فصل ششم: مرگ یا حیات برتر

اقسام مرگ

اقسام مرگ

‏ ‏

 

مرگ طبیعی (اجل حتمی)

موت اخترامی (اجل معلق)

‏برای اغلب ما «موت اخترامی» روی می دهد نه «موت طبیعی»،‏‎ ‎‏موت طبیعی برای معصوم است که سلامت مانده ‏حَتّی مَطْلَعِ الْفَجْر.‎[2]‎

‏    ‏‏«موت طبیعی» که لایتأخّر ساعة و لا یتقدّم ابدا، زمانی است که‏‎ ‎‏به هر اندازه که مادّه استعداد قبول فیض داشته به آن افاضه صور‏‎ ‎‏شود. وقتی از ناحیه مفاض آنچه امکان داشت عطا شد و محلّ‏‎ ‎‏قابل هم به اندازه ای که مستعدّ قبول بود دریافت فیض کرد و همه‏‎ ‎‏قوّه هایش به فعلیّت رسید و نفس مستقل شد، دیگر امکان ندارد‏‎ ‎‏حتّی به اندازه یک آن، نَفس در بدن باقی بماند.‏

‏     خروج نفس از بدن، امر دلبخواهی نیست، بلکه استقلال کامل‏‎ ‎‏نفس، عین خروجش از بدن می باشد، و این استقلال به اختیار‏‎ ‎‏نیست بلکه بر طبق حرکت قهری جوهری موجود است.‏

‏     حرکت جوهری امری است که حقیقتا و هویّتا متصرّم و‏‎ ‎‏مستدرج است و معنی «فِطام النّفس عن الطّبیعه» هم به آخر‏‎ ‎‏رسیدن این حرکت در جوهر است. ذات النّفس عین حرکت است،‏‎ ‎‏و نمی شود حرکتِ کمالی جوهری نداشته باشد و إلاّ انقلاب ذات‏‎ ‎‏پیش می آید. اگر حقیقت جوهریّه نفس به جایی که بر طبق حرکت‏‎ ‎‏جوهریّه باید برسد، رسید، مستقل می شود و فطام از طبیعت واقع‏‎ ‎‏می گردد و ممکن نیست این فطام، آنی این طرف و آن طرف شود ‏لا‎ ‎یَسْتأخِرُونَ ساعَةً وَ لا یَسْتَقْدِمُونَ‎[3]‎‏ و این آیه همان «اجل حتمی» است که‏‎ ‎‏در اخبار گفته شده است.‏

‏     موت دیگر «موت اخترامی» است، که در اخبار از آن به «موت‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 170

‏معلّق و اجل معلّق» تعبیر آورده اند‏‎[4]‎‏ و بگونه ای نیست که تأخیر و‏‎ ‎‏تقدیم آن ممکن نباشد. این مرگ از تصادفات خارجیّه حاصل‏‎ ‎‏می شود، در شرایطی که هنوز در مادّه استعداد قبول صورت مانده‏‎ ‎‏و صورت و نفس همچنان قابلیّت تکامل یافتن در این مادّه را‏‎ ‎‏دارند، و حرکت جوهریّه نفس نیز تمام نشده، و استعداد مادّه هم‏‎ ‎‏به آخر نرسیده است، منتها از خارج خللی در بدن حاصل‏‎ ‎‏می شود؛ مثلاً شخص از پشت بامی می افتد، یا زیر ماشینی می رود‏‎ ‎‏و یا گلوله ای به او اصابت می کند، اگر این خلل خارجی نباشد مادّه‏‎ ‎‏هنوز مستعدّ قبول صور و تکامل یافتن است، و نفس هم هنوز‏‎ ‎‏مستقل نشده و به بدن احتیاج دارد، لکن به سبب خلل و آسیبی که‏‎ ‎‏از خارج رسیده، بدن خرد شده یا استخوانها شکسته، و یا موانع‏‎ ‎‏داخلی، بدن را هدم کرده و از لیاقت این که نفس در این مادّه باشد‏‎ ‎‏انداخته اند. اینجاست که خانه فرومی ریزد و نفس هم ناچار‏‎ ‎‏می شود بیرون برود. در این بین اگر طبیب توانست در رفع خلل‏‎ ‎‏بدن بکوشد و آن را ترمیم کند و این بنای آسیب دیده را بنّایی کند،‏‎ ‎‏نفس می تواند به حرکتش ادامه بدهد، و البتّه اینطور نیست که‏‎ ‎‏نفس در رفع این آسیب، کمک نکرده باشد، بلکه عمده کار را او‏‎ ‎‏انجام می دهد.‏

‏     بالجمله اگر این خلل را طبیب و شکسته بندی رفع نمود، و یا‏‎ ‎‏توسّط نبی یا ولیّ یا اهل کرم و کرامات اعجازی رخ داد و خانه‏‎ ‎‏شکسته تعمیر شد، نفس در بدن باقی می ماند و چون هنوز نفس‏‎ ‎‏مستقل نشده بود و استعدادهای بدن بتمامه به فعلیّت نرسیده‏‎ ‎‏بودند، موت اتّفاق نمی افتد.‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 171

‏     این موت، معلّق بود به این که طبیب از خارج مشغول تعمیر‏‎ ‎‏نباشد، و یا موت، معلّق بود به این که استخوان خرد شده را‏‎ ‎‏درست نکنند و نبندند، و یا موت، معلّق بود به این که اهل کرامتی‏‎ ‎‏بر اثر نَفَس کیمیای خود این خلل را درست نکند، و یا موت معلّق‏‎ ‎‏بود به این که میکروبهایی که هجوم آورده بودند و بدن را تهدید‏‎ ‎‏می کردند، به دوای تلخ طبیب از بین نروند تا بتوانند کار خودشان‏‎ ‎‏را بکنند و خانه را فرود بیاورند. در باب این موت است که شاعر‏‎ ‎‏گفته:‏

‏ ‏

‏گفتم به کجا می روی ای جان من‏

‏ ‏‏گفتا چه کنم خانه فرو می آید‏

‏ ‏

‏     و چون خانه فرو آید نفس می رود، و اگر کسی نگذاشت که‏‎ ‎‏خانه بدن فرود آید نفس هم نمی رود. ولی در «مرگِ حتمی» نفس‏‎ ‎‏می رود، چون که خانه فرو آمده، و فرو آمدن این و رفتن آن از‏‎ ‎‏اموری نیست که به شفاعت شفیعی چاره بردار باشد.(90)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

بیانی دیگر پیرامون مرگ طبیعی و اخترامی

‏گفتیم که نفس، صورت بدن است و بدن تابع ذاتی نفس می باشد،‏‎ ‎‏و نفس با توجه به تجرّد و حرکت جوهریّه اش، رو به استقلال از‏‎ ‎‏عالم مادّه، و رو به عالم غیب در حرکت است، و لذا هر چه‏‎ ‎‏تجرّدش بیشتر شود، مجذوبیّتش به عالم غیب زیادتر، و اشتغالش‏‎ ‎‏به طبیعت کمتر خواهد شد. به همین سبب است که بدن در اثر‏‎ ‎‏قطع نظر نفس، بتدریج دچار کلال و ملال، و ضعف و انحطاط، و‏‎ ‎‏سستی قوا می شود تا وقتی که نفس به استقلال تامّ برسد. در این‏‎ ‎‏جا دیگر بطور کلّی بدن را دور می اندازد و بطور تامّ و کامل، از‏‎ ‎‏طبیعت اعراض می نماید، پس از آن که مدّتها بود به اعراض‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 172

‏تدریجی ذاتی قهری، به سمت جدا شدن از بدن حرکت می کرد.‏‎ ‎‏این معنی «موت طبیعی» است.‏

‏     ‏‏گاه نیز قبل از این که این سیر طبیعی و راه مقدّر و حرکت‏‎ ‎‏موقوته به سر آید، از خارج آسیبی به بدن می رسد که آن را از‏‎ ‎‏قابلیّت می اندازد و مانع تکمیل نفس که صورت مادّه بدن است‏‎ ‎‏می شود. البتّه چنین مادّه ای دیگر قابل تدبیر نفس، و تکامل یافتن و‏‎ ‎‏سیر جوهری داشتن به واسطه آن نیست. وقتی که مادّه به این‏‎ ‎‏ترتیب از قابلیّت افتاد، صورت، از آن مفارقت خواهد کرد. نفسِ‏‎ ‎‏رو به کمال رونده به حرکت جوهری قبل از این که به نهایت‏‎ ‎‏مرتبه ای که در «بشرط لائی» او به ودیعه گذاشته شده بود برسد،‏‎ ‎‏به سبب این که مادّه اش از لیاقت افتاد، دچار مفارقت قهری و‏‎ ‎‏ضروری می شود و قبل از استیفای مرام و قضای حاجت، دست‏‎ ‎‏تصادفات زمان این میوه نارس را چیده، و خزان حوادث این‏‎ ‎‏شکوفه را می زند و نمی گذارد به کمال لایقش برسد. این هم معنی‏‎ ‎‏«موت اخترامی» است در این جا ذکر این شعر مناسب است:‏

‏ ‏

‏گفتم به کجا میروی ای جان مرو‏

‏ ‏‏گفتا چه کنم خانه فرو می آید(91)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

اخترامی نسبت به نوع، طبیعی نسبت به فرد

تشریح موت طبیعی و اخترامی با مبنای حرکت جوهری

حقیقت موت محتوم طبیعی

حقیقت موت محتوم طبیعی

‏اتفاق مثل امکان است که امکان بالنظر الی ذات الممکن حاصل‏‎ ‎‏می شود، که اگر انسان شی ء موجود را از لباس وجود و یا شی ء‏‎ ‎‏معدوم را از لباس عدم تعریه نموده و ذات شی ء را لخت و مجرد‏‎ ‎‏ملاحظه نماید به امکان شی ء و اینکه شی ء ممکن است و نسبت‏‎ ‎‏به وجود و عدم در حد استواء است حکم می کند و اما بالنظر الی‏‎ ‎‏نفس الوجود و الی ایجاب العله، هر ممکنی محفوف به دو‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 173

‏ضرورت است، پس موت بالنسبه به نظام عالم اخترامی و نارس‏‎ ‎‏نبوده و طبیعی است.‏

‏     والحاصل: موتی را که اخترامی و اتفاقی گویند، با نظر به امثال‏‎ ‎‏و افراد نوع است، مثلاً مردن جوان پانزده ساله را ملاحظه می کنند‏‎ ‎‏و می بینند که از این نوع افراد نوعا به صد یا نود و یا صد و بیست‏‎ ‎‏سال می رسند، این است که گفته اند عمر طبیعی این طبیعت تا‏‎ ‎‏صد و بیست سال است؛ چون فرد انسانی تا آن زمان زنده می ماند.‏

‏     ‏‏پس معلوم می شود نظام این طبع انسانی این است که به قدر‏‎ ‎‏استعداد زندگی کند، با قطع نظر از آنچه اخترامی ها می گویند و این‏‎ ‎‏استعداد تا این موقع، علت این شی ء فی نفسه بوده است و بعد از‏‎ ‎‏آن، علت عدم اوست. و موت طبیعی هر چیزی با توجه به کلیت‏‎ ‎‏نظام به اندازه بقاء علت اوست؛ چون تمامیت نظام به این است که‏‎ ‎‏مثلاً فلانی باید در سن هجده سالگی بمیرد، این موت، موتِ‏‎ ‎‏طبیعی آن جوان است ولو قائل به اتفاق، موت این فرد را با نظر به‏‎ ‎‏افرادی که با او تحت یک جامع هستند، موت اخترامی می گوید،‏‎ ‎‏در صورتی که گفتیم او به غایتش رسیده و «ما الیه الحرکه» او‏‎ ‎‏حاصل گردیده و به مطلوب خود رسیده است و مطلوب هر چیزی‏‎ ‎‏از دیگری مطالبه نمی شود.‏

‏     بلی اگر اخترام و عدم النیل الی الغایه بالنسبه به سیر انسان‏‎ ‎‏کاملی که برای خدا خلق شده و اشیاء دیگر هم به خاطر او خلق‏‎ ‎‏شده اند باشد، به این معنی همه ما دارای موت اخترامی بوده و‏‎ ‎‏تندباد اجل، میوه نارس را از درخت زندگی به زمین انداخته، هیچ‏‎ ‎‏کدام به غایت نرسیده، همه عاطل و باطل مانده ایم. کسی جز‏‎ ‎‏معصومین ـ علیهم السلام ـ و چند نفر قلیلی که مثل سلمان‏‎ ‎‏طابق النعل بالنعل تابع آنها شده اند، نیل به محبوب و وصل به‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 174

‏غایت پیدا نکرده است و ما و حتی کمّلین از عرفا، نارس مانده ایم.‏‎ ‎‏     ‏‏در این مرحله مطلبی که باقی مانده است تشریح موت طبیعی‏‎ ‎‏و موت اخترامی بنابر عقیده حکماست که به حرکت جوهریه‏‎ ‎‏قائلند به این معنی که: همان طور که جسم در کمّ و طول و عرض و‏‎ ‎‏عمق حرکت می کند، همچنین از آن بالاترین نقطه نور وجود که به‏‎ ‎‏انزل مراتب رسیده و در زاویه و حاشیه جای گرفته و در کمال‏‎ ‎‏ضعف و آخرین نقطه قوس نزولی و منتهی الیه اشراق نور وجود‏‎ ‎‏قرار گرفته است، در اصل جوهر خود در حرکت بوده و رو به کمال‏‎ ‎‏و ترقی گذارده و لاینقطع مراحل را فی جوهره طی نموده تا به‏‎ ‎‏عالم نطفه می رسد و در آن عالم به جز حقیقت منویت چیزی‏‎ ‎‏نبوده و همچنانکه عوارض خود را از حیث طول و عرض و عمق‏‎ ‎‏عوض کرده و در آنها در حرکت است، در اصل جوهر خود نیز از‏‎ ‎‏منویت و دم و علقه و مضغه در حرکت بوده، تا به تدریج به آخرین‏‎ ‎‏مرتبه کمال جسمیت می رسد و چون از افق جسمیت که اعلی‏‎ ‎‏مرتبه جسم است به حرکت درآمده، افق عالم روحانی و تجرد در‏‎ ‎‏پایین ترین مرتبه آن تجلی می نماید.‏

‏     والحاصل: یک اصل بدون تخلل عدم ـ به نحو ترسیم خط ـ از‏‎ ‎‏نقطه آخر وجود، لاینقطع حرکت نموده و در هر قدمی و سیر‏‎ ‎‏نقطه ای به یک حقیقتی کامل تر از حقیقت اولیه تجلی نموده و‏‎ ‎‏مراحل کمال را سیر می نماید و از هر افقی که بگذرد وارد افق‏‎ ‎‏بالاتری شده که آن افق محیط بر افقهای نازله است، پس وقتی به‏‎ ‎‏اعلی مرتبه افق جسمیت رسید و این افق تمام شد، ورای آن افق‏‎ ‎‏تجرد است. اولین نقطه و پایین ترین حد افق تجرد، احساس‏‎ ‎‏ضعیفی است که در جسم متحرک در جوهر و ذات حاصل‏‎ ‎‏می شود و این احساس به تدریج زیاد شده و مراتب و افقهای تجرد‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 175

‏پشت سرگذاشته می شود. سپس بچه مضغه و یک پارچه گوشت‏‎ ‎‏شده و از حرارت رحم آهسته آهسته کسب حرارت نموده و یک‏‎ ‎‏قبض و بسطی که اول مرتبه احساس است پیدا می کند و این‏‎ ‎‏حرکت همان طور که در ابعاد ثلاثه زیاد می شود در جوهر تجردی‏‎ ‎‏هم روبه ترقی بوده تا حس قوی می گردد و همچنان این حس قوت‏‎ ‎‏گرفته و افق تجرد وسیع شده و جنبه روحانیت تکمیل گشته و عین‏‎ ‎‏همان جسم رو به عالم روحانی می گذارد.‏

‏    ‏‏و نفس، عین آن مرتبه کامله جسم است که از آن مرتبه اعلای‏‎ ‎‏جسم گذشته و حرکت در جوهر آن رو به بالا می گذارد. هرچه‏‎ ‎‏نفس به فضای روحانیت نزدیک می شود در اثر تکامل وجودی‏‎ ‎‏قوای جسمانی زیاد می شود و بصر و سمع که شأن ترقی نفس‏‎ ‎‏است پیدا می شود. این است که بچه در اولین مرتبه از این قوا که‏‎ ‎‏مرتبه نقص نفس است ضعیف است، بچه غیر از نفس سمع و‏‎ ‎‏بصری ندارد، بلکه نفس فی وحدتها کل القوی است.‏

‏     استعداد ترقی نفس از عالم رحم حاصل شده و به تدریج قدم‏‎ ‎‏در مراتب بالا گذارده و به دنیا می آید، این است که بچه شاید در‏‎ ‎‏اوایل تولد از نظر سمع و بصر خیلی ضعیف باشد. و بالجمله:‏‎ ‎‏سمع و بصر عبارت از صیقلی بودن نفس است و وقتی که نفس‏‎ ‎‏شروع به نورانیت و کمال نموده، هر چه صاف تر شود نورانیتش‏‎ ‎‏بیشتر می گردد و وجود که نور حقیقی است به حسب جوهر در‏‎ ‎‏مراتب نور وجودی حرکت می کند و هرچه در وجود شدت پیدا‏‎ ‎‏کند در حقیقت در نورانیت شدید می شود، و سمع و بصر نورانیت‏‎ ‎‏است. هرچه نورانیت زیاد شود، قوا زیاد می گردد، البته قوا غیر‏‎ ‎‏نفس نیست.‏

‏     نفس که در مراتب جوهریه ارتقا پیدا می کند، در آن مراتب‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 176

‏سمع و بصر و سایر حواس و به تدریج قوای باطنه که مرتبه ای از‏‎ ‎‏کمال و ترقی است پیدا می شود این است که نفس در اول، شاید‏‎ ‎‏قوه متفکره نداشته باشد.‏

‏     و بالجمله: نور ضعیف وجود که ترقی می کند، عالم هیولای‏‎ ‎‏اُولی و معدن و حیوانیت و انسانیت را سیر نموده و در هیچ مقامی‏‎ ‎‏ثابت نیست و همین جسم به نفس متبدل شده و نفس به سوی‏‎ ‎‏تجلیات تجرد حرکت می نماید، هرچند نفس تا زمانی که به‏‎ ‎‏طبیعت اقبال دارد، یعنی موجود طبیعی است، مزاج و قوا تقویت‏‎ ‎‏می شود؛ چون شی ء جسمانی و مادی تا هنگامی که در عالم‏‎ ‎‏مادیت بوده و یکی از اعیان مادیه است، عینا از فضای طبیعت و در‏‎ ‎‏دامن آن تربیت یافته و چون از سنخ طبیعت مادیه است در آغوش‏‎ ‎‏عالم ماده پرورش پیدا نموده و پستان مادر طبیعت بر دهان اوست‏‎ ‎‏و این بچه که به مادر طبیعت اقبال دارد، نهایت سعی و کوشش را‏‎ ‎‏در کمال خود مبذول می دارد و به حکمت بالغه هر چیزی طبعا‏‎ ‎‏خواستار آن است که در اعلی درجه طبیعت خود قرار گیرد. این‏‎ ‎‏است که نورانیت سمعیه و بصریه و هضمیه و حسیه بدن ـ یعنی‏‎ ‎‏عین النفس ـ در جلب بدل ما یتحلل، ازدیاد می یابد.‏

‏     بعد از آنکه نفس افق عالم طبیعت را پیمود و اقبال او به عالم‏‎ ‎‏طبیعت تمام شد، هرچه به آخر افق طبیعت نزدیک تر شود به عالم‏‎ ‎‏ورای طبیعت که محیط بر عالم طبیعت است، نزدیک شده و عالم‏‎ ‎‏طبیعت پشت سرش می ماند و از آن اِعراض و اِدبار می نماید.‏

‏     این است که بنای طبیعت به تدریج خراب شده و قوای طبیعیه‏‎ ‎‏ضعیف می شود؛ چون نفس از اقبال به طبیعت گذشته و از طبیعت‏‎ ‎‏اعراض نموده و سفر عالم دیگری را در پیش گرفته، و کم کم از‏‎ ‎‏عالم طبیعت خارج می شود و این ضعف بنیه و ضعف قوا و تحلیل‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 177

‏بدن و پژمردگی تن و سفیدی پلک و ابرو و پریشانی مو و برچیده‏‎ ‎‏شدن طراوت چهره، همه دلیل خروج نفس از عالم طبیعت است‏‎ ‎‏که دیگر نفس به این طبیعت توجه نداشته و پیوسته علاقه خود را‏‎ ‎‏از این جسد کم و نظر و سایه اش را از روی آن جمع کرده و اشعه‏‎ ‎‏کمال را به طرف بالا می اندازد. این است که انوار و اشعات خود را‏‎ ‎‏از این کاسه چشم و سمع جمع نموده و هرچه در کمال جوهری‏‎ ‎‏روبه بالا می رود و خود را به طرف بالا می کشد، بدن ضعیف تر‏‎ ‎‏می شود و بالأخره وقتی به اعلی مرتبه طبیعت رسید و افق طبیعت‏‎ ‎‏به سر آمد، به افق تجرد وارد می شود و اگر این حد را سیر نمود،‏‎ ‎‏آن موت طبیعی اوست.‏

‏     ‏‏و بالجمله: موت طبیعی قدم از آخرین نقطه طبیعت برداشتن و‏‎ ‎‏پای در اول مرتبه تجرد خالص گذاشتن به حرکت جوهریه است. و‏‎ ‎‏این موت محتوم است که قرآن شریف فرموده است: ‏فَإِذَا جَآءَ أَجَلُهُمْ‎ ‎لاَیَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَ لاَ یَسْتَقْدِمُونَ‎[5]‎‏ و نیز در احادیث شریفه، آنجا که‏‎ ‎‏موت به محتوم و اجل معلق تقسیم شده، به آن اشاره فرموده اند.‏‎[6]‎‎ ‎‏و این موت محتوم تأخر و تقدم پیدا نکرده و عدم تقدم و تأخر آن‏‎ ‎‏عقلی است؛ زیرا اگر یک نقطه از این حد مخصوص حرکت تغییر‏‎ ‎‏نماید، محتوم نبوده و اگر یک نقطه جا مانده و بدون سیر آن‏‎ ‎‏بخواهد به نقطه بعدی برسد طفره بوده و طفره محال است. و باید‏‎ ‎‏ورای افق طبیعت آخرین نقطه افق طبیعت گشته تا اولین نقطه و‏‎ ‎‏انزل مراتب تجرد شروع شود و تا تمام افق طبیعت سیر نشود،‏‎ ‎‏وجود نارس بوده و اجل معلّق است.‏

‏     بالجمله: در این سیر کمال که اعراض از طبیعت است، قوای‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 178

‏مادی و طبیعی مضمحل خواهد شد، حتی چه بسا قوه متفکره که‏‎ ‎‏از عالم طبیعت است مضمحل گشته ولی اضمحلال اینها از ضعف‏‎ ‎‏وجود نیست، بلکه از کمال وجود و گذشتن از طبیعت و دخول در‏‎ ‎‏تجرد است که از مادیت و طبیعت اتمّ است. پس اگر انسان از مرتبه‏‎ ‎‏نقص گذشته و به مرتبه کمال رسیده و فاقد نقص مرتبه ناقص‏‎ ‎‏شود، نقص نبوده بلکه عین کمال است؛ زیرا مرتبه بالا جامع کمال‏‎ ‎‏مرتبه انزل با زیادتی است، چون قهرا انسان با وجدان و نیل به‏‎ ‎‏کمال فوق، کمال مرتبه نقصان را دارا خواهد بود و زوال قهری‏‎ ‎‏حاصل خواهد شد.‏

‏     و بالجمله: موت طبیعی فردی آن است که این سیر مستقیم را‏‎ ‎‏طی کرده و از افقی به افق دیگر برسد. به عبارت دیگر: یک دایره‏‎ ‎‏کامله وجودی را طی نماید و مصداق ‏کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ‎[7]‎‏ شود. در این‏‎ ‎‏صورت است که سلامت از نقطه مشرق وجودی تابیده و از اقصی‏‎ ‎‏مرتبه بارانداز شعاع آمده و در نقطه مغرب که منتهی الیه قوس‏‎ ‎‏صعودی است و در مطلع قوس نزولی که از آنجا طلوع نموده بود،‏‎ ‎‏غروب می نماید. البته به این معنی اشاره است که حضرت احدیت‏‎ ‎‏فرموده است: ‏سَلامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ‎[8]‎‏ و معصوم فرمود: ‏جزنا و هی‎ ‎خامدة‎[9]‎‏ که دامن کبریای آنها به آلودگی طبیعت، آلوده نگشته و قسر‏‎ ‎‏اتفاق نیفتاده است. بلی، این اجل محتوم است که لایتغیر و لایتبدل‏‎ ‎‏است و در این سیر، دیگر موت اخترامی نبوده و عقل تجویز‏‎ ‎‏نمی کند که در این سیر حتی نقطه ای تقدم و تأخر وجود داشته‏‎ ‎‏باشد.‏

‏     ولی اگر به این نحو سیر نکرد و قبل از آنکه در افق تجرد قدم‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 179

‏گذارد، موتی در حالت نارسی اتفاق افتاد، آن موت، موت انخرامی‏‎ ‎‏است، البته نسبت به این بیانی که گذشت والاّ نسبت به نظام اتمّ،‏‎ ‎‏این موت هم، موت طبیعی است به این معنی که علل و اسبابی‏‎ ‎‏تولید شده و قهرا دست به دست هم داده است. و همچنین‏‎ ‎‏حوادث طاریه و امراض و اسباب و عالم ضیق و تنگ و تصادم و‏‎ ‎‏تصادفات و قلب و انقلابات و فعل و انفعالات که بالنتیجه مؤدی‏‎ ‎‏شوند به اینکه این میوه نارس که حد وجودی و نفسانی و طبیعی‏‎ ‎‏خود را سیر ننموده و از درخت استکمال، قبل از موسم جدا شده‏‎ ‎‏و در حرکت جوهریه خود، طعم و رنگ و حقیقت خویش را‏‎ ‎‏تکمیل ننموده، این گرچه نسبت به این فرد، موت انخرامی و اجل‏‎ ‎‏معلق است، ولی بدون سبب نبوده بلکه دارای علت و اسبابی بوده‏‎ ‎‏که از سرچشمه ازلی سلسله العلل شروع شده و این اسباب موجب‏‎ ‎‏این تصادف شده است. و این علل و اسباب مانند موت طبیعی‏‎ ‎‏حتمی نبوده که به نظر عقل تغییر و تبدیل آن محال باشد، بلکه‏‎ ‎‏ممکن است با این اسباب مؤدیه به موت انخرامی، اسباب دیگری‏‎ ‎‏مزاحمت نموده و مانع از تأثیر آنها شود. مثلاً مرضی که از توجه‏‎ ‎‏یک رشته علل با تندباد اجل، بدن و نفس را تهدید می کند اگر‏‎ ‎‏اسبابی از علاجات و آنچه رافع اثر این سم است پیش آید، این باد‏‎ ‎‏تند و سرمای آفت را از صولت انداخته و مانع تأثیر آن می شود،‏‎ ‎‏این است که ما به استشفاء قائل بوده و تصدّق را رافع بلا و‏‎ ‎‏صله رحم را موجب بقا می دانیم.‏

‏     ‏‏برخلاف آن موت طبیعی اولی که در آنجا دیگر این امور‏‎ ‎‏معقول نیست؛ چون میوه موجود در عالم طبیعت، روز تابستانش‏‎ ‎‏را دیده و رسیده شده و دیگر قدرت نگه داری این میوه در وجود‏‎ ‎‏او نیست.‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 180

‏     و بالجمله: موت انخرامی گرچه قبل از رسیده شدن میوه‏‎ ‎‏طبیعت، و قبل از پای گذاشتن آن به اوج افق جسمانیت است و‏‎ ‎‏انخرامی بودن موت به این واسطه است که این طبیعت و استعداد‏‎ ‎‏و قوه خود را به کمال و فعلیت این عالم نرسانیده است، الاّ اینکه با‏‎ ‎‏توجه به اسباب موجوده و علل تامه ای که باعث ارتحال طبیعت با‏‎ ‎‏این استعداد، قبل از سیر طبیعی است، این نحوه رحلت در نظام‏‎ ‎‏اتمّ و اکمل لابد منه است، و این عین سیر طبیعی کل نظام است و‏‎ ‎‏اگر نظام وجود من حیث المجموع بخواهد نارس نبوده و سلامت‏‎ ‎‏راه استکمال خود را پیموده و نظام کل به موت طبیعی خود برسد،‏‎ ‎‏باید این فرد به این نحو دچار موت انخرامی شود، گرچه موت‏‎ ‎‏انخرامی این فرد بالنسبه به خود اوست ولکن بالنسبه به سیر‏‎ ‎‏کاروان سلسله وجود، موت طبیعی است.‏

‏     بالجمله: اگر اسباب و علل مقتضی نارسی افراد فراهم شد،‏‎ ‎‏چاره ای از آن نیست. اسباب این نارسی از اصلاب رجال و ارحام‏‎ ‎‏امّهات و تأثیر تغذّی و تأثیر شیطنتها شروع شده تا بالاخره علت‏‎ ‎‏تامه ناکامی و نارسی حاصل می شود.‏

‏     و با توجه به تأثیر این دستهای دخیل در خمیره و آلودگی به‏‎ ‎‏میکروبها، ناچار وجود قابل سیر خط مستقیم نخواهد بود.‏

‏     ‏‏پس در سیر مستقیم، عنایات ازلیه و عطوفات و مراحم‏‎ ‎‏سرمدیه و اوضاع پاک و محیط و فضای صاف و کرامات تامه لازم‏‎ ‎‏است و این سعادت برای من و امثال من رخ نمی دهد. کسانی که‏‎ ‎‏عنایات خاصه و توجهات ربانیه و کرامات تامه، نصیب آنها شده و‏‎ ‎‏دست ازل به یاری دوست به مساعدت آنها دراز شده و اصل پاک‏‎ ‎‏به آنها اعطا شده و خمیره لایق برای منصب امامت از آدم تا خاتم‏‎ ‎‏به آنها داده شده و از نقطه اول راست و مستقیم حرکت نموده اند و‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 181

‏اصلاب شامخه و ارحام مطهره را سیر کرده اند و تحت تربیت‏‎ ‎‏شمس الشموس با همان پاکی که از نقطه مشرق آمده بودند،‏‎ ‎‏سلامت از طبیعت گذشتند، در صورتی که نایره طبیعت و‏‎ ‎‏مقتضیات شهوت خاموش گشته و آتش طبیعت سرد شده و‏‎ ‎‏غولهای بیابانی خواب بوده اند: ‏جُزناها و هی خامدة‎[10]‎‏ تا به مطلع‏‎ ‎‏مشرق ‏حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ‎[11]‎‏ رسیدند و این سلامت در سیر است ‏ثُمَّ دَنَا‎ ‎فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَی‎[12]‎‏ أَلاَ بِذِکْرِالله ِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ‏‎[13]‎‏ یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ‏‎ ‎الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِی إِلَی رَبِّکِ رَاضِیَةً مَرْضِیَّةً،‎[14]‎‏ با کمال خوشنودی و به‏‎ ‎‏دلخواه محبوب، سفر را انجام داده و از نقطه مطلع خارج شده و به‏‎ ‎‏آن نقطه عود نموده و به طور استقامت در اسم اعظم الهی و لفظ‏‎ ‎‏جلاله «الله » که راست بوده و هیچ اعوجاجی ندارد، داخل شدند.‏‎ ‎‏چنانکه حضرت رسول فرمود: «راه من مستقیم و راههای دیگر کج‏‎ ‎‏و معوج است.»‏‎[15]‎‏ زیرا بین دو نقطه، ترسیم نمودن بیش از یک خط‏‎ ‎‏مستقیم، محال است. پس آنکه رسیده شده و در هیچ مقامی‏‎ ‎‏توقف نداشته و حرکت استکمالی را لاینقطع در دو قوس نزولی و‏‎ ‎‏صعودی طی نموده است، انسان کامل است ‏ثُمَّ دَنَا فَتَدَلّی.

‏     ‏‏این است که برای ملائکه مقام معینی است که: «و منهم قائم و‏‎ ‎‏منهم ساجد و منهم راکع».‏‎[16]‎‏ یگانه موجودی که برای سیر آن حد و‏‎ ‎‏مقامی نیست انسان کامل است که در این قوس ترقی و استکمال،‏‎ ‎‏به گونه ای استعداد سیر دارد که می تواند به مقامی که به وهم تو‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 182

‏ناید، برسد.‏

‏ ‏‏بار دیگر از ملک پرّان شوم‏

‏آنچه اندر وهم ناید آن شوم‏‎[17]‎

‏    ‏‏و انسان کامل نور انور احمد محمدی ـ صلی الله علیه و آله و‏‎ ‎‏سلم ـ است که او انسان کامل است ‏خَلَقْتُکَ لِأَجْلی‎[18]‎‏ خدا بنی آدم را‏‎ ‎‏برای خودش خلق فرموده است، البته نه آن بنی آدمی که نارس‏‎ ‎‏مانده است، بلکه آن آدمی که سلامت مانده و «مطلع الفجر» شده‏‎ ‎‏است.‏

‏     من و شما ‏خَلَقْتُکَ لِأجْلی‏ را دیده ایم و می گوییم: ما لأجل الله خلق‏‎ ‎‏شده ایم، ولی ما غفلت کرده ایم و فطرت را مستقیم نبرده ایم و‏‎ ‎‏چون وقفه در این عالم ترقی و استکمال محال است، پس ما‏‎ ‎‏حرکت کرده ایم ولی در شیطنت استکمال نموده ایم. البته هر چیز‏‎ ‎‏ناقصی در حرکت بوده تا کامل شود؛ زیرا توقف محال است، ولی‏‎ ‎‏ما در این حرکت شقی کامل درآمده ایم. ابوجهل‏‎[19]‎‏ هم ترقی کرد‏‎ ‎‏ولی در شیطنت. و خلاصه: هر شخصی رو به کمال داشته تا‏‎ ‎‏جاذب چه باشد؟ هرچه باشد، مجذوب به آن منجذب خواهد‏‎ ‎‏بود.‏

‏ ‏

‏ناریان مر ناریان را جاذبند‏

‏ ‏‏نوریان مر نوریان را طالبند‏‎[20]‎

‏ ‏

‏    ‏‏و خلاصه:‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 183

‏ ‏

‏ ‏

‏ذره ذره کاندرین ارض و سماست‏

‏ ‏‏جنس خود را همچو کاه و کهرباست‏‎[21]‎

‏ ‏

‏    ‏‏و بالأخره موت هر چیزی طبیعی است؛ چون تابع علل و‏‎ ‎‏اسباب است. لذا از یک نقطه آلوده به سوزاک، نوزاد سوزاکی‏‎ ‎‏بیرون خواهد آمد و سلامت برای کسی است که از خط مستقیم‏‎ ‎‏منحرف نشود و اگر منحرف شود حتما به نقطه مقصود نخواهد‏‎ ‎‏رسید. اگرچه این انحراف به سوی نقطه دیگر بعد از منحرف شدن‏‎ ‎‏علت است و البته بعد از انحراف، نظام علل به مقتضای خود، سیر‏‎ ‎‏طبیعی خواهند داشت.‏

‏     پس بنابراین: اگر سرتاسر نظام وجود ملاحظه شود، هیچ‏‎ ‎‏چیزی از نظام و مؤدیات آن متخلف نخواهد بود، این سلسله به‏‎ ‎‏یکدیگر متصل می باشند، در نتیجه «لکلّ الی باب الله عکوف» و‏‎ ‎‏این نظام همانند نغمه موسیقی است، فقط باید گوشه ها به یکدیگر‏‎ ‎‏منضم باشند تا مقامات جان نواز در ذائقه انسانی شیرین نماید؛‏‎ ‎‏زیرا تنها صدای «های های» بدون انضمام چه بسا اشمئزاز سمع‏‎ ‎‏می آورد.‏

‏     و همچنین این نظام اتمّ همانند رقص است که رقص رقاص در‏‎ ‎‏صورت انضمام حرکات او به یکدیگر، مستحسن است. و همچنین‏‎ ‎‏خطی که حسن دیده می شود مجموع آن الفاظی است که به یک‏‎ ‎‏نظم قلمی درآمده است.‏

‏     پس صدای خر گرچه به تنهایی به سمع انسان خوش نمی آید‏‎ ‎‏ولی گوشه ای از نغمه غیبی است که به این عالم فرستاده شده که‏‎ ‎‏یک پیچ آن گلوی خر است و این آن وقت حسن دارد که گوش‏‎ ‎‏مجموع نغمه های غیبی را بشنود.(92)‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 184

‏ ‏

مرگ اختیاری

فَلَمّا تَجَلّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکّاً‎[22]‎‏ تجلی می کند خدای تبارک و تعالی در‏‎ ‎‏کوه طور و یا در جَبَل انیّت خودِ موسی و موسی «صَعْق» ‏‏[‏‏برایش‏‎ ‎‏پیش می آید‏‏]‏‏. آنها در حال حیات، انبیا و اولیا نظیر انبیا و تالی تِلو‏‎ ‎‏انبیا در زمان حیاتشان آن چیزهایی که حجاب بوده است بین آنها و‏‎ ‎‏بین حق تعالی می شکنند و صَعْق برای آنها حاصل می شود و موت‏‎ ‎‏اختیاری برای آنها حاصل می شود. خدای تبارک و تعالی بر آنها‏‎ ‎‏تجلی می کند، و نگاه می کنند به حسب آن نگاه عقلی، باطنی و‏‎ ‎‏روحی و عرفانی، و ادراک می کنند و مشاهده می کنند جلوه حق‏‎ ‎‏تعالی را.(93)‏

20 / 10 / 59

*  *  *

‏ ‏

‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 185

  • . قدر / 5.
  • . اعراف / 34.
  • . «عن أبی جعفرع، قال: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللّه ِ عَزَّوَجَلّ: «قَضی اَجَلاً وَ اَجَلٌ مُسَمّی عِنْدَهُ». قال: هُما اَجَلانِ: أَجَلٌ مَحْتُومٌ وَ أَجَلٌ مَوقُوفٌ»؛ اصول کافی؛ ج 1، ص 147، کتاب التوحید، باب البداء، ح 4.
  • . اعراف /  34.
  • . رجوع کنید به: تفسیر نور الثقلین؛ ج 1، ص 703ـ704.
  • . اعراف /  29.
  • . قدر /  5.
  • . علم الیقین؛ ج 2، ص 971.
  • . علم الیقین؛ ج 2، ص 971.
  • . قدر /  5.
  • . نجم /  8 ـ 9.
  • . رعد /  28.
  • . فجر /  27ـ 28.
  • . اشاره است به آیه 153 سوره انعام.
  • . روایت در نهج البلاغه؛ ص 41، خطبه 1، چنین آمده: «منهم سجود لایرکعون و رکوع لاینتصبون».
  • . مثنوی معنوی؛ ص 512، دفتر سوم، بیت 3906.
  • . علم الیقین؛ ج 1، ص 381.
  • . عمرو بن هشام بن مغیره مخزومی از شدیدترین مردم در دشمنی با اسلام و پیامبر اکرم بود و در روز بدر، در حال کفر به دست عبداللّه بن مسعود در سنّ هفتاد سالگی به قتل رسید. وی در زمان جاهلیت، لقب ابوالحکم داشته و در زمان اسلام به جهت کثرت خبث طینت و عداوت با پیامبر از سوی آن حضرت، به ابوجهل مکنّی گردید.
  • . مثنوی معنوی؛ ص 184، دفتر دوم، بیت 83.
  • . مثنوی معنوی؛ ص 1050، دفتر ششم، بیت 2900.
  • . «پس آنگاه که نور خدا بر کوه تابش کرد، کوه را مندک و متلاشی ساخت»؛ اعراف /  143.