فصل نهم: معاد جسمانی

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏               ‏فصل نهم

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

معاد جسمانی

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 267


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 268

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

 

اصالت وجود

عینیّت تشخّص با وجود

وجود دارای مراتب

حرکت جوهری

شیئیّت شی ء به صورت نه مادّه

سیر انسان از مادّه به تجرّد

حرکت جسمانی اقتضای عالم مادّه

ضرورت معاد جسمانی برای انسان

حرکت انسان از نقص به کمال

وحدت شخصیّه

ارتباط بین وحدت و تشخّص

حفظ شخصیّت در عوالم مختلف

تجرّد مرتبه خیال

قیام صور خیالی و حسّی به نفس

خلاقیت نفس در عوالم مختلف

عینیّت نفس با بدن اخروی

پیوستگی بین ذرّات عالم

مراتب سه گانه هستی

انسان جامع عوالم سه گانه

رفض هیولای منضمّه

‏اصل اوّل، «اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت» است. این اصل، در‏‎ ‎‏بحث مبدأ و معاد اصالت دارد، و با پرده برداری از غُموضِ تصوّر‏‎ ‎‏آن، و روشن کردن اطراف و حواشی آن، این دو امر عظیم روشن‏‎ ‎‏شده و اصول مبحث توحید، و کثیری از مباحث مبدأ و معاد منقّح‏‎ ‎‏می شود.‏

‏     ‏‏اصل دوم، این که «تشخّص عین وجود است» زیرا بنابر مسلک‏‎ ‎‏اصالت وجود، غیر از وجود، حقیقت دیگری متحقّق نیست؛ پس‏‎ ‎‏متشخّص، همان متأصّل است، و متأصّل هم «وجود» است؛ و اگر‏‎ ‎‏از مفاهیم سخن به میان می آید برای این است که آنها، علایم و‏‎ ‎‏امارات تشخّص می باشند؛ چنان که در حقّ سبحانه، امارات وجودِ‏‎ ‎‏متشخّص، همان مفاهیمِ کلّی: علم و اراده و قدرت و حیات است.‏

‏     ‏‏اصل سوّم، از اصول این باب این است که «وجود، ذو مراتب‏‎ ‎‏است» و بالذّات دارای شدّت و ضعف و تقدّم و تأخر می باشد.‏‎ ‎‏غرض از ذکر این اصل آن است که: بنابر اصالت وجود، آنچه درحقیقت، متحقّق است وجود است، و در متن عالم واقع، غیر از‏‎ ‎‏وجود چیزی متحقّق نیست؛ پیدایش و صدورِ صادرِ اوّل، از مبدأ‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 269

‏اوّل می باشد و آنچه که افاضه و اصدار می شود، غیر از اصل وجود‏‎ ‎‏چیزی نیست. و این صدور در خارج، محقّق خواهد بود.‏

‏     اصل چهارم، «حرکت جوهری» است و این اصل نسبت به‏‎ ‎‏مبحث معاد، از اصل اصالت وجود، قریبتر است. حرکت جوهریّه‏‎ ‎‏در بحث معاد، اصل عمده ای است و در ایضاح مقصودِ این اصل؛‏‎ ‎‏باید سعی کامل مبذول شود.‏

‏     ‏‏معنی حرکت در جوهر این است که، حرکت در اصل هویّت و‏‎ ‎‏وجود باشد و موجود از ضعف و صباوت رو به قوّت و شدّت و‏‎ ‎‏کمال رود.‏

‏     هیولا مرتبه به مرتبه، به طرف اخذ صور کمالیّه قویّه وجودیّه‏‎ ‎‏حرکت می کند و پیش می رود، تا آن جایی که در صفا و شدّت و‏‎ ‎‏قوّت، همسنخ وجود می شود و از حدّ وجود طبیعی و افق طبیعت‏‎ ‎‏می گذرد. هیولایی که در حرکت است، اگر فعلیّاتی را که در مبادی‏‎ ‎‏خاصّ می توانست، پیدا کند پیدا کرد، و برای حرکت در جوهرِ‏‎ ‎‏ذات مستعد شد و مستکمل گردید، و به قدر قابلیّتش به او‏‎ ‎‏افاضاتی شد، به مرتبه ای از وجود می رسد که می خواهد به موت‏‎ ‎‏طبیعی، از سر شاخه عالم طبیعت بیرون رود و هیولا را رفض‏‎ ‎‏نماید، و از شجره عالم مادّه رهیده، در عالم اکمل و اَعلا قرار‏‎ ‎‏بگیرد؛ یعنی از دارِ طبیعت برهد، و در عالم اَعلا ثابت و مستقر‏‎ ‎‏گردد.‏

‏     ‏‏اصل دیگری که از ارکان بوده، و معاد متقوّم به آن است، از‏‎ ‎‏متفرّعات اصل گذشته (حرکت جوهریّه) می باشد، و عبارت است‏‎ ‎‏از این که «شیئیّت شی ء به صورتش است، نه به مادّه اش، و تمام‏‎ ‎‏حقیقت شی ء فصل اخیر او است.»‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 270

‏     از توضیح این اصل‏‎[2]‎‏ معلوم می شود که اگر صورت اخیر، مادّه‏‎ ‎‏منضّمه را از دست بدهد و جز صورت چیزی باقی نماند، شیئیّت‏‎ ‎‏شی ء، (با برهان قاطع) محفوظ است؛ مثلاً در سریر، سریر بودن‏‎ ‎‏به مادّه اش که چوب باشد، نیست؛ بلکه به صورتش است، و لذا‏‎ ‎‏اگر مادّه (یعنی چوب) نباشد، و یا اصلاً بقای شکل و صورت،‏‎ ‎‏بلامادّه، فرض شود، باز سریر، سریر است.‏

‏     اصل ششم را ما بعد از اصل هفتم ذکر می کنیم، برای این که‏‎ ‎‏شاید اصل هفتم مستقّلاً اصلی نباشد، (چنان که خود آخوند(س)،‏‎ ‎‏هم بعد از ذکر همه اصول می فرماید: «اصول عشره»، با این که‏‎ ‎‏تعداد اصولی که به نام اصل ذکر کرده، یازده عدد است).‏

‏     عَلی اَیّ حال، بهتر بود اصل هفتم به عنوان نتیجه اصل پنجم‏‎ ‎‏قرار داده شود، برای این که در اصل پنجم مقصود این بود که بیان‏‎ ‎‏شود شیئیت شی ء به صورت و فصل اخیرش است، و در اصل‏‎ ‎‏هفتم، به مورد خاصّ «انسان» اشاره می شود، و بیان می شود که‏‎ ‎‏نفس انسان، صورت اخیر اوست، و شیئیت انسان به آن است،‏‎ ‎‏چون منظور ما اثبات معاد برای انسان است، لذا در نتیجه گیری از‏‎ ‎‏اصل پنجم خصوصِ انسان را ذکر می کنیم و می گوییم: انسان‏‎ ‎‏موجودی است که در طبیعت «سایر» است و سیرش به طرف‏‎ ‎‏کمال است.‏

‏     ‏‏انسان با سیر طبیعی، در حرکت است و مسیرش از هیولویّت‏‎ ‎‏طبیعت، تا نقطه نهایی حقیقت، و از مرتبه شهادت، تا مرتبه غیبت‏‎ ‎‏است. در این فاصله و مسیر اگر اخترامی حاصل نشود، و انسان‏‎ ‎‏بتواند سفر خود را ظاهرا و باطنا، به سلامت خاتمه دهد،‏‎ ‎‏موجودی می شود که آخرین حدّ شرافت و لیاقت و کمال را در بین‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 271

‏موجودات ممکن الوجود، حایز خواهد شد. البتّه اگر در بین راه‏‎ ‎‏اخترامی حاصل شود (از قبیل امراض و ناخوشیها و هدم و غرق و‏‎ ‎‏قتل و...) که در ظاهر نگذارد قوای حیوانیه اش بطور طبیعی کامل‏‎ ‎‏شود، چندان مهم نیست. اخترام مهم آن است که سبب حصول‏‎ ‎‏جهت باطل شود، و انسان را دچار «قطّاع الطّریق» راه انسانیت‏‎ ‎‏سازد.‏

‏     ‏‏اگر برای انسان اخترام حاصل نشود، و این مسافت را به‏‎ ‎‏سلامتی طی کند، وقتی راه به آخر رسید مانند میوه رسیده است‏‎ ‎‏که به تمام کمالات خود، در شجره عالم طبیعت، به اندازه ای که‏‎ ‎‏می توانسته، نایل شده است، و اکنون دیگر از ماندن در این شجره‏‎ ‎‏مستغنی شده و بقدری خوش طعم و خوش عطر و بو شده که‏‎ ‎‏ملائکه الله مجذوب نور جمال و عطر وجود او می شوند؛ و لذا‏‎ ‎‏مؤمن که از صراط می گذرد و نورش به جهنّم می افتد، جهنّم‏‎ ‎‏خطاب می کند: ‏جُزْ یامُؤْمِنُ فَقَدْ اَطفَأَ نُورُکَ لَهَبی.‎[3]‎‏ و بالجمله انسان، یک‏‎ ‎‏مولود طبیعی است که تمام مدّت عمرش را، نه فقط عمری که از‏‎ ‎‏روز تولّد شروع می شود، بلکه آن عمری که از ابتدای نشو و نما در‏‎ ‎‏اُمّ الطّبیعه ـ یعنی هیولای اُولی و مادّة المواد ـ شروع می شود. تا‏‎ ‎‏وقتی که از طبیعت خارج شود، که آخر عمر طبیعی و روز وداع از‏‎ ‎‏زن و بچّه اش است، در حرکت است، حرکتی از نقص به کمال؛ و‏‎ ‎‏وقتی که از منزل ناقص کوچ کرده به مرتبه کاملتری می رسد آنچه‏‎ ‎‏در منزل اوّل به زمین می گذارد، جهت نقص آن مرحله است.‏‎ ‎‏موجودی که از مرتبه اَدنا ترقّی می کند، آنچه در منزل سابق به جا‏‎ ‎‏می گذارد فقط جهت نقص است، امّا حیثیّات وجودی و کمالی ـ مع‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 272

‏شدّةٍ من الکمال و کمال علی الکمال ـ همراه او است.‏

‏     انسان مادام که در طبیعت است، یک حقیقتِ دارای امتداد‏‎ ‎‏جوهری (طول و عرض و عمق) است، و این حقیقت پیوسته‏‎ ‎‏حرکت دارد؛ یعنی، به گونه ای است که از مرتبه ضعیفش (آن‏‎ ‎‏مرتبه ای که از هیولویّت نشو و نما یافته) تا آخر عالم مثال، یک‏‎ ‎‏حقیقت واحد است، که امتداد جوهری دارد، و مادام که در‏‎ ‎‏طبیعت است، جسم طبیعی است و وقتی از طبیعت بیرون رفت،‏‎ ‎‏جسم مثالی است (البتّه نه این که مثالی شدن، این حقیقت دارای‏‎ ‎‏امتداد را تغییر دهد).‏

‏     ‏‏این جسم مادام که در طبیعت است، جسم خالص نیست بلکه‏‎ ‎‏اختلاطی از جسم و لاجسم است، (چون مقرون و منوط به‏‎ ‎‏هیولاست و هیولا، جسم نیست) این هویّت واحد، در حقیقت‏‎ ‎‏امتدادیّه اش حرکت می کند تا آن جایی که جسم خالص شود، و‏‎ ‎‏هیولا را که لاجسمیّت بود، رها کند. رها کردن، جنبه لاجسمیّت،‏‎ ‎‏به مرتبه جسم مثالی رسیدن است، و وقتی به آن مرتبه رسید،‏‎ ‎‏حرکت در حقیقت امتدادیّه جوهریّه اش، توقّف پیدا می کند، چون‏‎ ‎‏اگر فرض شود که آن جا هم این حرکت ادامه دارد؛ یعنی، اگر‏‎ ‎‏ممکن باشد که جسم حرکت را ادامه بدهد، و از مرتبه مثال‏‎ ‎‏بگذرد، و موجودی مجرّد و غیرجسم شود، دیگر امتداد جوهری‏‎ ‎‏(طول و عرض و عمق) نخواهد داشت؛ و اگر این فرض درست‏‎ ‎‏باشد، دیگر معاد، جسمانی نخواهد بود، بلکه معاد روحانی، واقع‏‎ ‎‏خواهد شد؛ ولی این طور نیست برای این که عالم مثال حرکت‏‎ ‎‏ندارد. و لذا اگرچه، جهت عقلانیّت انسان طبیعی زیاد باشد، ولی‏‎ ‎‏حقیقت امتدادیّه جوهریّه اش که مثالی شده، جسم است. و لذا‏‎ ‎‏برای همه افراد انسان، بلااستثنا، معاد جسمانی وجود دارد، و‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 273

‏محال است که نباشد، زیرا نبودش بدین معناست که انسان مولود‏‎ ‎‏طبیعت نباشد.‏

‏     ‏‏خلاصه، این حقیقت، وقتی جسم خالص است که بتواند‏‎ ‎‏خودش را از مُعانقت لاجسم (هیولا)، رها کند، و مادام که هیولا‏‎ ‎‏هست حرکت ادامه دارد، و تا حرکت هست تعیّن ندارد.‏

‏     انسانی که فعلاً در طبیعت است و بتدریج رو به کمال می رود،‏‎ ‎‏انسان خالص نیست و تعیّن ندارد، زیرا در حرکت بین‏‎ ‎‏محوضه الفعل، و صرافه القوّة است و از هر درجه ای که می گذرد‏‎ ‎‏نقص آن درجه را به جا می گذارد، تا روزی برسد که نقص عالم‏‎ ‎‏طبیعت را بر زمین بگذارد، و آن آخرین قدم حیات دنیایی و اوّلین‏‎ ‎‏قدم حیات دیگر است. رفتن به عالم دیگر همانند گذشتن از حدّ‏‎ ‎‏نطفگی است، و همان طور که صورتِ جدید، بعد از نطفه، چیزی‏‎ ‎‏از کمالات آن را به جا نگذاشته، بلکه فقط حدّ و نقص منزل‏‎ ‎‏نطفگی را رها کرده، انسان هم وقتی که از طبیعت رفت فقط از‏‎ ‎‏دنائت عالم طبیعت و از منقصت و حدّ آن بیرون شده است، ولی‏‎ ‎‏تمام کمالات و حیثیّات نوریّه و وجودیّه اش را همراه برده است.‏

‏     ‏‏اصل هفتم، «وحدت شخصیّه»‏‎[4]‎‏ است، در اصل دوم گفته شد‏‎ ‎‏که تشخّص مصداقا عین وجود و متّحد با آن است، حال می گوییم:‏‎ ‎‏یک وجود ذو مراتب در هر مرتبه از مراتبش باشد، وجود واحدی‏‎ ‎‏است که نحوه وحدتش عین نحوه وجودش است، زیرا وحدت‏‎ ‎‏مساوق وجود است. هم در اَعلا مرتبه وجود، وجود واحدی است‏‎ ‎‏که وجودش عین وحدت است و به تمام ذات واحد است، هم در‏‎ ‎‏ادنا مرتبه وجود که هیولا و صرف قوّه باشد، عین وحدت است و‏‎ ‎‏وحدتش عین نحوه وجودش است و نحوه وجودش عین تشخّص‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 274

‏است.‏

‏     ‏‏والحاصل، هر یک از اقسام موجودات، هر نحوه وجودی که‏‎ ‎‏دارند، به همان نحوه، تشخّص دارند و به همان نحوه هم وحدت‏‎ ‎‏دارند. مثلاً وجود واجب، وجودی است که نحوه وجودش ثبات و‏‎ ‎‏قرار است، و قرار و ثبات، تمام ذات و عین هویّت اوست. به همین‏‎ ‎‏ترتیب اگر وجودی باشد که نحوه وجودش تقضّی و تصرّم باشد،‏‎ ‎‏هذیّتش، عین تدرّج خواهد بود، و وحدتش متناسب، و عین نحوه‏‎ ‎‏وجودش می باشد؛ یعنی موجود متشخّص واحدی است که به‏‎ ‎‏تمام ذات و هویّت، شخصیّت واحده متدرّجه است. این نحوه‏‎ ‎‏وجود، به هر مرتبه از مراتب وجود که برسد، یک هویّت و یک‏‎ ‎‏شخصیّت است؛ و اگر حرکت و تدرّج باعث تغییر شخصیّت و‏‎ ‎‏هذیّت او شود به گونه ای که شخصیّتش، غیر از شخصیّت اولیّه‏‎ ‎‏گردد، باید اصل وجودش از بین برود.‏

‏     حال اگر نحوه وجود متقضّی و متصرّم باشد، وحدتش هم،‏‎ ‎‏چنین وحدتی خواهد بود. اگر فرض شود که چنین وجودی از عالم‏‎ ‎‏طبیعت حرکت کند، یعنی از نقطه پایین طبیعت و آخرین خیمه‏‎ ‎‏عالم که در مرز و سرحدّ عدم زده شده، و به آخرین خیمه عالم‏‎ ‎‏طبیعت که سرحدّ عالم مثال است برسد، و سپس به عالم مثال‏‎ ‎‏وارد شود، در همه مراحل، این موجود، عینا همان است که از‏‎ ‎‏خیمه قریب به عدم عالم برخاسته بود، بدون این که اَدنا مجاز و‏‎ ‎‏تسامحی در کار باشد.‏

‏     ‏‏پس معلوم شد که انسان وقتی با حرکت، به عالم برزخ رسید و‏‎ ‎‏جسم برزخی شد، شخصیّت و هذیّتش باقی است و اگر او را‏‎ ‎‏بیاورند و بگویند که در اوّل طفولیّت چرا فلان کار را کردی و یا چرا‏‎ ‎‏به فلان کس بی جهت سیلی زدی و حال باید به جایش سیلی‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 275

‏بخوری و یا دستش را داغ بزنند، همان دست و همان هذیّت و‏‎ ‎‏شخصی را داغ زده اند که قبلاً سیلی زده بود. انسان یک هویّت‏‎ ‎‏است که این یک هویّت، چون حرکت و سیلان دارد صاحب‏‎ ‎‏مراتب است، و هرقدر بالاتر رود، وجودش جمعیتر، و جنبه‏‎ ‎‏کثرتش ضعیفتر و جنبه وحدتش قویتر می شود.‏

‏     وقتی نطفه در رحم مادر قرار گرفت، به اوّلین درجه لمس‏‎ ‎‏می رسد. سپس بتدریج که قوّت گرفت، قوای متعدّد در او ایجاد‏‎ ‎‏می شود. در عالم شهادت، بَصَر غیر از سمع، و سمع غیر از ذوق‏‎ ‎‏است، انسان با یک چیز می بیند و با چیزی دیگر می شنود، ولی در‏‎ ‎‏باطن او «حسّ مشترک»، هم می بیند، هم می شنود، هم ذوق‏‎ ‎‏می کند. یعنی در عین حال که سمع است، بصر هم هست، و در‏‎ ‎‏عین حال که بصر است، ذائقه هم هست، و همه قوای ظاهر و باطن‏‎ ‎‏از قبیل قوّه خیال، وهم، حافظه، و ذاکره و... در آن هست، و همه‏‎ ‎‏اعضا و جوارح و قوای ظاهری و باطنی در آن جا در آن مقام‏‎ ‎‏جمعند. پس وجود هر قدر جمعیتر باشد، حقایق بیشتری را‏‎ ‎‏داراست، و نفس هر قدر حرکت کند، هذیّتش محفوظ است، و به‏‎ ‎‏هر عالمی وارد شود، عینیّت و شخصیّتش، یک شخصیّت و‏‎ ‎‏عینیّت واحده است، و همه شؤون مراتب قبل را هم داراست،‏‎ ‎‏لمس می کند، می بیند، می چشد، می بوید. خلاصه آنچه در مراتب‏‎ ‎‏دیگر انجام می داد یا قادر بود انجام دهد، در مرتبه بالاتر هم همان‏‎ ‎‏قدرت و توان را داراست.‏

‏     ‏‏اصل هشتم این است که «مرتبه خیال مجرّد می باشد»، چنان که‏‎ ‎‏قبلاً در چندین جا به آن اشاره شده و در باب «اتّحاد عاقل و‏‎ ‎‏معقول»، در اوایل مبحث نفس، براهین سدیده ای بر تجرّد صور‏‎ ‎‏خیالیّه برزخیّه از مادّه و لواحق مادّه اقامه شده است، گرچه تجرّد‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 276

‏عقلانی (که تجرّد از مادّه و لواحق مادّه از قبیل زمان، مکان، مقدار‏‎ ‎‏و غیره باشد) ندارند. این صور مقدار دارند ولی مادّه ندارند.‏

‏     ‏‏اصل نهم، نزد آخوند ـ قدس سره ـ صور متخیّله و بلکه تمام‏‎ ‎‏صور محسوسه موجودات، قیام به نفس دارند و نفس حافظ این‏‎ ‎‏قوّه ها و کوه ها‏‎[5]‎‏ است؛ یعنی، نفس حافظ و جامع صور محسوسات‏‎ ‎‏در حواسّ می باشد، امّا نه صور مادّیّه که روی اشیای خارجیّه‏‎ ‎‏است، بلکه صور موجود در حواس، که مظاهر نفس هستند و‏‎ ‎‏مظاهر و قوا، جسم و جسمانی نمی باشند.‏

‏     ‏‏اصل دهم، بعضی از صور مقداریّه جرمیّه، مکتفی به فاعل‏‎ ‎‏مجرّد نیستند، بلکه به سبب داشتن هیولای قابله، استعداداتی‏‎ ‎‏لازم دارند تا فاعل در آنها تأثیر کند؛ و بعضی از صور مقداریّه (مثل‏‎ ‎‏افلاک و اجرام علویّه) به فاعل مجرّد، اکتفا می کنند.‏

‏     نفس، مادام که در طبیعت است چون هیولا و جهت بالقوّه‏‎ ‎‏دارد، «قابل» صورت جسمیّه است، نه این که خودش جسم باشد؛‏‎ ‎‏ولی بعد از مفارقت از عالم طبیعت، و افتراق از مصاحبت بیگانه، و‏‎ ‎‏فراغت از تدبیر امر غیر، و فراغت از امور تنمیه و تغذیه و امثال این‏‎ ‎‏امور طبیعیّه، می تواند معالیل مقداری جرمی، و مقادیر و اجسام‏‎ ‎‏جرمیّه را ایجاد نماید؛ در این حالت، نفس معلول دارد، و چون‏‎ ‎‏قویّ الاراده است و از اشتغالات طبیعت رسته، و هر چه اراده کند‏‎ ‎‏ایجاد می نماید؛ ولی مادام که در طبیعت است، به علّت گرفتاری به‏‎ ‎‏مادّه و عدم تمامیّت حیثیّت قدرت، و به واسطه معانقه با عایق‏‎ ‎‏(یعنی هیولای منضمّه)، قادر نیست مقدار جرمیّه ای را در خارج‏‎ ‎‏ایجاد و اصدار نماید؛ (با این که در همین عالم حسّی، ایجاد صور‏‎ ‎‏محسوسه به فعّالیّت نفس است) مگر نفوس قویّه نادره، مثل‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 277

‏أنفاس مقدّسه معصومین ـ سلام الله علیهم اجمعین.‏

‏     ‏‏نکته قابل توجّه در این اصل آن است که بدنِ نفس در نشئه‏‎ ‎‏آخرت، معلول آن و مخلوق فعالیّتش نیست، بلکه آن بدن، بدنی‏‎ ‎‏است که نفس، خود، آن بدن است و ایجاد و اعدام آن، مساوق‏‎ ‎‏اعدام، و یا ایجاد خودش می باشد، و ممکن نیست شی ء به فعالیّت‏‎ ‎‏خودش موجود شود، زیرا مستلزم دور صریح باطل است.‏

‏     ‏‏اصل یازدهم، «عالم از وحدت برخوردار است». بگونه ای که‏‎ ‎‏اگر یک ذرّه و یک پر کاه، از مرتبه ای که دارد جا به جا شود، و یا‏‎ ‎‏یک برگ از حدّی که دارد تجافی بنماید، مستلزم انقلاب در‏‎ ‎‏سرتاسر عالم است، و نمی توان یک ذرّه وجودی را قطع کرد مگر‏‎ ‎‏این که انقلاع سرتاسر نظام اتمّ، لازم آید؛ برای این که بین‏‎ ‎‏موجودات رابطه «علیّت و معلولیّت» برقرار است.‏

‏     ‏‏مرحوم آخوند ـ قدس سره ـ عالم امکان را دارای سه مرتبه‏‎ ‎‏می داند: «عالم مجرّدات و عقول» که از مادّه و لواحق مادّه منخلع،‏‎ ‎‏و از شکل و هیأت و استعداد آزاد است، و به حد طول و عرض و‏‎ ‎‏عمق متضیّق نیست. «عالم مثال»، که مجرّد از مادّه و لواحق آن‏‎ ‎‏می باشد و تحت مرتبه عالم عقول قرار دارد و «عالم شهادت و‏‎ ‎‏طبیعت و مادّه» که تدرّج، ذاتی آن است و عین حرکت می باشد.‏

‏     ‏‏در قوس نزولی وجود، موجودی که جامع این اکوان باشد‏‎ ‎‏وجود ندارد، ولی در قوس صعود ـ که از مهد عالم طبیعت شروع‏‎ ‎‏می شود ـ تنها موجودی که کون جامع است ولو بالاستعداد، انسان‏‎ ‎‏است. تنها انسان است که کون جامع است و از مرتبه اخیره‏‎ ‎‏شهادت، و مرتبه متوسّطه برزخیّت، و مرتبه اُولی؛ یعنی مرتبه‏‎ ‎‏تجرّدیّه عقلانیّه حظّی دارد. انسان دارای هویّتی است که آن هویّت‏‎ ‎‏و شخصیّت، تا در طبیعت است کون جامع است، و از طبیعت که‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 278

‏بیرون رفت هم باز کون جامع است؛ یعنی، هویّتی است، که جسم‏‎ ‎‏دارد، مرتبه برزخیّه دارد، و مرتبه عقلانیّه را هم حایز است.‏

‏     این یک شخصیّت است که ابتدا در مهد طبیعت و تحت تربیت‏‎ ‎‏زمان، که دایه و پرستارش بود واقع شده بود، و حالا بدون هیچ‏‎ ‎‏شرطی، حتّی با نظر دقیق عرفانی و حکمی، از مادّه و از هیولای‏‎ ‎‏منضمّه مستخلص شده است. البتّه مراد از «هیولا» دراین جا‏‎ ‎‏هیولایی نیست که قوّه این مرتبه کامله بوده، و «از هیولا مستخلص‏‎ ‎‏شدن» معنایش این نیست که آن امر بالقوّه، بالفعل شده باشد و‏‎ ‎‏همان امر ناقص، کامل گردیده باشد؛ بلکه مراد از هیولای منضمّه،‏‎ ‎‏آن هیولایی است که در قسمت فضولات (مثل مو و ناخن) است و‏‎ ‎‏در شخصیّت انسان هیچ دخالتی ندارد، و این هیولا قشری است‏‎ ‎‏که یک موقعی (یعنی موقع اجل مسمّی) آن را، مثل ناخن و مُو‏‎ ‎‏رفض خواهد کرد؛ و وقتی از آن فارغ شد، موجود و هویّتی است‏‎ ‎‏که «جسم» دارد، که جسم، نشانه طبیعت است و «نفس» دارد، که‏‎ ‎‏امری بین جسم و مجرّد عقلانی است، و همان قوّه ادراکیّه ای است‏‎ ‎‏که مدرک جزئیات است و نشانه برزخیّت است، و «مرتبه‏‎ ‎‏عقلانیّت» دارد که نشانه عالم تجرّد و عالم عقل است.(184)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

عدم وابستگی هویّت انسان به جسم

‏انسان موجودی است که خلاصه عالم کبیر است. او موجودی‏‎ ‎‏است صاحب جسم و عقل و نفس، که اگر بالفرض موقع ارتحال از‏‎ ‎‏این نشئه، رفض هیولای منضمّه و بدن قشری و کالبدی برایش‏‎ ‎‏ممکن باشد ـ به عبارت دیگر بدون جسم رحلت کند ـ باز خللی در‏‎ ‎‏صحّت معاد و محشور شدن او پیش نمی آید، زیرا شخصیّت و‏‎ ‎‏هویّتش باقی مانده است.‏

‏ ‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 279

‏     ‏‏در بقای هویّت و هذیّت، جسم اصلاً مدخلیّت ندارد؛ در دنیا‏‎ ‎‏هم می بینیم که مثلاً پاداش و کیفر، برای دستی که وسیله و آلت‏‎ ‎‏فعل زدن واقع شده، نیست، زیرا اگر فرضا آن دست، قطع شود یا‏‎ ‎‏زیر ماشین بماند، باز شخص خاطی کیفر عملش را می بیند چون‏‎ ‎‏مجرم، او بوده است. بقای «جسمیّت» در بقای «شخصیّت» دخیل‏‎ ‎‏نیست، و بر فرض که «جسم» هم مرفوض شود، شخصیّت باقی‏‎ ‎‏می ماند، ولیکن رفض جسمیّت محال است. چیزی که ممکن و‏‎ ‎‏طبیعی است و در رجوع به نشئه دیگر حتمی و ناموس تکوینی به‏‎ ‎‏شمار می رود، مفارقت از هیولای منضمّه، که آن هم از اوّل در‏‎ ‎‏شخصیّت انسان دخالت نداشت، بلکه در واقع مثل یک دایه بود‏‎ ‎‏که طفل در دامنش تربیت یابد.‏

‏     آن هیولایی هم که قوّه فعلیّتها بود، چنانچه سابقا اشاره شد،‏‎ ‎‏امر ناقصی بود که کامل شد، و بعد از ارتحال، موجود و هویّتی‏‎ ‎‏دارای مراتبی است که مراتب آن عبارت است از: «جسم»، و مرتبه‏‎ ‎‏متوسّطه ای که از آن به «نفس» تعبیر می کنند، و مرتبه تجرّد کامل‏‎ ‎‏که از آن به «عقل» تعبیر می شود، و این چنین موجودی «کون‏‎ ‎‏جامع» است. این تفاصیل و اصول، مقدماتی بود که جهت تبیین‏‎ ‎‏امر معاد لازم بود و با اطّلاع بر آنها، کیفیّت معاد و رجوع معلوم‏‎ ‎‏خواهد شد.(185)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

تجرّد نفس با معاد

رابطه تجرّد نفس با معاد جسمانی

‏نـوع بشر دارای صـور خیالیّه هستنـد، و گـرچه نمی تواننـد به‏‎ ‎‏حدّی برسند که در مرتبه تجرّد تامّ عقلانی، اشیـا را بفهمند، ولی‏‎ ‎‏همین که صور خیالیّه دارند، یعنـی در مرتبه تجرّد خیالی هستند‏‎ ‎‏(مرتبه ای که از مـادّه مجرّد است، ولی از مقدار و شکل مجرّد‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 280

‏نیست) برای اثبات معاد جسمـانی کافی است. از این رو ما قائلیم‏‎ ‎‏حتی در بین حیوانات هم، آنهـایی که به تجرّد خیالی برسند‏‎ ‎‏محشور می شوند.‏

‏     ‏‏اگر کسی تجرّد را بطور مطلق منکر باشد لازم می آید که‏‎ ‎‏بسیاری از ضروریّات را انکار نماید از جمله انکار معاد جسمانی.‏‎ ‎‏گرچه گفته اند: «اگر کسی قائل به تجرّد باشد و وجود مجرّدات را‏‎ ‎‏در عالم بپذیرد، مستلزم انکار بسیاری از ضروریّات است»،‏‎[6]‎‎ ‎‏ولیکن ما هر چه در قول به تجرّد تأمل کردیم، نیافتیم که انکار‏‎ ‎‏ضروریّاتی که آنها گفته اند لازم آید، به خلاف انکار تجرّد، که‏‎ ‎‏حقیقتا مستلزم انکار بسیاری از ضروریّات دین است، زیرا اگر‏‎ ‎‏کسی بخواهد معتقد به معاد جسمانی باشد، جز با قبول و پذیرفتن‏‎ ‎‏«تجرّد نفس» امکان ندارد. اگر درختی را بسوزانند و خاکستر کنند‏‎ ‎‏و دوباره از آن خاکستر، درختی بسازند، این درخت مسلّما همان‏‎ ‎‏درخت قبلی نخواهد بود، بلی مادّه یکی است ولیکن در حقیقت،‏‎ ‎‏این درخت؛ همان درخت سابق نیست. پس اگر بگوییم هویّت‏‎ ‎‏انسانی اعم از ظاهر و باطن، و هرچه دارد، همین بدن است، قول‏‎ ‎‏به معاد جسمانی امکان ندارد. قول به معاد جسمانی، جز از آن‏‎ ‎‏راهی که آخوند گفته است ممکن نیست.(186)‏

‏ ‏

*  *  *

شیخ الرّئیس و مسأله معاد جسمانی

شیخ الرّئیس و عدم اثبات مرتبه برزخ

نقش تجرّد برزخی در تحقّق معاد جسمانی

عقل بالفعل مدرک حقایق عقلیّه

‏از جمله مسائلی که شیخ در آن گرفتار شده مسأله «معاد جسمانی»‏‎ ‎‏است که نتوانسته آن را درست کند، و بالاخره هم گفته: «چون‏‎ ‎‏صاحبان ادیان گفته اند ما باید تسلیم این امر باشیم»، سبب گرفتار‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 281

‏شدنش هم این بوده که نتوانسته مسأله «نفس» را تنقیح کند.‏‎[7]‎

‏    ‏‏همین طور وقتی در مسأله تجرّد نفس حیوانی وارد می شود‏‎ ‎‏مطلب را با تردید بررسی می کند، و مدام می گوید اگر اینطور‏‎ ‎‏باشد، این ایراد لازم است، و اگر آنطور باشد، دچار فلان اشکال‏‎ ‎‏می گردیم؛ سرانجام هم مطلب را تنقیح نکرده رها می کند و از آن‏‎ ‎‏خارج می شود.‏‎[8]‎

‏     ‏‏همچنین شیخ طبق عقیده ای که داشته، نتوانسته «تجرّد‏‎ ‎‏برزخی» را تثبیت کند، و این به سبب قولی بوده که بسیاری از‏‎ ‎‏محدّثین ما هم به آن قائلند مبنی بر اینکه: ارواح، قبل از ابدان‏‎ ‎‏موجودند و بعد از آنکه جنین چهار ماهه شد، یکی از آن ارواح را‏‎ ‎‏به حکم قرعه، یا همین طور بالبخت و الطّالع، انتخاب، و سپس‏‎ ‎‏داخل جنین می کنند. پس، روح هرکس، نفسِ مجرّدی است که قبل‏‎ ‎‏از بدن، موجود بوده، و بعد از بدن هم باقی خواهد ماند. البتّه‏‎ ‎‏شیخ الرّئیس قائل نیست که نفس از اوّل وجود داشته، بلکه قائل‏‎ ‎‏است که نفس مجرّد، به هنگام رسیدن جنین به چهار ماهگی خلق‏‎ ‎‏می شود، و به جنین افاضه می گردد،‏‎[9]‎‏ و از هنگام افاضه به جنین تا‏‎ ‎‏بقای بدن، و بعد از بقای بدن، باقی است بدون اینکه ترقّی‏‎ ‎‏جوهری کند، و علوم اکتسابیّه و سایر عوارض خارج از ذات، بر آن‏‎ ‎‏«عارض» می شود.‏

‏     طبق این عقیده، شیخ نتوانست مرتبه برزخیّه را درست کند تا‏‎ ‎‏مسأله معاد جسمانی را هم حل نماید، حال آنکه اثبات مرتبه‏‎ ‎‏برزخیّه برای نفس، در اثبات معاد جسمانی دخالت تام دارد، و‏‎ ‎‏بدون اثبات این مرتبه، ممکن نیست معاد جسمانی اثبات شود. لذا‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 282

‏چون دیگران این معنی را تصحیح ننموده بودند، کسی را سراغ‏‎ ‎‏نداریم که قضیّه معاد جسمانی را برهانی کرده باشد، و از روی‏‎ ‎‏براهین علمیّه عقلیّه، آن را اثبات کرده باشد،. آخوند اوّل کسی‏‎ ‎‏است که معاد جسمانی را برهانی کرده است.‏

‏     ‏‏گفتیم از جمله مشکلات شیخ قضیّه معاد جسمانی است. او‏‎ ‎‏نتوانسته معاد جسمانی را برای نوع مردم اثبات کند، بلکه فقط‏‎ ‎‏برای «کملینی» که به مرتبه قوّه عاقله دست پیدا کرده اند، آن را‏‎ ‎‏ثابت کرده است؛ ولی ما چون وجود مرتبه برزخیّه را اثبات‏‎ ‎‏نموده ایم لذا برای نوع مردم نیز به معاد جسمانی قائلیم. حتّی‏‎ ‎‏اطفال هم مرتبه برزخیّه دارند، زیرا از وقتی که متولّد می شوند،‏‎ ‎‏پستان مادر را با اراده و اختیار، امتصاص می کنند و همین، دلیل بر‏‎ ‎‏تجرّد است (ولو ضعیف)؛ چون فعل ارادی و اختیاری فقط از‏‎ ‎‏نفس مجرّد صادر می شود.‏

‏     اگر در پایان چهار ماهگی، که ابتدای پیدایش قوّه حسیّه در‏‎ ‎‏جسم جنین است، آفتی به جنین برسد و آن را نابود کند، آن قوّه‏‎ ‎‏هم منحل می شود، (مثل نیروی برق که در سیمی جاری است و به‏‎ ‎‏مناسبتِ از بین رفتن آن سیم، این نیرو هم تمام می شود و معدوم‏‎ ‎‏می گردد) زیرا آن حسّ، فی نفسه، مرتبه مستقلّه ای ندارد تا با بقای‏‎ ‎‏آن مرتبه مستقلّه؛ باقی باشد (بلکه وجود و عدمش، وابسته به‏‎ ‎‏وجود و عدم جنین است).‏

‏     ‏‏وقتی در موجود مادّی با حرکت جوهریّه، اصل و مرتبه‏‎ ‎‏مستقلّه ای؛ متوسّط بین مادیّت محض، و عقل محض پیدا شد،‏‎ ‎‏اشعه نوریّه آن، با بقای آن مرتبه مستقلّه، باقی است. لذا‏‎ ‎‏موجوداتی که نفوسشان مرتبه برزخیّه تجردیّه پیدا کرده، (مثل اکثر‏‎ ‎‏نفوس بشری) وقتی که از طبیعت بیرون می روند قوای مدرکه و‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 283

‏محرّکه شان هم به همراه نفس می رود، در نتیجه در عالم برزخ‏‎ ‎‏حسّ لمس و ذوق و شامّه و بصر و سمع و قوای دیگر، نفس را‏‎ ‎‏مشایعت می کنند.‏

‏     نوع مردم، حتّی اطفال و بلکه حیوانات هم، چون «مرتبه‏‎ ‎‏متوسّطه تجرّد برزخی» دارند، «معاد جسمانی» هم دارند.‏

‏     شیخ قدس سره چون این معنا را تحصیل نکرده، گاهی معاد را‏‎ ‎‏برای اکثر مردم جایز نمی داند و فقط مختصّ کسانی که قوّه عاقله‏‎ ‎‏دارند، می شمارد؛ و گاهی، داشتن قوّه عاقله، را بر همه بسط‏‎ ‎‏می دهد و برای اکثر مردم معاد جسمانی را اثبات کرده و می گوید:‏‎ ‎‏«اکثر مردم حدّاقل توانسته اند مفهوم «شی ء» را انتزاع کنند، و یا‏‎ ‎‏مفهوم «کلّی» را بفهمند، و یا اوّلیاتی مثل «الکلّ اعظم من الجزء» یا‏‎ ‎‏«مساوی المساوی مساوٍ لذلک الشی ء» را تحصیل کنند؛ و چون‏‎ ‎‏اوّلیات را تعقّل نموده اند، پس قوّه عاقله دارند، لذا معاد جسمانی‏‎ ‎‏برای آنها واقع خواهد شد».‏

‏     ‏‏آخوند می فرماید این طور نیست که فهمیدن مفهوم شی ء (که‏‎ ‎‏یک مفهوم عَرَضی است) دلیل بر وجود مرتبه عقلیّه باشد، زیرا‏‎ ‎‏قوّه عاقله انسان وقتی به فعلیّت می رسد که «حقایق عقلیّه» را‏‎ ‎‏ادراک کند، نه مفاهیمی مثل «شی ء» را، که مفهومی عرضی است،‏‎ ‎‏و حقیقت عقلیّه مستقلّه ندارد و فقط با انتزاع حاصل می شود، و‏‎ ‎‏همین طور مفاهیم دیگر مثل «الکلّ اعظم من الجزء». بعلاوه نوع‏‎ ‎‏مردم حتّی «مفهوم» اینها را هم تعقّل نمی کنند. مثلاً در قضیّه «الکلّ‏‎ ‎‏اعظم من الجزء»، این طور نیست که همه مردم آن را صحیح‏‎ ‎‏فهمیده باشند، بلکه رسم شده که طبق عادت، شنیده ها را بگویند.‏‎ ‎‏(اساسا درک و دریافت اینها، برای عامّه مردم ضروری نیست)‏‎ ‎‏حتّی از بعضی مشایخ غزیرَةُ المحاسن شنیده ایم که گفته اند:‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 284

‏آفتابه ای که لوله اش از اینجا تا عراق باشد، جزء اعظم از کلّ است!‏

‏     و بالجمله: واجد مرتبه «عاقل بالفعل بودن»، به این است که‏‎ ‎‏«حقایق عقلیّه مجرّده» را درک کند. و این مختصّ اوحدیّ از مردم‏‎ ‎‏می باشد، و شاید برای امثال خودِ آخوند اتّفاق افتد، نه برای نوع‏‎ ‎‏مردم، و حتّی نه برای نوع علما که دست و پایشان در مرتبه مفاهیم‏‎ ‎‏بند است.(187)‏

*  *  *

‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 285

  • . توضیح و مشروح مطلب، در جزوات اسفار حضرت امامس آمده است.
  • . «اِنَّ النّارِ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنِ یَوْمَ الْقِیمَةِ جُزْ یامُؤْمِنُ فَقَدْ اَطْفَأَ نُورُکَ لَهَبی؛ در روز قیامت، آتش به مؤمن می گوید: از من عبور کن ای مؤمن، زیرا نور تو شعله مرا خاموش می کند»؛ علم الیقین؛ ج 2، ص 971 ؛ جامع الاخبار؛ ص 42، فصل 22.
  • . اصل هفتم بر اساس ترتیب اسفار، اصل ششم می باشد.
  • . غلاف پنبه، پیله ابریشم.
  • . در بحارالانوار؛ ج 58، ص 104ـ105، مرحوم مجلسی منکر تجرّد روح می باشد.
  • . شفا قسمت الهیات؛ ص 423، فصل هفتم از مقاله نهم نجات، ص 291.
  • . المباحثات؛ ص 51ـ53.
  • . شیخ الرئیس؛ مبدأ و معاد؛ ص 108، المقالة الثالثه، فصل 11.