فصل پنجم: تناسخ

ابطال تناسخ صعودی و نزولی

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

ابطال تناسخ صعودی و نزولی

‏ ‏

‏ ‏

قول گروه اوّل و ابطال آن

قول دسته دوم و سوم از باورمندان به تناسخ

محال بودن دو نفس برای یک بدن

ردّ قول دوم قائلین به تناسخ

استحاله تعطیل نفس پس از استقلال

استحاله غیرمستقل پس از استقلال

ادّله ابطال تناسخ نزولی

‏در تناسخ اقوال مختلفی هست که برخی مربوط به تناسخ نزولی و‏‎ ‎‏بعضی مربوط به تناسخ صعودی می باشد، چنانچه خواهد آمد.‏‎ ‎‏جمعی گفته اند: وقتی نفس انسانی از بدن خارج شد بین بدن‏‎ ‎‏حیوانات در گردش است: این قولی سخیف است و در ابطال آن‏‎ ‎‏همین بس که با پذیرش این رأی باید پذیرفت که یک نوع به قسر‏‎ ‎‏دائم از حرکت به سوی نهایت خود و وصول به غایتش بی نصیب و‏‎ ‎‏بی بهره خواهد ماند، و این امر در دستگاه عنایت و حکمت الهی‏‎ ‎‏نمی گنجد، زیرا در نظام اکمل هیچ موجودی خلق نمی شود مگر‏‎ ‎‏این که علت غالبی دارد و در جهت رسیدن به آن حرکت می کند.‏‎ ‎‏معالیل برای نفس خودشان خلق نمی شوند، بلکه به خاطر علّت‏‎ ‎‏غایی شان خلق می شوند؛ و اگر چنین نباشد لازم می آید شی ء همه‏‎ ‎‏چهار علّت را نداشته باشد. و نیز وجود مخلوق غایت داری که به‏‎ ‎‏غایت خود نرسد لغو است و غیرممکن است که از مبدأ اعلا و‏‎ ‎‏حکیم فعل لغو صادر شود، پس قول این دسته از قائلین به تناسخ‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 125

‏دور از آن است که بدان اعتنایی شود.‏

‏     ‏‏اما قول دسته دوم و سوم از «تناسخی»ها: یک دسته می گویند:‏‎ ‎‏"چون انسان باب الابواب فیض است، فیض فاعلِ مفارق را که‏‎ ‎‏قریب به اوست به خود جلب می نماید، همچنین چون او از همه‏‎ ‎‏موجودات طبیعت جلوتر و شریفتر است، ممکن نیست فیض به‏‎ ‎‏طبقات دیگر موجودات رسیده باشد، ولی به انسان نرسیده باشد.‏‎ ‎‏پس نفوس انسانیّه در ابدان انسانی قرار دارند و بعد از خروج،‏‎ ‎‏آنهایی که سعید بودند و روحیّات و اخلاقیّات انسانیّه در آنها ملکه‏‎ ‎‏شده، به عالم عقل عروج می کنند، ولی اگر کامل نشده باشند در‏‎ ‎‏بدن حیوانات وارد می شوند، که این کار باید به طریق الاعلی‏‎ ‎‏فالاعلی باشد؛ یعنی به ترتیب به بدن حیواناتی وارد می شوند که‏‎ ‎‏قریب الافق به أدنا مرتبه انسانیّت باشند، و هکذا تا آن أدنا مرتبه‏‎ ‎‏حیوان؛ و اگر شقاوت انسان زیادتر از مرتبه قبل باشد نفس او به‏‎ ‎‏جسم مرتبه عالیه نبات وارد می شود ثم الدّنی، ثم الادنی، تا برسد‏‎ ‎‏به جماد." این قول از «ذا یوسفی»ها می باشد که سر دسته آنها «ذا‏‎ ‎‏یوسف» بوده است.‏

‏     دسته دیگری به عکس این نظر قائلند و می گویند: "فیض ابتدا‏‎ ‎‏به نباتات می رسد. وقتی نفس در جسم نباتی کامل شد وارد بدن‏‎ ‎‏أدنا مرتبه حیوانات، (مثل کرم خرّاطین) می شود؛ پس وارد بدن‏‎ ‎‏دیگر حیواناتی که حس و لمس دارند می شود، و بتدریج که ترقّی‏‎ ‎‏کرد و لایقتر شد، از این بدن خارج، و به بدن موجود بالاتری وارد‏‎ ‎‏می شود تا به مرحله ورود به بدن انسان برسد."‏

‏     آخوند در ابطال قول اینها، دو دسته دلیل دارد، یک دسته از‏‎ ‎‏ادلّه ابطال تمام اقسام تناسخ را می کند که «ادّله عام» است، و دسته‏‎ ‎‏دیگر «ادلّه خاص» است که خاصِّ از اقوال تناسخ را ابطال‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 126

‏می نماید.‏

‏     امّا از «ادلّه عام» یکی این که مبدأ اعلا و مجرّدات، هرچه دارند‏‎ ‎‏بالفعل است. واجب الوجود واجب من جمیع الجهات است، یعنی‏‎ ‎‏چنانچه وجودا واجب است علیّتا هم واجب است و از نظر قدرت‏‎ ‎‏و اراده هم واجب است. مجرّدات هم همگی آنچه را که به امکان‏‎ ‎‏عام دارند، فعلیّت دارد، زیرا به دلیل نداشتن مادّه، جهت انتظار و‏‎ ‎‏تکمیلِ استعداد در آنها نیست، فلذا فاعلیّتشان هم بالفعل است.‏

‏     ‏‏حال می گوییم: مستفیض باید قابل فیض باشد و اگر بیش از حدّ‏‎ ‎‏خاصی پذیرا و سزاوار قبول فیض نیست به جهت عدم استعداد‏‎ ‎‏خود اوست؛ نقص مستفیض حجاب و زنگ است، و به محض آن‏‎ ‎‏که صیقلی کردنش تمام شد بدون تأخیر، تابش نور بر صفحه آن‏‎ ‎‏خواهد افتاد. حال اگر فیض از فاعل مفارق، به مادّه ای که قابل‏‎ ‎‏فیض است افاضه گردید و این مادّه صاحب نفسی شد، دیگر‏‎ ‎‏محال است یک نفس مستنسخه در این مادّه و بدن وارد شود،‏‎ ‎‏برای این که نفس مدّبر بدن است و در بدن بالضروره یک مدّبر و‏‎ ‎‏یک متصرّف موجود است و بیشتر نیست و نخواهد بود، زیرا نفس‏‎ ‎‏برای بدن صورت است، و صورت علّتِ مادّه است و علّت متعدّد‏‎ ‎‏نمی شود.‏

‏     می دانیم که هر چیزی با لسان استعداد، متمنّیِ عنایتی مناسب‏‎ ‎‏با لیاقت خود است. از این سخن واضح می شود که قول آن دسته از‏‎ ‎‏قائلین به تناسخ که گفته اند: «فیض از نباتات شروع می شود، و‏‎ ‎‏وقتی روح نباتی تکمیل شد به شکل تناسخ وارد مرتبه بالاتر‏‎ ‎‏می شود» درست نیست، زیرا چگونه ممکن است که فیض مستقلاً‏‎ ‎‏بر مادّه ای که اشرف الموادّ و نزدیک به فیض است افاضه نشود؟‏‎ ‎‏حال آن که چنانچه گفتیم فاعل و مفاض، تامّ الفاعلیّه است و به‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 127

‏محض تکمیل استعداد مادّه لایقه، بدون «أن یستقدم آنا أو‏‎ ‎‏یستأخر» باید بر آن افاضه فیض نماید، و الاّ لازم می آید در فاعل‏‎ ‎‏تامّ جهت نقص و قوّه ای باشد و چون مادّه انسانی اشرف است،‏‎ ‎‏اولی به اخذ فیض جدید است.‏

‏     در این جا گویا می توان اشکالی گرفت، مستشکل می گوید: «در‏‎ ‎‏اشیا خصوصیّاتی هست که به سبب آن اثراتی از آنها بروز می کند،‏‎ ‎‏مثلاً در آهنربا اثر جذب آهن هست و این به جهت خصوصیّتی‏‎ ‎‏است که در آهن هست، و لازم نیست بگوییم: چون انسان اشرف‏‎ ‎‏از اجسام است، باید او هم آهن را برُباید و چون نمی توان این را‏‎ ‎‏گفت، می گوییم شاید در نبات هم خصوصیّتی هست که به سبب‏‎ ‎‏آن قابل فیض مخصوص به خود است و این خصوصیّت در انسان‏‎ ‎‏نیست.‏

‏     ‏‏جواب این اشکال را آخوند این طور می دهد: بودن آن‏‎ ‎‏خصوصیّت در نبات دلیل بر اشرف بودن گیاه نمی باشد. قاعده‏‎ ‎‏«امکان اشرف» را جایی به کار می بریم که شی ء به افق تجرّد‏‎ ‎‏نزدیک باشد، و آهن ربودن چیزی دلیل تقرّب او به افق تجرّد‏‎ ‎‏نیست. فلذا نمی توان گفت چون انسان اشرف است، او هم باید‏‎ ‎‏آهن را برباید، بلکه می گوییم هر چیزی که تقرّبش به افق تجرّد‏‎ ‎‏بیشتر باشد، شریفتر از چیزی است که از عالم تجرّد دور است.‏‎ ‎‏چرا که در آن جا وجود اقوی است. و بالجمله مناطِ کمال، «وجود»‏‎ ‎‏است و تقرب هم با کمالِ وجود حاصل می شود. پس هر چیزی که‏‎ ‎‏به عالم تجرّد نزدیکتر باشداولی به اخذ فیض خواهد بود. بنابراین‏‎ ‎‏مادّه انسانی که اشرف است ـ یعنی نزدیکتر به افق تجرّد و الطف از‏‎ ‎‏مادّه نباتات است ـ اولی به اخذ فیض می باشد.‏

‏     دلیل دوم از أدلّه عامّ برای ابطال أقوال مذکور در باب تناسخ‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 128

‏این است که: وقتی نفس به بدن دیگر انتقال پیدا می کند دو «آن»‏‎ ‎‏مورد نظر است: «آن» خروج از بدن منتقلٌ منه، و «آن» دخول بر‏‎ ‎‏بدن منتقلٌ الیه، و لازم می آید در آنِ انتقال (بین خروج و دخول)‏‎ ‎‏نفس تعطیل باشد و «تعطیل نفس» محال است.‏

‏     ‏‏این قول، قول شریفی است که بنابر آن تعطیل در وجود ممکن‏‎ ‎‏نیست. آخوند که نفس را صورت مادّه و بدن خوانده و تعلّق نفس‏‎ ‎‏و بدن به هم را ذاتی می داند، می گوید: محال است بعد از آن که‏‎ ‎‏نفس کاملاً از حالت قوّه بیرون آمد و به فعلیّت و استقلال رسید‏‎ ‎‏دوباره استقلال خود را از دست بدهد، و از مرتبه فعلیّت محض‏‎ ‎‏تنزّل کند و سپس با تناسخ و ورود به بدنِ دیگر، صورت و مدّبر‏‎ ‎‏بدن دیگری شود و بعد از، از دست دادن جهاتِ بالقوّه خود،‏‎ ‎‏دوباره جهت بالقوّه دیگری پیدا کند.‏

‏     ‏‏أمّا أدلّه خاصّه بر ابطال تناسخ برای گروهی که قائل به تناسخ‏‎ ‎‏نزولی بوده اند و بطور وعظ صحبت می کردند، که البتّه چون این‏‎ ‎‏دسته از تناسخیها برهان ندارند و فقط الفاظ خوش آیند و اعتبارات‏‎ ‎‏من عندهم، آنها را وارد نموده است که حرفهایی بزنند، لذا با آنها‏‎ ‎‏به طریق وعظ صحبت می شود.‏

‏     این عدّه معتقدند که: روح هر انسانی پس از مفارقت از بدن‏‎ ‎‏خود وارد بدن حیوانات می شود. ما می گوییم اگر سخن شما‏‎ ‎‏درست بود: لازم می آمد در موقع تکوّنِ هر حیوانی، انسانی مرده‏‎ ‎‏باشد، یا مثلاً وقتی در این جا انسانی مرد، حتما در فلان جزیره‏‎ ‎‏حیوانی که مادّه اش تکمیل شده متولّد شود، یا مثلاً اگر یک وقت‏‎ ‎‏وبایی شایع شد و سکنه یک مملکت تلف شدند، حیوانات در آن‏‎ ‎‏سال به همان تعداد افزایش پیدا کنند و اگر یک سال صحّت و‏‎ ‎‏سلامتی در بین مردم زیاد بود میزان تولّدِ حیوانات کم شود، حال‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 129

‏آن که همه اینها بالضرورة والوجدان باطل است. شاید علّت اصلی‏‎ ‎‏ایجاد مذهب تناسخ این بوده که فلاسفه متقدّم می گفتند: «ممکن‏‎ ‎‏است نفس موجود در بدن، به واسطه کسب اخلاق حیوانی، اعم از‏‎ ‎‏سبعی و بهیمی، همانند سبع یا بهیمه باشد.» ولی باید توجّه داشت‏‎ ‎‏که مراد آنها تمثّلات عالم ملکوت بوده که حرف معقولی است و‏‎ ‎‏برهان و نقل بر آن قائم و صریح است و ربطی هم به تناسخ‏‎ ‎‏ندارد.(74)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

ردّ قائلین به تناسخ نزولی

حرکت جوهری، حرکتی در جهت تجرّد

نقش ایمان و کفر و سعادت و شقاوت در تجرّد

تقسیم موجود مجرّد عقلانی به سعید و شقیّ

عدم وابستگی سعادت و شقاوت به میزان تجرّد

محال بودن سیر از کمال به نقص

محال بودن سیر از کمال به نقص

رابطه شدّت و ضعف هیولای ثانیه با تجرّد

‏دلیل خاصّ بر ابطال قول آنهایی که قائل به تناسخ نزولی بوده اند و‏‎ ‎‏می گفتند: «انسان باب الابواب فیض است ولی اگر شقیّ شد و‏‎ ‎‏ملکات رذیله کسب کرد، تنزّل می کند و داخل مادّه و جسد‏‎ ‎‏حیوانی می شود.» این است که حرکت جوهریّه حرکت از نقص به‏‎ ‎‏کمال است نه از کمال به نقص، و این حرکت امری است ذاتی و‏‎ ‎‏قهری و خلاف آن ممکن نیست و بر طبق آن، سیر از کمال به نقص‏‎ ‎‏محال است.‏

‏     ‏‏انسان اوّل جماد است، سپس به شکل نطفه، وارد رحم‏‎ ‎‏می شود و در ابتدای حیات در رحم، حقیقت یکی از نباتات است‏‎ ‎‏(بدون این که حیوان باشد و بدون این که انسان باشد) و مثل‏‎ ‎‏درخت است که فقط قوّه نامیه دارد. بچّه تا در شکم مادر است،‏‎ ‎‏بدون شایبه مجاز، مانند یکی از نباتات است؛ تنها فرقی که با‏‎ ‎‏نباتات دیگر دارد این است که نباتیّت در این «لابشرط» است، و در‏‎ ‎‏شجر و درخت «بشرط لا»؛ یعنی او می تواند حیوان شود،‏‎ ‎‏برخلاف اشجار. سپس این موجود حرکت می کند و به جایی‏‎ ‎‏می رسد که حیوانیّت هم دارد. به همین ترتیب با حرکت جوهریّه،‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 130

‏حرکت نموده رو به عالم تجرّد بالا می رود، و غیرممکن است که‏‎ ‎‏سیر تکاملی برایش حاصل نشود.‏

‏     ‏‏این موجود قطعا به عالم تجرّد سیر می نماید و این امر از‏‎ ‎‏ذاتیّات اوست، منتها ممکن است در این سیر اکتساب فضایل و‏‎ ‎‏معارف کرده باشد، که در این صورت وقتی سیر تجرّدی اش تمام‏‎ ‎‏شد، موجود مجرّدی می شود که علاوه بر تجرّد ذاتی، فضایل و‏‎ ‎‏کمالات اکتسابی هم دارد، و اگر در این حرکت ذاتی رذایل و‏‎ ‎‏سیّئات کسب کرد موجود مجرّدی می شود که ملکاتش رذایل و‏‎ ‎‏شیطنتهاست. والحاصل، مادّه ای که از نباتیّت ترقّی کرد، انسان‏‎ ‎‏نیست، بلکه آن وقتی انسان است که تجرّدش در راه حق و حصول‏‎ ‎‏ملکات فاضله به آخر رسد. و اگر این تجرد با کسب ملکات فاضله‏‎ ‎‏به آخر نرسید، کمال تجرّدی پیدا می کند، ولی چون با ملکات‏‎ ‎‏رذیله این سیر را به اتمام رسانده، موجودی مجرّد می شود ولی‏‎ ‎‏مجرّد در شیطنت، و حتّی ممکن است در شقاوت و شیطنت از‏‎ ‎‏شیطان هم بالاتر برود، یعنی ممکن است انسان به تجرّد تامه‏‎ ‎‏عقلانی برسد ولی تجرّدش در جهت شقاوت باشد.‏

‏     والحاصل این که انسان به حرکت جوهریّه دارای تکامل‏‎ ‎‏جوهری است و طبق آن رو به تجرّد می رود، و برپا شدن قیامت ـ‏‎ ‎‏حتّی اگر انبیا هم نبودند ـ طبق این حرکت جوهری، قهری و ذاتی‏‎ ‎‏بود.‏

‏     ممکن است انسان وقتی از عالم نباتیّت ترقّی کرد و به عالم‏‎ ‎‏حیوانیّت رسید، قوای حیوانیّه را بطور اعتدال نگهدارد و بعد از آن‏‎ ‎‏که اعتدال، برای قوای حیوانی به صورت ملکه درآمد به عالم‏‎ ‎‏تجرّد عقلانی، که عالم انسانی می باشد، ترقّی کند. اما ممکن است‏‎ ‎‏در مرحله ای که حیوان است لاغیر، اعتدال را از دست داده، در‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 131

‏وصف یا اوصافی چند از اوصاف حیوانی ترقّی کند و حرکت‏‎ ‎‏جوهریّه اش به صورتی که مطابق با وصف حیوانی است ختم‏‎ ‎‏شود. یعنی در آن وصف به کمال رسیده و تجرّد حاصل نماید.‏‎ ‎‏چنین فردی در حیوانیّت به مرتبه تجرّد می رسد و قیامت این فرد‏‎ ‎‏هم عبارت از لوازم قهریّه این حیوانیّت تجرّدی است.‏

‏     ‏‏البتّه اگر عنایت الهی نمی بود و انبیا و مرسلین نمی آمدند،‏‎ ‎‏حاصل سیر تجرّدی اکثریّت مردم، رسیدن به تجرّد حیوانی بود.‏‎ ‎‏ولی عنایت و مشیّت الهی بر انزال کتب، و ارسال رسل و اولیا و‏‎ ‎‏اوصیا قرار گرفته، تا تجرّد ذاتی جوهری که قهری و جبری است‏‎ ‎‏محقّق شود. یعنی انسان اعمال و افعال و کردارش را مطابق با‏‎ ‎‏دستورات شرعیّه انجام دهد و اعمال قلبیّه و نیّات خود را خالص‏‎ ‎‏نماید تا در نتیجه، یک سلسله کمالات اکتسابیّه از فضایل و معارف‏‎ ‎‏با او باشد، و اگر هیچ سیئه ای نداشت، تبدیل به یک موجود مجرّد‏‎ ‎‏عقلانی بشود؛ خصوصا اگر وعده ای را آخوند داده به این معنا‏‎ ‎‏ضمیمه کنیم. می فرماید: «اگر انسان در این جا پیوسته یا اکثر‏‎ ‎‏اشتغالات خود را تفکّر و تعقّل معارف و اوصاف کمالیّه قرار دهد‏‎ ‎‏و با براهین حقّه نظر به کلیّات جمال حق و ذات واجب الوجود‏‎ ‎‏نماید و قلبش را به مرسلات کلیّه عادت دهد، و در تعقّل آنها با‏‎ ‎‏براهین حقّه، مداومت کند، این علوم در آخرت «حضوریّه»‏‎ ‎‏می شود، و انسان آنها را به علم حضوری می یابد.» با قبول رأی‏‎ ‎‏ملاّصدرا که قاعده «اتّحاد عاقل و معقول» را مبرهن و تمام‏‎ ‎‏می داند، باید قائل شد که قطعا اتّحاد به آن مرسلات و کلیّات پیدا‏‎ ‎‏می شود. پس می توان گفت: در این جا مفاهیم متّحد با انسان است‏‎ ‎‏ولی در آخرت «ما صدق علیه المفاهیم» با انسان اتّحاد پیدا‏‎ ‎‏می کند.‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 132

‏     حال اگر انسان در این سیرِ تجرّدی قهری ذاتی که خود، فیض‏‎ ‎‏اتمّ است با اشتغال به اخلاق رذیله و شیطنتها، و آرای باطله و‏‎ ‎‏مطالب ضالّه، و عادات ناستوده و حیله و چاپلوسی، و شهوت‏‎ ‎‏مقترن و مشغول شد، و در مسیر این تجرّد ذاتی رذایل و فواحشی‏‎ ‎‏کسب کرد و کلیّات ظلم و عدوان را تعقل نمود و سیر تجرّد‏‎ ‎‏ذاتی اش با این وضع به آخر رسید، یک موجود مجرّد عقلانی‏‎ ‎‏شقی می شود که هیچ سعادتی ندارد. پس در عین حال که تجرّدش‏‎ ‎‏در حدّ عقلانیّت است در شقاوت، از شیطان هم بالاتر می رود. و‏‎ ‎‏اگر انسان در کسب تجرّد بالا برود بدون این که اکتساب رذایل و یا‏‎ ‎‏فواضل بنماید، نه سعید است و نه شقیّ بلکه فقط یک موجود‏‎ ‎‏مجرّد است.‏

‏     ‏‏البتّه تجرّد معنایی است و سعادت و شقاوت معنایی دیگر،‏‎ ‎‏ممکن است انسان شقیّ باشد ولی تجرّدش بیشتر از دیگران‏‎ ‎‏باشد، به همین دلیل می بینید بعضی از اشخاص هستند که با وجود‏‎ ‎‏این که قوّه ادراکیّه شان بیشتر از سایرین است ولی سعید نیستند، و‏‎ ‎‏بعضی از مؤمنین هستند که سعیدند ولی آنقدرها مُدرِک نیستند.‏‎ ‎‏البتّه ادراک وابسته به تجرّد است و هر قدر تجرّد بیشتر شد‏‎ ‎‏ادراکات زیادتر می گردد.‏

‏     می بینی که مثلاً چرچیل (شاید) از بسیاری از مؤمنین سعدا‏‎ ‎‏سیاسیتر و درّاکتر و مدیرتر است، و تعقّل کلیّاتش نسبت به آنها‏‎ ‎‏بیشتر می باشد، البتّه تعقّل کلیّات جوری و ستمی و غیر حقّه، ولی‏‎ ‎‏با این حال، و با این مقدار بهره ای که از تجرّد دارد باز هم شقیّ‏‎ ‎‏است، و ممکن است چنانچه گفتیم شخص دیگری سعید باشد‏‎ ‎‏ولی تجرّدش کامل نباشد.‏

‏     اگر انسان با اکتساب فضایل و فواضل و معارف به غایت تجرّد‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 133

‏ممکنه برسد، مجرّدی سعید می شود و اگر با اکتساب رذایل و‏‎ ‎‏فواحش به تجرّد برسد، مجرّدی شقیّ و اشقی خواهد شد و اگر به‏‎ ‎‏تجرّد برسد در حالی که هم سیّئاتی دارد و هم حسناتی؛ یعنی هم‏‎ ‎‏اکتساب رذایل کرده و هم اکتساب فواضل، سعید و شقی بودنش‏‎ ‎‏بسته به این است که کدام یک از امور مذکور غلبه کند، و اگر همه‏‎ ‎‏آنها مساوی باشند یا عذاب متوسّط دارد و یا نعمت متوسّط و به‏‎ ‎‏هر ترتیب، از متوسّطات است، و یا اساسا نسبت به سعید و شقی‏‎ ‎‏بودن تساقط کننده است.‏

‏     بالجمله سیر تکاملی، لابدّ منه است و نمی شود انسان از کمال‏‎ ‎‏به نقص بیاید، بلکه به هر حدّی از حدود کمالیّه که رسید می تواند‏‎ ‎‏از آن بگذرد و مرحله به مرحله، ترقّی اش را به مرتبه ترقّی انسان‏‎ ‎‏کامل نزدیکتر کند. حال اگر در طی کردن این مسیر توفیق ترقّی‏‎ ‎‏کردن به واسطه کمالات اکتسابی را پیدا نکرد، ترقّی و تکامل قهری‏‎ ‎‏و وجودی در جوهر تجرّدی او جریان دارد، اما چنین فردی ممکن‏‎ ‎‏است تجرّدش در مرتبه حیوانیّت به آخر رسد.‏

‏     ‏‏انسان قابلیّت دارد که در مادّه انسانی به مرتبه انسان حقیقی‏‎ ‎‏برسد و فعلیّت کامل پیدا کند، ولی اگر از مرتبه نبات که گذشت، در‏‎ ‎‏مرتبه حیوانیّت توقّف کرد و تجرّدش را در همان مرتبه به آخر‏‎ ‎‏رساند، نمی توان گفت تنزّل نموده، بلکه این جا هم ترقّی کرده لکن‏‎ ‎‏به غایت انسانیّتش نرسیده است. غایتش این بود که از این جا‏‎ ‎‏(یعنی از حد حیوانیّت) هم بگذرد، ولی تجرّدش در همین مرحله‏‎ ‎‏به آخر رسید. معنی آیه شریفه ‏لَقَدْ خَلَقْنَا الاِْنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْویمٍ* ثُمَّ‎ ‎رَدَدْناهُ اَسْفَلَ سافِلینَ‎[2]‎‏ همین است. معنای این آیات این نیست که او را‏‎ ‎‏از مرتبه تجرّد انسانی به مرتبه ادنا و اسفل برگرداندیم، بلکه مراد‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 134

‏این است که او قابلیّت داشت به احسن تقویم انسانی برسد ولی‏‎ ‎‏نرسید، بلکه اضلّ از حیوان هم شد، چون این موجود دارای این‏‎ ‎‏قابلیّت است که در حیوانیّت، مجرّد شود، و موجود مجرّد حسود‏‎ ‎‏و یا مجرّد بخیل و یا مجرّد بهیم شود.‏

‏     گفته شده: چرا نمی شود همان طور که از نقص به کمال رفتن‏‎ ‎‏برای انسان ممکن است، از کمال به طرف نقص رفتن هم ممکن‏‎ ‎‏باشد؟ در جواب این حرف آخوند می فرماید:‏

‏     بر طبق عنایت ازلیّه، خالق موجودات عالم طبیعت را خلق‏‎ ‎‏فرمود تا همه مخلوقات به غایاتشان برسند و چون غایت، رسیدن‏‎ ‎‏به کمال است لذا اگر افراد انسان ـ همان طور که اهل تناسخ نزولی‏‎ ‎‏گفته اند ـ تنزّل کنند، چنین امری موجب قسر است و قسر در‏‎ ‎‏ناموس الهی محال است (قسر دائمی یا اکثری).‏

‏     ‏‏گفتیم اهل تناسخ معتقدند که فقط نادری از انسانها از جمله‏‎ ‎‏انبیا و اولیا به مرتبه تجرّد عقلانی می رسند. حال برای ردّ سخن‏‎ ‎‏آنها می پرسیم: آیا شخص عاقل با علم به این که از یک انبار گندم،‏‎ ‎‏فقط دو سه تا از دانه ها خواهد رویید همه این انبار گندم را‏‎ ‎‏می کارد؟ آیا با توجه به این که نفس انسانی ذاتا از عالم مادیّت‏‎ ‎‏حرکت می کند و رو به تجرّد می رود می توان گفت هیچ کدام از‏‎ ‎‏نفوس بشری به تجرّد نخواهند رسید مگر دو سه تا؟ آیا ما‏‎ ‎‏می توانیم چنین کاری را به خداوند نسبت دهیم؟ کلاّ و حاشا!‏‎ ‎‏آخوند می گوید: اگر گفته اهل تناسخ درست باشد اوّلاً، لازم‏‎ ‎‏می آید فقط خداوند دو سه نفری را که به تجرّد می رسند و قابل‏‎ ‎‏ترقّی هستند خلق کرده باشد. و ثانیا ولو ما قسر را هم قبول بکنیم،‏‎ ‎‏این جا نمی توانیم قائل به آن باشیم. اگر همه انسانها، از آدم تا‏‎ ‎‏خاتم، بتوانند به کمال برسند نمی توان قائل شد که در بین اینها،‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 135

‏حتّی یک نفر هم سیر از کمال به نقص کرده باشد، برای این که این‏‎ ‎‏امر مستلزم انقلاب ذات است و انقلاب ذات محال است. و‏‎ ‎‏حرکت تکاملی جوهری با توجه به آنچه قبلاً گفتیم امری ذاتی‏‎ ‎‏است (البتّه مراد ما از ذاتی، ذاتی باب «ایساغوجی» نیست، بلکه‏‎ ‎‏ذاتی باب «برهان» مراد است).‏

‏     خوب، اشاره کردیم که کمال وجودی و رو به تجرّد گذاشتن‏‎ ‎‏امری است و سعادت و شقاوت امر دیگر. ممکن است کسی‏‎ ‎‏وجودا أکمل از دیگران، و تجرّدش بیشتر از آنها باشد ولی از‏‎ ‎‏موجودی که در این جهت أضعف از اوست شقیتر باشد. ای بسا‏‎ ‎‏شقیّ که تجرّد وجودش بیشتر از انسان سعید است و مرتبه‏‎ ‎‏شیطنت و سیاست و قوّه ادراکش به مراتب بیشتر و قویتر از انسان‏‎ ‎‏سعید مؤمن است. بلی اگرچه در عالم بین سعدا کسانی بوده اند که‏‎ ‎‏در تجرّد به اعلا مرتبه رسیده اند و کمال وجودی آنها قریب الافق با‏‎ ‎‏نهایت تجرّد شده، ولی شکّی نیست که بعض از اشقیا هم‏‎ ‎‏تجرّدشان بیشتر از بعضی از سعدا بوده است. پس تجرّد بابی‏‎ ‎‏است و شقاوت و سعادت باب دیگر.‏

‏     ‏‏چنانچه سابقا اشاره شد میوه وجود انسانی در عالم طبیعت از‏‎ ‎‏ناپختگی به سوی پختگی، و از نقص به سوی کمال و از مادیّت به‏‎ ‎‏سوی تجرّد در حرکت است. این امری است قهری، و ربطی با‏‎ ‎‏سعادت و شقاوت ندارد. حتّی بعضی از کسانی که به این نحو رو‏‎ ‎‏به تجرّد می روند ـ یعنی با حرکت قهری ذاتی ـ شاید از‏‎ ‎‏مستضعفینی باشند که نه ثوابی دارند و نه عقابی، و در روز حشر‏‎ ‎‏مانند یکی از بهایم محشور می شوند، اگرچه در حیوانیّت پیشتر از‏‎ ‎‏حیوانات دیگرند.‏

‏     پس سعادت و شقاوت غیر از تجرّد وجودی است و در هرکس‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 136

‏هیولا ضعیف شد ـ نه هیولای اولی، بلکه هیولای ثانیه ـ تجرّد‏‎ ‎‏وجودی اوسع می شود، چون برای انفعالات و کسب فضایل و‏‎ ‎‏غیره مستعدتر می شود. این است که هیولای انبیا از همه ضعیفتر‏‎ ‎‏بوده است، تا اضعف نباشد صورت اقوی قبول نمی کند به خلاف‏‎ ‎‏هیولا و موادّی که صلبه باشند.(75)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

دلیلی برای اثبات تناسخ

اشتغال نفوس شریره در برزخ به امور غیرعقلانی

سبب اِخبار فسقه و اهل باطل از عالم غیب

‏از ادلّه قائلین به تناسخ یکی این است که: ما می بینیم بعضی از‏‎ ‎‏جهله و فسقه و اهل معاصی، وقتی مریض می شوند یا به خواب‏‎ ‎‏می روند، به واسطه قطع اشتغال از دنیا، خبرهایی می دهند که‏‎ ‎‏مطابق با واقع است. پس معلوم می شود با قطع مشغله و توجّه از‏‎ ‎‏دنیا، نفوسشان متّصل به عالم عقل شده است؛ حال اگر بعد از‏‎ ‎‏موت، نفوس اینها به ابدان حیوانات حلول نکند تا همچنان اشتغال‏‎ ‎‏به دنیا داشته باشند، به عالم عقل متصّل خواهند شد، و چون عالم‏‎ ‎‏عقل، عالم روح و راحت است وعده عذاب و عقابی که در ادیان به‏‎ ‎‏اهل فسق و فجور داده شده باطل می شود، و چون وعده ادیان حقّه‏‎ ‎‏صادق است باید قائل به تناسخ شد و معتقد بود که این گونه نفوس‏‎ ‎‏«باید» به بدن حیوانات حلول کند تا صاحبان آنها از اشتغال به دنیا‏‎ ‎‏فارغ نشوند و پیوسته معذّب و معاقب باشند.‏

‏     ‏‏آخوند در جواب اینها می فرماید: اوّلاً ما قبول نداریم که ورای‏‎ ‎‏عالم طبیعت، بلافاصله عالم عقل باشد، بلکه فوق عالم طبیعت‏‎ ‎‏عالم دیگری است به نام «برزخ» که نفوس اشقیا بعد از موت‏‎ ‎‏متّصل به این عالم می شود. بعلاوه بعد از موت، نفوس اشقیا فارغ‏‎ ‎‏از اشتغال نخواهد بود؛ بلکه به واسطه اخلاق شریره و اعمال‏‎ ‎‏قبیحه ایشان، تصویرهای مخوفی ایجاد خواهد شد که بیش از دنیا‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 137

‏سبب مشغول بودنشان می شود.‏

‏     ـ ثانیا در پاسخ این که گفته اند: «اشخاص جاهل و فاسق گاه‏‎ ‎‏اخبار صادقه ای می دهند»، باید گفت: مگر اِخبار از عالم غیب فقط‏‎ ‎‏به این جهت است که اشخاص متصل به عالم عقل شده اند؟ ورای‏‎ ‎‏عالم طبیعت عالمی است که فقط در بخشی از آن ملائک هستند،‏‎ ‎‏و در بخش دیگر آن، شیاطین هم وجود دارند. ای بسا افراد شرور‏‎ ‎‏و عاصی متّصل به شیاطین شده باشند، چنانچه این آیه شاهد‏‎ ‎‏همین معناست: ‏وَ إِنَّ الشَّیاطینَ لَیُوحُونَ إِلی اَوْلِیائِهِمْ‎[3]‎‏ مگر هرگونه خرق‏‎ ‎‏عادت یا اِخبار از غیب دلیل بر کمال است؟ ای بسا کسی به واسطه‏‎ ‎‏ریاضات باطله و یا مرضهای شدیده، سعه تجرّدی اش زیاد شود و‏‎ ‎‏تا اندازه ای بر ماضی و مستقبل احاطه پیدا کند، چنانچه بعضی از‏‎ ‎‏مرتاضین هند این گونه اند. صرف تصرّف در عالم عنصریّات دلیل‏‎ ‎‏بر کمال نمی باشد.(76)‏

*  *  *

‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 138

  • . «ما انسان را در نیکوترین صورت آفریدیم، سپس او را به پایین ترین درجات برگرداندیم»؛ تین / 4ـ5.
  • .«همانا شیاطین به دوستان خود القا می کنند»؛ انعام / 121.