فصل پنجم: تناسخ

دلایل امتناع تناسخ

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

دلایل امتناع تناسخ

‏ ‏

‏ ‏

حرکت جوهری مادّه و تحوّلات آن

حرکت مادّه و تشکیل جسم و نفس

مادّه، زمینه حرکت و تغییر

استحاله تناسخ بر اثر حصول فعلیّت محض

‏انعقاد این فصل در قضیّه «تناسخ» می باشد که مطلب مهمّی است‏‎ ‎‏و از اوّل هم مورد شکّ و بحث بوده است. علمای منکر تناسخ، در‏‎ ‎‏این موضوع بحثهایی کرده اند و طرفداران شرایع حقّه نیز در پاسخ‏‎ ‎‏آنها جوابهایی نوشته اند. آخوند در این باب طبق مسلکی که درباره‏‎ ‎‏کیفیّت حدوث نفس و کیفیّت پیدایش و ولادت آن، و شروع‏‎ ‎‏سیرش از مبدأ و ختم در منتها، یعنی اوّل و آخر امر نفس، و نسبت‏‎ ‎‏نفس در اوّل امر به طبیعت، و کیفیّت خروج آن از طبیعت، و‏‎ ‎‏وضعیّت و کیفیّت حیات آن مادام فی الطبیعه، داشته مطالبی را‏‎ ‎‏شرح داده و پیرامون آن تحقیق نموده و از تمام اقسام تناسخ،‏‎ ‎‏جواب داده است.‏

‏     ماحصلِ فرموده ایشان آن است که: انسان موجودی است‏‎ ‎‏مولود طبیعت، که پیدایش او در همین عالم است و در عالم‏‎ ‎‏طبیعت هم زندگی می کند، ولی می تواند با «حرکت جوهریّه» به‏‎ ‎‏عوالمی فوق عالم طبیعت برسد. در جوهره این عالم حرکتی است‏‎ ‎‏به نام «حرکت جوهری» که بر طبق آن معتقدیم موجود ابتدا در‏‎ ‎‏انزل مراتب خود واقع است و حقیقت آن «جوهر بالقوّه» است،‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 117

‏یعنی تمام حقیقتش قوّه محض است و هیچ فعلیّتی ندارد، مگر‏‎ ‎‏«فعلیّت قوّه» این قوّه به قدری ضعیف الوجود است که «وجودش»‏‎ ‎‏تقریبا همجوار عدم است. این موجود نقطه آخر عالم طبیعت و‏‎ ‎‏مقبض الفیض است و در جوهره اش حرکت دارد؛ این موجود و‏‎ ‎‏این هویّت، قوّه تمام فعلیّاتی است که ممکن است در دار طبیعت‏‎ ‎‏محقّق شود، منتها مجاری طبیعیّه در چگونگی و مسیر این حرکت‏‎ ‎‏دخیل است. مثلاً این شی ء به حرکت جوهریّه، ابتدا فعلیّت‏‎ ‎‏صورت جسمیّه، بعد عنصریّه، بعد معدنیّه و بعد نباتیّه را‏‎ ‎‏می پذیرد؛ سپس غذای حیوانی می شود و پس از تغییراتی به شکل‏‎ ‎‏نطفه، وارد رحم می شود. نطفه در رحم در حرارت مخصوصه (و‏‎ ‎‏با حرکت جوهریّه) حرکت کرده و تبدیل به علقه و مضغه می شود،‏‎ ‎‏و همین طور حرکت ادامه می یابد تا این که اوّل مرتبه احساسِ‏‎ ‎‏لمس را واجد شود. بتدریج این احساس لمس قوی می شود تا به‏‎ ‎‏تمام کمالاتی که در حیوان باید باشد، نایل شود. ترقّی این مرتبه‏‎ ‎‏محدود از طبیعت، یعنی «حیوان»، به بیش از این حدّ، دیگر محال‏‎ ‎‏است. حیوان باید در این منزل عمرش را سپری کند بدون این که‏‎ ‎‏دیگر بتواند به کمالات انسانی برسد.‏

‏     ‏‏امّا اگر بر اثر انقلابات و حوادث زمان و تبدیل محلّ امکان،‏‎ ‎‏حصّه ای از هیولا متحصّص شد و در مسیر و جریان طبیعی، از‏‎ ‎‏حسن اقبال، در مجرای انسانیّت قرار گرفت، همه مراحل طبیعت‏‎ ‎‏را با حرکت جوهریّه پشت سر می گذارد تا این که در هاضمه‏‎ ‎‏انسانی واقع شود و به وسیله جهازات هضم داخل بدن و جزء آن‏‎ ‎‏گردد، و بعد از تصفیه ها و تجزیه ها، نطفه شود؛ سپس در رحم‏‎ ‎‏انسانی قرار می گیرد، و بتدریج توسّط حرکت ذاتیّه جوهریّه لمس‏‎ ‎‏ضعیفی پیدا می کند؛ بعد بتدریج آن حسّ قوی شده و از قوّت آن،‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 118

‏به حرکت ذاتیّه جوهریّه، شعبات حواسّ دیگر ایجاد می شود و‏‎ ‎‏بالاخره «نفسِ» انسانی تولید می گردد.‏

‏     ‏‏با این بیان معلوم شد که قوّه است که مرتبه به مرتبه متبدّل به‏‎ ‎‏فعلیّت شده، و این موجودی که صرف الفقدان بوده و غیر از ذات‏‎ ‎‏و فعلیّت خود که فعلیّت بالقوّه بودن است چیزی نداشته، آرام آرام‏‎ ‎‏در جوهره ذات حرکت نموده و تمام آنچه که «قوّه فعلیّات» بوده به‏‎ ‎‏فعلیّت رسانده و بتدریج، صورت را که همان فعلیّت است دارا‏‎ ‎‏شده است. اوّلین فعلیّت و صورتی که این قوّه قبول می کند صورت‏‎ ‎‏جسمیّه است، و آخرین صورتی که دیگر هیولا آن جا تمام‏‎ ‎‏می شود (یعنی هر قوّه ای که امکان داشته به فعلیّت برسد، به‏‎ ‎‏فعلیّت رسیده) صورتی است که به جهت تمام شدن قوّه ها دیگر‏‎ ‎‏احتیاجی به مادّه ندارد. بسیطی می شود که تنها صورت است‏‎ ‎‏لاغیر، (بدون مادّه) و فعلیّت است، بدون این که قوّه فعلیّتی بالاتر‏‎ ‎‏از این فعلیّت در آن باشد. این چنین صورتی، «صورت انسانی»‏‎ ‎‏است، نه تنها مادامی که در طبیعت است بلکه حتّی آن وقتی که از‏‎ ‎‏طبیعت هم بیرون رفته است.‏

‏     ‏‏این موجود مادامی که در طبیعت است حقیقتا در حرکت است‏‎ ‎‏چون مادّه دارد، و هر چیزی را که مشغول حرکت است و هنوز در‏‎ ‎‏فعلیّتی ثابت نشده، نمی توان گفت از کدام نوع است. بدن که همان‏‎ ‎‏هیولاست به واسطه ترقّی و تکامل ذاتی، مراحل پایین را طی کرده‏‎ ‎‏و فعلیّات جسمیّتِ جمادیّت و عنصریّت و معدنیّت را پشت‏‎ ‎‏سرگذاشته و فعلاً صورتی دارد، به نام «نفس» و نفس هم، چون‏‎ ‎‏صورت است تعلّق ذاتی به بدن دارد، و با مادّه خود، بدون این که‏‎ ‎‏اثنینیّتی در کار باشد، متّحد است. در اصل یک حقیقت است که‏‎ ‎‏قوّه تبدیل شدن به حقیقت دیگر را دارد. از این حقیقتی که دارای‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 119

‏قوّه تبدّل است «جنس» را اخذ می کنیم، و از این حقیقتی که فعلاً به‏‎ ‎‏آن متبدّل شده «فصل» را اخذ می نماییم. در واقع باید گفت که‏‎ ‎‏جنس و فصل مضمن در یکدیگر است.‏

‏     پس می گوییم این شی ء، امری واحد است که مرتبه فعلیّتش،‏‎ ‎‏مرتبه کاملتر آن شی ء ناقص می باشد. به این ترتیب تمام نقصی که‏‎ ‎‏ممکن بود زایل شود، زایل می گردد و تمام قوّه ای که می تواند‏‎ ‎‏متبدّل به فعلیّت شود (که در اثر آن فعلیّتی بعد از فعلیّت دیگر‏‎ ‎‏واقع گردد، و وجود از یک مرتبه کمال، ترقّی کرده و به مرتبه دیگر‏‎ ‎‏کمال برسد) متبدّل می شود، تا وقتی که تمامی قوّه فعلیّت تمام‏‎ ‎‏شود، یعنی موجود، دیگر قوّه ای نداشته باشد که به واسطه آن،‏‎ ‎‏این حقیقت بتواند متبدّل به حقیقت دیگر شود.‏

‏     ‏‏در این وقت صورتی ایجاد می شود و فعلیّتی حاصل می گردد‏‎ ‎‏که دیگر مادّه ندارد. چنین صورتی مستقل است، و چون مستقل‏‎ ‎‏شده از طبیعت بیرون می رود، و معنی این که از طبیعت بیرون‏‎ ‎‏می رود این است که به هیچ روی شائبه باقی ماندن جهت بالقوّه ای‏‎ ‎‏در آن نیست. پس موجودی می شود بدون مادّه؛ یعنی بدون قوّه‏‎ ‎‏سیر به سوی کمال، و این موجودی که صورتِ محض بدون مادّه‏‎ ‎‏شد، همان صورتی است که از بدن انسانی جدا شده و به واسطه‏‎ ‎‏استغنای از مادّه، غیرمادّی گردیده است. پس تنزّل و ترقّی در‏‎ ‎‏چنین موجودی دیگر محال است، زیرا قوّه ندارد و وجودش‏‎ ‎‏فعلیّت محض است. حال اگر این موجود بخواهد به بدن یک جنین‏‎ ‎‏دیگر برگردد و صورت آن باشد و متّحد با آن گردد، ـ و معنی اتّحاد‏‎ ‎‏این است که هر دو با هم یک موجود باشند و جهت قوّه و جهت‏‎ ‎‏فعلیّتِ واحد داشته باشند ـ روشن است که چنین چیزی محال‏‎ ‎‏است، برای این که گفتیم این موجود الآن در مرتبه ای است که‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 120

‏جهت قوّه ندارد و محض فعلیّت است، اگر این فعلیّت را بخواهند‏‎ ‎‏تغییر بدهند ممکن نیست، چون مادّه ندارد تا تبدیل یابد، پس‏‎ ‎‏بناچار باید معدوم شود و چیزی که معدوم شد معنا ندارد که‏‎ ‎‏صورت بدن دیگری بشود.‏

‏     شکل صحیح قضیّه این است که باید این یکی معدوم شود و‏‎ ‎‏مجددا از نو، چیز دیگری حادث گردد، و باید توّجه داشت که‏‎ ‎‏جهت مرتبطه ای هم بین اینها نیست که با تمسّک به آن بتوان گفت‏‎ ‎‏صورت بدن این جنین و نفس این بچّه، فلان نفس است که به‏‎ ‎‏شکل تناسخ در بدن جدید وارد شده است.(70)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

ابطال تناسخ با تکیه بر فاعلیّت حق تعالی

‏مسأله «بطلان تناسخ» و «حدوث نفس»، دارای یک مادّه برهان‏‎ ‎‏هستند که با آن مادّه برهان، هم تناسخ را ابطال می کنیم و هم‏‎ ‎‏حدوث نفوس را اثبات می نماییم! آن مادّه برهان این است که:‏‎ ‎‏«واجب الوجودِ بالذّات، باید واجب الوجود من جمیع الجهات‏‎ ‎‏باشد. پس واجب الوجود، باید واجب الفاعلیة باشد، زیرا نقصان‏‎ ‎‏در فاعلیّتِ واجب، مساوقِ نقصان در ذات اوست، و نقصان ذاتی‏‎ ‎‏در واجب الوجود، مساوقِ بطلان ذات اوست و این محال است.»‏

‏     حال می گوییم بعد از آن که بدن مستعدّ دریافت نفس شد،‏‎ ‎‏افاضه فیض بر آن واجب است و باید نفس به او افاضه شود. البتّه‏‎ ‎‏این «باید» باید فقهی نیست، بلکه «باید» الهی است، بدن بعد از‏‎ ‎‏کامل شدن، برای افاضه فیض نباید حتّی یک «آن» معطّل بماند،‏‎ ‎‏زیرا این امر به معنای تعطیل فیض است و تعطیل فیض محال‏‎ ‎‏است.‏

‏     بالجمله: تمامیّت استعداد همان و افاضه همان؛ تمامیّت‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 121

‏استعداد منفکّ از رسیدن فیض به موجود قابل نیست. رسیدن‏‎ ‎‏فیض به بدن، بعد از تمامیّت استعداد متقدّم است، اگرچه تقدّم در‏‎ ‎‏رتبه عقلیّه باشد؛ ولی اگر نفس در جای دیگر باشد و آن را بیاورند‏‎ ‎‏و وارد بدنی که استکمال یافته نمایند، این الحاق به بدن، افاضه‏‎ ‎‏فیض نیست و فاعلیّت الهیّه محسوب نمی شود؛ بلکه حرکت دادن‏‎ ‎‏چیزی است از جایی به جای دیگر، بدون این که فاعلیّت الهیّه قابل‏‎ ‎‏طرح بوده باشد.‏‎[2]‎‏(71)‏

*  *  *

‏ ‏

 

ابطال تناسخ به طریق مقبول قوم

تناسخ، یعنی مادی کردن مجرّد

ابطال تناسخ با تکیه بر بساطت نفس

‏تا این جا آنچه در ابطال تناسخ گفتیم به طریقه مقبول آخوند بود.‏‎ ‎‏آخوند می فرماید: قضیّه به طریقه قوم هم، همین طور است برای‏‎ ‎‏اینکه قوم هم نفس را صورت بدن می دانند و علاقه و تعلّق ذاتی و‏‎ ‎‏طبیعی بین آنها قائلند.‏

‏     ‏‏این طور نیست که نسبت نفس به بدن مانند نسبت شوفر به‏‎ ‎‏ماشین یا صاحب خانه به خانه، یا کدخدا به ده باشد، بلکه نسبت‏‎ ‎‏آنها نسبت صورت و مادّه است، و مادّه و صورت هم دو شی ء‏‎ ‎‏نیستند که بر حسب اتفاق کنار هم قرار گرفته باشند و در اصل هر‏‎ ‎‏کدام هویّت مستقل و خاصّی غیر از هویّت دیگری داشته باشند،‏‎ ‎‏بلکه چنانچه گفتیم صورت و مادّه مبدأ جنس و فصل هستند، و‏‎ ‎‏جنس و فصل در خارج متّحدند. پس در خارج مادّه متّحد با‏‎ ‎‏صورت است، منتها در شیئی که قابلیّت تبدّل و در نتیجه رسیدن به‏‎ ‎‏کمالی هست، (مثلاً تبدیل نبات به حیوان یا معدن به نبات) جهتی‏‎ ‎‏را که می خواهد تبدّل پیدا کند «مادّه» و آنچه را که تبدیل به آن شده‏‎ ‎‏«صورت» می گوییم.‏

‏ ‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 122

 

‏     ‏‏بنا به طریقه قوم هم، نفس نسبت به بدن صورت است، و تعلّق‏‎ ‎‏ذاتی و طبیعی به بدن دارد. پس زمانی که بعد از استغنای از بدن،‏‎ ‎‏هویّتی مجرد (یعنی بدون مادّه) یافت و فعلیّت محض شد، اعم از‏‎ ‎‏اینکه در این فعلیّتش جوهرِ مجرّدِ عقلانیِ سعید شده باشد یا‏‎ ‎‏شقی ء شیئی است بدون مادّه و غیرمادّی، لذا اگر بخواهند‏‎ ‎‏غیرمادّی را مادّی کنند، چون مادّه ندارد، تغییر و تبدیل نمی پذیرد.‏‎ ‎‏معنی تبدیل و تغییر این است که یک امر محفوظی در بین باشد و‏‎ ‎‏صورتی را که اوّل داشته از آن بگیرند و صورت دیگری بدهند، امّا‏‎ ‎‏اگر چیزی صِرف صورت، بدون مادّه شد وقتی بخواهند آن را‏‎ ‎‏تغییر دهند، صورتش را که معدوم کردند، تمام هویّت آن شی ء‏‎ ‎‏معدوم می شود. حاصل بحث این که ذوالمادّه کردن چیزی که ذاتا‏‎ ‎‏بدون مادّه است که عبارةٌ اخرایِ تناسخ است محال و ممتنع است.‏

‏     ‏‏بالجمله این طوری که آخوند؛ پیش می آید، تناسخ مطلقا و به‏‎ ‎‏جمیع اقسامش ابطال می شود؛ زیرا نفسی که بسیط شد «لاینقلب‏‎ ‎‏البسیط عن بساطته». نفس بعد از آن که پیوستگی اش به مادّه تمام‏‎ ‎‏شد بسیط و محض الفعلیّه می شود، منتها اگر برای بسایط و‏‎ ‎‏مجرّدات فصل و جنسی قائل می شویم، فصل و جنس عقلی‏‎ ‎‏است؛ جنس فقط در مقایسه با موجودات دیگر اخذ می شود نه‏‎ ‎‏این که در خود موجودِ مجرّد، جهت قوّه ای باشد تا مأخذ جنس‏‎ ‎‏شود و جهت فعلیّتی در مقابل جهت قوّه اش باشد، تا مأخذ فصل‏‎ ‎‏گردد، بلکه تمام هویّت بسیطه مجرّده «فصل» است و تمام آن‏‎ ‎‏«جنس» است، لکن در اعتبار عقلی بضربِ من المقایسه عقل‏‎ ‎‏ترکیبی از این دو درست می کند؛ چنانچه بسایط خارجیّه از‏‎ ‎‏اعراض هم، جنس و فصل خارجی ندارند بلکه آن جا هم انسان در‏‎ ‎‏ذهن با مقایسه عقلی، یک لونیّتی بین الوان درست می کند که آن را‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 123

‏جنس می خواند و سپس یک فصل هم درست می کند؛ مثلاً در‏‎ ‎‏بیاض می گوید «لونٌ مفرقٌ للبصر».‏

‏     بالجمله نفس بعد از رسیدن به حالت بساطت، محال است‏‎ ‎‏مرکّب خارجی شود و با این بیان، تمام تناسخ (اعم از صعودی و‏‎ ‎‏نزولی) باطل می شود.(72)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تناسخ صعودی و نزولی

نوع دیگری از تناسخ

‏در بیان معنی تناسخ نزولی گفته اند اگر روح انسان در مدّت زندگی‏‎ ‎‏آنطور که شایسته سعادت انسانی است تربیت نگرفت، و ملکات‏‎ ‎‏اخذ ننمود، بعد از آن که از جسم قالبی که فرد اعلای جثّه انسانی‏‎ ‎‏است خارج شد، به جسدی که مادّه اش از مادّه جثّه اوّلی خبیثتر و‏‎ ‎‏غیرصافیتر است وارد می شود. اگر در آن هم خوب تربیت‏‎ ‎‏نگرفت، بلکه برعکس، در اعمال و کردار قبیحه، ملکاتی اخذ‏‎ ‎‏کرد، به جثّه ای که مادّه اش غیرصافیتر است وارد می شود، تا برسد‏‎ ‎‏به جثّه آن فردی که در انسانیّت ضعیفتر از او تصوّر نمی شود. حال‏‎ ‎‏اگر از چنین بدنی هم خارج شد به بدن فرد اعلای حیوان که در‏‎ ‎‏بالاترین درجه حیوانیّت قرار گرفته است داخل می شود، و همین‏‎ ‎‏طور، تا به جسم بالاترین فرد از نبات که قریب الافق با أدنا درجه‏‎ ‎‏حیوانیّت است، برسد (این درجه شامل مرجان و امثالهم‏‎ ‎‏می باشد). همین طور سیر نزولی ادامه می یابد تا به آخر درجه‏‎ ‎‏نباتات برسد (به پایینترین حدّ نباتی) و این تناسخ را «نزولی»‏‎ ‎‏گویند. «تناسخ صعودی» به عکس این تناسخ می باشد.‏

‏     برهانی که آخوند اقامه کرد همه اقسام تناسخ، اعم از نزولی و‏‎ ‎‏صعودی را ابطال می کند، و همین طور آن تناسخی که شیخ الرّئیس‏‎ ‎‏از قول بعضی گفته و تصویب نموده را نیز ابطال می نماید. و آن‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 124

‏تناسخ این است که: «نفوسِ بَلَه ـ یعنی نفوس ابلهان و ساده دلان ـ و‏‎ ‎‏نفوس متوّسط، که نتوانستند در دار طبیعت تکامل پیدا کنند و عقل‏‎ ‎‏مجرّد شوند، بعد از خروج بدن، به جرمی از اجرام فلکیّه داخل‏‎ ‎‏می شوند؛ اگر نتوانستند آنجا تکمیل شوند و مجرّد عقلانی گردند،‏‎ ‎‏به عالم عقل وارد می شوند، و الاّ همین طور می مانند. از بیان سابق‏‎ ‎‏معلوم شد که این حرف هم غلط است و این نوع از تناسخ نیز باطل‏‎ ‎‏می باشد.(73)‏

*  *  *

‏ ‏

‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 125

  • . یکی بودن مادّه برهان اثبات حدوث نفس و ابطال تناسخ نظر حضرت امامس است.