ارتباط نفس با عالم طبیعت
نفس، ولیده عالم طبیعت
نفس و بدن صورت و مادّه
چگونگی تعلّق نفس به بدن
ارتباط لزومی بین نفس و بدن
نفس، ولیده طبیعت است و با حرکت جوهریّه، از همین عالم، شروع به حرکت می نماید، و مادامی که به موت اخترامی یا طبیعی، از عالم مادّه جدا نشده و هنوز در طبیعت است، نفسی است که بدنی دارد، ولی به محض استقلال و خروج از بدن، هم نفس معدوم می شود و هم بدن. البتّه معدوم شدن نفس با معدوم شدن بدن، تفاوت دارد، بدین ترتیب که نفس به محض خروج از طبیعت و استقلال از مادّه، وجهه طبیعی اش را از دست می دهد و دیگر از طبیعت استفاده ای نمی برد، و لذا دیگر به عنوان «نفس» مطرح نخواهد بود، چرا که نفس نامیدنش، به سبب توجّه اش به طبیعت و استفاده بردن و رشد گرفتنش از آن بوده است، به محض این که استفاده از طبیعت قطع شد، نفس بدل به موجود مجرّدی می شود که روحانیّة البقاست و اکنون دیگر بدنی برای او مطرح نیست، زیرا بدن نامیده شدن بدن هم به واسطه تعلّق ذاتیه نفس به بدن است؛ وقتی تعلّق ذاتیه قطع شد، دیگر بدنی در بین نیست، و آنچه مشاهده می شود فقط یک اسکلت است که اینجا انداخته شده است، و این اسکلت دور انداخته شده، دیگر با آنچه که از آن خارج شده، یعنی «نفس»، ارتباطی ندارد و نسبت این اسکلت و سایر جمادات و اجسام و اجساد دیگر با نفس، مساوی است. این اسکلت که عرفاً به آن بدن می گویند، مثل پوستی است که مار
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 77
می اندازد.
والحاصل بر طبق عقیده و مسلکی که آخوند ـ قدس سره ـ در باب نفس و کیفیّت تکوّن آن دارد، نفس به حرکت جوهری حاصل می شود. نفس صورت است و مادّه ای دارد که «مادّه مشترکه» است. این مادّه مدام تبدّل و تغییر می کند. تا این که به واسطه حرکت جوهریّه، به مقامی می رسد، که صورتِ حاصل شده در آن مقام را «نفس» نامند. در حقیقت می توان گفت: موجود طبیعی جهت فعلیّت و جهت قوّه دارد، جهت فعلیّتش «نفس» است و جهت قوّه اش «بدن» آن نفس.
در حقیقت بدن مادّه است، و نفس صورت آن، و صورت و مادّه در وجود، با هم متّحدند نه این که دو وجود باشند که مصاحبت آنها اتّفاقیّه است؛ خیر، یک وجود است که با لحاظ کردن جهت قوّه و جهت فعلیّتش به آن «بدن» و «نفس» می گویند (که در حقیقت صورت و مادّه هستند، صورت چیزی غیر از فعلیّت مادّه نیست، منتها تا جهتِ قوّه وجود دارد همیشه تغییر و تبدّل ـ که عبارة اخری سیر کمالی وجودی است ـ هم وجود دارد).
موجودی که جهت قوّه دارد، کم کم «ما بالقوّه» را تبدیل به «ما بالفعل» می کند و بتدریج جهت فعلیّتش، قوّت می گیرد تا قوّه ها تمام می شود و سرانجام وجودی «محض الفعلیّه» گردد. تا مادّه هست، نفس هم هست، و از طبیعت استفاده می کند، ولی بتدریج جهت قوّه، رو به فعلیّت می رود و جانب فعلیّت که نفس است قوی می شود، و این معنی استفاده و تعلّق نفس به مادّه و بدن است. وقتی مادّه تمام جهات بالقوّه خود را به وسیله حرکت جوهریّه به فعلیّت رساند، دیگر نفس نیست؛ برای این که نام «نفس» به سبب بودن جهت بالقوّه و تعلّق داشتن به مادّه بر آن اطلاق می شد، اکنون
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 78
که دیگر مادّه ای نیست، بدنی هم نیست، و چون مادّه نیست، پس صورتی در کار نیست، بلکه فقط موجود مجرّد مطرح است. گرچه قبلاً، موجودی طبیعی بود، ولی فعلاً نه نفسی در میان است و نه بدنی، و آن کالبدی که انداخته شده به هیچ وجه ارتباطی با این موجود مجرّد ندارد، مثل این است که ماری پوست انداخته باشد.
بالجمله ارتباط نفس و بدن، رابطه لزومیّه ذاتیّه، و تعلّق آنها تعلّق ذاتی است ، و محال است این دو از همدیگر منفک شوند. انعدام نفس و انعدام بدن با هم، و لازم و ملزوم عقلیّه است، چنان که لزوم وجود نفس و وجود بدن هم لزوم عقلیّه است. پس صحابت آن دو، «صحابت لزومیّه ذاتیّه» است. نفس نسبت به بدن، صورت است و بدن مادّه اوست. پس بنا به گفته آخوند ـ قدس سره ـ می توان گفت که چون بدن مادّه نفس است، و نفسیّت نفس هم در کنار بدن است، پس مادّه، در موجودیّت نفس دخیل است، البتّه مادامی که صورتِ نفسیّت دارد؛ ولی زمانی که مجرّد و مستقل از مادّه شد دیگر نفس نیست؛ و گفتیم که بدن، شرطِ وجود نفس با حفظ مقام نفسیّت است؛ و امّا با زوال نفسیّت و تبدّل آن به موجود مجرّد، دیگر بدن شرطِ وجود این موجود مجرّد «من حیث هُوَ مجرّد» نیست.(47)
* * *
عقیده افلاطون در رابطه نفس و بدن
اشکال صدرالمتألّهین
حرکت مادّه و وصول به مرتبه نفس و عقل
افلاطون می گوید: بعد از تکوین نفس نوعی «جذب و انجذاب» بین نفس و بدن واقع می شود؛ که یا جذب از نفس است و انجذاب از بدن، یا بالعلکس، همان طور که بین آهن و مغناطیس جذب و انجذابی هست و آهن مُنجذب است. البته مغناطیس فقط در جذب آهن دخیل است، نه در اصل وجود آن، لذا اگر فسادی در
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 79
یکی از طرفین پدید آید که سبب از بین رفتن آن شود، وجود دیگری به سبب تزلزلِ این یکی ـ که فاسد شده ـ متزلزل نمی شود (البتّه جذب و انجذاب هم از بین می رود). نفس هم با بدن همین نسبت را دارد، یعنی فقط از حیث «تصرّف» محتاج بدن است، لاغیر.
آخوند ـ قدس سره ـ در جواب می گوید: مثالی که افلاطون برای نفس و بدن آورده و گفته مثل آهن و مغناطیسند، درست نیست. تعلّق نفس به بدن، تعلّقِ ذاتی است و مادامی که انسان در طبیعت است نفس صورت بدن است و بدن مادّه آن. «نفس» اسمی است برای یک مرحله از امری سیّال که حرکت در آن جریان دارد. چرا که از ابتدای حدوث نفس تا مرحله فنای فی الله ، یک موجود واحد مطرح است که سعه وجودی اش بسیار است. این موجود طبیعی تا در عالم طبیعت است، هم افق با موجودات دیگر عالم طبیعت و همجنس با آنهاست. گرچه تبدّلات جوهری ای مافوق تبدّلات موجودات دیگر دارد، و این موجودِ هم قطار با موجودات طبیعی، به ترقیات بیشتری در آینده امید دارد.
والحاصل مادّه و هیولای اولی، که در صورت حرکت کرده، (صورت ما فیه الحرکة و مادّه متحرّک است) یک حقیقت واحده است که از مرتبه نازله به سوی مراتبِ عالیه طیّ طریق می کند، و یک هویّت است که همواره در بین مراتب مختلف محفوظ است.
این هویت در سیر به سوی عالم ماورای طبیعت، از ابتدای حرکت خود پیوسته حدود را رها کرده و از آنها می گذرد.
آن امر سیّال و هویّتِ محفوظ که دائماً در حرکت است، مادامی که در عالم طبیعت است صاحب شؤن مختلفی است، مثلاً ابتدا «علقه» است؛ علقه ساکن نیست و رو به بالا می رود.
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 80
وقتی به جایی رسید که حدّ علقه تمام شد، تمام آثارِ مختصّ به آن را رها می کند و از همه دست برمی دارد تا به منزل «مُضغه» برسد، اگر مضغه هزارها اثر داشته باشد، مادامی که در این حدّ است، محدود به همین حدّ، و ملتزم به لوازم و آثار آن است، و وقتی که مسافت این منزل طی شد، همه آثارِ مختصه آن را انداخته و به مرتبه دیگر وارد می شود. این هویّت واحده در تمامی مراتب طبیعت با مادّه متّحد است، تا برسد به مرتبه ای که در آنجا نام مادّه اش «بدن» است.
و مادام که این هویّت در منزل و مرتبه ای از مراتب طبیعت است صورت بدن بوده و تعلّقش به بدن، تعلّق ذاتی و طبیعی می باشد.
این حقیقت واحده که از پایینترین منزل عالم طبیعت، رو به سمت ماورای طبیعت گذاشته، همان نفس است و در موقع خروج از عالم طبیعت، «عقل» نامیده می شود.
بالجمله یک حقیقتِ واحد در بین است که در هر مرحله اسمی دارد، مثلاً در مرتبه «صورتِ بدن بودن» اسمِ «نفس» را دارد، چُنین نیست که مرتبه بالاتر که «عقل» است را نداشته باشد.
پس این طور نیست که نفس بعد از اکمال بدن، از جای دیگری بیاید و به آن تعلّق گیرد، بلکه همین اجسام و عناصر طبیعی در سیر تکاملی قرار می گیرند و بتدریج، با حرکت در جوهر، ترقّی می کنند و به افق دیگری وارد می شوند. در واقع نفس مولود و محصول همین طبیعت است و از خود طبیعت، به عمل می آید.(48)
* * *
اشتغال نفس به بدن در سنین مختلف
تعاکس رابطه نفس و قوای جسمانی با رابطه نفس و قوّه عاقله
جسم انسان تا سن بیست و هفت و یا سی سالگی (یا مقداری کمتر
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 81
و یا بیشتر) در ترقّی و نموّ است و چون به چهل سالگی رسید، بتدریج قوا رو به تنزّل می گذارد و رو به تنزّل گذاشتن قوای بدنیّه بعد از چهل سالگی کلّی است.
تا سن سی سالگی، نفس مشغول تقویت مزاج است، به همین دلیل تا این سن قدرت و شدّت قوّه عاقله کمتر است و بعد از آن که از سی ـ چهل سالگی گذشت، قوه عاقله، بلا اشکال، نسبت به بیست و یا بیست و پنج سالگی قویتر خواهد شد. بعد از آن که انسان به چهل سالگی رسید، نفس، توجّه خود را از بدن کم می کند در نتیجه مزاج رو به تنزّل می رود. هر قدر نفس علایق خود را نسبت به بدن کمتر کند و به خود متوجه شود، قدرت نفسانیّه زیادتر، و قوه عاقله قویتر و مستحکمتر می شود.
نفس مادامی که در بدن است، طبعاً اشتغال به بدن دارد، منتها از ابتدا تا سی الی چهل سالگی، توجّه بیشتر به بدن دارد، و چون از آن حدود گذشت، توجّه اش تنزّل پیدا می کند، در نتیجه ترقّی بدنی هم کمتر می شود. البته اگر آفت و ناملایمتی برای مزاج رخ بدهد، نفس مجبور است بیشتر به بدن توجّه کند زیرا بدنی که مزاجش اختلال پیدا کرده، علاوه بر تحلیل طبیعی، اساس و بنیانش هم با بیماری و آفت متزلزل می گردد. پس، نفس باید توجّه خودش را از جای دیگر قطع کرده و نظر به مرکوبش داشته باشد و این امر باعث می شود که ادراکات عقلیّه نفس ضعیف شود، (برای این که باید همَّش در تقویت مزاج باشد).
نفس انسان که همانند راکب بدن است، به آن علاقه ای طبیعی دارد که عبارت است از اشتغال به اصلاح مزاج، این توجّه طبیعی رفته رفته بعد از چهل سالگی کم می شود ولی تا دم مرگ، اشتغال به تدبیر مزاج و قوای بدنی ادامه می یابد، و چون بعد از چهل
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 82
سالگی، بتدریج علاقه نفس از طبیعت و از بدن کم می شود، لذا بدن ضعیف و ادراکات عقلیّه قویتر می گردد.(49)
* * *
ضعف قوای جسمانی و قوّت قوّه عقلانی
موجود طبیعی با حرکت کمالی در جوهر خود، تدریجا بالا و بالاتر رفته و تکامل می یابد، و هر چه سیرش بالاتر برود، از طبیعت بیشتر جدا می شود و از جسم و جسمانیّت فراتر می رود تا آن که دیگر اعتنایی به جسمانیّت نمی کند.
از آن طرف وقتی ترقّی در قوّه زیاد می شود، توجّه به عالم غیب (توجّه فطری و جبلّی) بیشتر می گردد، لذا «نفس» آلاتی را که برای تقویت جسمانیّت و طبیعت است، کمتر استعمال می کند، و آلات بتدریج ضعیف می شوند و به دنبال آن جسم هم ضعیف می شود، تا آنجا که کم کم این قوا کاملاً تعطیل می گردد، مثلاً سامعه ثقل پیدا می کند، و باصره ضعیف و کم نور می گردد؛ و هرچه اینها از این طرف ضعیف می شوند، از آن طرف قوه عقلانی قویتر می شود.(50)
* * *
در تابعیّت نفس از بدن
صورت عامل تحصل و شیئیّت شی ء
چگونگی تابعیّت بدن از نفس
نفس، صورت بدن
عامه مردم گمان می کنند که نفس تابع بدن است. اگر بدن نشست نفس هم با آن می نشیند و اگر رفت این هم عقب او می رود، اگر بدن فربه و چاق شد نفس قوی می شود، و اگر بدن گرسنه ماند نفس ضعیف و ناتوان می شود. اگر بدن ذبون شد نفس ضعیف می گردد و اگر نموّ داشت نفس از ضعف می رهد و هر وقت اختلالی به بدن رسید، به نفس اختلال وارد می آید.
آخوند در ادامه می گوید: مطلب به نظر عوام که فقط ظاهر را
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 83
می بینند چنین می نماید، ولی به نظر ما مسأله به شکل دیگری است. حقیقت مطلب این است که تا وقتی هیولا موجود است و هنوز نفس ایجاد نشده وضع روشن است، ولی بعد از ایجاد نفس، این نفس است که صورت بدن است، و شیئیّت شی ء هم به صورت است نه به مادّه.
مادّه از خود تحصّل ندارد و جنس نیز از خود تحصّل ندارد، فصل محصّل جنس است صورت محصّل مادّه. مادامی که فعل و صورت نباشد، جنس و مادّه تحصّلی ندارند و از خود حیثیّتی ورای حیثیّت قوّه نخواهند داشت.
اهل منطق و تعریف گفته اند: فصل مقوّم جنس است، جنس در حالت ابهام است و تعیّن و تحصّل ندارد، تحصّل و تعیّنِ جنس و خروجش از ابهام به وسیله فصل است. به همین ترتیب هیولای اولی هم که «مادّة المواد» است، تمام حیثیّتش از دیگری است (مشائین هم که به هیولا قائلند آن را شی ء متحصّل نمی دانند، و حیثیّتی بیش از قوّه برایش قائل نیستند). بلی، هیولی در قوّه بودنش دیگر احتیاج به صورت ندارد، ولی صرف قوّه بودن تحصّل و تعیّن نمی آورد و با این که واحد شخصی است لکن خودش تحصّل ندارد، و مبهم است.
صحبت در این بود که «شیئیّت شی ء به صورتش است نه به مادّه اش»، و تحصّل، از آنِ صورت است نه مادّه؛ بر طبق این اصل، بدن هیچ اصالت و حیثیّتی ندارد جز این که تابع نفس است، نه تبعیّت تعارفی و تشریفی، بلکه تبعیّت ذاتی و قهری. نفس می خواهد، و اراده می کند، و حرکت می کند، بدن هم قهرا به تبعش حرکت خواهد کرد. ملالِ این از ملال اوست، و فرح و
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 84
شادی این از نشاط و فرح اوست و مادام که نفس توجّه به انتظام امر بدن دارد، بدن منظّم، و در ترقّی و نمو است.
در اوایل امر (که اوایل جوانی است) بیشترین اشتغال نفس، طبیعت و نظام بدن است، و به همین دلیل است که در جوانی، ترقّی و نمو جسمانی حاصل است اندک اندک به حرکت جوهریّه، در جوهر نفس کمالاتی حاصل می شود و رو به عالم غیب و تجرّد می رود، و هرچه به آن جا نزدیکتر شود از طبیعت دورتر می گردد، تا به افقی برسد که حدّ وسط بین الافقین (عالم طبیعت و عالم تجرّد) است. وقتی بدین ترتیب نفس به قدم تعالی ذاتی و ترقّی جبلّی قهری، حرکت جوهریّه نمود، در نهایت امر مستقل می شود و بکلّی از طبیعت اعراض می کند، آن وقت است که کاملاً از بدن جدا می شود و جسم دنیوی خود را به دور می افکند.
حاصل سخن این که نفس صورت بدن است. اگر وقتی که فقط نفس نباتی است لاغیر، اسباب فساد عارض شد، چون نفسِ نباتی، تجرّد ندارد و چیزی بیش از یک قوّه... در جسم نباتی نیست، عمرش با تمام شدن عمرِ جسم تمام می شود، و اگر از آن مرتبه ترقّی کرد، به گونه ای که به تجرّد رسید ـ ولو فقط اوّل درجه تجرّد را پیدا کند که این درجه از تجرّد نوعا حتّی در بچّه ها هم هست ـ پس از این که از بدن مفارقت کرد باز به میزان تجرّد خود، بقا خواهد داشت. اگر مادّه مستعدّ بود تا به وسیله، حرکت جوهریّه «نفس» در آن حاصل شود پس از حصولِ نفس، و به سبب همان حرکت کمالی، بتدریج تجرّدش بیشتر می شود، ولی تا وقتی که جنبه تجرّدی غلبه نکرده و هنوز علاقه نفس به طبیعت زیاد است هنوز امکان قوّت بدن و ترقّی آن هست. وقتی انسان به سنّی رسید که از آن سنّ به بعد غالبا اشتغال به طبیعت وقفه پیدا می کند،
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 85
مثلاً سن بیست و هفت یا سی و یا سی و پنج سالگی، به اقتضای حرکت جوهریّه، نفس رو به استقلال و تجرّد می گذارد و یواش یواش علاقه خود را از طبیعت کم می کند. به همین سبب است که بعد از آن سنین می بینی نور احساسات رو به اضمحلال و غروب می گذارد، مثلاً چشم هیچ جایش اخلالی ندارد، اما کم کم ضعیف می شود، هکذا قوّه سمع و هکذا قوّه لمس و ذوق و شامّه. با این که شاید در هیچ یک از اعضا اخلالی حاصل نشده باشد، ولی یکدفعه ضعف عارض می شود. این جاست که باید گفت گویا خورشید نفس از افق طبیعت گذشته و انوار و شعاعهایش از بدن کوچیده است، و این معنی «موت طبیعی» است.
پس چنین نیست که نفس تابع بدن باشد، بلکه بدن تابع نفس است. به هر کجا نظر و توجّه نفس کم شود فساد و سستی، که لازمه موجودات طبیعی است عارض می شود. بعلاوه موجبات فساد هم زیاد است، مثلاً به واسطه میکروبها، اعضا فاسد می شود. پس بطور کلّی ضعف معده و ضعف قلب و ضعف قوا و غیره از کم لطفی و کم مرحمتی نفس است که سایه اش را از سر فلان عضو قدری کم می کند. پس به نفس باید گفت خدا سایه تان را کم نکند!
عالِم طبیعی که قائل به نفس نیست می گوید همه چیز مختصر در همین بدن است و خرابی مربوط به بدن است. روزی بود که بدن قوی بود، روزی هم می آید که ضعیف و ناخوش می شود. نیز طبیبی که توجّه به نفس ندارد و تجرّد سرش نمی شود و فقط به ظاهر می نگرد، حکم خواهد کرد که ضعف، مربوط به بدن است بدون این که متوجه باشد ضعف بدن از کم شدن علاقه نفس به آن است. ولی حکیم فلسفی که با برهان، نفس و تجرّد آن را اثبات
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 86
کرده است نمی تواند این حرفها را بپذیرد، بلکه او تمام حیثیّات را به صورت متحصّل نسبت می دهد. او برای این موجودِ غیر متحصّل یعنی مادّه، حیثیّت و فعلیّتی قائل نیست، برای این که «شیئیّةُ الشی ء بکماله» و «صورت» مایه کمال شی ء است، نه مادّه که موجب نقصان آن است.(51)
* * *
واسطه ها در مراتب عالم و وجود انسان
حرکت نفس از مرتبه شهادت تا تجرّد عقلانی
لزوم وسایط بین مرتبه عقل و شهادت انسان
با تکیه بر قاعده «امکان اشرف» در سلسله نزولی، اثبات شده که از مبدأ اعلا، باید اوّل موجود مجرّدِ عقلانیِ بسیط، صادر شود ـ و عالم طبیعت به خاطر جنبه طبیعی اش، صادرِ اوّل نیست و ممکن نیست ابتدائا از آن مقام صادر شود ـ سپس از آن موجود مجرّدِ بسیطی که از مبدأ اعلا صادر گشته موجود مجرّد دیگر و...، تا این که به اندازه ای که امکان دارد عقول طولیّه موجود شود، و چون مناسبتی بین عالم طبیعت با عقول مجرّده نیست، لذا بین اینها هم... «عالم برزخ و مُثُل معلّقه» وجود خواهد داشت و اینها واسطه فیض برای استفاضه این عالم از عالم عقول خواهند بود (چنانچه از روی این قاعده اثبات نفوس فلکیّه هم نموده اند).
پس باید در قوس نزولی و قوس صعودی وجود، بین مراتب تناسب برقرار باشد، و بر طبق این اصل، هر موجودی که در قوس نزولی در مرتبه نازلتر باشد «اقلّ فعلاً و اکثر انفعالاً» خواهد بود، و در قوس صعودی هرچه بالا رود «اکثر فعلاً و اقلّ انفعالاً» می باشد، تا آنجا که وجود در قوس نزولی، به «مرتبه هیولا» که انفعال محض است و در قوس صعودی، به «مرتبه عقل» که فعل محض است برسد. البتّه همان طور که گفتیم چنین نیست که بین عالم عقل و عالم طبیعت فاصله ای نباشد؛ بلکه باید بین آنها عالم «برزخٌ
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 87
بینهما» باشد که در آن جا، اوّلین مرتبه عالم عقل با آخرین مرتبه عالم برزخ، قریب الافق و مناسب و هم سنخند، همچنین اوّلین مرتبه عالم برزخ با اعلا مرتبه عالم طبیعت و شهادت، هم سنخ و مربوط به هم می باشد.
چنانچه سابقاً گفته ایم، به سبب حرکت جوهری که حرکت کمالی است، موجودِ متدرّج الوجود، از نقص رو به کمال می رود. مثلاً شیخ فانی سالخورده، همان نطفه اولیّه است که با حرکت تدریجی تبدیل به پیرمردی شده است. حال اگر الغای مراتبِ بین شیخوخیّت و نطفه بودن شود، حتما حکم به بینونت و غیریّت این دو خواهد شد، ولی اگر مراتبه ای بعد از مرتبه دیگر و همه پهلوی هم ملاحظه شود، هیچ شکّی نخواهد ماند که در تمام این مراحل غیر از یک موجودِ صاحب مراتب، چیز دیگری مطرح نیست. انسان در عین حال که همان نطفه است، به حرکت جوهریّه به مراتب بالاتر می رسد، تا آنجا که صاحب عقلِ مجرّد شود. او یک حقیقت ذو مراتب است، اما نه به گونه ای که مراتبش با هم سنخیّت نداشته باشد. اگر کسی فقط مرتبه شهادت را ببیند و بگوید انسان همین گوشت و پوست و رگ و خون است و لاغیر، یقینا چشم بصیرتش کور است و اطلاّعی از نفس ندارد، و اگر فقط مقام تجرّدش را ببیند و نفس را چیزی غیر از این مراتب ملاحظه کند، باز هم معرفت صحیحی نسبت به نفس ندارد. کسی حقیقتا علم النّفس دارد که از مرتبه شهادت تا مرتبه عقلانیّت را ببیند و ملاحظه سلسله مراتب نفس را بنماید؛ در این صورت به خوبی می یابد که نفس زاییده همین مرتبه شهادت است و مرتبه شهادت با حرکت جوهری تبدیل به او شده است؛ ولی اگر صرفا مبدأ حرکت و منتهی الیه آن را ببیند و مراحل میانه را ملغی نماید، البتّه
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 88
مقام تجرّد عقلانی را منعزل و امری غیر از مقام شهادت خواهد نامید و هیچ گونه تناسبی بین آنها نمی بیند.
ملاحظه نسبت بین مرتبه عقل با مرتبه شهادت در انسان، مثل ملاحظه نسبت عالم عقول است با عالم طبیعت، که آن نور است و این ظلمت، و ظاهرا هیچ ارتباطی میانشان نیست. چون عالم عقل که الطف لطایف است با این جسمی که اکثف کثیفهاست تناسبی ندارد و نمی تواند مستقیما در آن تصرّف کند، فلذا متوسّطاتی بین آنها لازم است و با قاعده «امکان اشرف» ثابت کردیم که این متوسّطات عبارتند از «عالم مثال و عالم برزخ» انسان هم مرتبه عقلانیّت دارد و آن مرتبه نمی تواند بدون وساطت واسطه ها، متصرّف در مرتبه اکثف، که بدن است باشد. چون باید بین ادنا مرتبه عقلانیِ تجرّدی با اعلا مرتبه درجات برزخی (که خیال است) به واسطه قرب افق کمالی آن دو (که این درجه اعلا از برزخ است و آن دیگری درجه ادنای عقل) دیده نشود و ضروری است که بین آنها ارتباطی وجود داشته باشد لذا باید واسطه هایی برای این کار وجود داشته باشد.
پس عقل در مقام فعّالیّت بر اعلا مرتبه خیال افاضه فیض می کند، و خیال، گرچه وجهه روحانی عقلانی و وجهه طبیعی جسمانی دارد، ولی نمی تواند مستقیما با مرتبه جسمانی کثیف که قشر بدنی است مرتبط باشد، بلکه مرتبه ای از مراتب جسمانیّت به عنوان واسطه، لازم است که در لطافت و نورانیّت «یکاد أن یکون مرتبة برزخیّه» باشد، تا آخرین مرتبه برزخیّه در آن تأثیر کند و به همین ترتیب سیر نزولی ادامه پیدا کند تا بتدریج، فیض از مقام عقلانیّت به قشر بدن برسد و حرکت بدن و دست و پا و... حاصل شود. با توجه به این سیر می گوییم: ابتدا افعال تعقّل می شود،
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 89
سپس به عالم خیال متنزّل شده، صورت جزئیّه آنها متصوّر می شود (اینجا مرتبه ملاحظه صلاح و فساد و فایده و عدم فایده است) از آن مقام هم که تنزّل کرد، به آخرین و بالاترین مرتبه جسمانیّت می رسد و این مرتبه در لطافت طوری است که «یکاد ان یکون مترقّیا برتبة البرزخیّه»، پس از این مرتبه، به روح بخاری و بعد از آن هم به خون می رسد، پس از آن کم کم تنزّل به قلب می نماید و بتدریج به عضلات و الیاف و رگها می رسد و در جسمِ قشری منتشر می شود تا افعال جسمانی بروز کند.
حاصل سخن این که محال است افاضات مستقیم و بلاواسطه از مقام عقلانیّت در جسم کثیفِ بدنی صورت گیرد بلکه متوسّطات لازم است؛ چنانچه در حرکت جوهریّه که موجود از مقام ادنا به آن مقام عالی ترقّی می کند هر مرتبه ای را که بالا می رود، قریب الافق و متناسب با مرتبه پایینی است، تا برسد به مقام تجرّدِ عقلانی؛ و وقتی بخواهد از آنجا فیوض را به عالم طبیعت افاضه کند نمی تواند بدون وساطت همان وسایطی که پس از طیّ آنها بالا رفته بود، افاضه ای نماید؛ پس ناچار باید در موقع نزول، از مجرای این مجاری و مراتب فیوضات را به عالم شهادتِ صرف افاضه و اظهار نماید و به فعلیّت برساند.(52)
* * *
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 90