهم احتمالاً بحث نشده، یا نوشته نشده است.