فصل پنجم: تناسخ

شبهات قائلین به تناسخ

شبهات قائلین به تناسخ

‏ ‏

 

تمسّک به آیات و روایات در اثبات تناسخ

پاسخ آیه «اخسئوا فیها...»

بطلان تناسخ ملکی و صحّت تناسخ ملکوتی

پاسخ به استناد آیه «کلّما نضجت جلودهم»

پاسخ اجمالی در باب رجعت و معاد جسمانی

ادعای ثبوت تناسخ به دلیل حشر و معاد جسمانی

ردّ تناسخ به منزله ردّ ضروری ادیان

پاسخ به شبهه رجعت

علی(ع) و حضور در مکانهای متعدد در زمان واحد

حضور ائمه(ع) بر بالین محتضرین در آن واحد

‏دلیل دیگر قائلین به تناسخ این است که ظاهر کلمات اقدمین از‏‎ ‎‏فلاسفه، بلکه آیات قرآنی و سنّت و روایت، دلالت بر تناسخ دارد،‏‎ ‎‏مثلاً آیه شریفه: ‏قالَ اخْسَئُوا فیها وَ لاتُکَلِّمُونِ‎[2]‎‏ و آیه: ‏کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ‎ ‎بَدَّلْناهُمْ جُلُودا غَیْرَها لِیَذُوقُوا الْعَذابَ،‎[3]‎‏ و هکذا این حدیث که: اهل تکبّر‏‎ ‎یُحْشَرُ عَلی صُورَةِ الذَّرِّ‎[4]‎‏ (و «ذرّ» مورچه کوچک ضعیف است)، و یا‏‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 138
‏روایت: ‏یُحْشَرُ بَعْضُ النّاسِ عَلی صُوَرٍ تَحْسُنُ عِنْدَهَا الْقِرَدَةُ وَ الْخَنازیرُ»‎[5]‎‏، یا این‏‎ ‎‏حدیث که اهل معصیت زبانشان به اندازه میان مدینه و مکّه‏‎ ‎‏می باشد «ویطؤه النّاس»، دالّ بر این معنی هستند. آقایان تناسخیها‏‎ ‎‏با این آیات و روایات بر اثبات نظر خود استدلال می کنند. ما در‏‎ ‎‏جواب می گوییم آیه شریفه ‏اخْسَئُوا‏ چه دلالتی بر مطلب مورد نظر‏‎ ‎‏شما دارد؟ مگر معنای آن جز این است که نسبت به آنها با بیان‏‎ ‎‏کلمه ‏اخْسَئُوا‏، که معمولاً موقع دور کردن سگ می گویند تندی‏‎ ‎‏می شود؟ آیا این کلمه تنها مختصّ تندی کردن به سگ است؟‏‎ ‎‏شاید مراد آیه بیان توهین است؛ لذا با چنین کلمه ای آنها را دور‏‎ ‎‏می کند و از تکلّم باز می دارد.‏

‏     ‏‏پس مراد خصم که معتقد است چون به آنها ‏اخْسَئُوا ‏می گویند‏‎ ‎‏معلوم می شود حقیقتا سگ شده اند و سگ شدن آنها دلیلی بر‏‎ ‎‏جواز تناسخ است، از ظاهر این آیه درنیامد. اگر آقایان تناسخی با‏‎ ‎‏قضیّه «رجعت»، که ضروری دین ماست پیش می آمدند بهتر بود‏‎ ‎‏زیرا در مورد رجعت، خصم بهتر می تواند مدّعی شود که روح و‏‎ ‎‏نفس مجدّدا داخل بدنی می شود. البتّه ما می گوییم اصلاً محال‏‎ ‎‏است نفسی که از بدن خارج شده دوباره متعلّق به جسد و بدنی‏‎ ‎‏شود، اعم از این که وارد بدن سابق خودش (که از آن خارج شده‏‎ ‎‏بود) شود، یا به بدن دیگری (از ابدان انسانی) برود، و یا به بدن‏‎ ‎‏حیوانی از حیوانات وارد شود، همه اینها روی یک میزان، محال‏‎ ‎‏است. پس اگر رجعت و یا معاد جسمانی را برای صحّت تناسخ‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 139

‏دلیل می آوردند سر و صورت بهتری داشت.‏

‏     ‏‏ناگفته نماند که قائلین به تناسخ، میان «تناسخ ملکی و ملکوتی»‏‎ ‎‏خلط کرده اند. آن که محال است تناسخ ملکی است. «تناسخ‏‎ ‎‏ملکوتی» به این معنا که در ملکوت، نفس صاحب انشا و ظهور‏‎ ‎‏است و بر طبق باطن خود و مناسب با ملکاتش، صوری انشا‏‎ ‎‏می کند که آن صور به منزله بدن نفس هستند امری صحیح و مقبول‏‎ ‎‏است.‏‎[6]‎‏ البتّه پس از این عالم، عالم اشباح و عالم دارای اشکال و‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 140

‏صور هم هست (نه این که ماورا و فوق این عالم فقط عالم عقل‏‎ ‎‏باشد). عالمی که برای کسانی که به تجرّد عقلانی محض‏‎ ‎‏نرسیده اند، صرف عقلانیّت و خالی از مقدار و شکل، نیست و‏‎ ‎‏نفس در آنجا ظلّ دارد که ظهور اوست، چنانچه در این عالم قوای‏‎ ‎‏بدن ظهور نفس است. البتّه تفاوت بدن در دو عالم این است که‏‎ ‎‏بدن این عالم، نوعی تعصّی از نفس دارد و خودش مقدم بر نفس‏‎ ‎‏است، ولی در آن عالم، بدن مقدّم بر نفس نیست بلکه ظهور باطن‏‎ ‎‏او، و کاملاً وابسته به انشای نفس است. نفس هم در آن عالم‏‎ ‎‏مناسب آنچه در باطن خود (به صورت ملکات) دارد ظهور و بروز‏‎ ‎‏خواهد نمود.‏

‏     ‏‏سپس آخوند در پاسخ به استناد اینها به آیه شریفه: ‏کُلَّما نَضِجَتْ‎ ‎جُلُودُهُمْ‎[7]‎‏ ‏‏الخ‏‏ ابتدا مراد از «جلود» را «تمام بدن» گرفته و می گوید:‏‎ ‎‏نفس مطابق با یکی از ملکات رذیله خود، بدنی را انشا می نماید که‏‎ ‎‏عین ظهور نفس است. آن بدن تماما می سوزد و بعد از آن که این‏‎ ‎‏ملکه و خُلق از باطن پاک شد و نفس از آن تصفیه گردید، به نوبت‏‎ ‎‏ملکات رذیله ای که قوّت بیشتری دارند، هریک بدنی مناسب خود‏‎ ‎‏انشا می کنند و آن بدن هم می سوزد تا وقتی که تمام ملکات رذیله‏‎ ‎‏از باطن نفس پاک شود. حال اگر فرد، در اعتقاد مؤمن و مسلمان‏‎ ‎‏باشد بعد از همه این فشارها، سرانجام نور ایمان و توحید و نور‏‎ ‎‏شفعا غلبه می کند و از زندان ناریّه مستخلصش می نماید، و اگر در‏‎ ‎‏اعتقاد غیر مؤمن و کافر باشد، چون هویّت ذاتش جهل مرکّب بوده‏‎ ‎‏است، تصفیه شدن ندارد، و گرفتار تعذیب ابدی است.‏

‏     این سخنان مبنی بر این بود که منظور از جلود را تمام بدن‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 141

‏بگیریم. و اما اگر مراد از جلود فقط «پوست بدن» باشد جواب‏‎ ‎‏واضح است و آن این که پوستِ اول که سوخت، پوست دیگر‏‎ ‎‏روییده می شود و به همین ترتیب تا آخر؛ همچنان که اگر در این‏‎ ‎‏عالم پوست بدن سوخت پوست دیگر به جای آن می آید که ممکن‏‎ ‎‏است آن هم بسوزد و هکذا.‏

‏     ‏‏و اما جواب قضیّه حشر و معاد جسمانی و رجعت: تفصیل‏‎ ‎‏قضیّه «معاد جسمانی» بعد از طی مقدّماتش می آید و معلوم‏‎ ‎‏خواهد شد که مطلب اصلاً آن طور که برخی قائلین به معاد‏‎ ‎‏جسمانی گفته اند که: «این خاک ریزه ها را جمع می کنند و از آن بدن‏‎ ‎‏درست می شود» نیست، زیرا این سخن اعتقاد به معاد جسمانی به‏‎ ‎‏«عین» بدن نیست بلکه به معنای معاد جسمانی به «مثل» بدن‏‎ ‎‏است.‏

‏     و اما جواب اجمالی در مسأله رجعت، این است که آنچه برای‏‎ ‎‏ما مسلّم است اصل رجعت می باشد که ضروری مذهب ماست،‏‎ ‎‏امّا برای مازاد بر آن که مثلاً آیا برای رجعت بدن جدید خلق‏‎ ‎‏می شود یا همان بدن اوّلی را آورده و ارواح پاک رجعت کنندگان را‏‎ ‎‏به آن داخل می کنند و...، دلیل نداریم، لذا ممکن است قضیّه‏‎ ‎‏رجعت به نحو «تمثّل مثالی»، ولو در عالم ملک صورت بگیرد؛ و‏‎ ‎‏رجعت حسینی ـ علیه السلام ـ ممکن است به این نحو باشد. ما‏‎ ‎‏برای اصل رجعت دلیل داریم، نه برای کیفیّت رجعت.‏

‏     ‏‏از طرف اهل تناسخ ایرادی شده و خواسته اند ما را به وسیله‏‎ ‎‏مسأله «حشر» به تناسخ ملزم کنند. برای بیان شبهه ایراد شده از‏‎ ‎‏طرف آنها می گوییم: دلیل مشهور بر ابطال تناسخ این است که‏‎ ‎‏هرگاه مادّه ای قابل باشد که از سوی مبادی عالیه بر آن افاضه فیض‏‎ ‎‏شود حتما مبادی عالیه بر او افاضه می کنند، پس اگر روز حشر،‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 142

‏ابدانی که از خاکِ اجساد قبلی ایجاد شده اند، قابل افاضه نفس‏‎ ‎‏باشند لازم است «نفس جدیدی» به آنها افاضه شود، نه این که‏‎ ‎‏نفس سابق وارد بدن آنها شود، و اگر چنین شد لازم می آید که دو‏‎ ‎‏نفس مستقل در یک بدن باشند و این امر محال است. ولی با توجّه‏‎ ‎‏به این که مسأله حشر و معاد، ضروری تمام ادیان است چاره ای‏‎ ‎‏نیست جز این که بگوییم تناسخ در تمامی ادیان قدمی راسخ دارد‏‎ ‎‏و نمی شود با شبهاتی که به صورت برهان است قدم راسخ تناسخ‏‎ ‎‏را لغزشی داد. این اشکال با تکیه بر عقیده مشهور در ابطال تناسخ،‏‎ ‎‏به مسأله حشر وارد می شود. و امّا اشکال به ابطال تناسخ بنا به‏‎ ‎‏عقیده آخوند رحمه الله چنانچه قائلین به تناسخ بیان کرده اند:‏‎ ‎‏آخوند می گوید پس از آن که نفس مستقل شد و مادّه را رها کرد و‏‎ ‎‏پس از آن که از «صورت مادّه دنیوی بودن» خلاص شد، ممکن‏‎ ‎‏نیست که بتوان دوباره آن را آورد و از نو صورت یک مادّه دنیوی‏‎ ‎‏نمود، یعنی بعد از استقلال یافتن، مجددا غیرمستقلّش کرد. طبق‏‎ ‎‏این بیان، مسأله حشر دچار اشکال شده و محال می گردد، حال آن‏‎ ‎‏که مسأله حشر و معاد ـ جسمانی ـ در جمیع شرایع حقّه و تمامی‏‎ ‎‏ادیان سابقه، امری ضروری و نیز از ارکان دین اسلام محسوب‏‎ ‎‏می شود.‏

‏     ‏‏حقیقت چنین است که در روز حشر، نفس و روح را آورده‏‎ ‎‏داخل ابدانی که به واسطه جمع آوری اجزای بدنیّه درست‏‎ ‎‏شده اند، می کنند. اگر مطالبی که آخوند در ابطال تناسخ گفته‏‎ ‎‏درست باشد انکار معادی که ضروری ادیان است لازم می آید. نیز‏‎ ‎‏طبق رأی آخوند به قول بعضی که می گویند «روح بعد از مفارقت از‏‎ ‎‏بدن خود، داخل ابدان مثالیّه می گردد» هم اشکال وارد می شود.‏‎ ‎‏نتیجه این که این نحوه ابطال تناسخ، سبب انکار قول بعض و انکار‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 143

‏ضروری تمام ادیان، و انکار قرآن است. (چون در قرآن قضیّه‏‎ ‎‏عزیر، و زنده کردن طیور به دست حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ‏‎ ‎‏آمده است) هکذا انکار «رجعت» که ضروری مذهب حقّه شیعه‏‎ ‎‏است نیز لازم می آید، چون در رجعت هم معتقدیم که روح مطهّر‏‎ ‎‏راجعین، یا به ابدانی که داشته اند و سالم و صحیح مانده داخل‏‎ ‎‏خواهد شد، یا اگر بدن سابق سالم باقی نمانده، اجزای خاک و‏‎ ‎‏تربت شریف ایشان به قدرت الهیّه جمع آوری می شود و دوباره‏‎ ‎‏بدنی خلق می گردد که روح مطهّر، به آن بدن رجوع خواهد فرمود.‏

‏     ‏‏به هر ترتیب، اشکال رد تناسخ در همه این موارد جاری است‏‎ ‎‏و چون نمی توان منکر اینها شد باید گفت تناسخ درست است و‏‎ ‎‏برهانهای شما شبهه ای است در مقابل ضروریّات تمامی ادیان.‏‎ ‎‏خوب تا اینجا اشکالها و ایرادهایی را که قائلین به تناسخ به مبطلین‏‎ ‎‏تناسخ وارد کرده بودند کاملاً بیان نمودیم و حالا یکی یکی جواب‏‎ ‎‏آنها را می دهیم ان شاءالله .‏

‏     امّا قضیّه رجعت: اوّلاً چنانچه شیخ محمّدحسین اصفهانی‏‎ ‎‏ـ رحمه الله ـ می گفت ما در جامعه مذهبی خودمان مبتلا به اشکال‏‎ ‎‏بزرگی هستیم بدین ترتیب که اگر مطلبی از ضروریّات مذهب و یا‏‎ ‎‏از ضروریّات دین بود باید علاوه بر دلایلی که برای آن داریم، به‏‎ ‎‏تبعات و شاخ و برگ و خصوصیّات آن مطلب ضروری ـ که بین‏‎ ‎‏عوام النّاس مشهور گردیده ـ (گرچه دلیلی بر آن نداشته باشیم) نیز‏‎ ‎‏قائل باشیم، چرا که اگر کسی منکر یکی از آنها باشد او را مثل‏‎ ‎‏منکر اصل قضیّه ضروری پنداشته تکفیرش می کنند. مثلاً قضیّه‏‎ ‎‏شقّ القمر در دین ما ضروری است و بر اصل قضیّه هم دلیل داریم‏‎ ‎‏که دلیلی محکم و قابل اعتناست و نمی شود کسی متدیّن باشد‏‎ ‎‏ولی اصل این قضیّه را منکر شود، اما این که اوّل شب واقعه، خیلی‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 144

‏ظلمت شد، یا این که پاره قمر داخل آستین مبارک حضرت آمد و‏‎ ‎‏امثالهم، توابعی است که سند درستی ندارد. شاید روایتی بسیار‏‎ ‎‏ضعیف آمده یا اصلاً روایتی هم نبوده است، ولی بین عوام النّاس‏‎ ‎‏اینها از توابع شقّ القمر حساب شده و از ضرورت آن کسب‏‎ ‎‏ضرورت نموده اند، به طوری که اگر کسی منکر اینها باشد ولی‏‎ ‎‏اصل قضیّه انشقاق قمر، به آن مقداری که ضروری و مدلّل است،‏‎ ‎‏را قائل شده باشد ـ مثلاً بگوید در آسمان انشقاق حاصل شد و‏‎ ‎‏طالبین بیش از این را نخواسته بودند ـ کأنّه اصل انشقاق را منکر‏‎ ‎‏است. در قضیّه رجعت آنچه بر آن دلیل داریم و ضروری است‏‎ ‎‏اصل قضیّه رجعت است، امّا خصوصیّاتش، مثل این که در رجعت‏‎ ‎‏حسینی ـ علیه السلام ـ حتّی عمر سعد را هم می آورند و به چوب‏‎ ‎‏می بندند، یا این که امام ـ علیه السلام ـ را با همان بدنی که سرش را‏‎ ‎‏بریدند می آورند، و یا این که اجزای آن بدن شریف را جمع‏‎ ‎‏می کنند و روح مطهّرش به آن بدن داخل خواهد شد، و امثالهم،‏‎ ‎‏اموری است که دلیل برای آنها نداریم، و ضروری هم نیستند. پس‏‎ ‎‏در خصوص رجعت اگر بگوییم که نفس شریف و مبارک‏‎ ‎‏رجعت کنندگان بدن ملکی انشا می نماید و این بزرگواران با آن بدن‏‎ ‎‏ملکی انشایی رجوع می فرمایند، هیچ استبعادی ندارد، بلکه حتما‏‎ ‎‏قضیّه چنین خواهد بود.‏

‏     ‏‏کسانی که این سخنان را قبول ندارند و قائلش را تکفیر می کنند‏‎ ‎‏آیا همانها قائل نیستند که حضرت امیر ـ علیه السلام ـ در یک شب‏‎ ‎‏در آنِ واحد در چهل جا حاضر بود؟ در عرش با ملائکه بود و نیز‏‎ ‎‏در خدمت رسول اکرم ـ صلی الله علیه و آله ـ هم بود، همچنین در‏‎ ‎‏همان شب هم بر حضرت سلمان میهمان بود، و هم با فاطمه زهرا‏‎ ‎‏ـ سلام الله علیها ـ در منزل خود حضرت بود. یقینا در این جا منظور‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 145

‏این نیست که حضرت با احاطه روحی در این چهل محل حاضر‏‎ ‎‏بود و یا این که با بدن واحد در محلهای متعدّد حاضر بود، بلکه‏‎ ‎‏واقع امر این است که حضرت با ابدان متعدّد در محلهای متعدد‏‎ ‎‏بود و هریک از این ابدان حقیقتا و بدون اشکال بدن شریف‏‎ ‎‏حضرت بودند، چرا که نفس بعد از آن که دارای قدرت کامله شد‏‎ ‎‏می تواند بعون الملک الکریم، هزاران بدن انشا کند که همگی بدن‏‎ ‎‏حقیقی نفس باشند و نفس با هریک مشغول کاری شود، بدون این‏‎ ‎‏که اشتغال به کاری او را از اشتغال به کار دیگر باز دارد. چنانچه‏‎ ‎‏درباره حضرت حق معتقدیم با این که وحدت شخصیّت دارد ولی‏‎ ‎‏در عین حال تمامی ذرّات عوالم امکان در حضور حضرتش‏‎ ‎‏منکشف و حاضرند و وجودشان عین حضور در محضر اقدس‏‎ ‎‏الهیّه است: «و لا یشذّ شی ء عن علمه».‏‎[8]‎

‏     ‏‏همچنین قائلیم و قائلند (چنانچه اخبار ناطق است) که حضرت‏‎ ‎‏امیر ـ علیه السلام ـ در بالای سر محتضرین، از مؤمن و منافق و کافر‏‎ ‎‏حاضر می شود.‏‎[9]‎‏ (البتّه این سخن در مورد دیگر ائمّه‏‎ ‎‏ـ علیهم السّلام ـ هم وارد شده است). خوب ای بسا جنگهایی اتفاق‏‎ ‎‏می افتد که در میدان نبردش روزی بیست هزار یا پنجاه هزار نفر‏‎ ‎‏می میرند، و اکثرشان هم تقریبا در یک زمان، در حالت احتضار‏‎ ‎‏هستند. قضیّه حضور حضرت بر سر همه اینها چطور است؟ آیا‏‎ ‎‏غیر از این است که باید بگوییم حضرت با ابدان منشئه متعدّده بر‏‎ ‎‏سر همه این مرده ها حاضر می شود؟‏

‏     ‏‏بالجمله ما نباید انبیا و ائمّه ـ علیهم السّلام ـ را به خود قیاس کنیم و‏‎ ‎‏بگوییم همان طور که اگر ما به مطلبی گوش بدهیم دیگر نمی توانیم‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 146

‏صحبت کنیم یا به امور دیگر بپردازیم (از بس که نفسِ ضعیفی‏‎ ‎‏داریم) آنها هم مثل ما نمی توانند. خیر، حقیقت این است که نفس‏‎ ‎‏بعد از آن که به خواست و قدرت الهی قوی شد، قادر به انشای‏‎ ‎‏ابدان متعدّد می شود، ابدانی که همگی حقیقتا بدن او هستند و‏‎ ‎‏استبعاد را در این خصوص هیچ جایی نیست.‏

‏     قضیه عرضه اعمال بر حضرت حجّت چطور است؟ گمان‏‎ ‎‏می کنی مثل عرضه داشتن کاغذی است که من به تو عرضه‏‎ ‎‏می کنم؟ در روایات هست که اعمال همه جماعت، روزهای‏‎ ‎‏پنج شنبه، بلکه در هر روز و بلکه در هر روز صبح و شام به امام‏‎ ‎‏ـ علیه السلام ـ عرضه می شود. یا مگر در روایات معتبره‏‎[10]‎‏ نیامده که‏‎ ‎‏ملائکه ای هستند که هزار دست و هزار سر یا دو هزار دست و سر‏‎ ‎‏دارند، و ملائکه ای هستند که هزار دهان دارند و در هر دهانی با‏‎ ‎‏زبانی مشغول ذکری هستند غیر آن ذکری که با زبان دیگر‏‎ ‎‏می گویند. به هر ترتیب، اعتقاد به این قضایا و اثبات آنها، همگی بر‏‎ ‎‏یک منوال است.(77)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تناسخ (در دنیا) موجب عذاب گناهکاران

پاسخ شبهه و اشکال فوق

‏یکی دیگر از شبهات اهل تناسخ این است که گفته اند: جاحدین و‏‎ ‎‏منکرین حقّ، و عاصین و طاغینِ علی الله ، بر طبق عقل و ضرورت‏‎ ‎‏شرایع و آیات قرآن و اخبار باید مجازات و عذابِ اعمال و افعال‏‎ ‎‏خود را ببینند، و البتّه عذاب باید در عالمی باشد که مناسب‏‎ ‎‏تعذیب است. در بین عوالم، دنیا أکدر و أظلم از همه است لذا‏‎ ‎‏گناهکاران این جا معذّب خواهند بود، و در نار طبیعت خواهند‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 147

‏سوخت.‏

‏     در این جاست که مشقّتهای موت را خواهند دید، و أنفس و‏‎ ‎‏أرواحشان در کالبد حیوانات خبیث و پست زندانی می شود. حال‏‎ ‎‏اگر بعد از تحمّل عذاب و فشار، ناچار شوند که به واسطه‏‎ ‎‏فرسودگی بدن و تمام شدن بنیان جسمیّه، به وسیله مرگ از بدن‏‎ ‎‏حیوانی خارج شوند باید در بدن حیوان دیگری داخل شوند. بدین‏‎ ‎‏ترتیب موتهای متعدّدی برای آنها حاصل خواهد شد. آیات‏‎ ‎‏شریفه: ‏کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُودا غَیرَهَا لِیَذُوقُوا العَذاب‎[11]‎‏ و ‏کُلَّما‎ ‎اَرادُوا أَنْ یَخْرُجُوا مِنْها مِنْ غَمٍّ اُعیدُوا فیها‎[12]‎‏ هم به تعدّد موتهای فسّاق‏‎ ‎‏دلالت دارد.‏

‏     در مقابل، آیه دیگری به مرگ سعادتمندان اشاره می کند و‏‎ ‎‏می گوید که آنها فقط یک مرگ دارند (البتّه آیه مفهوما به گفته ما‏‎ ‎‏دلالت دارد) آن آیه این است: ‏لا یَذُوقُونَ فِیهَا الْمَوتَ اِلاَّ الْمَوتَةَ الاُْولی وَ‎ ‎وَقیهُمْ عَذابَ الجَحیمِ‎[13]‎‏ برای اهل سعادت، وقتی ارواحشان از این بدن‏‎ ‎‏بیرون رفت، تناسخ و ورود در ابدان دیگر نیست تا موتهای متعدّد‏‎ ‎‏برایشان واقع شود، فقط موت اوّلی را دارند و بعد از آن مجرّد‏‎ ‎‏می شوند و با کمال خوشی استراحت خواهند نمود.‏

‏     ‏‏شاید شبیه این حرفها را عدّه ای در شکلی غیر از تناسخ هم‏‎ ‎‏گفته باشند که مثلاً همین دنیا دار بهشت و جهنّم است و آنهایی که‏‎ ‎‏اخلاق و ملکات و عادات ناپسند دارند در همین جا معذّب و‏‎ ‎‏گرفتارند و به آتش خوهای بد و دشمنیها و مجادلات خود‏‎ ‎‏می سوزند، برخلاف ‏‏[‏‏کسانی‏‏]‏‏ که اخلاق خوش و اتّکال و اطمینان‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 148

‏به خداوند داشته به کسب کمالات پرداخته اند و در نتیجه در همین‏‎ ‎‏دنیا از مواهب و بهره های بهشتی برخوردارند.‏

‏     جواب اهل تناسخ و این دسته اخیر این است که مطالبی که در‏‎ ‎‏سرتاسر قرآن و احادیث حکایت از اهوال آخرت می کند، به هیچ‏‎ ‎‏وجه مناسب با عالم دنیا نیست. عامل أکد و أشدّ بودن عذاب چند‏‎ ‎‏چیز است که اگر آنها نباشد عذاب ضعیف، و تألّم کم می شود، و‏‎ ‎‏همه آن عوامل مال عالمی فوق این عالم است. در این عالم عذاب‏‎ ‎‏ضعیف می شود و شدّت عذاب در آن ممکن نیست (به همین‏‎ ‎‏ترتیب نعمت خالص و صافی هم در این عالم تحقّق پذیر‏‎ ‎‏نیست).(78)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

وجود مادّه، شرط تحقّق عذاب و درد

وجود مادّه، شرط تحقّق عذاب و اَلَم

اختصاص تجرّد عقلانی محض به اولیا و خواص

رابطه میزان عذاب با قوّت ادراک

خلاصه شبهه اهل تناسخ

حرکت قهری انسان به سوی ماورای طبیعت

تفاوت حرکت ذاتی انسانها در عالم طبیعت

لزوم استعدادات غیرمتناهی در ملک

تناهی و عدم تناهی نفوس

‏یکی دیگر از جهات شبهه اهل تناسخ این است که اگر نفوس و‏‎ ‎‏ارواح بعد از مفارقت از ابدان مجرّد شوند و به بدن دیگری (از‏‎ ‎‏ابدان انسانی یا حیوانی) تعلّق نگیرند و در حالت تجرّدِ محض‏‎ ‎‏باقی بمانند، دیگر عذاب در حق آنها ممکن نیست و باید همگی‏‎ ‎‏در روح و ریحان بوده باشند، چرا که عذاب، بدن جسمانی‏‎ ‎‏می خواهد؛ باید بدن جسمانی باشد تا آتش آن را بسوزاند یا‏‎ ‎‏عقرب آن را بگزد. امّا اگر نفس مجرّد شد دیگر این معانی‏‎ ‎‏غیرمعقول خواهد بود برای این که به مجرّدات، غیر از فیوضات‏‎ ‎‏مبادی عالیه و حقایق و معانی صادقه، چیزی القا نمی شود و آنها‏‎ ‎‏هم هر چه از مبادی فیض رسیده مستقیما و به همان صورت‏‎ ‎‏دریافت می کنند. و چون مجرّدند غیر از القائات صادقه، چیزی‏‎ ‎‏معقولشان نمی باشد. پس از ناحیه عقاید باطله و جهلهای مرکّب‏‎ ‎‏غیرصادقه که مناسب ظلمتها و تاریکیهاست تعذیبی نمی شوند،‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 149

‏زیرا عقاید باطل و اخلاق ناهنجار و جهلهای مرکّب همه از لوازم‏‎ ‎‏مادّه است. اگر مادّه نباشد و نفوس مجرّد شوند، فیض را به همان‏‎ ‎‏صورتی که افاضه می شود قبول می کنند فلذا حقایق برای آنها‏‎ ‎‏صاف و روشن است و جهل در امری ندارند و علومشان حق و‏‎ ‎‏مرویشان حقایق مجرّده نوریّه می باشد و بنائا علی هذا، عذابی‏‎ ‎‏برایشان متصوّر نیست.‏

‏     چنانچه گفتیم در عذاب، وجود مادّه و قوّه متخیّله و تخیّل‏‎ ‎‏شرط است تا در این قوّه که متعلّق به مادّه است حقایق به نحو‏‎ ‎‏عکس تخیّل شود و جهلهای مرکّب حاصل گردد. جهل مرکّب و‏‎ ‎‏عقاید باطله و امثالهم، محتاج مادّه و قوّه تخیّل است، تا به واسطه‏‎ ‎‏تخیّلات و جهلهای مرکّب عذاب واقع شود. کسی که جهل مرکّب‏‎ ‎‏دارد دارای ظلمت باطنی است که به سبب آن گرفتار عقاب‏‎ ‎‏می شود، یا اخلاق بد و مذمومی دارد که همان اسباب عذابش‏‎ ‎‏می شود و اگر برای عذاب کشیدن تنها به حسرتی گرفتار شود‏‎ ‎‏سوزندگی و عذاب این حسرت بیش از همه عذابها است. اگر‏‎ ‎‏انسان را به جشنی دعوت کنند ولی از دستش برود حسرت به او‏‎ ‎‏دست می دهد، چه رسد به این که چشم باز کند، و ببیند نعمتهایی‏‎ ‎‏از دستش رفته: از یک طرف ببیند نعمتهای جزئی دنیاوی را از‏‎ ‎‏دست داده و چیزهایی که با تقلب و ارتکاب قبایح و دروغ و دزدی‏‎ ‎‏و عدوان و امثال آنها جمع کرده دیگران می خورند و لذّت‏‎ ‎‏می برند، ولی عذاب دائمی اش برای اوست، و از طرف دیگر ببیند‏‎ ‎‏دستش از نعم دائمی الهی کوتاه شده و گرفتار عذاب قهّار الهی، و‏‎ ‎‏مورد لعن خدا و رسول ـ صلی الله علیه و آله ـ واقع گردیده و هیچ‏‎ ‎‏یاری ای از طرف دیگران به او نمی شود و در غربت محض است.‏‎ ‎‏در چنین موردی چه تأسّف و حسرتی دل آدم را می سوزاند؟! ‏یا‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 150

حَسْرَتی عَلی ما فرَّطْتُ فی جَنْبِ الله ِ‎[14]‎‏ آه سوزان از قلب و جگر بیرون‏‎ ‎‏می آید. البتّه این حسرت باید از روی تخیّل باشد، و اگر قوّه تخیلیّه‏‎ ‎‏وجود نداشته باشد، چنین مطلبی از مبادی عالیه افاضه نمی شود.‏‎ ‎‏قوّه متخیّله انسانی هم که محلّش در مقدّم دماغ است به محض‏‎ ‎‏مردن خاک می شود و می پوسد و از بین می رود، (هکذا عقب آن‏‎ ‎‏قوّه متفکّره است).‏

‏     ‏‏حاصل مطلب این که در صورت نداشتن مادّه، تعذیب واقع‏‎ ‎‏نمی شود. حال اگر بگویید نفس انسانی متعلّق به یکی از اجسام‏‎ ‎‏فلکیّه می شود تا به واسطه تعلّق به مادّه، در آن قوّه متخیّله فرض‏‎ ‎‏شود، می گوییم: این حرفی است که بوی آشتی و دوستی می دهد‏‎ ‎‏و شما را به ما نزدیک می کند زیرا در واقع به منزله پذیرش همان‏‎ ‎‏حرفی است که می گفتید محال است. شما می گفتید تناسخ شدنی‏‎ ‎‏نیست ولی این که می گویید در اصل همان تناسخ است در تناسخ‏‎ ‎‏ضروری نیست که نفس متعلّق به اجسام سفلیّه شود، اگر به اجسام‏‎ ‎‏فلکیّه هم تعلق بگیرد باز تناسخ واقع شده است. البتّه اجسام فلکیّه‏‎ ‎‏اوّلاً قدری ألطف و أصفی هستند و ثانیا افلاک خودشان نفس‏‎ ‎‏دارند. آن جایی که می گوییم نفس به اجسامی که از ابدان حیوانات‏‎ ‎‏وارد می شود به این دلیل است که اجسام حیوانی نفس نداشته اند‏‎ ‎‏لذا نفوسی که از بدن انسانها خارج شده داخل این کالبدهای‏‎ ‎‏بلامانع می شوند، ولی در مورد افلاک چه داعی ای هست که‏‎ ‎‏بگوییم نفوس بروند آن جایی که مانع و مزاحم دارند، و داخل‏‎ ‎‏اجسامی شوند که خودشان دارای نفس مستقل هستند؟‏

‏     ضمنا در این جا اشکال اجتماع نفسین لازم می آید و این یکی‏‎ ‎‏از مواردی است که به واسطه آن تناسخ را محال دانستید.‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 151

‏     ‏‏همچنین اگر نفوس غیرمتناهی و افلاک متناهی و معدود‏‎ ‎‏باشند، چطور نفوس غیرمتناهی می توانند داخل اجسام افلاکی‏‎ ‎‏شوند که تعداد آنها محدود است؟ تو که از تعلّق نفسین بر یک بدن‏‎ ‎‏فرار می کردی حالا چطور قائل به تعلّق نفوس غیرمتناهی بر یک‏‎ ‎‏جسم شده ای؟ معنی تعلّق بدن به نفس این است که بدن تحت‏‎ ‎‏تصرّف نفس باشد، حال اگر مثلاً نفوس غیرمتناهی به فلکِ اطلس‏‎ ‎‏تعلّق گیرد و هر یک تصرّفی در آن بکند، بیچاره فلک اطلس در بین‏‎ ‎‏این اراده های مختلف غیرمتناهی چه کند؟‏

‏     پاسخ آخوند به شبهه این است که اولاً کی ما قائلیم که همه‏‎ ‎‏نفوس، مجرّد عقلانی خواهند شد و به آن درجه از سعادت‏‎ ‎‏خواهند رسید؟ تنها عدّه قلیلی از انبیا و اولیا و مؤمنین خُلَّص و‏‎ ‎‏مخلِص به این درجه از تجرّد می رسند، که البتّه گفته اهل تناسخ در‏‎ ‎‏مورد اینها حقّ است. اینان عذاب و عقابی ندارند و در روح و‏‎ ‎‏ریحان واقعند، متنعّم به نعم الهی اند و قوّه مخیّله هم ندارند. البتّه‏‎ ‎‏مانعی ندارد که بگوییم بدن هم دارند، بدون این که قوّه متخیّله‏‎ ‎‏داشته باشند، و ای بسا به خوردن و نوشیدن و یا حوری بهشت هم‏‎ ‎‏مایل نباشند و از فوق اینها متنعّم شوند و لذّت ببرند.‏

‏     امّا نوع مردم که یک دسته از آنها سُعدای متوسّطین هستند و‏‎ ‎‏دسته دیگر اهل معاصی، به حد «تجرّد عقلانی محض» نمی رسند‏‎ ‎‏و دارای ابدان برزخیّه هستند و تجرّدشان تجرّد برزخی است. البتّه‏‎ ‎‏قوّه خیال هم مجرّد است ولی نه مجرّد به تجرّد تام، بلکه تجرّدش‏‎ ‎‏تجرّد برزخی است، و در برزخ هم مانعی برای وجود قوّه متخیّله‏‎ ‎‏نیست بلکه وجودش در آنجا حتمی است.‏

‏     ثانیا تعذّب و عقاب ناشی از ادراک است و الان هم که ما رنج و‏‎ ‎‏عذاب و عقاب داریم اگر ادراک نباشد معذّب نخواهیم بود؛ هرچه‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 152

‏ادراک بیشتر قوّت داشته باشد آلام بهتر و شدیدتر درک می شود.‏‎ ‎‏در عالم دیگر، قدرت درّاکه نفس زیادتر است و طبق ملکاتی که در‏‎ ‎‏دنیا کسب کرده صوری انشا می کند، و هر چه انشا کند، مطابق‏‎ ‎‏باطن ذات خودش است و البتّه چنین نیست که انشائیّاتش فقط‏‎ ‎‏صورت ذهنیّه داشته باشد بلکه همه آنها وجود عینی پیدا می کنند.‏‎ ‎‏آن جا نفس در نهایت درجه کمال است و به هر چه انشا کند‏‎ ‎‏خارجیّت می دهد، گرچه چون در دنیا ضعیف است، نمی تواند‏‎ ‎‏چیزی بیش از صورت ذهنیّه ایجاد کند.‏

‏     ‏‏شاهد این معنا (که اگر نفس قوی شد اعیان خارجی ایجاد‏‎ ‎‏می کند) نفوس ولویّه و نفوس قویّه است، و در اخبار هم از این‏‎ ‎‏گونه وقایع بسیار وارد شده است. مثلاً حضرت رضا ـ علیه السلام ـ‏‎ ‎‏به قوّت نفوس ولوی دوشیر انشا فرمود و به آنها فرمان افتراس آن‏‎ ‎‏ملعون را داد. واقع شدن این امر از دو حال خارج نیست: یا این که‏‎ ‎‏حضرت به واسطه قوّت نفس دو وجود عینی شیر انشا فرمود و یا‏‎ ‎‏دو صورتی که در پرده بودند، چون مادّه داشتند به واسطه تصرّف‏‎ ‎‏نفس حضرت ـ علیه السلام ـ با نهایت سرعت در مادیّتشان حرکت‏‎ ‎‏کردند و در نتیجه راه طولانی ای را که در پیش داشتند و در ضمن‏‎ ‎‏آن می بایست با سیر عادی خودشان پس از طی مراحلی، قابلیّت‏‎ ‎‏«صورت مفترس شدن» را دارا شوند، به سرعت پیمودند. پس این‏‎ ‎‏ترقیّات بطی ء، به سرعت انجام گرفت و دو صورت شیر قابل‏‎ ‎‏دریافت فیض گردید.‏

‏     در اینجا شبهه اهل تناسخ و جوابشان را تکرار می کنیم. آنها‏‎ ‎‏گفته اند:‏

‏      اگر تناسخ نباشد عذاب ممکن نیست و سعید و شقی هر دو‏‎ ‎‏یکسان در روح و ریحان خواهند بود. اگر بنا باشد نفوس اشقیا پس‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 153

‏از مرگ وارد بدنی نشود، پس هر دو دسته (سعدا و اشقیا) در حال‏‎ ‎‏تجرّد باقی می مانند، و می دانیم چیزی برای مجرّدات نسبت به‏‎ ‎‏مبادی فوق حائل نمی شود یعنی موجود مجرّد، محجوبیّتی از‏‎ ‎‏عالم غیب ندارد، هر چه ببیند صدق است و هر چه از ناحیه‏‎ ‎‏مفاض افاضه شود بدون اعوجاج اخذ می کند، چرا که دیگر مادّه‏‎ ‎‏ندارد و بدون هیچ مانع و حجابی مشاهده موجودات و مبادی‏‎ ‎‏غیبیّه را می نماید، و اینها روح و ریحان است. پس دیگر نباید برای‏‎ ‎‏اشقیا از جهنّم و عذاب خبری باشد، زیرا به واسطه نابود شدن‏‎ ‎‏بدن، قوّه متخیّله شان (که مرکزش مقدّم دماغ است) از بین رفته، و‏‎ ‎‏نفس آنها هم، بنا به فرض بطلان تناسخ، به بدن دیگری وارد نشده‏‎ ‎‏است. پس عذاب کشیدن نسبت به آنها غیرمعقول خواهد بود.‏

‏     ‏‏ شما قائلید تعداد نفوس غیرمتناهی است، پس در روز حشر‏‎ ‎‏اجسام و ابدان غیرمتناهی لازم می آید و در نتیجه، نفوس‏‎ ‎‏غیرمتناهی با ابدان غیرمتناهی در وجود اجتماع پیدا می کنند و این‏‎ ‎‏امر محال است، لذا باید طبق گفته ما قائل شوید که خداوند‏‎ ‎‏نفوسی خلق فرموده که در ابدان موجود، در دنیا زیست می کنند،‏‎ ‎‏بعد این دسته ابدان خاک می شوند و بتدریج دسته دیگری از ابدان‏‎ ‎‏می آیند. نفوس هم همیشه در گردشند و از یک دسته از ابدان به‏‎ ‎‏دسته دیگر داخل می شوند و به این نحو کار عالم اداره می شود.‏

‏     آخوند به این شبهات جواب می دهد. در پاسخ شبهه اوّل‏‎ ‎‏می گوید: معلوم نیست شما که می گویید نفوس مجرّد می شوند به‏‎ ‎‏چه اندازه از تجرّد قائلید و ما که می گوییم مجرّد می شوند به چه‏‎ ‎‏اندازه ای؟ شاید همه اشتباهها از این جا ایجاد شده است. ما‏‎ ‎‏نمی گوییم همه نفوس به حدّ تجرّد عقلانی می رسند بلکه این حدّ‏‎ ‎‏از تجرّد را فقط برای دسته ای از کمّلین و انبیا و اولیا قائلیم. کِی‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 154

‏گفته ایم که نفوس ضعیفه فسّاق و فجّار هم به آن درجه از تجرّد‏‎ ‎‏عقلانی می رسند؟ ما معتقدیم نفوس اینها وقتی از دنیا خارج‏‎ ‎‏می شود به قدری در عالم طبیعت توغّل کرده که هیچ اثری از‏‎ ‎‏ماورای طبیعت در آن نیست. اینها هیچ آشنایی با آن عالم ندارند و‏‎ ‎‏تمام انس و حبّشان متوجّه دنیاست، و اگر تار به تار و پود به پود‏‎ ‎‏حقیقت ذاتشان را بگردیم غیر از آثار و علائم طبیعت چیز دیگری‏‎ ‎‏در آن نمی یابیم. حال چطور ممکن است که بعد از فوت، نفوس‏‎ ‎‏چنین افرادی مشاهده جمال مبادی عالیه کند تا برایشان روح و‏‎ ‎‏ریحان باشد؟ وقتی اینها از دنیا می روند باطن ذات و قلبشان مثل‏‎ ‎‏انبان بزرگی است که در طول این مدّت، از کدورت و اخلاق و‏‎ ‎‏بهیمی و درّندگی و اوصاف سبعیّت و شهوت به بطن و فرج پر شده‏‎ ‎‏باشد.‏

‏     ‏‏والحاصل اساس معاد، و جنّت و جهنّم بر مطالبی است که حالا‏‎ ‎‏بیان می کنیم: شکّی نیست که قلب انسان در ابتدای تولّد، مثل آیینه‏‎ ‎‏دورویی است که یک روی آن به طرف عالم غیب، و روی دیگرش‏‎ ‎‏به طرف عالم حسّ و شهادت است، تا کدام رو را ببندد و کدام را‏‎ ‎‏باز کند. باز شکّی نیست که همه موجودات عالم طبیعت از روز‏‎ ‎‏اوّل که به دنیا می آیند، خواه سعید باشند خواه شقیّ و خواه انسان‏‎ ‎‏باشند خواه حیوان، قدم به قدم به طرف مرگ حرکت می کنند و‏‎ ‎‏خروج از عالم طبیعت در جوهره ذات همه آنها نهفته است. این‏‎ ‎‏حرکت حرکتی است از طبیعت به سوی ماورای طبیعت، و در این‏‎ ‎‏حرکت فرقی بین انبیای عظام و اولیای کرام با اشقی الاشقیا وجود‏‎ ‎‏ندارد. حرکت همه رو به عالم دیگر و پشت به این عالم است.‏‎ ‎‏گرچه در این حرکت ذاتی، از این جهت که مادّه یکی از آنها طوری‏‎ ‎‏است که مثلاً تا صد سال استعداد قبول صور دارد و دیگری تا‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 155

‏بیست سال، با هم متفاوتند. البتّه هر مادّه ای که لایق قبول فیض‏‎ ‎‏باشد از مبادی عالیه، لاینقطع به او فیض می رسد و مادّه هم تا تمام‏‎ ‎‏شدن استعدادهایش، قبول صور مختلف می کند. ممکن است‏‎ ‎‏فردی نبی یا ولی باشد و بیست سال عمر کند، یا شقیّ باشد و صد‏‎ ‎‏سال عمر کند یا برعکس نبیّ باشد و هزار و پانصد سال عمر کند و‏‎ ‎‏یا شقیّ باشد و سی سال عمر کند. کاری نداریم که مقدار عمرها‏‎ ‎‏مختلف است، آنچه مهمّ و قطعی است این است که همه در این‏‎ ‎‏جوهره طبیعت سیر می کنند.‏

‏     ‏‏در این سیر، یکی از اولِ لیله مظلمه عالم طبیعت که راه می افتد‏‎ ‎‏تا مطلع الفجر ‏سَلامٌ هِیَ حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْر‎[15]‎‏ با کمال سلامتی می آید و‏‎ ‎‏صفحه قلبش در تمام طول مسیر رو به سوی عالم ماورای طبیعت‏‎ ‎‏دارد. پس از اوّل هرچه در این آیینه افتاده شعاع عالم غیب بوده و‏‎ ‎‏جز اشعه آفتاب حقیقت چیزی بر آن نتابیده است. این دسته از‏‎ ‎‏انسانها، عشّاق آن نورند و به چیز دیگری توجّه ندارند و‏‎ ‎‏نمی خواهند که در صفحه دلشان به جز نور او چیزی بتابد. در‏‎ ‎‏مقابل اینها، یک دسته دیگر از روز اوّل، صفحه دل را به طرف‏‎ ‎‏عالم طبیعت گردانده اند و پشت قلب را به طرف بالا نموده اند.‏‎ ‎‏اینها وقتی که از دار طبیعت بیرون می روند ذواتی هستند متّحد با‏‎ ‎‏ملکات سیّئه، و انبانهایی هستند پر از اوصاف منفی: ذلک بما‏‎ ‎‏کسبت ایدیکم.‏‎[16]‎

‏    ‏‏این دو دسته، در این که از روز اوّل وجود یافتن، قدم به قدم به‏‎ ‎‏طرف منزل دیگری، بیرون از دار طبیعت در حرکتند مشترک‏‎ ‎‏هستند. هم اشرف موجودات که در مکّه متولّد شد، و هم آن‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 156

‏وجود شقیّ و پستی که چند سال بعد از ایشان متولّد شد، هر دو به‏‎ ‎‏طرف خروج از طبیعت می رفتند و در این معنا هیچ تفاوتی با هم‏‎ ‎‏نداشتند ولی در این سیر قهری صفحه نازنین قلب یکی به تمام‏‎ ‎‏معنا به طرف بالا و عالم ماورای طبیعت باز شده به نحوی که او جز‏‎ ‎‏خاطر دوست، خاطر دیگری را نمی خواهد و تنها درصدد جلب‏‎ ‎‏رضای اوست و هرچه را از دوست می رسد نیکو می خواند؛ اگر‏‎ ‎‏دندان مبارکش را بشکنند می گوید نیکوست چون رضای اوست،‏‎ ‎‏و اگر پیشانی مبارکش را بشکنند می گوید نیکوست چون مورد‏‎ ‎‏رضای اوست، یعنی به راه دوست «ضرب الحبیب ذبیب» است.‏‎ ‎‏ولی خدا می داند آن دیگری که دو سال بعد به دنیا آمد، و در اصل‏‎ ‎‏خروج از عالم طبیعت هم با رسول خدا ـ صلی الله علیه و آله ـ‏‎ ‎‏شرکت داشت، صفحه قلبش رو به کجا باز بود!؟ البتّه او هم با سیر‏‎ ‎‏قهری رو به بالا و افق برتر از طبیعت می رفت ولی آیینه قلبش رو به‏‎ ‎‏سمت پایین بود و اثرات طبیعت در آن نمایان می شد و هیچ نوری‏‎ ‎‏از عالم غیب به این قلبِ منکوس نمی رسید.‏

‏     ‏‏سخن قائلین به تناسخ را ادامه می دهیم: اگر بنا باشد نفوس،‏‎ ‎‏متعلّق به اجرام فلکی شوند، لازم می آید در فلک استعدادات‏‎ ‎‏غیرمتناهی باشد، برای این که نفوس غیرمتناهی هستند. و اگر‏‎ ‎‏بگویید نفوس به اجسام دیگر، غیر از جسم فلکی، تعلّق می گیرند‏‎ ‎‏باز لازم می آید اجسامِ غیرمتناهی، مجتمع در وجود باشند و این‏‎ ‎‏هر دو محال است. پس باید یک دسته نفوس، دائم الدّخول بر‏‎ ‎‏ابدان حیوانات و انسانها باشد.‏

‏     آخوند در جواب می فرماید: اوّلاً چه کسی گفته نفوس باید‏‎ ‎‏غیرمتناهی باشد؟ عدم تناهی نفوس دلیل چندان معتبری پیش ما‏‎ ‎‏ندارد. مشّائین، قائل به عَدم تناهی نفوس هستند و گفته اند: «چون‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 157

‏حضرت باری، دائم الفیض است باید دائما نفوس خلق شوند تا‏‎ ‎‏این فیض پیوسته دوام داشته باشد. نفوس به اقتضای ازلیّت دوام‏‎ ‎‏فیض، خلق شده اند و لذا تناهی نخواهند داشت.»، ولی ما‏‎ ‎‏می گوییم لازم نیست دوام فیض الهی فقط در نوع انسان باشد. باید‏‎ ‎‏فیض ازلی و ابدی باشد، امّا در مورد این که مفاض چه باشد؛ مگر‏‎ ‎‏در گوشه مدام بودن فیض نوشته شده که مفاض فقط باید نوع‏‎ ‎‏انسان باشد؟‏

‏     ‏‏علاوه بر همه این حرفها، بر فرض که به عدم تناهی نفوس هم‏‎ ‎‏قائل باشیم باز اشکالی پیش نمی آید، زیرا مانعی ندارد که در عالم‏‎ ‎‏مثال هم مانند عالم مادّه تزاحم و تدافع واقع گردد. ما در عالم مثال‏‎ ‎‏به وجودِ صورت مثالی قائلیم، اجسام مثالی با هم «تزاحم» ندارند.‏‎ ‎‏ولی «تداخل» بین آنها ممکن است، و عدم تناهی صور مثالیه‏‎ ‎‏مانعی ندارد، و هیچ یک از ادلّه ابطال عدم تناهی اجسام، آن جا‏‎ ‎‏جاری نیست. تداخل در اجسام مادّی ممکن نیست امّا در اجسام‏‎ ‎‏مثالی محذوری ندارد. پس ما می توانیم قائل به اجسام غیرمتناهی‏‎ ‎‏مثالی باشیم.(79)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

عدم وقوع تناسخ در مرگ طبیعی و اخترامی

‏در مرگ طبیعی و یا مرگ اخترامی تناسخ ممکن نیست. امّا در‏‎ ‎‏موت طبیعی چنانچه گفتیم وقتی که نفس مستقل شد و از افق‏‎ ‎‏طبیعت گذشت دیگر ممکن نیست که بتوان مجدّدا آن را طبیعی‏‎ ‎‏کرد و به مادّه دیگری ملحق نمود. چگونه چیزی که ذاتا مستقل‏‎ ‎‏شده می تواند مجدّدا غیرمستقل گردد؟‏

‏     و اما در موت اخترامی هم چون نفس تا موقع وقوع مرگ‏‎ ‎‏اخترامی تا اندازه ای تجرّد حاصل نموده، نمی توان آن را داخل‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 158

‏مادّه ای کرد که در نهایت ضعف است و تناسبی با نفس تجرّد یافته‏‎ ‎‏فعلی ندارد چنین نفسی باید به مادّه ای که فعلاً لیاقت پیدا کرده تا‏‎ ‎‏نفسی در این حد از تجرّد به او افاضه شود، وارد گردد.‏

‏     علاوه بر همه اینها حرکت جوهریّه اقتضا می کند که نفسِ هر‏‎ ‎‏ماده از تبدّلات و ترقیّات مادّه خودش به عمل آید. (نه این که نفسِ‏‎ ‎‏حاصل از تبدّلات یک مادّه، به مادّه دیگری تعلق گیرد).‏

‏     پس تناسخ ابدا ممکن نیست، و در هیچ یک از اشکال مرگ‏‎ ‎‏معنایی ندارد.(80)‏

*  *  *

‏ ‏

بحثی پیرامون مسخ

تفاوت مسخ با تناسخ

‏آخوند می فرماید ابطال تناسخ، که از ضروریّات است ربطی به‏‎ ‎‏مسأله «معاد جسمانی» که از ضروریّات همه ادیان است، و به‏‎ ‎‏مشاهدات اهل کشف و عیان به ثبوت رسیده، و برهان بر صحّت‏‎ ‎‏آن اقامه شده، ندارد.‏

‏     ‏‏حال توضیح مجملی درباره «مسخ» می دهیم. در روایت است‏‎ ‎‏که شخصی به محضر امام ـ علیه السلام ـ عرض کرد: «ما أَکْثَرُ‏‎ ‎‏الْحَجیج» حضرت فرمود: ‏ما اَکْثَرُ الضَّجیج وَ أَقَلُّ الْحَجیج.‎[17]‎‏ پس امام‏‎ ‎‏اشاره فرمود و مرد یک دسته از حیوانات مثل میمون و خرس و‏‎ ‎‏غیره را دید که دور کعبه می گردند، و در بین آنها فقط دو سه نفر‏‎ ‎‏انسان هستند.‏

‏     البتّه در ادیان سابقه مسخ جمعیّت گناهکاران (که مثلاً قرده‏‎ ‎‏شده اند)‏‎[18]‎‏ به وقوع پیوسته و این معنا امری ضروری می باشد. لکن‏‎ ‎‏بخاطر رحمت خداوند و کرامت و شرافت رسول الله ـ صلی الله ‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 159

‏علیه و آله ـ در دنیا برای امّت ایشان مسخ واقع نمی شود، ولی در‏‎ ‎‏آخرت چون نفوس به مناسبت ملکاتی که تحصیل کرده اند، بدن‏‎ ‎‏مناسب انشا می کنند، اگر کسی در دنیا به راه راست و مستقیم‏‎ ‎‏محمّدی ـ صلی الله علیه و آله ـ و تربیت قرآنی رفته باشد و ملکات‏‎ ‎‏فاضله و اخلاق انسانی تحصیل نموده باشد به تناسب چنین روح و‏‎ ‎‏ملکات و اخلاقی همین شکل و شمایل و بدن انسانی که احسن‏‎ ‎‏الصّور است انشا می شود، و اگر ملکه سبعی تحصیل کرده، و‏‎ ‎‏آدمی بوده که همیشه غضوب و درّنده و کشنده بوده است و این‏‎ ‎‏خُلق در او ملکه شده، در آخرت بدنی مناسب آن انشا می شود. و‏‎ ‎‏اگر کسی باشد که در او خُلقهای سیّئه متعدّد (از غضب و حرص و‏‎ ‎‏غیره) وجود داشته، بدنی مزدوج از ابدان انواع حیواناتی که این‏‎ ‎‏خُلقها را دارند انشا می کند، ضمن این که مانعی هم ندارد که طبق‏‎ ‎‏هر خلقی بدنی انشا کند و در چندین بدن و صورت معذّب باشد.‏

‏     ‏‏قرآن مسخ در امم سابقه را نقل نموده‏‎[19]‎‏ و مسلّم است که آن جا‏‎ ‎‏قضیّه تناسخ، به این شکل که مثلاً جسدی از قرده باشد و نفس‏‎ ‎‏انسان از بدنش خارج و به آن بدن (قرده) وارد شده باشد و بدن‏‎ ‎‏انسانیش طرف دیگر افتاده باشد، در کار نبوده است، بلکه در خود‏‎ ‎‏بدن قوّه انقلاب بوده است. تا قبل از مسخ شدن نفس این افراد،‏‎ ‎‏بدن انسانی انشا می نموده ولی بعد از این که در جانب ملکات‏‎ ‎‏حیوانی رشد کردند، نفس آنها بدنی مناسب با ملکات خودش‏‎ ‎‏انشا می کند. و الحاصل انشا نمودن بدنی مناسب با ملکات توسّط‏‎ ‎‏نفس، غیرقابل انکار است و آیات و اخبار زیادی دالّ بر این معنا‏‎ ‎‏است، و مسأله ای است مبرهنٌ علیها، که در بحث جسمانی ـ إن‏‎ ‎‏شاءالله ـ خواهد آمد، و رجعت هم شبیه آن است. در مسأله‏‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 160
‏رجعت نمی توان از راه ابطال تناسخ به عدم رجعت قائل شد برای‏‎ ‎‏این که رجعت تناسخ نیست. چنین نیست که حضرت سیّدالشّهدا‏‎ ‎‏ـ علیه السلام ـ وقتی که ـ إن شاءالله ـ تشریف می آورد بدنش اوّل‏‎ ‎‏نطفه باشد بعد جنین شود و سپس نفسش داخل آن شود، مسلّما‏‎ ‎‏این طور نیست.(81)‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 161

‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 162

  • . «به آنان خطاب شود: ای سگان به دوزخ شوید و با من لب از سخن فرو بندید»؛ (مؤمنون / 108).
  • . نساء / 56.
  • . «داوود بن فرقد عن اخیه قال: سمعتُ ابا عبداللّه ع یقول: اِنَّ الْمُتَکَبِّرینَ، یُجْعَلُونَ فِی صُوَرِ الذَّرِّ یَتَوَطّأهُمُ     لنّاسُ حَتّی یَفْرَغَ اللّه ُ مِنَ الْحِسابِ؛ داوود بن فرقد از برادرش نقل می کند که گفت: شنیدم اباعبداللّه ع فرمود: "متکبّرین به شکل مورچه درآورده می شوند و مردم آنها را پایمال خواهند کرد تا زمانی که خداوند از حساب فارغ شود."»؛ اصول کافی؛ ج 2، ص 311، کتاب الایمان و الکفر، باب الکبر، ح 11.
  • . «گروهی از مردم در قیامت با صورتهایی محشور می شوند که میمونها و خوکها از آن زیباترند»؛ علم الیقین؛ ج 2، ص 901.
  • . حضرت امامس در صفحات 388ـ389 شرح حدیث عقل و جهل درباره «تناسخ ملکوتی» توضیحی می دهند که جهت تکمیل بحث، آن را نقل می کنیم:     رابطه بین روح و باطن ملکوتی با ظاهر و قوای مُلکی نفس، به قدری است که هریک از ظاهر و باطن متأثّر از آثار دیگر می شود، و کمال و نقص و صحّت و فساد هر یک سریان به دیگری نماید... و اگر در دنیا به واسطه اتّفاق یا شدّت قوّت ماسکه، اخلاق روحی را بروز ندهد، در آخرت که روز بروز حقایق و کشف سرایر است، قدرت نفس بر ماسکه که قسری بود غلبه کند و ناچار آنچه در باطن است ظاهر، و آنچه در سرّ است علن شود، نه به طریق رشح و سرایت که در دنیا بود، بلکه علیّت و معلولیّت و بودن اراده روح احدیّ التعلّق «یوم یکشف عن ساق»؛ «یوم تبلی السرائر».     دیگر در آنجا خودداری و امساک از اظهار، ممکن نیست. آنجا تمام روحیات ظاهر شود و تمام سرایر علنی گردد. هم خوبیها ظاهر و هویدا شود و هم بدیها پیدا و آشکار گردد و صور و اشکال ملکوتی برای انواع ملکوتیین صورت گیرد و «تناسخ ملکوتی» که در دنیا واقع شده بود و طبیعت از آن تعصّی می کرد، در آنجا واقعش ظاهر شود. تا اینجا که مذکور شد راجع به احکام سرایت باطن و سرّ به ظاهر و علن بود، و نیز به واسطه همین رابطه بین روح و قوای ظاهره، اعمال و اطوار ظاهره در روح آثار بسیار روشن به ودیعه نهد؛ و به واسطه اعمال خوب و بد، زشت و زیبا، ملکات حسنه و فاضله و ملکات سیّئه و خبیثه پیدا شود، و تشکیل باطن و زمینه «نسخ ملکوتی» حاصل شود.     نیز در صفحات 149ـ150 همان کتاب می فرماید:     ... و ممکن است در انسان هر یک از این سه قوه واهمه، غضبیّه، شهویّه در حدّکمال رسد به طوری که هیچ یک بر دیگری غلبه نکند، و ممکن است یکی از آنها بر دو دیگر غلبه کند، و ممکن است دو تای از آنها بر دیگری غالب شود. از این جهت، اصول «ممسوخات ملکوتیّه» به هفت صورت بالغ شود؛ یکی صورت بهیمی: اگر صورت باطن نفس متصوّر به صورت بهیمی باشد، و نفس بهیمی غالب شود، پس انسان در صورت ملکوتی غیبی آخرتی به شکل یکی از بهایم مناسبه درآید؛ چون گاو و خر و امثال آن؛ و چون آخرِ فعلیّت انسان، فعلیّت سبعی باشد؛ یعنی نفس سبعی غالب گردد، صورت غیبی ملکوتی به شکل یکی از سباع شود چون پلنگ و گرگ و امثال آن، و چون قوّه شیطنت بر سایر قوا غلبه کند و فعلیّت شیطانیّه، آخرین فعلیّات باشد، باطن ملکوتی به صورت یکی از شیاطین باشد و این اصل اصول «مسخ ملکوتی» است؛ و از      ازدواج دو از این سه نیز، سه صورت حاصل شود... و از ازدواج هر سه، یک صورت مخلوطه مزدوجه حاصل آید.
  • . نساء / 56.
  • . «هیچ چیز از علم او پنهان نیست».
  • . همین کتاب؛ ص 161 بحث مرگ.
  • . بحارالانوار؛ ج 43، ص 123، تاریخ سیده النساء، باب 5، ح 31 ؛ و ج 56، ص 182، کتاب السماء و العالم، باب 23، ح 23.
  • . نساء / 56.
  • . «هرگاه بخواهند از آن به درآیند و از غم و اندوهش نجات یابند، به آن بازگردانده خواهند شد...»؛ حج / 22.
  • . «و جز آن مرگ اول، دیگر هیچ طعم مرگ را نمی چشند و خداوند آنان را از عذاب جهنّم محفوظ نگه می دارد»؛ دخان / 56.
  • . «افسوس وای بر من! که جانب خدا را فرو گذاشتم»؛ زمر / 56.
  • . «این شب، رحمت و سلامت و تهنیت است تا صبحگاه»؛ قدر / 5.
  • . برگرفته از آیات 225 سوره بقره و 51 سوره ابراهیم و... .
  • . بحارالانوار؛ ج 46، ص 261، تاریخ الامام محمد الباقر، باب 16، ح 6.
  • . بقره / 65 ؛ مائده / 60.
  • . بقره / 65 ؛ مائده / 60.