فصل چهارم: حدوث نفس و رابطۀ آن با بدن

ارتباط نفس با عالم طبیعت

ارتباط نفس با عالم طبیعت

‏ ‏

‏ ‏

نفس، ولیده عالم طبیعت

نفس و بدن صورت و مادّه

چگونگی تعلّق نفس به بدن

ارتباط لزومی بین نفس و بدن

‏نفس، ولیده طبیعت است و با حرکت جوهریّه، از همین عالم،‏‎ ‎‏شروع به حرکت می نماید، و مادامی که به موت اخترامی یا‏‎ ‎‏طبیعی، از عالم مادّه جدا نشده و هنوز در طبیعت است، نفسی‏‎ ‎‏است که بدنی دارد، ولی به محض استقلال و خروج از بدن، هم‏‎ ‎‏نفس معدوم می شود و هم بدن. البتّه معدوم شدن نفس با معدوم‏‎ ‎‏شدن بدن، تفاوت دارد، بدین ترتیب که نفس به محض خروج از‏‎ ‎‏طبیعت و استقلال از مادّه، وجهه طبیعی اش را از دست می دهد و‏‎ ‎‏دیگر از طبیعت استفاده ای نمی برد، و لذا دیگر به عنوان «نفس»‏‎ ‎‏مطرح نخواهد بود، چرا که نفس نامیدنش، به سبب توجّه اش به‏‎ ‎‏طبیعت و استفاده بردن و رشد گرفتنش از آن بوده است، به محض‏‎ ‎‏این که استفاده از طبیعت قطع شد، نفس بدل به موجود مجرّدی‏‎ ‎‏می شود که روحانیّة البقاست و اکنون دیگر بدنی برای او مطرح‏‎ ‎‏نیست، زیرا بدن نامیده شدن بدن هم به واسطه تعلّق ذاتیه نفس به‏‎ ‎‏بدن است؛ وقتی تعلّق ذاتیه قطع شد، دیگر بدنی در بین نیست، و‏‎ ‎‏آنچه مشاهده می شود فقط یک اسکلت است که اینجا انداخته‏‎ ‎‏شده است، و این اسکلت دور انداخته شده، دیگر با آنچه که از آن‏‎ ‎‏خارج شده، یعنی «نفس»، ارتباطی ندارد و نسبت این اسکلت و‏‎ ‎‏سایر جمادات و اجسام و اجساد دیگر با نفس، مساوی است. این‏‎ ‎‏اسکلت که عرفاً به آن بدن می گویند، مثل پوستی است که مار‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 77

‏می اندازد.‏

‏     ‏‏والحاصل بر طبق عقیده و مسلکی که آخوند ـ قدس سره ـ در‏‎ ‎‏باب نفس و کیفیّت تکوّن آن دارد، نفس به حرکت جوهری حاصل‏‎ ‎‏می شود. نفس صورت است و مادّه ای دارد که «مادّه مشترکه»‏‎ ‎‏است. این مادّه مدام تبدّل و تغییر می کند. تا این که به واسطه‏‎ ‎‏حرکت جوهریّه، به مقامی می رسد، که صورتِ حاصل شده در آن‏‎ ‎‏مقام را «نفس» نامند. در حقیقت می توان گفت: موجود طبیعی‏‎ ‎‏جهت فعلیّت و جهت قوّه دارد، جهت فعلیّتش «نفس» است و‏‎ ‎‏جهت قوّه اش «بدن» آن نفس.‏

‏     در حقیقت بدن مادّه است، و نفس صورت آن، و صورت و‏‎ ‎‏مادّه در وجود، با هم متّحدند نه این که دو وجود باشند که‏‎ ‎‏مصاحبت آنها اتّفاقیّه است؛ خیر، یک وجود است که با لحاظ‏‎ ‎‏کردن جهت قوّه و جهت فعلیّتش به آن «بدن» و «نفس» می گویند‏‎ ‎‏(که در حقیقت صورت و مادّه هستند، صورت چیزی غیر از‏‎ ‎‏فعلیّت مادّه نیست، منتها تا جهتِ قوّه وجود دارد همیشه تغییر و‏‎ ‎‏تبدّل ـ که عبارة اخری سیر کمالی وجودی است ـ هم وجود دارد).‏

‏     ‏‏موجودی که جهت قوّه دارد، کم کم «ما بالقوّه» را تبدیل به «ما‏‎ ‎‏بالفعل» می کند و بتدریج جهت فعلیّتش، قوّت می گیرد تا قوّه ها‏‎ ‎‏تمام می شود و سرانجام وجودی «محض الفعلیّه» گردد. تا مادّه‏‎ ‎‏هست، نفس هم هست، و از طبیعت استفاده می کند، ولی بتدریج‏‎ ‎‏جهت قوّه، رو به فعلیّت می رود و جانب فعلیّت که نفس است قوی‏‎ ‎‏می شود، و این معنی استفاده و تعلّق نفس به مادّه و بدن است.‏‎ ‎‏وقتی مادّه تمام جهات بالقوّه خود را به وسیله حرکت جوهریّه به‏‎ ‎‏فعلیّت رساند، دیگر نفس نیست؛ برای این که نام «نفس» به سبب‏‎ ‎‏بودن جهت بالقوّه و تعلّق داشتن به مادّه بر آن اطلاق می شد، اکنون‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 78

‏که دیگر مادّه ای نیست، بدنی هم نیست، و چون مادّه نیست، پس‏‎ ‎‏صورتی در کار نیست، بلکه فقط موجود مجرّد مطرح است. گرچه‏‎ ‎‏قبلاً، موجودی طبیعی بود، ولی فعلاً نه نفسی در میان است و نه‏‎ ‎‏بدنی، و آن کالبدی که انداخته شده به هیچ وجه ارتباطی با این‏‎ ‎‏موجود مجرّد ندارد، مثل این است که ماری پوست انداخته باشد.‏

‏     ‏‏بالجمله ارتباط نفس و بدن، رابطه لزومیّه ذاتیّه، و تعلّق آنها‏‎ ‎‏تعلّق ذاتی است ، و محال است این دو از همدیگر منفک شوند.‏‎ ‎‏انعدام نفس و انعدام بدن با هم، و لازم و ملزوم عقلیّه است، چنان‏‎ ‎‏که لزوم وجود نفس و وجود بدن هم لزوم عقلیّه است. پس‏‎ ‎‏صحابت آن دو، «صحابت لزومیّه ذاتیّه» است. نفس نسبت به بدن،‏‎ ‎‏صورت است و بدن مادّه اوست. پس بنا به گفته آخوند ـ قدس‏‎ ‎‏سره ـ می توان گفت که چون بدن مادّه نفس است، و نفسیّت نفس‏‎ ‎‏هم در کنار بدن است، پس مادّه، در موجودیّت نفس دخیل است،‏‎ ‎‏البتّه مادامی که صورتِ نفسیّت دارد؛ ولی زمانی که مجرّد و‏‎ ‎‏مستقل از مادّه شد دیگر نفس نیست؛ و گفتیم که بدن، شرطِ وجود‏‎ ‎‏نفس با حفظ مقام نفسیّت است؛ و امّا با زوال نفسیّت و تبدّل آن به‏‎ ‎‏موجود مجرّد، دیگر بدن شرطِ وجود این موجود مجرّد «من حیث‏‎ ‎‏هُوَ مجرّد» نیست.(47)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

عقیده افلاطون در رابطه نفس و بدن

اشکال صدرالمتألّهین

حرکت مادّه و وصول به مرتبه نفس و عقل

‏افلاطون می گوید: بعد از تکوین نفس نوعی «جذب و انجذاب»‏‎ ‎‏بین نفس و بدن واقع می شود؛ که یا جذب از نفس است و انجذاب‏‎ ‎‏از بدن، یا بالعلکس، همان طور که بین آهن و مغناطیس جذب و‏‎ ‎‏انجذابی هست و آهن مُنجذب است. البته مغناطیس فقط در‏‎ ‎‏جذب آهن دخیل است، نه در اصل وجود آن، لذا اگر فسادی در‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 79

‏یکی از طرفین پدید آید که سبب از بین رفتن آن شود، وجود‏‎ ‎‏دیگری به سبب تزلزلِ این یکی ـ که فاسد شده ـ متزلزل نمی شود‏‎ ‎‏(البتّه جذب و انجذاب هم از بین می رود). نفس هم با بدن همین‏‎ ‎‏نسبت را دارد، یعنی فقط از حیث «تصرّف» محتاج بدن است،‏‎ ‎‏لاغیر.‏

‏     ‏‏آخوند ـ قدس سره ـ در جواب می گوید: مثالی که افلاطون برای‏‎ ‎‏نفس و بدن آورده و گفته مثل آهن و مغناطیسند، درست نیست.‏‎ ‎‏تعلّق نفس به بدن، تعلّقِ ذاتی است و مادامی که انسان در طبیعت‏‎ ‎‏است نفس صورت بدن است و بدن مادّه آن. «نفس» اسمی است‏‎ ‎‏برای یک مرحله از امری سیّال که حرکت در آن جریان دارد. چرا‏‎ ‎‏که از ابتدای حدوث نفس تا مرحله فنای فی الله ، یک موجود واحد‏‎ ‎‏مطرح است که سعه وجودی اش بسیار است. این موجود طبیعی تا‏‎ ‎‏در عالم طبیعت است، هم افق با موجودات دیگر عالم طبیعت و‏‎ ‎‏همجنس با آنهاست. گرچه تبدّلات جوهری ای مافوق تبدّلات‏‎ ‎‏موجودات دیگر دارد، و این موجودِ هم قطار با موجودات طبیعی،‏‎ ‎‏به ترقیات بیشتری در آینده امید دارد.‏

‏     ‏‏والحاصل مادّه و هیولای اولی، که در صورت حرکت کرده،‏‎ ‎‏(صورت ما فیه الحرکة و مادّه متحرّک است) یک حقیقت واحده‏‎ ‎‏است که از مرتبه نازله به سوی مراتبِ عالیه طیّ طریق می کند، و‏‎ ‎‏یک هویّت است که همواره در بین مراتب مختلف محفوظ است.‏

‏     این هویت در سیر به سوی عالم ماورای طبیعت، از ابتدای‏‎ ‎‏حرکت خود پیوسته حدود را رها کرده و از آنها می گذرد.‏

‏     آن امر سیّال و هویّتِ محفوظ که دائماً در حرکت است،‏‎ ‎‏مادامی که در عالم طبیعت است صاحب شؤن مختلفی است،‏‎ ‎‏مثلاً ابتدا «علقه» است؛ علقه ساکن نیست و رو به بالا می رود.‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 80

‏وقتی به جایی رسید که حدّ علقه تمام شد، تمام آثارِ مختصّ به آن‏‎ ‎‏را رها می کند و از همه دست برمی دارد تا به منزل «مُضغه» برسد،‏‎ ‎‏اگر مضغه هزارها اثر داشته باشد، مادامی که در این حدّ است،‏‎ ‎‏محدود به همین حدّ، و ملتزم به لوازم و آثار آن است، و وقتی که‏‎ ‎‏مسافت این منزل طی شد، همه آثارِ مختصه آن را انداخته و به‏‎ ‎‏مرتبه دیگر وارد می شود. این هویّت واحده در تمامی مراتب‏‎ ‎‏طبیعت با مادّه متّحد است، تا برسد به مرتبه ای که در آنجا نام‏‎ ‎‏مادّه اش «بدن» است.‏

‏     ‏‏و مادام که این هویّت در منزل و مرتبه ای از مراتب طبیعت‏‎ ‎‏است صورت بدن بوده و تعلّقش به بدن، تعلّق ذاتی و طبیعی‏‎ ‎‏می باشد.‏

‏     این حقیقت واحده که از پایینترین منزل عالم طبیعت، رو به‏‎ ‎‏سمت ماورای طبیعت گذاشته، همان نفس است و در موقع خروج‏‎ ‎‏از عالم طبیعت، «عقل» نامیده می شود.‏

‏     بالجمله یک حقیقتِ واحد در بین است که در هر مرحله اسمی‏‎ ‎‏دارد، مثلاً در مرتبه «صورتِ بدن بودن» اسمِ «نفس» را دارد، چُنین‏‎ ‎‏نیست که مرتبه بالاتر که «عقل» است را نداشته باشد.‏

‏     پس این طور نیست که نفس بعد از اکمال بدن، از جای دیگری‏‎ ‎‏بیاید و به آن تعلّق گیرد، بلکه همین اجسام و عناصر طبیعی در سیر‏‎ ‎‏تکاملی قرار می گیرند و بتدریج، با حرکت در جوهر، ترقّی می کنند‏‎ ‎‏و به افق دیگری وارد می شوند. در واقع نفس مولود و محصول‏‎ ‎‏همین طبیعت است و از خود طبیعت، به عمل می آید.(48)‏

*  *  *

‏ ‏

 

اشتغال نفس به بدن در سنین مختلف

تعاکس رابطه نفس  و قوای جسمانی با رابطه نفس و قوّه عاقله

‏جسم انسان تا سن بیست و هفت و یا سی سالگی (یا مقداری کمتر‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 81

‏و یا بیشتر) در ترقّی و نموّ است و چون به چهل سالگی رسید،‏‎ ‎‏بتدریج قوا رو به تنزّل می گذارد و رو به تنزّل گذاشتن قوای بدنیّه‏‎ ‎‏بعد از چهل سالگی کلّی است.‏

‏     ‏‏تا سن سی سالگی، نفس مشغول تقویت مزاج است، به همین‏‎ ‎‏دلیل تا این سن قدرت و شدّت قوّه عاقله کمتر است و بعد از آن که‏‎ ‎‏از سی ـ چهل سالگی گذشت، قوه عاقله، بلا اشکال، نسبت به‏‎ ‎‏بیست و یا بیست و پنج سالگی قویتر خواهد شد. بعد از آن که‏‎ ‎‏انسان به چهل سالگی رسید، نفس، توجّه خود را از بدن کم می کند‏‎ ‎‏در نتیجه مزاج رو به تنزّل می رود. هر قدر نفس علایق خود را‏‎ ‎‏نسبت به بدن کمتر کند و به خود متوجه شود، قدرت نفسانیّه‏‎ ‎‏زیادتر، و قوه عاقله قویتر و مستحکمتر می شود.‏

‏     نفس مادامی که در بدن است، طبعاً اشتغال به بدن دارد، منتها‏‎ ‎‏از ابتدا تا سی الی چهل سالگی، توجّه بیشتر به بدن دارد، و چون‏‎ ‎‏از آن حدود گذشت، توجّه اش تنزّل پیدا می کند، در نتیجه ترقّی‏‎ ‎‏بدنی هم کمتر می شود. البته اگر آفت و ناملایمتی برای مزاج رخ‏‎ ‎‏بدهد، نفس مجبور است بیشتر به بدن توجّه کند زیرا بدنی که‏‎ ‎‏مزاجش اختلال پیدا کرده، علاوه بر تحلیل طبیعی، اساس و‏‎ ‎‏بنیانش هم با بیماری و آفت متزلزل می گردد. پس، نفس باید توجّه‏‎ ‎‏خودش را از جای دیگر قطع کرده و نظر به مرکوبش داشته باشد و‏‎ ‎‏این امر باعث می شود که ادراکات عقلیّه نفس ضعیف شود، (برای‏‎ ‎‏این که باید همَّش در تقویت مزاج باشد).‏

‏     ‏‏نفس انسان که همانند راکب بدن است، به آن علاقه ای طبیعی‏‎ ‎‏دارد که عبارت است از اشتغال به اصلاح مزاج، این توجّه طبیعی‏‎ ‎‏رفته رفته بعد از چهل سالگی کم می شود ولی تا دم مرگ، اشتغال‏‎ ‎‏به تدبیر مزاج و قوای بدنی ادامه می یابد، و چون بعد از چهل‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 82

‏سالگی، بتدریج علاقه نفس از طبیعت و از بدن کم می شود، لذا‏‎ ‎‏بدن ضعیف و ادراکات عقلیّه قویتر می گردد.(49)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

ضعف قوای جسمانی و قوّت قوّه عقلانی

‏موجود طبیعی با حرکت کمالی در جوهر خود، تدریجا بالا و بالاتر‏‎ ‎‏رفته و تکامل می یابد، و هر چه سیرش بالاتر برود، از طبیعت‏‎ ‎‏بیشتر جدا می شود و از جسم و جسمانیّت فراتر می رود تا آن که‏‎ ‎‏دیگر اعتنایی به جسمانیّت نمی کند.‏

‏     از آن طرف وقتی ترقّی در قوّه زیاد می شود، توجّه به عالم‏‎ ‎‏غیب (توجّه فطری و جبلّی) بیشتر می گردد، لذا «نفس» آلاتی را که‏‎ ‎‏برای تقویت جسمانیّت و طبیعت است، کمتر استعمال می کند، و‏‎ ‎‏آلات بتدریج ضعیف می شوند و به دنبال آن جسم هم ضعیف‏‎ ‎‏می شود، تا آنجا که کم کم این قوا کاملاً تعطیل می گردد، مثلاً‏‎ ‎‏سامعه ثقل پیدا می کند، و باصره ضعیف و کم نور می گردد؛ و‏‎ ‎‏هرچه اینها از این طرف ضعیف می شوند، از آن طرف قوه عقلانی‏‎ ‎‏قویتر می شود.(50)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

در تابعیّت نفس از بدن 

صورت عامل تحصل و شیئیّت شی ء

چگونگی تابعیّت بدن از نفس

نفس، صورت بدن

‏عامه مردم گمان می کنند که نفس تابع بدن است. اگر بدن نشست‏‎ ‎‏نفس هم با آن می نشیند و اگر رفت این هم عقب او می رود، اگر‏‎ ‎‏بدن فربه و چاق شد نفس قوی می شود، و اگر بدن گرسنه ماند‏‎ ‎‏نفس ضعیف و ناتوان می شود. اگر بدن ذبون شد نفس ضعیف‏‎ ‎‏می گردد و اگر نموّ داشت نفس از ضعف می رهد و هر وقت‏‎ ‎‏اختلالی به بدن رسید، به نفس اختلال وارد می آید.‏

‏     آخوند در ادامه می گوید: مطلب به نظر عوام که فقط ظاهر را‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 83

‏می بینند چنین می نماید، ولی به نظر ما مسأله به شکل دیگری‏‎ ‎‏است. حقیقت مطلب این است که تا وقتی هیولا موجود است و‏‎ ‎‏هنوز نفس ایجاد نشده وضع روشن است، ولی بعد از ایجاد نفس،‏‎ ‎‏این نفس است که صورت بدن است، و شیئیّت شی ء هم به‏‎ ‎‏صورت است نه به مادّه.‏

‏     ‏‏مادّه از خود تحصّل ندارد و جنس نیز از خود تحصّل ندارد،‏‎ ‎‏فصل محصّل جنس است صورت محصّل مادّه. مادامی که فعل و‏‎ ‎‏صورت نباشد، جنس و مادّه تحصّلی ندارند و از خود حیثیّتی‏‎ ‎‏ورای حیثیّت قوّه نخواهند داشت.‏

‏     اهل منطق و تعریف گفته اند: فصل مقوّم جنس است، جنس در‏‎ ‎‏حالت ابهام است و تعیّن و تحصّل ندارد، تحصّل و تعیّنِ جنس و‏‎ ‎‏خروجش از ابهام به وسیله فصل است.‏‎[2]‎‏ به همین ترتیب هیولای‏‎ ‎‏اولی هم که «مادّة المواد» است، تمام حیثیّتش از دیگری است‏‎ ‎‏(مشائین هم که به هیولا قائلند آن را شی ء متحصّل نمی دانند، و‏‎ ‎‏حیثیّتی بیش از قوّه برایش قائل نیستند). بلی، هیولی در قوّه‏‎ ‎‏بودنش دیگر احتیاج به صورت ندارد، ولی صرف قوّه بودن‏‎ ‎‏تحصّل و تعیّن نمی آورد و با این که واحد شخصی است لکن‏‎ ‎‏خودش تحصّل ندارد، و مبهم است.‏

‏ ‏

‏ ‏

‏     ‏‏صحبت در این بود که «شیئیّت شی ء به صورتش است نه به‏‎ ‎‏مادّه اش»، و تحصّل، از آنِ صورت است نه مادّه؛ بر طبق این اصل،‏‎ ‎‏بدن هیچ اصالت و حیثیّتی ندارد جز این که تابع نفس است، نه‏‎ ‎‏تبعیّت تعارفی و تشریفی، بلکه تبعیّت ذاتی و قهری. نفس‏‎ ‎‏می خواهد، و اراده می کند، و حرکت می کند، بدن هم قهرا به‏‎ ‎‏تبعش حرکت خواهد کرد. ملالِ این از ملال اوست، و فرح و‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 84

‏شادی این از نشاط و فرح اوست و مادام که نفس توجّه به انتظام‏‎ ‎‏امر بدن دارد، بدن منظّم، و در ترقّی و نمو است.‏

‏     در اوایل امر (که اوایل جوانی است) بیشترین اشتغال نفس،‏‎ ‎‏طبیعت و نظام بدن است، و به همین دلیل است که در جوانی،‏‎ ‎‏ترقّی و نمو جسمانی حاصل است اندک اندک به حرکت جوهریّه،‏‎ ‎‏در جوهر نفس کمالاتی حاصل می شود و رو به عالم غیب و تجرّد‏‎ ‎‏می رود، و هرچه به آن جا نزدیکتر شود از طبیعت دورتر می گردد،‏‎ ‎‏تا به افقی برسد که حدّ وسط بین الافقین (عالم طبیعت و عالم‏‎ ‎‏تجرّد) است. وقتی بدین ترتیب نفس به قدم تعالی ذاتی و ترقّی‏‎ ‎‏جبلّی قهری، حرکت جوهریّه نمود، در نهایت امر مستقل می شود‏‎ ‎‏و بکلّی از طبیعت اعراض می کند، آن وقت است که کاملاً از بدن‏‎ ‎‏جدا می شود و جسم دنیوی خود را به دور می افکند.‏

‏     ‏‏حاصل سخن این که نفس صورت بدن است. اگر وقتی که فقط‏‎ ‎‏نفس نباتی است لاغیر، اسباب فساد عارض شد، چون نفسِ‏‎ ‎‏نباتی، تجرّد ندارد و چیزی بیش از یک قوّه... در جسم نباتی‏‎ ‎‏نیست، عمرش با تمام شدن عمرِ جسم تمام می شود، و اگر از آن‏‎ ‎‏مرتبه ترقّی کرد، به گونه ای که به تجرّد رسید ـ ولو فقط اوّل درجه‏‎ ‎‏تجرّد را پیدا کند که این درجه از تجرّد نوعا حتّی در بچّه ها هم‏‎ ‎‏هست ـ پس از این که از بدن مفارقت کرد باز به میزان تجرّد خود،‏‎ ‎‏بقا خواهد داشت. اگر مادّه مستعدّ بود تا به وسیله، حرکت‏‎ ‎‏جوهریّه «نفس» در آن حاصل شود پس از حصولِ نفس، و به سبب‏‎ ‎‏همان حرکت کمالی، بتدریج تجرّدش بیشتر می شود، ولی تا وقتی‏‎ ‎‏که جنبه تجرّدی غلبه نکرده و هنوز علاقه نفس به طبیعت زیاد‏‎ ‎‏است هنوز امکان قوّت بدن و ترقّی آن هست. وقتی انسان به سنّی‏‎ ‎‏رسید که از آن سنّ به بعد غالبا اشتغال به طبیعت وقفه پیدا می کند،‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 85

‏مثلاً سن بیست و هفت یا سی و یا سی و پنج سالگی، به اقتضای‏‎ ‎‏حرکت جوهریّه، نفس رو به استقلال و تجرّد می گذارد و یواش‏‎ ‎‏یواش علاقه خود را از طبیعت کم می کند. به همین سبب است که‏‎ ‎‏بعد از آن سنین می بینی نور احساسات رو به اضمحلال و غروب‏‎ ‎‏می گذارد، مثلاً چشم هیچ جایش اخلالی ندارد، اما کم کم ضعیف‏‎ ‎‏می شود، هکذا قوّه سمع و هکذا قوّه لمس و ذوق و شامّه. با این که‏‎ ‎‏شاید در هیچ یک از اعضا اخلالی حاصل نشده باشد، ولی‏‎ ‎‏یکدفعه ضعف عارض می شود. این جاست که باید گفت گویا‏‎ ‎‏خورشید نفس از افق طبیعت گذشته و انوار و شعاعهایش از بدن‏‎ ‎‏کوچیده است، و این معنی «موت طبیعی» است.‏

‏     ‏‏پس چنین نیست که نفس تابع بدن باشد، بلکه بدن تابع نفس‏‎ ‎‏است. به هر کجا نظر و توجّه نفس کم شود فساد و سستی، که‏‎ ‎‏لازمه موجودات طبیعی است عارض می شود. بعلاوه موجبات‏‎ ‎‏فساد هم زیاد است، مثلاً به واسطه میکروبها، اعضا فاسد‏‎ ‎‏می شود. پس بطور کلّی ضعف معده و ضعف قلب و ضعف قوا و‏‎ ‎‏غیره از کم لطفی و کم مرحمتی نفس است که سایه اش را از سر‏‎ ‎‏فلان عضو قدری کم می کند. پس به نفس باید گفت خدا سایه تان را‏‎ ‎‏کم نکند!‏

‏     عالِم طبیعی که قائل به نفس نیست می گوید همه چیز مختصر‏‎ ‎‏در همین بدن است و خرابی مربوط به بدن است. روزی بود که‏‎ ‎‏بدن قوی بود، روزی هم می آید که ضعیف و ناخوش می شود. نیز‏‎ ‎‏طبیبی که توجّه به نفس ندارد و تجرّد سرش نمی شود و فقط به‏‎ ‎‏ظاهر می نگرد، حکم خواهد کرد که ضعف، مربوط به بدن است‏‎ ‎‏بدون این که متوجه باشد ضعف بدن از کم شدن علاقه نفس به آن‏‎ ‎‏است. ولی حکیم فلسفی که با برهان، نفس و تجرّد آن را اثبات‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 86

‏کرده است نمی تواند این حرفها را بپذیرد، بلکه او تمام حیثیّات را‏‎ ‎‏به صورت متحصّل نسبت می دهد. او برای این موجودِ غیر‏‎ ‎‏متحصّل یعنی مادّه، حیثیّت و فعلیّتی قائل نیست، برای این که‏‎ ‎‏«شیئیّةُ الشی ء بکماله» و «صورت» مایه کمال شی ء است، نه مادّه‏‎ ‎‏که موجب نقصان آن است.(51)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

واسطه ها در مراتب عالم و وجود انسان

حرکت نفس از مرتبه شهادت تا تجرّد عقلانی

لزوم وسایط بین مرتبه عقل و شهادت انسان

‏با تکیه بر قاعده «امکان اشرف» در سلسله نزولی، اثبات شده که‏‎ ‎‏از مبدأ اعلا، باید اوّل موجود مجرّدِ عقلانیِ بسیط، صادر شود ـ و‏‎ ‎‏عالم طبیعت به خاطر جنبه طبیعی اش، صادرِ اوّل نیست و ممکن‏‎ ‎‏نیست ابتدائا از آن مقام صادر شود ـ سپس از آن موجود مجرّدِ‏‎ ‎‏بسیطی که از مبدأ اعلا صادر گشته موجود مجرّد دیگر و...، تا این‏‎ ‎‏که به اندازه ای که امکان دارد عقول طولیّه موجود شود، و چون‏‎ ‎‏مناسبتی بین عالم طبیعت با عقول مجرّده نیست، لذا بین اینها‏‎ ‎‏هم... «عالم برزخ و مُثُل معلّقه» وجود خواهد داشت و اینها واسطه‏‎ ‎‏فیض برای استفاضه این عالم از عالم عقول خواهند بود (چنانچه‏‎ ‎‏از روی این قاعده اثبات نفوس فلکیّه هم نموده اند).‏

‏     پس باید در قوس نزولی و قوس صعودی وجود، بین مراتب‏‎ ‎‏تناسب برقرار باشد، و بر طبق این اصل، هر موجودی که در قوس‏‎ ‎‏نزولی در مرتبه نازلتر باشد «اقلّ فعلاً و اکثر انفعالاً» خواهد بود، و‏‎ ‎‏در قوس صعودی هرچه بالا رود «اکثر فعلاً و اقلّ انفعالاً» می باشد،‏‎ ‎‏تا آنجا که وجود در قوس نزولی، به «مرتبه هیولا» که انفعال محض‏‎ ‎‏است و در قوس صعودی، به «مرتبه عقل» که فعل محض است‏‎ ‎‏برسد. البتّه همان طور که گفتیم چنین نیست که بین عالم عقل و‏‎ ‎‏عالم طبیعت فاصله ای نباشد؛ بلکه باید بین آنها عالم «برزخٌ‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 87

‏بینهما» باشد که در آن جا، اوّلین مرتبه عالم عقل با آخرین مرتبه‏‎ ‎‏عالم برزخ، قریب الافق و مناسب و هم سنخند، همچنین اوّلین‏‎ ‎‏مرتبه عالم برزخ با اعلا مرتبه عالم طبیعت و شهادت، هم سنخ و‏‎ ‎‏مربوط به هم می باشد.‏

‏     ‏‏چنانچه سابقاً گفته ایم، به سبب حرکت جوهری که حرکت‏‎ ‎‏کمالی است، موجودِ متدرّج الوجود، از نقص رو به کمال می رود.‏‎ ‎‏مثلاً شیخ فانی سالخورده، همان نطفه اولیّه است که با حرکت‏‎ ‎‏تدریجی تبدیل به پیرمردی شده است. حال اگر الغای مراتبِ بین‏‎ ‎‏شیخوخیّت و نطفه بودن شود، حتما حکم به بینونت و غیریّت این‏‎ ‎‏دو خواهد شد، ولی اگر مراتبه ای بعد از مرتبه دیگر و همه پهلوی‏‎ ‎‏هم ملاحظه شود، هیچ شکّی نخواهد ماند که در تمام این مراحل‏‎ ‎‏غیر از یک موجودِ صاحب مراتب، چیز دیگری مطرح نیست.‏‎ ‎‏انسان در عین حال که همان نطفه است، به حرکت جوهریّه به‏‎ ‎‏مراتب بالاتر می رسد، تا آنجا که صاحب عقلِ مجرّد شود. او یک‏‎ ‎‏حقیقت ذو مراتب است، اما نه به گونه ای که مراتبش با هم‏‎ ‎‏سنخیّت نداشته باشد. اگر کسی فقط مرتبه شهادت را ببیند و‏‎ ‎‏بگوید انسان همین گوشت و پوست و رگ و خون است و لاغیر،‏‎ ‎‏یقینا چشم بصیرتش کور است و اطلاّعی از نفس ندارد، و اگر فقط‏‎ ‎‏مقام تجرّدش را ببیند و نفس را چیزی غیر از این مراتب ملاحظه‏‎ ‎‏کند، باز هم معرفت صحیحی نسبت به نفس ندارد. کسی حقیقتا‏‎ ‎‏علم النّفس دارد که از مرتبه شهادت تا مرتبه عقلانیّت را ببیند و‏‎ ‎‏ملاحظه سلسله مراتب نفس را بنماید؛ در این صورت به خوبی‏‎ ‎‏می یابد که نفس زاییده همین مرتبه شهادت است و مرتبه شهادت‏‎ ‎‏با حرکت جوهری تبدیل به او شده است؛ ولی اگر صرفا مبدأ‏‎ ‎‏حرکت و منتهی الیه آن را ببیند و مراحل میانه را ملغی نماید، البتّه‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 88

‏مقام تجرّد عقلانی را منعزل و امری غیر از مقام شهادت خواهد‏‎ ‎‏نامید و هیچ گونه تناسبی بین آنها نمی بیند.‏

‏     ‏‏ملاحظه نسبت بین مرتبه عقل با مرتبه شهادت در انسان، مثل‏‎ ‎‏ملاحظه نسبت عالم عقول است با عالم طبیعت، که آن نور است و‏‎ ‎‏این ظلمت، و ظاهرا هیچ ارتباطی میانشان نیست. چون عالم عقل‏‎ ‎‏که الطف لطایف است با این جسمی که اکثف کثیفهاست تناسبی‏‎ ‎‏ندارد و نمی تواند مستقیما در آن تصرّف کند، فلذا متوسّطاتی بین‏‎ ‎‏آنها لازم است و با قاعده «امکان اشرف» ثابت کردیم که این‏‎ ‎‏متوسّطات عبارتند از «عالم مثال و عالم برزخ» انسان هم مرتبه‏‎ ‎‏عقلانیّت دارد و آن مرتبه نمی تواند بدون وساطت واسطه ها،‏‎ ‎‏متصرّف در مرتبه اکثف، که بدن است باشد. چون باید بین ادنا‏‎ ‎‏مرتبه عقلانیِ تجرّدی با اعلا مرتبه درجات برزخی (که خیال‏‎ ‎‏است) به واسطه قرب افق کمالی آن دو (که این درجه اعلا از برزخ‏‎ ‎‏است و آن دیگری درجه ادنای عقل) دیده نشود و ضروری است‏‎ ‎‏که بین آنها ارتباطی وجود داشته باشد لذا باید واسطه هایی برای‏‎ ‎‏این کار وجود داشته باشد.‏

‏     پس عقل در مقام فعّالیّت بر اعلا مرتبه خیال افاضه فیض‏‎ ‎‏می کند، و خیال، گرچه وجهه روحانی عقلانی و وجهه طبیعی‏‎ ‎‏جسمانی دارد، ولی نمی تواند مستقیما با مرتبه جسمانی کثیف که‏‎ ‎‏قشر بدنی است مرتبط باشد، بلکه مرتبه ای از مراتب جسمانیّت به‏‎ ‎‏عنوان واسطه، لازم است که در لطافت و نورانیّت «یکاد أن یکون‏‎ ‎‏مرتبة برزخیّه» باشد، تا آخرین مرتبه برزخیّه در آن تأثیر کند و به‏‎ ‎‏همین ترتیب سیر نزولی ادامه پیدا کند تا بتدریج، فیض از مقام‏‎ ‎‏عقلانیّت به قشر بدن برسد و حرکت بدن و دست و پا و... حاصل‏‎ ‎‏شود. با توجه به این سیر می گوییم: ابتدا افعال تعقّل می شود،‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 89

‏سپس به عالم خیال متنزّل شده، صورت جزئیّه آنها متصوّر‏‎ ‎‏می شود (اینجا مرتبه ملاحظه صلاح و فساد و فایده و عدم فایده‏‎ ‎‏است) از آن مقام هم که تنزّل کرد، به آخرین و بالاترین مرتبه‏‎ ‎‏جسمانیّت می رسد و این مرتبه در لطافت طوری است که «یکاد ان‏‎ ‎‏یکون مترقّیا برتبة البرزخیّه»، پس از این مرتبه، به روح بخاری و‏‎ ‎‏بعد از آن هم به خون می رسد، پس از آن کم کم تنزّل به قلب‏‎ ‎‏می نماید و بتدریج به عضلات و الیاف و رگها می رسد و در جسمِ‏‎ ‎‏قشری منتشر می شود تا افعال جسمانی بروز کند.‏

‏     حاصل سخن این که محال است افاضات مستقیم و بلاواسطه‏‎ ‎‏از مقام عقلانیّت در جسم کثیفِ بدنی صورت گیرد بلکه‏‎ ‎‏متوسّطات لازم است؛ چنانچه در حرکت جوهریّه که موجود از‏‎ ‎‏مقام ادنا به آن مقام عالی ترقّی می کند هر مرتبه ای را که بالا‏‎ ‎‏می رود، قریب الافق و متناسب با مرتبه پایینی است، تا برسد به‏‎ ‎‏مقام تجرّدِ عقلانی؛ و وقتی بخواهد از آنجا فیوض را به عالم‏‎ ‎‏طبیعت افاضه کند نمی تواند بدون وساطت همان وسایطی که پس‏‎ ‎‏از طیّ آنها بالا رفته بود، افاضه ای نماید؛ پس ناچار باید در موقع‏‎ ‎‏نزول، از مجرای این مجاری و مراتب فیوضات را به عالم شهادتِ‏‎ ‎‏صرف افاضه و اظهار نماید و به فعلیّت برساند.(52)‏

*  *  *

‎ ‎

‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 90

  • . اسفار اربعه؛ ج 2، ص 22، سفر اول، مرحله رابعه، فصل 4.