فصل نهم
معاد جسمانی
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 267
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 268
اصالت وجود
عینیّت تشخّص با وجود
وجود دارای مراتب
حرکت جوهری
شیئیّت شی ء به صورت نه مادّه
سیر انسان از مادّه به تجرّد
حرکت جسمانی اقتضای عالم مادّه
ضرورت معاد جسمانی برای انسان
حرکت انسان از نقص به کمال
وحدت شخصیّه
ارتباط بین وحدت و تشخّص
حفظ شخصیّت در عوالم مختلف
تجرّد مرتبه خیال
قیام صور خیالی و حسّی به نفس
خلاقیت نفس در عوالم مختلف
عینیّت نفس با بدن اخروی
پیوستگی بین ذرّات عالم
مراتب سه گانه هستی
انسان جامع عوالم سه گانه
رفض هیولای منضمّه
اصل اوّل، «اصالت وجود و اعتباریّت ماهیّت» است. این اصل، در بحث مبدأ و معاد اصالت دارد، و با پرده برداری از غُموضِ تصوّر آن، و روشن کردن اطراف و حواشی آن، این دو امر عظیم روشن شده و اصول مبحث توحید، و کثیری از مباحث مبدأ و معاد منقّح می شود.
اصل دوم، این که «تشخّص عین وجود است» زیرا بنابر مسلک اصالت وجود، غیر از وجود، حقیقت دیگری متحقّق نیست؛ پس متشخّص، همان متأصّل است، و متأصّل هم «وجود» است؛ و اگر از مفاهیم سخن به میان می آید برای این است که آنها، علایم و امارات تشخّص می باشند؛ چنان که در حقّ سبحانه، امارات وجودِ متشخّص، همان مفاهیمِ کلّی: علم و اراده و قدرت و حیات است.
اصل سوّم، از اصول این باب این است که «وجود، ذو مراتب است» و بالذّات دارای شدّت و ضعف و تقدّم و تأخر می باشد. غرض از ذکر این اصل آن است که: بنابر اصالت وجود، آنچه درحقیقت، متحقّق است وجود است، و در متن عالم واقع، غیر از وجود چیزی متحقّق نیست؛ پیدایش و صدورِ صادرِ اوّل، از مبدأ
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 269
اوّل می باشد و آنچه که افاضه و اصدار می شود، غیر از اصل وجود چیزی نیست. و این صدور در خارج، محقّق خواهد بود.
اصل چهارم، «حرکت جوهری» است و این اصل نسبت به مبحث معاد، از اصل اصالت وجود، قریبتر است. حرکت جوهریّه در بحث معاد، اصل عمده ای است و در ایضاح مقصودِ این اصل؛ باید سعی کامل مبذول شود.
معنی حرکت در جوهر این است که، حرکت در اصل هویّت و وجود باشد و موجود از ضعف و صباوت رو به قوّت و شدّت و کمال رود.
هیولا مرتبه به مرتبه، به طرف اخذ صور کمالیّه قویّه وجودیّه حرکت می کند و پیش می رود، تا آن جایی که در صفا و شدّت و قوّت، همسنخ وجود می شود و از حدّ وجود طبیعی و افق طبیعت می گذرد. هیولایی که در حرکت است، اگر فعلیّاتی را که در مبادی خاصّ می توانست، پیدا کند پیدا کرد، و برای حرکت در جوهرِ ذات مستعد شد و مستکمل گردید، و به قدر قابلیّتش به او افاضاتی شد، به مرتبه ای از وجود می رسد که می خواهد به موت طبیعی، از سر شاخه عالم طبیعت بیرون رود و هیولا را رفض نماید، و از شجره عالم مادّه رهیده، در عالم اکمل و اَعلا قرار بگیرد؛ یعنی از دارِ طبیعت برهد، و در عالم اَعلا ثابت و مستقر گردد.
اصل دیگری که از ارکان بوده، و معاد متقوّم به آن است، از متفرّعات اصل گذشته (حرکت جوهریّه) می باشد، و عبارت است از این که «شیئیّت شی ء به صورتش است، نه به مادّه اش، و تمام حقیقت شی ء فصل اخیر او است.»
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 270
از توضیح این اصل معلوم می شود که اگر صورت اخیر، مادّه منضّمه را از دست بدهد و جز صورت چیزی باقی نماند، شیئیّت شی ء، (با برهان قاطع) محفوظ است؛ مثلاً در سریر، سریر بودن به مادّه اش که چوب باشد، نیست؛ بلکه به صورتش است، و لذا اگر مادّه (یعنی چوب) نباشد، و یا اصلاً بقای شکل و صورت، بلامادّه، فرض شود، باز سریر، سریر است.
اصل ششم را ما بعد از اصل هفتم ذکر می کنیم، برای این که شاید اصل هفتم مستقّلاً اصلی نباشد، (چنان که خود آخوند(س)، هم بعد از ذکر همه اصول می فرماید: «اصول عشره»، با این که تعداد اصولی که به نام اصل ذکر کرده، یازده عدد است).
عَلی اَیّ حال، بهتر بود اصل هفتم به عنوان نتیجه اصل پنجم قرار داده شود، برای این که در اصل پنجم مقصود این بود که بیان شود شیئیت شی ء به صورت و فصل اخیرش است، و در اصل هفتم، به مورد خاصّ «انسان» اشاره می شود، و بیان می شود که نفس انسان، صورت اخیر اوست، و شیئیت انسان به آن است، چون منظور ما اثبات معاد برای انسان است، لذا در نتیجه گیری از اصل پنجم خصوصِ انسان را ذکر می کنیم و می گوییم: انسان موجودی است که در طبیعت «سایر» است و سیرش به طرف کمال است.
انسان با سیر طبیعی، در حرکت است و مسیرش از هیولویّت طبیعت، تا نقطه نهایی حقیقت، و از مرتبه شهادت، تا مرتبه غیبت است. در این فاصله و مسیر اگر اخترامی حاصل نشود، و انسان بتواند سفر خود را ظاهرا و باطنا، به سلامت خاتمه دهد، موجودی می شود که آخرین حدّ شرافت و لیاقت و کمال را در بین
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 271
موجودات ممکن الوجود، حایز خواهد شد. البتّه اگر در بین راه اخترامی حاصل شود (از قبیل امراض و ناخوشیها و هدم و غرق و قتل و...) که در ظاهر نگذارد قوای حیوانیه اش بطور طبیعی کامل شود، چندان مهم نیست. اخترام مهم آن است که سبب حصول جهت باطل شود، و انسان را دچار «قطّاع الطّریق» راه انسانیت سازد.
اگر برای انسان اخترام حاصل نشود، و این مسافت را به سلامتی طی کند، وقتی راه به آخر رسید مانند میوه رسیده است که به تمام کمالات خود، در شجره عالم طبیعت، به اندازه ای که می توانسته، نایل شده است، و اکنون دیگر از ماندن در این شجره مستغنی شده و بقدری خوش طعم و خوش عطر و بو شده که ملائکه الله مجذوب نور جمال و عطر وجود او می شوند؛ و لذا مؤمن که از صراط می گذرد و نورش به جهنّم می افتد، جهنّم خطاب می کند: جُزْ یامُؤْمِنُ فَقَدْ اَطفَأَ نُورُکَ لَهَبی. و بالجمله انسان، یک مولود طبیعی است که تمام مدّت عمرش را، نه فقط عمری که از روز تولّد شروع می شود، بلکه آن عمری که از ابتدای نشو و نما در اُمّ الطّبیعه ـ یعنی هیولای اُولی و مادّة المواد ـ شروع می شود. تا وقتی که از طبیعت خارج شود، که آخر عمر طبیعی و روز وداع از زن و بچّه اش است، در حرکت است، حرکتی از نقص به کمال؛ و وقتی که از منزل ناقص کوچ کرده به مرتبه کاملتری می رسد آنچه در منزل اوّل به زمین می گذارد، جهت نقص آن مرحله است. موجودی که از مرتبه اَدنا ترقّی می کند، آنچه در منزل سابق به جا می گذارد فقط جهت نقص است، امّا حیثیّات وجودی و کمالی ـ مع
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 272
شدّةٍ من الکمال و کمال علی الکمال ـ همراه او است.
انسان مادام که در طبیعت است، یک حقیقتِ دارای امتداد جوهری (طول و عرض و عمق) است، و این حقیقت پیوسته حرکت دارد؛ یعنی، به گونه ای است که از مرتبه ضعیفش (آن مرتبه ای که از هیولویّت نشو و نما یافته) تا آخر عالم مثال، یک حقیقت واحد است، که امتداد جوهری دارد، و مادام که در طبیعت است، جسم طبیعی است و وقتی از طبیعت بیرون رفت، جسم مثالی است (البتّه نه این که مثالی شدن، این حقیقت دارای امتداد را تغییر دهد).
این جسم مادام که در طبیعت است، جسم خالص نیست بلکه اختلاطی از جسم و لاجسم است، (چون مقرون و منوط به هیولاست و هیولا، جسم نیست) این هویّت واحد، در حقیقت امتدادیّه اش حرکت می کند تا آن جایی که جسم خالص شود، و هیولا را که لاجسمیّت بود، رها کند. رها کردن، جنبه لاجسمیّت، به مرتبه جسم مثالی رسیدن است، و وقتی به آن مرتبه رسید، حرکت در حقیقت امتدادیّه جوهریّه اش، توقّف پیدا می کند، چون اگر فرض شود که آن جا هم این حرکت ادامه دارد؛ یعنی، اگر ممکن باشد که جسم حرکت را ادامه بدهد، و از مرتبه مثال بگذرد، و موجودی مجرّد و غیرجسم شود، دیگر امتداد جوهری (طول و عرض و عمق) نخواهد داشت؛ و اگر این فرض درست باشد، دیگر معاد، جسمانی نخواهد بود، بلکه معاد روحانی، واقع خواهد شد؛ ولی این طور نیست برای این که عالم مثال حرکت ندارد. و لذا اگرچه، جهت عقلانیّت انسان طبیعی زیاد باشد، ولی حقیقت امتدادیّه جوهریّه اش که مثالی شده، جسم است. و لذا برای همه افراد انسان، بلااستثنا، معاد جسمانی وجود دارد، و
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 273
محال است که نباشد، زیرا نبودش بدین معناست که انسان مولود طبیعت نباشد.
خلاصه، این حقیقت، وقتی جسم خالص است که بتواند خودش را از مُعانقت لاجسم (هیولا)، رها کند، و مادام که هیولا هست حرکت ادامه دارد، و تا حرکت هست تعیّن ندارد.
انسانی که فعلاً در طبیعت است و بتدریج رو به کمال می رود، انسان خالص نیست و تعیّن ندارد، زیرا در حرکت بین محوضه الفعل، و صرافه القوّة است و از هر درجه ای که می گذرد نقص آن درجه را به جا می گذارد، تا روزی برسد که نقص عالم طبیعت را بر زمین بگذارد، و آن آخرین قدم حیات دنیایی و اوّلین قدم حیات دیگر است. رفتن به عالم دیگر همانند گذشتن از حدّ نطفگی است، و همان طور که صورتِ جدید، بعد از نطفه، چیزی از کمالات آن را به جا نگذاشته، بلکه فقط حدّ و نقص منزل نطفگی را رها کرده، انسان هم وقتی که از طبیعت رفت فقط از دنائت عالم طبیعت و از منقصت و حدّ آن بیرون شده است، ولی تمام کمالات و حیثیّات نوریّه و وجودیّه اش را همراه برده است.
اصل هفتم، «وحدت شخصیّه» است، در اصل دوم گفته شد که تشخّص مصداقا عین وجود و متّحد با آن است، حال می گوییم: یک وجود ذو مراتب در هر مرتبه از مراتبش باشد، وجود واحدی است که نحوه وحدتش عین نحوه وجودش است، زیرا وحدت مساوق وجود است. هم در اَعلا مرتبه وجود، وجود واحدی است که وجودش عین وحدت است و به تمام ذات واحد است، هم در ادنا مرتبه وجود که هیولا و صرف قوّه باشد، عین وحدت است و وحدتش عین نحوه وجودش است و نحوه وجودش عین تشخّص
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 274
است.
والحاصل، هر یک از اقسام موجودات، هر نحوه وجودی که دارند، به همان نحوه، تشخّص دارند و به همان نحوه هم وحدت دارند. مثلاً وجود واجب، وجودی است که نحوه وجودش ثبات و قرار است، و قرار و ثبات، تمام ذات و عین هویّت اوست. به همین ترتیب اگر وجودی باشد که نحوه وجودش تقضّی و تصرّم باشد، هذیّتش، عین تدرّج خواهد بود، و وحدتش متناسب، و عین نحوه وجودش می باشد؛ یعنی موجود متشخّص واحدی است که به تمام ذات و هویّت، شخصیّت واحده متدرّجه است. این نحوه وجود، به هر مرتبه از مراتب وجود که برسد، یک هویّت و یک شخصیّت است؛ و اگر حرکت و تدرّج باعث تغییر شخصیّت و هذیّت او شود به گونه ای که شخصیّتش، غیر از شخصیّت اولیّه گردد، باید اصل وجودش از بین برود.
حال اگر نحوه وجود متقضّی و متصرّم باشد، وحدتش هم، چنین وحدتی خواهد بود. اگر فرض شود که چنین وجودی از عالم طبیعت حرکت کند، یعنی از نقطه پایین طبیعت و آخرین خیمه عالم که در مرز و سرحدّ عدم زده شده، و به آخرین خیمه عالم طبیعت که سرحدّ عالم مثال است برسد، و سپس به عالم مثال وارد شود، در همه مراحل، این موجود، عینا همان است که از خیمه قریب به عدم عالم برخاسته بود، بدون این که اَدنا مجاز و تسامحی در کار باشد.
پس معلوم شد که انسان وقتی با حرکت، به عالم برزخ رسید و جسم برزخی شد، شخصیّت و هذیّتش باقی است و اگر او را بیاورند و بگویند که در اوّل طفولیّت چرا فلان کار را کردی و یا چرا به فلان کس بی جهت سیلی زدی و حال باید به جایش سیلی
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 275
بخوری و یا دستش را داغ بزنند، همان دست و همان هذیّت و شخصی را داغ زده اند که قبلاً سیلی زده بود. انسان یک هویّت است که این یک هویّت، چون حرکت و سیلان دارد صاحب مراتب است، و هرقدر بالاتر رود، وجودش جمعیتر، و جنبه کثرتش ضعیفتر و جنبه وحدتش قویتر می شود.
وقتی نطفه در رحم مادر قرار گرفت، به اوّلین درجه لمس می رسد. سپس بتدریج که قوّت گرفت، قوای متعدّد در او ایجاد می شود. در عالم شهادت، بَصَر غیر از سمع، و سمع غیر از ذوق است، انسان با یک چیز می بیند و با چیزی دیگر می شنود، ولی در باطن او «حسّ مشترک»، هم می بیند، هم می شنود، هم ذوق می کند. یعنی در عین حال که سمع است، بصر هم هست، و در عین حال که بصر است، ذائقه هم هست، و همه قوای ظاهر و باطن از قبیل قوّه خیال، وهم، حافظه، و ذاکره و... در آن هست، و همه اعضا و جوارح و قوای ظاهری و باطنی در آن جا در آن مقام جمعند. پس وجود هر قدر جمعیتر باشد، حقایق بیشتری را داراست، و نفس هر قدر حرکت کند، هذیّتش محفوظ است، و به هر عالمی وارد شود، عینیّت و شخصیّتش، یک شخصیّت و عینیّت واحده است، و همه شؤون مراتب قبل را هم داراست، لمس می کند، می بیند، می چشد، می بوید. خلاصه آنچه در مراتب دیگر انجام می داد یا قادر بود انجام دهد، در مرتبه بالاتر هم همان قدرت و توان را داراست.
اصل هشتم این است که «مرتبه خیال مجرّد می باشد»، چنان که قبلاً در چندین جا به آن اشاره شده و در باب «اتّحاد عاقل و معقول»، در اوایل مبحث نفس، براهین سدیده ای بر تجرّد صور خیالیّه برزخیّه از مادّه و لواحق مادّه اقامه شده است، گرچه تجرّد
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 276
عقلانی (که تجرّد از مادّه و لواحق مادّه از قبیل زمان، مکان، مقدار و غیره باشد) ندارند. این صور مقدار دارند ولی مادّه ندارند.
اصل نهم، نزد آخوند ـ قدس سره ـ صور متخیّله و بلکه تمام صور محسوسه موجودات، قیام به نفس دارند و نفس حافظ این قوّه ها و کوه ها است؛ یعنی، نفس حافظ و جامع صور محسوسات در حواسّ می باشد، امّا نه صور مادّیّه که روی اشیای خارجیّه است، بلکه صور موجود در حواس، که مظاهر نفس هستند و مظاهر و قوا، جسم و جسمانی نمی باشند.
اصل دهم، بعضی از صور مقداریّه جرمیّه، مکتفی به فاعل مجرّد نیستند، بلکه به سبب داشتن هیولای قابله، استعداداتی لازم دارند تا فاعل در آنها تأثیر کند؛ و بعضی از صور مقداریّه (مثل افلاک و اجرام علویّه) به فاعل مجرّد، اکتفا می کنند.
نفس، مادام که در طبیعت است چون هیولا و جهت بالقوّه دارد، «قابل» صورت جسمیّه است، نه این که خودش جسم باشد؛ ولی بعد از مفارقت از عالم طبیعت، و افتراق از مصاحبت بیگانه، و فراغت از تدبیر امر غیر، و فراغت از امور تنمیه و تغذیه و امثال این امور طبیعیّه، می تواند معالیل مقداری جرمی، و مقادیر و اجسام جرمیّه را ایجاد نماید؛ در این حالت، نفس معلول دارد، و چون قویّ الاراده است و از اشتغالات طبیعت رسته، و هر چه اراده کند ایجاد می نماید؛ ولی مادام که در طبیعت است، به علّت گرفتاری به مادّه و عدم تمامیّت حیثیّت قدرت، و به واسطه معانقه با عایق (یعنی هیولای منضمّه)، قادر نیست مقدار جرمیّه ای را در خارج ایجاد و اصدار نماید؛ (با این که در همین عالم حسّی، ایجاد صور محسوسه به فعّالیّت نفس است) مگر نفوس قویّه نادره، مثل
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 277
أنفاس مقدّسه معصومین ـ سلام الله علیهم اجمعین.
نکته قابل توجّه در این اصل آن است که بدنِ نفس در نشئه آخرت، معلول آن و مخلوق فعالیّتش نیست، بلکه آن بدن، بدنی است که نفس، خود، آن بدن است و ایجاد و اعدام آن، مساوق اعدام، و یا ایجاد خودش می باشد، و ممکن نیست شی ء به فعالیّت خودش موجود شود، زیرا مستلزم دور صریح باطل است.
اصل یازدهم، «عالم از وحدت برخوردار است». بگونه ای که اگر یک ذرّه و یک پر کاه، از مرتبه ای که دارد جا به جا شود، و یا یک برگ از حدّی که دارد تجافی بنماید، مستلزم انقلاب در سرتاسر عالم است، و نمی توان یک ذرّه وجودی را قطع کرد مگر این که انقلاع سرتاسر نظام اتمّ، لازم آید؛ برای این که بین موجودات رابطه «علیّت و معلولیّت» برقرار است.
مرحوم آخوند ـ قدس سره ـ عالم امکان را دارای سه مرتبه می داند: «عالم مجرّدات و عقول» که از مادّه و لواحق مادّه منخلع، و از شکل و هیأت و استعداد آزاد است، و به حد طول و عرض و عمق متضیّق نیست. «عالم مثال»، که مجرّد از مادّه و لواحق آن می باشد و تحت مرتبه عالم عقول قرار دارد و «عالم شهادت و طبیعت و مادّه» که تدرّج، ذاتی آن است و عین حرکت می باشد.
در قوس نزولی وجود، موجودی که جامع این اکوان باشد وجود ندارد، ولی در قوس صعود ـ که از مهد عالم طبیعت شروع می شود ـ تنها موجودی که کون جامع است ولو بالاستعداد، انسان است. تنها انسان است که کون جامع است و از مرتبه اخیره شهادت، و مرتبه متوسّطه برزخیّت، و مرتبه اُولی؛ یعنی مرتبه تجرّدیّه عقلانیّه حظّی دارد. انسان دارای هویّتی است که آن هویّت و شخصیّت، تا در طبیعت است کون جامع است، و از طبیعت که
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 278
بیرون رفت هم باز کون جامع است؛ یعنی، هویّتی است، که جسم دارد، مرتبه برزخیّه دارد، و مرتبه عقلانیّه را هم حایز است.
این یک شخصیّت است که ابتدا در مهد طبیعت و تحت تربیت زمان، که دایه و پرستارش بود واقع شده بود، و حالا بدون هیچ شرطی، حتّی با نظر دقیق عرفانی و حکمی، از مادّه و از هیولای منضمّه مستخلص شده است. البتّه مراد از «هیولا» دراین جا هیولایی نیست که قوّه این مرتبه کامله بوده، و «از هیولا مستخلص شدن» معنایش این نیست که آن امر بالقوّه، بالفعل شده باشد و همان امر ناقص، کامل گردیده باشد؛ بلکه مراد از هیولای منضمّه، آن هیولایی است که در قسمت فضولات (مثل مو و ناخن) است و در شخصیّت انسان هیچ دخالتی ندارد، و این هیولا قشری است که یک موقعی (یعنی موقع اجل مسمّی) آن را، مثل ناخن و مُو رفض خواهد کرد؛ و وقتی از آن فارغ شد، موجود و هویّتی است که «جسم» دارد، که جسم، نشانه طبیعت است و «نفس» دارد، که امری بین جسم و مجرّد عقلانی است، و همان قوّه ادراکیّه ای است که مدرک جزئیات است و نشانه برزخیّت است، و «مرتبه عقلانیّت» دارد که نشانه عالم تجرّد و عالم عقل است.(184)
* * *
عدم وابستگی هویّت انسان به جسم
انسان موجودی است که خلاصه عالم کبیر است. او موجودی است صاحب جسم و عقل و نفس، که اگر بالفرض موقع ارتحال از این نشئه، رفض هیولای منضمّه و بدن قشری و کالبدی برایش ممکن باشد ـ به عبارت دیگر بدون جسم رحلت کند ـ باز خللی در صحّت معاد و محشور شدن او پیش نمی آید، زیرا شخصیّت و هویّتش باقی مانده است.
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 279
در بقای هویّت و هذیّت، جسم اصلاً مدخلیّت ندارد؛ در دنیا هم می بینیم که مثلاً پاداش و کیفر، برای دستی که وسیله و آلت فعل زدن واقع شده، نیست، زیرا اگر فرضا آن دست، قطع شود یا زیر ماشین بماند، باز شخص خاطی کیفر عملش را می بیند چون مجرم، او بوده است. بقای «جسمیّت» در بقای «شخصیّت» دخیل نیست، و بر فرض که «جسم» هم مرفوض شود، شخصیّت باقی می ماند، ولیکن رفض جسمیّت محال است. چیزی که ممکن و طبیعی است و در رجوع به نشئه دیگر حتمی و ناموس تکوینی به شمار می رود، مفارقت از هیولای منضمّه، که آن هم از اوّل در شخصیّت انسان دخالت نداشت، بلکه در واقع مثل یک دایه بود که طفل در دامنش تربیت یابد.
آن هیولایی هم که قوّه فعلیّتها بود، چنانچه سابقا اشاره شد، امر ناقصی بود که کامل شد، و بعد از ارتحال، موجود و هویّتی دارای مراتبی است که مراتب آن عبارت است از: «جسم»، و مرتبه متوسّطه ای که از آن به «نفس» تعبیر می کنند، و مرتبه تجرّد کامل که از آن به «عقل» تعبیر می شود، و این چنین موجودی «کون جامع» است. این تفاصیل و اصول، مقدماتی بود که جهت تبیین امر معاد لازم بود و با اطّلاع بر آنها، کیفیّت معاد و رجوع معلوم خواهد شد.(185)
* * *
تجرّد نفس با معاد
رابطه تجرّد نفس با معاد جسمانی
نـوع بشر دارای صـور خیالیّه هستنـد، و گـرچه نمی تواننـد به حدّی برسند که در مرتبه تجرّد تامّ عقلانی، اشیـا را بفهمند، ولی همین که صور خیالیّه دارند، یعنـی در مرتبه تجرّد خیالی هستند (مرتبه ای که از مـادّه مجرّد است، ولی از مقدار و شکل مجرّد
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 280
نیست) برای اثبات معاد جسمـانی کافی است. از این رو ما قائلیم حتی در بین حیوانات هم، آنهـایی که به تجرّد خیالی برسند محشور می شوند.
اگر کسی تجرّد را بطور مطلق منکر باشد لازم می آید که بسیاری از ضروریّات را انکار نماید از جمله انکار معاد جسمانی. گرچه گفته اند: «اگر کسی قائل به تجرّد باشد و وجود مجرّدات را در عالم بپذیرد، مستلزم انکار بسیاری از ضروریّات است»، ولیکن ما هر چه در قول به تجرّد تأمل کردیم، نیافتیم که انکار ضروریّاتی که آنها گفته اند لازم آید، به خلاف انکار تجرّد، که حقیقتا مستلزم انکار بسیاری از ضروریّات دین است، زیرا اگر کسی بخواهد معتقد به معاد جسمانی باشد، جز با قبول و پذیرفتن «تجرّد نفس» امکان ندارد. اگر درختی را بسوزانند و خاکستر کنند و دوباره از آن خاکستر، درختی بسازند، این درخت مسلّما همان درخت قبلی نخواهد بود، بلی مادّه یکی است ولیکن در حقیقت، این درخت؛ همان درخت سابق نیست. پس اگر بگوییم هویّت انسانی اعم از ظاهر و باطن، و هرچه دارد، همین بدن است، قول به معاد جسمانی امکان ندارد. قول به معاد جسمانی، جز از آن راهی که آخوند گفته است ممکن نیست.(186)
* * *
شیخ الرّئیس و مسأله معاد جسمانی
شیخ الرّئیس و عدم اثبات مرتبه برزخ
نقش تجرّد برزخی در تحقّق معاد جسمانی
عقل بالفعل مدرک حقایق عقلیّه
از جمله مسائلی که شیخ در آن گرفتار شده مسأله «معاد جسمانی» است که نتوانسته آن را درست کند، و بالاخره هم گفته: «چون صاحبان ادیان گفته اند ما باید تسلیم این امر باشیم»، سبب گرفتار
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 281
شدنش هم این بوده که نتوانسته مسأله «نفس» را تنقیح کند.
همین طور وقتی در مسأله تجرّد نفس حیوانی وارد می شود مطلب را با تردید بررسی می کند، و مدام می گوید اگر اینطور باشد، این ایراد لازم است، و اگر آنطور باشد، دچار فلان اشکال می گردیم؛ سرانجام هم مطلب را تنقیح نکرده رها می کند و از آن خارج می شود.
همچنین شیخ طبق عقیده ای که داشته، نتوانسته «تجرّد برزخی» را تثبیت کند، و این به سبب قولی بوده که بسیاری از محدّثین ما هم به آن قائلند مبنی بر اینکه: ارواح، قبل از ابدان موجودند و بعد از آنکه جنین چهار ماهه شد، یکی از آن ارواح را به حکم قرعه، یا همین طور بالبخت و الطّالع، انتخاب، و سپس داخل جنین می کنند. پس، روح هرکس، نفسِ مجرّدی است که قبل از بدن، موجود بوده، و بعد از بدن هم باقی خواهد ماند. البتّه شیخ الرّئیس قائل نیست که نفس از اوّل وجود داشته، بلکه قائل است که نفس مجرّد، به هنگام رسیدن جنین به چهار ماهگی خلق می شود، و به جنین افاضه می گردد، و از هنگام افاضه به جنین تا بقای بدن، و بعد از بقای بدن، باقی است بدون اینکه ترقّی جوهری کند، و علوم اکتسابیّه و سایر عوارض خارج از ذات، بر آن «عارض» می شود.
طبق این عقیده، شیخ نتوانست مرتبه برزخیّه را درست کند تا مسأله معاد جسمانی را هم حل نماید، حال آنکه اثبات مرتبه برزخیّه برای نفس، در اثبات معاد جسمانی دخالت تام دارد، و بدون اثبات این مرتبه، ممکن نیست معاد جسمانی اثبات شود. لذا
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 282
چون دیگران این معنی را تصحیح ننموده بودند، کسی را سراغ نداریم که قضیّه معاد جسمانی را برهانی کرده باشد، و از روی براهین علمیّه عقلیّه، آن را اثبات کرده باشد،. آخوند اوّل کسی است که معاد جسمانی را برهانی کرده است.
گفتیم از جمله مشکلات شیخ قضیّه معاد جسمانی است. او نتوانسته معاد جسمانی را برای نوع مردم اثبات کند، بلکه فقط برای «کملینی» که به مرتبه قوّه عاقله دست پیدا کرده اند، آن را ثابت کرده است؛ ولی ما چون وجود مرتبه برزخیّه را اثبات نموده ایم لذا برای نوع مردم نیز به معاد جسمانی قائلیم. حتّی اطفال هم مرتبه برزخیّه دارند، زیرا از وقتی که متولّد می شوند، پستان مادر را با اراده و اختیار، امتصاص می کنند و همین، دلیل بر تجرّد است (ولو ضعیف)؛ چون فعل ارادی و اختیاری فقط از نفس مجرّد صادر می شود.
اگر در پایان چهار ماهگی، که ابتدای پیدایش قوّه حسیّه در جسم جنین است، آفتی به جنین برسد و آن را نابود کند، آن قوّه هم منحل می شود، (مثل نیروی برق که در سیمی جاری است و به مناسبتِ از بین رفتن آن سیم، این نیرو هم تمام می شود و معدوم می گردد) زیرا آن حسّ، فی نفسه، مرتبه مستقلّه ای ندارد تا با بقای آن مرتبه مستقلّه؛ باقی باشد (بلکه وجود و عدمش، وابسته به وجود و عدم جنین است).
وقتی در موجود مادّی با حرکت جوهریّه، اصل و مرتبه مستقلّه ای؛ متوسّط بین مادیّت محض، و عقل محض پیدا شد، اشعه نوریّه آن، با بقای آن مرتبه مستقلّه، باقی است. لذا موجوداتی که نفوسشان مرتبه برزخیّه تجردیّه پیدا کرده، (مثل اکثر نفوس بشری) وقتی که از طبیعت بیرون می روند قوای مدرکه و
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 283
محرّکه شان هم به همراه نفس می رود، در نتیجه در عالم برزخ حسّ لمس و ذوق و شامّه و بصر و سمع و قوای دیگر، نفس را مشایعت می کنند.
نوع مردم، حتّی اطفال و بلکه حیوانات هم، چون «مرتبه متوسّطه تجرّد برزخی» دارند، «معاد جسمانی» هم دارند.
شیخ قدس سره چون این معنا را تحصیل نکرده، گاهی معاد را برای اکثر مردم جایز نمی داند و فقط مختصّ کسانی که قوّه عاقله دارند، می شمارد؛ و گاهی، داشتن قوّه عاقله، را بر همه بسط می دهد و برای اکثر مردم معاد جسمانی را اثبات کرده و می گوید: «اکثر مردم حدّاقل توانسته اند مفهوم «شی ء» را انتزاع کنند، و یا مفهوم «کلّی» را بفهمند، و یا اوّلیاتی مثل «الکلّ اعظم من الجزء» یا «مساوی المساوی مساوٍ لذلک الشی ء» را تحصیل کنند؛ و چون اوّلیات را تعقّل نموده اند، پس قوّه عاقله دارند، لذا معاد جسمانی برای آنها واقع خواهد شد».
آخوند می فرماید این طور نیست که فهمیدن مفهوم شی ء (که یک مفهوم عَرَضی است) دلیل بر وجود مرتبه عقلیّه باشد، زیرا قوّه عاقله انسان وقتی به فعلیّت می رسد که «حقایق عقلیّه» را ادراک کند، نه مفاهیمی مثل «شی ء» را، که مفهومی عرضی است، و حقیقت عقلیّه مستقلّه ندارد و فقط با انتزاع حاصل می شود، و همین طور مفاهیم دیگر مثل «الکلّ اعظم من الجزء». بعلاوه نوع مردم حتّی «مفهوم» اینها را هم تعقّل نمی کنند. مثلاً در قضیّه «الکلّ اعظم من الجزء»، این طور نیست که همه مردم آن را صحیح فهمیده باشند، بلکه رسم شده که طبق عادت، شنیده ها را بگویند. (اساسا درک و دریافت اینها، برای عامّه مردم ضروری نیست) حتّی از بعضی مشایخ غزیرَةُ المحاسن شنیده ایم که گفته اند:
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 284
آفتابه ای که لوله اش از اینجا تا عراق باشد، جزء اعظم از کلّ است!
و بالجمله: واجد مرتبه «عاقل بالفعل بودن»، به این است که «حقایق عقلیّه مجرّده» را درک کند. و این مختصّ اوحدیّ از مردم می باشد، و شاید برای امثال خودِ آخوند اتّفاق افتد، نه برای نوع مردم، و حتّی نه برای نوع علما که دست و پایشان در مرتبه مفاهیم بند است.(187)
* * *
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 285