فصل نهم: معاد جسمانی

تطوّرات جسم در عوالم مختلف

تطوّرات جسم در عوالم مختلف

‏ ‏

 

حرکت دائمی از مادّه به سوی تجرّد

بقای شخصیّت با تبدیل مراتب وجود

حرکت جسم از کدورت به لطافت

‏شخصیّت و عینیّت انسان، به پوست و ناخن و مو و فضولات بدنیّه‏‎ ‎‏نمی باشد، چنانچه اگر زید مثلاً، در اوایل بلوغ به کسی احسانی‏‎ ‎‏نمود، و آن شخص در سن هشتاد سالگی زید، به پاداش احسان‏‎ ‎‏سابق، از او تشکر کرد، چنین نیست که به شخصی غیر از محسن و‏‎ ‎‏منعمش، احترام کرده باشد؛ و یا اگر در اول بلوغ به زید مغروض‏‎ ‎‏شد، و در هشتاد سالگی دینش را به او ادا کرد، چنین نیست که از‏‎ ‎‏داین خود، برئالذّمه نشده باشد؛ بلکه با تأدیه وجه به او، مسلما‏‎ ‎‏فارغ الذّمه محسوب می شود.‏

‏     انسان موجودی است که از روز اوّلی که به دنیا آمده، مدام‏‎ ‎‏تغذیه کرده است، و مواد غذایی بتدریج جزء بدنش شده است، از‏‎ ‎‏طرف دیگر اجزای سابقش تحلیل رفته، ولی جای این اجزای‏‎ ‎‏تحلیل رفته را به وسیله تغذیه پر کرده است. این موجود، اوّل رو به‏‎ ‎‏سوی نشئه ای دارد که در آن، مدام از جانب قوّه به سمت فعلیّت‏‎ ‎‏می رود. (یعنی مرتبه هیولانیّت این موجود که به دار طبیعت‏‎ ‎‏افتاده). پس از آن، عمّال عزرائیلیّه او را از طبیعت نزع کرده، به‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 285

‏طرف نشئه دیگری ورای نشئه دنیا، می برند، و این تغییر نشئه‏‎ ‎‏بتدریج انجام می شود، نه این که فقط در آن دم آخر حضرت‏‎ ‎‏عزرائیل، یک دفعه از سوراخ دیوار پیدا شود و روح انسان را قبض‏‎ ‎‏کند.‏

‏     ‏‏انسان موجودی است که پیوسته ـ ذاتا و جوهرا ـ از این نشئه به‏‎ ‎‏طرف آن نشئه حرکت می کند؛ یعنی، مدام صفای وجودی و‏‎ ‎‏لطافت جوهری بیشتری پیدا می کند. این موجودِ مادّی و طبیعی،‏‎ ‎‏پیوسته به مدارج بالاتر طبیعت ارتقا پیدا می کند، چنانچه از خاک‏‎ ‎‏ترقّی کرده با صورت «منویّت» در اصلاب، و سپس در ارحام قرار‏‎ ‎‏می گیرد و سپس از مرحله خون و علقه و مضغه و لحم و عظم و‏‎ ‎‏رگ و مغز نیز ارتقا پیدا می کند. حال این موجودی که دارای جسم‏‎ ‎‏و بدن شده و صورتی هم پیدا کرده، از یک طرف بتدریج لطافت‏‎ ‎‏جسمش اضافه خواهد شد، تا وقتی که به فعلیّت کامل برسد؛ و از‏‎ ‎‏یک طرف، فضولات بدنی و جسمی و مغزی و خونی و استخوانی‏‎ ‎‏از اعضایش دور انداخته می شود، و تدریجا بدنش رو به تحلیل‏‎ ‎‏می رود؛ ولی با همه این تغییرات، شخصیّت، همان شخصیّت و‏‎ ‎‏جسم، همان جسم است، و با این که عقل ملتفت همه این تبدّلات‏‎ ‎‏هست، اما عینیّت شخصیّت، بدون شائبه مجاز، در نظرش محفوظ‏‎ ‎‏است. پس این موجودِ متدرّج الخروج از طبیعت به سوی صفای‏‎ ‎‏وجودی و شدت کمالی، پیوسته در حال تبدیل مرتبه ای به مرتبه‏‎ ‎‏دیگر می باشد.‏

‏     نظام وجود مانند رشته ای به هم متّصل است. موجود طبیعی از‏‎ ‎‏کدورت و ظلمت و ضعف و نقص، رو به کمالِ وجودی یافتن‏‎ ‎‏می رود تا آن جا که جسم طبیعی، به جسمی صاف و لطیف تبدّل‏‎ ‎‏پیدا می کند، و این پوست و قشر کلفت و خشن را، که بدن ظاهری‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 286

‏محسوس باشد، دور می اندازد، چون این رفض نمایان است و ما‏‎ ‎‏آن را می بینیم، می گوییم جسم این جا ماند و روح قبض شد و‏‎ ‎‏رفت. به همین ترتیب، حرکت کمالیِ موجود طبیعی، ادامه می یابد‏‎ ‎‏تا این که در قیامت بدن و جسمی لطیف، به غایت لطافتی که حس‏‎ ‎‏بصر را یارای رؤیت آن نیست، ایجاد می گردد، و این جسم چنان‏‎ ‎‏تعلّقی به روح دارد که ابدا از آن تعصّی نمی کند، و خودش هم‏‎ ‎‏دارای عرض و طول و عمق است.‏

‏     ‏‏بالجمله، تا توجه به استمرار و تداوم حرکت جوهریّه، با وجود‏‎ ‎‏همه تبدّلاتی که پی درپی حاصل می شود، هیچ گاه از شخص، انثلامِ‏‎ ‎‏وحدت و شخصیّت نمی گردد. سرانجام در اثر تحوّلات و تبدّلات‏‎ ‎‏مغز و لب، به حدّ کمال رسیده، قشرِ ضخیم و بزرگ بدنِ محسوس‏‎ ‎‏را دور می اندازد؛ و این آخرین قدم تکامل دنیوی است که، نهایتِ‏‎ ‎‏حدّ دار طبیعت به شعار می رود، و اوّل قدم عالم برزخ است. در‏‎ ‎‏عالم برزخ مرتبه ثانیّه جسم ظاهر می شود، از این لب صافتر، «لبّ‏‎ ‎‏اللّباب» است، یعنی نفس انسانی به اضافه بدنی که به مقام تجرّد‏‎ ‎‏رسیده است. بدنی با این لطافت، مثل ظلّ نفس است، و چنین‏‎ ‎‏جسمی است که می تواند با بلاهایی عظیم مواجه گردد و آنها را‏‎ ‎‏تحمّل کند، زیرا جسم هر اندازه در جسمیّت خالصتر بوده و‏‎ ‎‏مشوب به قوّه نباشد، افتراق اجزاء و از بین رفتنش مشکلتر است،‏‎ ‎‏اگرچه با نار بسوزد؛ و هرچه جسم اصفی باشد، شدّت احساسات‏‎ ‎‏نفس بیشتر است، و هرچه احساس قویتر باشد تألّم قویتر خواهد‏‎ ‎‏شد.(188)‏

*  *  *

‏ ‏

تفاوت جسم دنیوی با جسم برزخی‏ ‏

شدّت و قوّت جسم در عوالم برتر

‏حال به بیان نکته ای در مورد اجسام مثالی و اجسام طبیعی‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 287

‏می پردازیم: نمی توان گفت که اجسام مثالیّه غیر از اجسام بدنیّه‏‎ ‎‏است، خیر عین همین ابدان و اجسام طبیعیّه است، ولی غافل گمان‏‎ ‎‏می کند که دو تا هستند. عین این بدن آن جا (در عالم مثال) خواهد‏‎ ‎‏بود و در عینیّت تغییری نخواهد کرد، چنانچه مثلاً طفلی که بیست‏‎ ‎‏سال پیش نیم متر بود حالا دو متر شده، آن وقت ریش نداشت ولی‏‎ ‎‏حالا ریش دارد. نمی گوییم بعد از گذشت سالها، جسم به همان‏‎ ‎‏حدّت و شدّت و طراوت اولیّه باقی است، بلکه می گوییم اصل‏‎ ‎‏جسمیّت و اصل بدن، بدون این که نظری به قد و مقدار آن بشود‏‎ ‎‏محفوظ است. جسم در جسمیّتش بین عالم آخرت و قیامت، و‏‎ ‎‏عالم مادّی و طبیعی در حال ترقّی است. همین جسم «بعد کونه‏‎ ‎‏جسما طبیعیا» وارد نشئه برزخیّه می شود، و در آن جا جسمی‏‎ ‎‏اصفای از این جسم خواهد شد؛ و معنی ترقّی جسم در جسمیّت‏‎ ‎‏هم همین است که جسم اکمل واصفی شود. همین جسم طبیعی‏‎ ‎‏است که جسم برزخی می شود، ولی دیگر حکم جسم طبیعی «بما‏‎ ‎‏أنّه جسم طبیعی» در عالم برزخ جاری نیست. البتّه احکام «اصل‏‎ ‎‏الجسم» آن جا هم محفوظ است چون جسم همان جسم است.‏

‏     ‏‏جسم در عالم برزخ نسبت به جسم در عالم طبیعت، در‏‎ ‎‏جسمیّت خود اکمل و اصفی و اقوی است ولی نسبت به زمانی که‏‎ ‎‏قیام ساعت برپا خواهد شد، ضعیفتر می باشد. نفس فعلاً مجذوب‏‎ ‎‏عالم طبیعت و مشغول به آن است و به خود توجّه ندارد تا‏‎ ‎‏انشائیّاتش قوی باشد. در عالم برزخ هم نفس مجذوب عالم غیب‏‎ ‎‏خواهد بود، و این مجذوبیت آن را محو کرده، نمی گذارد به خود و‏‎ ‎‏افعال خود، به آن نحوی که لازم است توجّه داشته باشد و چون‏‎ ‎‏محو عالم بالا و مجذوب روایح آن است، جسم و بدنش نسبت به‏‎ ‎‏عالم بعد (یعنی قیامت) ضعیفتر خواهد بود. وقتی که پرده میان‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 288

‏عالم برزخ و عالم غیب برداشته شد، و غیب مطلق، مکشوف نفسِ‏‎ ‎‏محو و مجذوب شده گردید، و به نحو مناسب بر او بروز و ظهور‏‎ ‎‏کرد، ظهور تامّ، آن وقت دیگر مجذوبیّت نفس تمام می شود و همه‏‎ ‎‏آنچه را که مجذوبش بود می بیند؛ لذا دیگر توجّه اش از همه جا‏‎ ‎‏کوتاه و بریده می شود، یعنی خودش می ماند و خودش، و همه‏‎ ‎‏توجّه اش مختصّ به ذات خود و فعل خود می گردد. در آن جا‏‎ ‎‏شدّت و کمال جسمیّت جسم و بدن به نهایت اندازه ای که برای‏‎ ‎‏نفس ممکن است، خواهد بود، و جسم به طور کامل قوی و صلب‏‎ ‎‏و محکم و شدید خواهد شد.(189)‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

حفظ وحدت شخصیّه در حقایق متصرّم بالذات

«نفس» حقیقت واحده متغیّر بالذات

چگونگی تبدیل جسم طبیعی به جسم اخروی

بقای صورت و فنای مادّه به هنگام حشر

بقای صورت جسمیّه و نابودی هیولا

رابطه جسم دنیوی و اخروی با هیولا

حرکت جسم دنیایی در جهت تبدل به جسم آخرتی

بقای وحدت شخصیّه در اثر تجدّد و تبدیل

حافظ وحدت و شخصیّت جسم

تفاوت صورت و مادّه یا صورت مادّه «بدن»

حرکت جسم به سوی فعلیّت تام

تبدّل ابدان در اخبار

‏نفس انسان شخصیّتی دارد که در جمیع مراتبش محفوظ است.‏‎[2]‎‎ ‎‏برای روشن شدن این مطلب مثالی می زنیم: زمان یک حقیقت‏‎ ‎‏متصرّم و متجدّد در مرتبه ذات است. زمان من اوّله الی آخره یک‏‎ ‎‏حقیقت واحده است، و هرچه تصرّم و تجدّد بیابد شخصیّتش‏‎ ‎‏محفوظ است، و پیوسته اصل حقیقت واحده شخصیّه اش ثابت‏‎ ‎‏می ماند. چنانچه حرکتی که شروع می شود، مادام که متوقّف‏‎ ‎‏نشده، یک حرکت به حساب می آید، نه این که حرکتها یا‏‎ ‎‏شخصیّتهاست، خیر یک حرکت است و یک شخصیّت، در عین‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 289

‏این که آنا فَآنا، تصرّم و تغییر دارد. این حرکت، چون اصل حقیقتش‏‎ ‎‏حقیقتِ تصرمیّه و تجددیّه است، در عین این که حقیقتا تجدّد‏‎ ‎‏دارد، ولی بدون شائبه مجاز یک چیز است و یک شخصیّت؛ مثلاً‏‎ ‎‏دیروز ماشین از اینجا حرکت کرده، و امروز هم دارد حرکت‏‎ ‎‏می کند و در وسط هم هیچ وقفه ای انجام نشده است، این حرکت‏‎ ‎‏امروزی ادامه همان حرکت دیروزی است و شخصیّت حرکت‏‎ ‎‏امروزی غیر از شخصیّت حرکت دیروزی نیست.‏

‏     ‏‏آنچه بیان کردیم در حقایق متصرّمه محسوسه، صادق بود. در‏‎ ‎‏حقایق تجدّدیه و تصرّمیه ای که تجدّد و تصرّم آنها پیش عامّه‏‎ ‎‏محسوس نیست، ولی حقیقتا تصرّم دارند هم مطلب هم به همین‏‎ ‎‏شکل است؛ یعنی، با تجدّد و تغییر، شخصیّت عوض نمی شود و‏‎ ‎‏از وحدت بیرون نمی رود، چنانچه در حقیقت، همه عالم ملک که‏‎ ‎‏عالم طبیعت است به حرکت جوهری در حرکت است و اصلاً‏‎ ‎‏حقیقتش حقیقت تصرّمیّه و تجدّدیّه است، و با این که آنی از‏‎ ‎‏حرکت و تبدّل و تصرم نمی ایستد، ولی در عین حال شخصیّت‏‎ ‎‏واحده دارد. کوهها همه به حرکت جوهریّه در تبدّل و تغیّرند با این‏‎ ‎‏حال وحدت شخصیّه دارند. نمونه بهتر در نباتات است. دانه ای که‏‎ ‎‏تازه سر از خاک بیرون می کند، بعد از چند سال درختی می شود که‏‎ ‎‏چندین خروار هیزم دارد؛ چنین نیست که درخت تناور فعلی غیر‏‎ ‎‏از همان سبزه کوچکی باشد که روز اول سر از خاک درآورده بود،‏‎ ‎‏بلکه حقیقتا همان است، یعنی یک شخصیّت واحده است که بین‏‎ ‎‏تمام مراتب محفوظ و ثابت مانده است.‏

‏     ‏‏این که گفتیم وحدت شخصیّت در نباتات است که به غیر از قوّه‏‎ ‎‏طبیعیّه چیز دیگری ندارند و نفس نباتی آنها نفس مجرّد نیست،‏‎ ‎‏بلکه فقط یک قوّه طبیعیّه است که آثار و افعالی از آن مشهود‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 290

‏است، و وقتی گیاه حرکت کرد و به آخر کمالش رسید، آن قوّه هم‏‎ ‎‏خاموش می شود، و گیاه زرد شده، می پوسد و غیر از خاک و‏‎ ‎‏خاکستر چیزی از آن نمی ماند، لکن وحدت شخصیّه از اوّل تا آخر‏‎ ‎‏عمر نبات در آن ثابت می ماند (با این که گیاه غیر از اجزای طبیعیّه‏‎ ‎‏و قوای طبیعیّه چیزی نداشت).‏

‏     حال به سراغ حیوان می آییم که نفسی برزخی دارد. اسبی که‏‎ ‎‏خیلی خیلی لاغر شده همان اسبی است که قبلاً سالم و فربه بود و‏‎ ‎‏حال هم شخصیّتش باقی است. چنین نیست که موقع لاغری از‏‎ ‎‏شخصیّت فرسیتی که داشت، کم شده باشد، و وقتی که چاق و‏‎ ‎‏فربه شد، فرسیّتش زیادتر شده باشد. در تمام حالات یک‏‎ ‎‏شخصیّت و هویّت ثابته، بین مراتب او محفوظ است.‏

‏     و اما انسان: انسان از بدو ایجاد، از مرتبه ضعف ترقّی می کند و‏‎ ‎‏جسم طبیعی اش روز به روز کاملتر می شود تا این که به آخر درجه‏‎ ‎‏کمال خود می رسد جایی که بعد طبیعی اش بکلّی متروک شده،‏‎ ‎‏ملک به ملکوت تبدّل می یابد، در عین حال که تمام این مراحل،‏‎ ‎‏حرکتِ شخص واحد است. اگر کسی از اوّل تا آخر متوجّه این‏‎ ‎‏حرکت تدریجی باشد، می بیند که در عین حالی که ملک متبدّل به‏‎ ‎‏ملکوت شده ولی شخصیّت عوض نشده است، لکن اگر از حرکت‏‎ ‎‏تدریجی غفلت نماید، ای بسا اوّل وجود را با آخر آن، در تباین‏‎ ‎‏ببیند.‏

‏     بالجمله اگر «ذات الوجود» (نحوه) وجودش متصرّم و متجدّد‏‎ ‎‏شد و صورتش صورت نفس مجرّد، حقیقتی خواهد بود که در‏‎ ‎‏عین حال که در تغییر و تحلیل است و تصرّم و تجدّد دارد،‏‎ ‎‏شخصیّتش محفوظ و ثابت است. چرا که وقتی نحوه وجود‏‎ ‎‏موجودی، وجود تصرّمی شد، باید چنین موجودی، شخصیّتی‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 291

‏واحد باشد که ذاتش در تغییر و تصرّم و تجدّد است.‏

‏     ‏‏بعد از این که این معنا مسلّم شد می گوییم بر هیولای اولی یک‏‎ ‎‏صورت اولیّه افاضه می شود. این موجود کم کم به حرکت کمالیّه‏‎ ‎‏ترقّی می نماید. تا آن جا که در کمال طبیعی به درجه جسمی که‏‎ ‎‏معتدلترین اجسام طبیعت است می رسد. البتّه اگر ناظری باشد که‏‎ ‎‏نسبت به این حرکت تدریجی چشمی بصیر داشته باشد و به عالم‏‎ ‎‏برزخ نیز دیده باز داشته باشد، آخرین مرتبه عالم طبیعت، و اوّلین‏‎ ‎‏درجه عالم برزخ و تجرّد برزخی را متباین و مجزا نمی بیند، بلکه‏‎ ‎‏این را مرتبه ضعیفتر و آن دیگری را مرتبه قویتر یک حقیقت‏‎ ‎‏می بیند. همین جسم طبیعی (از امّ الدّماغ گرفته تا استخوان ذنب)،‏‎ ‎‏روز به روز با سیر کمالی وجودی، و با حرکت از نقص به کمال، به‏‎ ‎‏حدّی می رسد که تبدیل به یک جسم برزخی می شود. البتّه ما‏‎ ‎‏معمولاً از حرکت باطن ذات خود غفلت داریم، لذا عالم بعد‏‎ ‎‏الموت را متباین با حیات دنیوی گمان می کنیم. غافل از این که الآن‏‎ ‎‏هم عوامل و قوای عزرائیلیّه، و ملائکه عامله عزرائیل دارند، قوا و‏‎ ‎‏جسم و حیات طبیعی ما را به سمت عالم و حیات برزخی سیر‏‎ ‎‏می دهند و هم اکنون نیز ما را از عالم طبیعت نزع می کنند، و به‏‎ ‎‏همین دلیل است که در طول حیات می بینی بتدریج گوشت کم‏‎ ‎‏می شنود، چشمت روز به روز ضعیفتر می گردد و قوای طبیعیّه ات‏‎ ‎‏کم کم رو به ضعف می گذارد. معنای این ضعف و نقصانِ طبیعت،‏‎ ‎‏تبدیل جسم طبیعی به جسم برزخی است، همین جسم طبیعی‏‎ ‎‏دنیوی است که تبدیل به جسم برزخی می شود، آن مرتبه کمال این‏‎ ‎‏است، منتها ما ملتفت این تبدیل و تبدّل نیستیم. در حقیقت این‏‎ ‎‏تبدّل و تصرّم و تجدّد ملک به ملکوت به صورت قهری انجام‏‎ ‎‏می شود، و الان هم جسم ما در حال تبدیل به جسم برزخی ـ که‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 292

‏خالی از هیولاست ـ می باشد. این که در عالم خواب اشیا را‏‎ ‎‏می بینی، یا راه می روی، یا غذا می خوری، یا با کسی دست‏‎ ‎‏می دهی و غیره، اینطور نیست که فقط به دلیل سعه روحی باشد،‏‎ ‎‏بلکه دست و بدنی که در خواب می بینی، دست و بدن همان جسم‏‎ ‎‏برزخی است. در حدیث است که چون بعضی، عالم آخرت و‏‎ ‎‏برزخ را منکر شدند خداوند خواب را بر آنها مسلط کرد تا اثبات‏‎ ‎‏آن عالم شود.‏

‏     ‏‏حاصل سخن این که، همین جسم است که متبدّل می شود،‏‎ ‎‏بدون این که شخصیّتش به هم بخورد. چنین نیست که بعضی‏‎ ‎‏پنداشته اند که بعد از مرگ روح را از جسم و بدن دنیوی خارج‏‎ ‎‏می کنند و به جسم و قالب مثالی دیگری که آنجا گذاشته شده‏‎ ‎‏داخل می کنند. نه، فی الواقع در تمام عوالم یک جسم و یک‏‎ ‎‏حقیقت و یک شخصیّت مطرح است، منتها وقتی که سیر کمالی‏‎ ‎‏طبیعی اش تمام شد و وقتی که تمام قوای طبیعی اش، کاملاً به قوای‏‎ ‎‏برزخی تبدیل شد، و جسم طبیعی به جسم برزخی تبدّل یافت،‏‎ ‎‏مستقل می گردد، کأنّه پوست می اندازد و از غلاف قبلی بیرون‏‎ ‎‏می آید، بدون آن که دیگر لازم باشد که آن پوسته و غلاف قبلی‏‎ ‎‏بدنش باشد، و لازم باشد که اعتنایی به این پوسته داشته باشد.‏

‏     برای روشن شدن مطلب مثالی می زنیم: اگر ناخنت را بگیری و‏‎ ‎‏دور بیاندازی، این دیگر ناخن تو نیست، بلکه ناخن تو آن است که‏‎ ‎‏فعلاً با تو همراه است. جسم برزخی هم فعلاً که در این دنیا‏‎ ‎‏هستی، همین بدن دنیوی توست. بدن برزخی همان جسمی است‏‎ ‎‏که در طبیعت بود منتها کاملتر شده و تبدیل به جسم برزخی‏‎ ‎‏گردیده است. اینک تو حق این سؤال را داری که پس آن بدنی که‏‎ ‎‏افتاده چیست؟ در جواب می گوییم این بدن مانند قشر و غلافی‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 293

‏است که دور انداخته شده و دیگر بدن نیست. مثل همان ناخن‏‎ ‎‏گرفته شده یا موی ریش زده شده که از صورت جدا شده است.‏

‏     ‏‏در محشور شدن در نشور، صورت باقی است نه مادّه. مادّه (به‏‎ ‎‏اشتراک لفظی یا با اشتراک معنوی) بین هیولا و بدن مشترک است،‏‎ ‎‏و بدن نسبت به نفس ناطقه انسانی مادّه است.‏

‏     باید به این نکته توجّه داشت که لفظ «مادّه» سبب ایجاد‏‎ ‎‏مغالطه ای برای آنهایی که مطالب آخوند و عقیده او در این باب را‏‎ ‎‏در دست ندارند شده است. بعضی گمان کرده اند که مراد آخوند از‏‎ ‎‏«مادّه» همان مادّه نفس است (که بدن باشد) و گفته اند مراد آخوند‏‎ ‎‏از این که گفته در حشر و آخرت صورت باقی است نه مادّه، این‏‎ ‎‏است که بدن در روز حشر نخواهد آمد و در روز معاد باقی‏‎ ‎‏نخواهد بود و آنچه باقی است صورت است که همان نفس‏‎ ‎‏می باشد. آن که باقی نیست و نخواهد آمد بدن است و این معاد‏‎ ‎‏روحانی است نه معاد جسمانی.‏

‏     ولی چنانچه گفتیم این اشتباه ناشی از خوب به دست نیاوردن‏‎ ‎‏کلمات استاد فنّ است. مراد آخوند از مادّه، بدن نیست بلکه مراد‏‎ ‎‏وی هیولاست و مرادش از صورت، صورت جسمیّه است. حاصل‏‎ ‎‏رأی و نظر آخوند در این باب این است که:‏

‏     ‏‏یک هوّیت انسانی داریم که صورتش، نفس ناطقه و مادّه اش،‏‎ ‎‏بدن است. اگر فقط بدن انسانی را ملاحظه کنیم (نه خود انسان را)‏‎ ‎‏صورتِ بدن، صورت جسمیّه است، و هیولا مادّه بدن، و مراد‏‎ ‎‏آخوند این است که صورت بدن، یعنی صورت جسمیّه؛ در روز‏‎ ‎‏حشر عینا خواهد آمد و باقی است و فنا برای آن متصوّر نخواهد‏‎ ‎‏بود، و بلکه فنا و فساد آن محال است. البتّه هیچ مانعی ندارد که‏‎ ‎‏صورت جسمیّه باقی باشد ولی هیولا از بین برود و با وجود باقی‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 294

‏نماندن هیولا و مفارقت صورت جسمیّه از آن، صورت جسمیّه‏‎ ‎‏همان باشد که با هیولا همراه بود؛ چرا که هیولا در حقیقتِ صورتِ‏‎ ‎‏جسمیّه جسم دخالت ندارد. چنین نیست که حقیقت جسم عبارت‏‎ ‎‏باشد از هیولا به اضافه چیز دیگر. جسم خود امری است که هیولا‏‎ ‎‏ابدا در حقیقت آن دخالت ندارد، به گونه ای که اگر بشود هیولا را‏‎ ‎‏از صورت جسمیّه بیرون بکشند، یا صورت جسمیّه را از هیولا‏‎ ‎‏جدا کنند، ابدا در صورت جسمیّه اخلالی حاصل نمی شود، و به‏‎ ‎‏عین همان حقیقت و هویّت و تشخّص خود باقی می ماند.‏

‏     ‏‏آخوند که فرمود در روز حشر «صورت» حاضر است یعنی‏‎ ‎‏صورت جسمیه همین بدن، ولی البتّه صورت در آن جا دیگر هیولا‏‎ ‎‏را رها کرده و فقط خودش است و خودش، و شیئیّت شی ء هم به‏‎ ‎‏صورتش است نه به مادّه اش. پس این بدن مادام که در طبیعت‏‎ ‎‏است هیولا دارد، یک هیولایی که تبدیل به بدن می شود و یک‏‎ ‎‏هیولای منضمّه، اما هیولایی که بدن می شود بعد از آن که بدن شد‏‎ ‎‏دیگر چیزی به نام هیولا از آن باقی نمانده چون یک چیز که تبدیل‏‎ ‎‏شد، دیگر خودش باقی نیست. اما هیولایی منضمّه هم در روز‏‎ ‎‏حشر باقی نخواهد بود. هیولای منضمّه مثلاً در بادام، همان است‏‎ ‎‏که به سبب آن بادام می تواند درخت شود و یا تبدیل به خاک گردد.‏‎ ‎‏در بادام یک هیولا بود که با حرکت جوهریّه، حرکت کرد و تبدیل‏‎ ‎‏به بادام شد و دیگر بعد از بادام شدن این هیولا باقی نیست زیرا‏‎ ‎‏تبدیل به چیز دیگر شده. یا مثلاً وقتی چوب و هیزم، آتش می گیرد‏‎ ‎‏و همه اجزایش اشتعال پیدا می کند و تبدیل به آتش می شود، دیگر‏‎ ‎‏هیزم نیست بلکه هیزم تبدیل به آتش شده. در هیزم، این هیولای‏‎ ‎‏منضمّه بود که می توانست بسوزد و خاکستر شود.‏

‏     جسم انسانی در روز معاد، دیگر هیچ گونه هیولایی نخواهد‏‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 295

‏داشت. هیولایی که جسم دنیوی او بود دیگر آن جا موجود نیست،‏‎ ‎‏و هیولاهای منضمّه را هم در طبیعت گذاشته و بکلّی خود را از‏‎ ‎‏رفاقت و مصاحبت آنها دور نموده است. در عین حال چنانچه‏‎ ‎‏گفتیم همان حقیقت و همان هویّت جسمیّه و همان شخصیّت قبلی‏‎ ‎‏است که مادام که در طبیعت بود مصاحب هیولا بود (بدون این که‏‎ ‎‏هیولا مقوّم حقیقتش باشد). وقتی این جسم بتدریج رو به لطافت‏‎ ‎‏می گذارد و از این عالم به سمت عالم تجرّد حرکت می کند، در‏‎ ‎‏مصاحبتش با هیولا ضعف حاصل می شود، تا بالاخره هویّت‏‎ ‎‏جسمیّه بقدری قوی می گردد که می تواند تا آخرین مراتب جوهره‏‎ ‎‏عالم طبیعت سیر کند. در مرتبه آخر، تمام اقسام هیولا و اثرات آن‏‎ ‎‏را به دور می افکند و یک جسم قوی و شدید در حقیقتِ جسمیّه‏‎ ‎‏می شود که بیگانه را دور کرده و خودش باقی مانده است. با این‏‎ ‎‏حال، هویّت و شخصیّتش محفوظ است، و همان جسمی است که‏‎ ‎‏در این عالم بود و عینا دارای همان شخصیّت و همان هویّت و‏‎ ‎‏همان هذیّت است، بطوری که اگر آدم، دارای چشم بصیر باشد و‏‎ ‎‏بتواند مراتب و نهایت عالم طبیعت و افق ورای عالم طبیعت را‏‎ ‎‏ببیند، می بیند که همان جسم که در طبیعت بود و ذاتش، ذات‏‎ ‎‏طبیعی بود، بتدریج و پیوسته کامل می شود و تا آن جا حرکت‏‎ ‎‏تکاملی می کند که از این عالم خارج شده و داخل عالم دیگر‏‎ ‎‏می گردد و هم سنخ با اجسام آن جا می شود و موقع دخول به آن‏‎ ‎‏عالم، تمام گرد و غبار این عالم را تطهیر کرده و شستشو می نماید،‏‎ ‎‏و خود را از گرد و غباری که از عالم طبیعت به آن نشسته، پاک‏‎ ‎‏می کند و هیولا هم در این شستشو پاک می شود. این تطهیر و‏‎ ‎‏تغسیل تکوینی است که به واسطه آن در جوهر ذات، انقلاب و‏‎ ‎‏تغییر و تبدّل حاصل می گردد؛ تبدّل از طبیعی بودن به ماورای‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 296

‏طبیعی شدن. و البتّه تجدّد و تغیّر در آن به نحوی نیست که تغییر‏‎ ‎‏هویّت و شخصیّت بدهد، چنانچه در خود عالم طبیعت تغییر و‏‎ ‎‏تجدّد و تبدّل حاصل می شود، با این حال هویّت محفوظ است و‏‎ ‎‏شخصیّت و وحدت، منثلم نمی شود.‏

‏     ‏‏تجدّد و تبدّل، باعث زوال شخصیّت و عینیّت و وحدت، و‏‎ ‎‏تغییر هویّت نیست. همان جسم بعینه، مراتب را بالا می رود و در‏‎ ‎‏یکی از مراتبی که بالا می رود (که آخرین مرتبه است) هیولا از او‏‎ ‎‏جدا می شود و بودن او در عالم طبیعت تمام می شود. ولی تمام‏‎ ‎‏شدن پیوند او با عالم طبیعت سبب نمی شود که این جسم، همان‏‎ ‎‏جسم متوطّن در طبیعت نباشد. جسم همان است، منتها وطنش‏‎ ‎‏عوض شده، بودنش در افق طبیعت تمام شده، و وارد سرحد‏‎ ‎‏ماورای طبیعت گردیده، با همان شخصیّتی که در عالم طبیعت‏‎ ‎‏داشت.‏

‏     بالجمله چند مطلب را گفتیم:‏

‏     یکی این که شخصِ نفس، در معاد خواهد آمد و آنچه ضروری‏‎ ‎‏همه شرایع است و مورد بحث ماست این که، عین این جسم و‏‎ ‎‏عین این بدن که این جاست در یوم نشور محشور خواهد شد. و‏‎ ‎‏مطلب دیگر این است که این بدن با کدام یک از مراتبش در عالم‏‎ ‎‏طبیعت، در آن عالم خواهد آمد؟ البتّه این مطلب فعلاً مورد بحث‏‎ ‎‏نیست، بلکه آنچه مورد بحث ماست این است که همین جسم‏‎ ‎‏بعینه در آن جا هم خواهد آمد و محشور خواهد شد.‏

‏     ‏‏آخوند می گوید این جسم طبیعی، بعینه در معاد خواهد بود و‏‎ ‎‏بشخصه باقی خواهد ماند. ناگفته نماند شخصیّت این جسم و این‏‎ ‎‏بدن شخصیّتی است، و شخصیّت نفس و روح شخصیّت دیگر‏‎ ‎‏مراد از بقای شخصیّت انسان در آخرت، آن است که شخصیّت‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 297

‏نفس باقی خواهد بود. نفس، که صورت انسانی است، دارای‏‎ ‎‏شخصیّتی است و مادّه آن صورت همین بدن است، و این بدن هم‏‎ ‎‏دارای شخصیّتی است غیر از شخصیّت نفس، که مراد ما بقای این‏‎ ‎‏شخصیّت است.‏

‏     ‏‏خود بدن انسان صورتی دارد که «صورت جسمیّه» است و‏‎ ‎‏مادّه ای دارد که «هیولاست»، و چون شیئیّت و شخصیّت شی ء به‏‎ ‎‏صورتش است، در آخرت با این که صورت جسمیّه، هیولا را رها‏‎ ‎‏کرده بدون مادّه خواهد ماند، ولی شخصیّتش محفوظ خواهد بود.‏‎ ‎‏پس بدن یک شخصیّت دارد و نفس یک شخصیّت دیگر. منتها‏‎ ‎‏حافظ شخصیّت بدن، نفس است. نه این که شخصیّت نفس عین‏‎ ‎‏شخصیّت بدن باشد، بلکه چنانچه در دنیا و دار طبیعت، با وجود‏‎ ‎‏این که بدن مدام در تحلیل و تبدیل و تغییر است، صورت جسمیّه‏‎ ‎‏محفوظ است (به جهت مورث وحدت، و عماد شخصیّت جسم،‏‎ ‎‏که نفس است) به همین ترتیب یک عماد وحدت هم هست که‏‎ ‎‏شخصیّت صورت جسمیّه، که از عالم طبیعت به عالم دیگر انتقال‏‎ ‎‏پیدا کرده به واسطه آن محفوظ است، و لذا شخصیّت بدن در‏‎ ‎‏مراتب مختلف ابدا منثلم نمی شود.‏

‏     ‏‏تبدّل نشأتین در واقع عبارت است از تبدیل مرتبه ای به مرتبه‏‎ ‎‏دیگر، و عوض شدن در وجود جوهری. اگر غافل نبودیم‏‎ ‎‏می دیدیم که موت، که در واقع تغییر نشئه است، دفعی نیست بلکه‏‎ ‎‏تدریجی است، و الان هم انسان در تبدّل و تغییر است و بتدریج‏‎ ‎‏پیش می رود تا به لحظه مرگ برسد. تا فرا رسیدن مرگ، جسم‏‎ ‎‏بتدریج به جایی رسیده که «کلما لیس دخیلاً فی جسمیّة الجسم،‏‎ ‎‏مع انّه کان متعانقا معه و منضمّا الیه» همه این غیر خود را از خود‏‎ ‎‏دفع می کند، و یک هویّت به تمام معنا حقیقت جسمیّه می شود.‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 298

‏     این جسم مادام که در طبیعت بود به تمام معنا جسم نبود، بلکه‏‎ ‎‏بین محوضه القوّه و صرافه الفعلیّة، در حرکت بود، و چیزی که این‏‎ ‎‏طور باشد استقلال پیدا نکرده، پس جسم دنیوی مستقل نیست.‏

‏     اساسا نمی توان گفت که چیزی که در حال حرکت بین مبدأ و‏‎ ‎‏منتها است در نقطه خاصّی است برای این که هر نقطه از نقاط‏‎ ‎‏مابین را که فرض کنیم یا به آن نرسیده و یا از آن گذشته است، پس‏‎ ‎‏نمی توان نقطه معیّنی برای شی ء متحرّک تعیین کرد. فلذا جسم‏‎ ‎‏مادام که در طبیعت است فعلیّت محضه ندارد تا متعیّن باشد، بلکه‏‎ ‎‏فعلیّتش به نحو ابهام و لاتعیّن است. چنانچه آخوند در اواسط‏‎ ‎‏کلامش می فرماید: «تعیّن جسم طبیعی مثل تعیّن جنس است که به‏‎ ‎‏نحو ابهام، بین مبادی فصول موجود می باشد تا وقتی که متفصّل به‏‎ ‎‏یکی از فصول شود». بالجمله چیزی که در حرکت است خارجیّت‏‎ ‎‏و عینیّتش به نحو ابهام و لاتعیّن است. چنین موجودی بعد از آن که‏‎ ‎‏از حرکت ایستاد و مستقل شد به جایی می رسد که تمام قوّه هایش‏‎ ‎‏به فعلیّت رسیده و نقصانش از بین می رود (و معنی رها کردن هیولا‏‎ ‎‏توسط جسم هم همین است). در این وقت، به هرچه در جوهرش‏‎ ‎‏ممکن بود برسد رسیده و متعیّن خواهد شد. البتّه در این صورت‏‎ ‎‏کاملاً قوی خواهد بود و تمام حقیقتش بروز و ظهور خواهد کرد.‏

‏     ‏‏پس همان طور که گفتیم، بدن انسانی در آخرت بعینه خواهد‏‎ ‎‏آمد و آن جا نشئه ای است که در مراتب و شدّت وجود، غیر از این‏‎ ‎‏نشئه است؛ و آنچه گفته ما را در تبدّل ابدان تأیید می کند روایتی‏‎ ‎‏است که در مورد صفات اهل بهشت و اهل دوزخ به شرح ذیل‏‎ ‎‏وارد شده است که: ‏إِنَّهُمْ جُرْدٌ مُرْدٌ أَبْناءَ ثَلاثینَ سَنَةً، وَ إِنَّ أَوَّلَ زُمْرَةٍ یَدْخُلُونَ‎ ‎الْجَنَّةَ عَلی صُورَةِ الْقَمَرِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ، ثُمَّ الَّذینَ یَلَوْنَهُمْ کَأَشَدِّ کَوْکَبٌ دُرِیٌّ فِی السَّماءِ‎ ‎إضاءَةً. وَ فی صِفَةِ أَهْلِ النّارِ. أَنَّ ضِرْسَ الْکافِرِ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِثْلُ أُحُد، وَ فَخْذَهُ مِثْل‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 299

الْبَیْضاءِ، وَ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ مَسیرةَ ثَلاثِ مِثْلِ الْبَریدَةِ الرَبَذَةِ‎[3]‎‏ و فی روایة ‏إِنَّ غِلَظَ‎ ‎جَلْدِ الْکافِرِ اِثْنانَ و أَرْبَعُونَ ذِراعا، وَ إِنَّ مَجْلِسَهُ فی جَهَنَّمِ ما بَیْنَ مَکَّةٍ وَالْمَدینَةِ.‎[4]‎‏ و‏‎ ‎‏فی روایة اخری: ‏إِنَّ الْکافِرَ یَسْحَبُ لِسانَهُ الْفَرْسَخَ وَ الْفَرْسَخَیْنِ یَتَوَطّاهُ النّاسُ.‎[5]‎‎ ‎‏الی غیر ذلک من اوصاف الفریقین فی الآخرة.(190)‏

*  *  *

‏ ‏

 

ثبات حقیقت جسم با دگرگونیهای آن در طول زمان

سرّ حفظ وحدت شخصیّه

جسم حاضر در رجعت

‏بعد از تقریب این مطالب و نظایر آن می گوییم: شکّی نیست که اگر‏‎ ‎‏بدن طفلی مثلاً نیم متر بود حالا که بعد از سی سال، جوانی شده‏‎ ‎‏که قدّش دومتر است و قامت رسا و بزرگ دارد، بدنش حقیقتا‏‎ ‎‏همان بدنی است که روز اوّل نیم متر بود. یا در مورد بدنی که لاغر‏‎ ‎‏می شود به حدّی که جز پوست و استخوان از آن چیزی نمی ماند،‏‎ ‎‏بعد دوباره چاق می شود، یا بدنی که اوّل چاق بود، بعد لاغر شده،‏‎ ‎‏بدون شائبه مجاز باید گفت که بدن فعلی همان بدن قبلی است. و‏‎ ‎‏بالجمله این مطلب ضروری است که اجزای اولیّه بدن دائما تحلیل‏‎ ‎‏می رود، سپس به واسطه تغذیه، عوض مایتحلّل جای آنها‏‎ ‎‏می نشیند بطوری که در مدّت چند سال، تمام بدن عوض می شود.‏‎ ‎‏اجزایی که قلب از آنها تشکیل یافته بود بکلّی تحلیل رفته، و فعلاً‏‎ ‎‏اجزای دیگری قلب را شکل داده است، هکذا مغز عوض شده و‏‎ ‎‏کبد عوض شده... با وجود همه این تغییرات و تبدیلات، بدون‏‎ ‎‏شائبه مجاز، همه می گویند این بدن، همان است که چند سال قبل‏‎ ‎‏بود. اگر چه سال قبل کسی، سر کسی را بریده باشد حالا پس از‏‎ ‎‏دستگیری، نزدیکان مقتول نمی گویند که جانی عوض شده. کسی‏‎ ‎‏نمی گوید جانی بیست سال قبل که جوانی بود، این آدمی نیست که‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 300

‏فعلاً پیر شده است.‏

‏     ‏‏بالجمله گمان نشود که جسم فعلی را جسم سابق گفتن، به نحو‏‎ ‎‏مجاز و تسامح عرفی است، بلکه حقیقتا این جسمِ کهن سال، همان‏‎ ‎‏جسمی است که قبلاً طفل بود. البته نباید گفته شود که جسم همان‏‎ ‎‏جسم نیست، ولی چون نفس همان نفس است می گوییم این جسم‏‎ ‎‏همان جسم است (به اعتبار این که نفس همان نفس است). زیرا‏‎ ‎‏طبق این گفته، جسم فعلی در واقع همان جسم قبلی نیست، و این‏‎ ‎‏جسم را همان جسم خواندن، به تسامح است. حتی مادّیین هم که‏‎ ‎‏قائل به نفس نیستند، بلاشکّ و شبهه می گویند این جسم حقیقتا‏‎ ‎‏همان جسم است که قبلاًبود.‏

‏     بالجمله شکّی نیست که جسم همان جسم و بدن همان بدن‏‎ ‎‏است، با این که گفتیم مدام تغییرات و تحلیلات بر بدن روی‏‎ ‎‏می آورد به نحوی که در مدت چند سال بدن بکلّی عوض می شود؛‏‎ ‎‏ولی با وجود عوض شدن و تغییر پیدا کردن، باز بدن شخص چهل‏‎ ‎‏ساله، همان بدنی است که طفل چهل روزه داشت.‏

‏     سرّ مطلب این است که یک حافظی هست که حفظ کننده‏‎ ‎‏وحدت شخصیّه جسم است. جسم و بدن از خود هیچ استقلالی‏‎ ‎‏ندارد، بلکه حیثیّتش بتمامه، متعلّق به آن حافظ است، مثلاً‏‎ ‎‏این دست با وجود این که تغییر پیدا کرده و اجزائش (که اول در‏‎ ‎‏طفل بود) حالا از بین رفته، ولی باز حقیقتا همان دستِ زمان‏‎ ‎‏کودکی است. سرّش را گفتیم و آن این که جسم از خود حیثیّت و‏‎ ‎‏خودیّتی ندارد، بلکه ظهور نفس و باطن اوست، و چون از خود‏‎ ‎‏حیثیّتـی ندارد و فـانی در نفس، و ظهور و باطن آن است، لذا با‏‎ ‎‏همه تغییراتی که واقع می شود این همانی بین دو جسم باقی‏‎ ‎‏می ماند.‏


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 301

‏     گفتیم که اجزاء کم کم تحلیل می رود و بدل ما یتحلّل به جایش‏‎ ‎‏می آید ولی با همه این عدمها و وجودهای تدریجی، باز هم این‏‎ ‎‏همان است که قبلاً بود.‏

‏     حال که در حالت تغییر و تبدیل تدریجی، اثبات شد که جسم‏‎ ‎‏فعلی حقیقتا همان جسم قبلی است، می گوییم که حالت «تدریج»‏‎ ‎‏با «دفعةً واحدةً» در این معنی فرقی ندارد. اگر فرض شود که نفسی‏‎ ‎‏قدرت داشته باشد دفعتا این جسم و بدن را معدوم کند، و باز دفعتا‏‎ ‎‏جسم و بدن دیگری ایجاد و انشا کند، این جسم بدون شایبه مجاز،‏‎ ‎‏همان جسم و عین اوست. (همان طور که در حالت تدریج به اثبات‏‎ ‎‏رساندیم و سرّ وحدت و عینیّت را هم گفتیم).‏

‏     ‏‏در رجعت، اگر نفس شریف حسین ـ علیه السلام ـ جسمی را‏‎ ‎‏انشا کرد، همان جسم حقیقتا جسم آن حضرت است و عین همان‏‎ ‎‏جسم است که در طفولیّت داشته؛ بله البتّه جسمی که در کربلا‏‎ ‎‏داشت فعلاً حقیقتا جسم شریف آن حضرت نیست. برای روشنتر‏‎ ‎‏شدن مطلب می گوییم: چنانچه در «تحلیل تدریجی» گفتیم اگر‏‎ ‎‏فرضا کسی گوشت و پوست و استخوانهایش که تدریجا تحلیل رفته‏‎ ‎‏را جمع آوری کند، آیا می توانیم بگوییم بدن حقیقی این شخص،‏‎ ‎‏همین گوشت پاره هایی است که جمع شده است، یا نه بدن حقیقی‏‎ ‎‏او این است که فعلاً با آن یمشی و یأکل؟ البتّه شکّی نیست که آن‏‎ ‎‏گوشتهای جمع شده دیگر بدن این شخص نیست، چنانچه اگر شما‏‎ ‎‏ناخنتان را چیده توی پاکت بریزید آیا می توان گفت که آنها در این‏‎ ‎‏حالت هم ناخن شماست، یا این که ناخن شما آن است که الان به‏‎ ‎‏انگشتتان چسبیده و از آن روییده؟ البته شکّی نیست که ناخن شما‏‎ ‎‏آنی است که فعلاً سر انگشتتان هست نه آن که توی پاکت است.‏‎ ‎‏بلی آنچه توی پاکت هست، روزی ناخن شما بود ولی فعلاً نیست‏‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 302
‏هکذا ریش انسان همان است که فعلاً در بشره او روییده، نه آن که با‏‎ ‎‏قیچی زده شده و فعلاً در یک کیسه گوشه حیاط است.‏

‏     ‏‏بالجمله آقایان قائل به معاد، نمی دانند که با بیان این گونه‏‎ ‎‏سخنان، در واقع به معاد و حشر قائل نخواهند بود، و برای گریز از‏‎ ‎‏همین مسأله بوده که بعضی از محدّثین ناچارا قائل شده اند که در‏‎ ‎‏حشر «مثل» این ابدان خلق خواهد شد، و از قرآن هم دلیل آورده و‏‎ ‎‏گفته اند: حق متعال در قرآن، فرموده: خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ وَ مِنَ‏‎ ‎‏الاَْرضِ مِثْلَهُنَّ.‏‎[6]‎‏ مثلهنّ در این جا دلالت دارد به این که خداوند‏‎ ‎‏زمین و آسمانها را خلق فرمود و قادر است مثل آنها را هم خلق‏‎ ‎‏کند. به همین ترتیب اگر خاک ریزه ها را جمع کنیم و بیاوریم، البتّه‏‎ ‎‏گوشت نیست، ولی از آنها گوشت درست می شود و بدن انسانی‏‎ ‎‏تشکیل می یابد. مسلّم است که این بدن «عین» بدن اوّلی نیست‏‎ ‎‏بلکه «مثل» آن است. (برای این که لااقل این را قبول خواهند کرد‏‎ ‎‏که اوّل گوشت نبود و خاک ریزه بود، ولی حالا گوشت است). البتّه‏‎ ‎‏این گوشت غیر آن گوشتی است که قبل از پوسیدن داشته، پس‏‎ ‎‏«غیر» است منتها دقّت نمی شود.(191)‏

‏ ‏

*  *  *

‏ ‏

‏ ‏

اخبار و معاد جسمانی و روحانی

‏از بعضی آیات برای معاد روحانی، و از بعضی دیگر برای معاد‏‎ ‎‏جسمانی استفاده می شود و منافاتی بین آنها نیست، زیرا هر دسته‏‎ ‎‏ناظر به یک جهت است. یک دسته آیات، آیات رجوع است مانند‏‎ ‎وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُونَ‎[7]‎‏ تُرْجَعُونَ فیهِ اِلَی الله ِ‏‎[8]‎‏ و ‏إِنَّ اِلی رَبِّکَ الرُّجْعی‎[9]‎‏ إِنّا لله ِ وَ إِنّا اِلَیْهِ‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 303

راجِعُونَ‎[10]‎‏ و یا مثل ‏یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعی إِلی ربِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَةً*‎ ‎فَادْخُلی فی عِبادی * وَ ادْخُلی جَنّتی‎[11]‎‏. همه این آیات ظاهرا بر نشئه فوق‏‎ ‎‏طبیعت، و تجرّدِ وجودی دلالت دارند، و نیز بر این که آن نشئه،‏‎ ‎‏رجوع الی الله و بازگشت از سفر الی الطّبیعة، و رفتن به سوی جوار‏‎ ‎‏الهی است.‏

‏     عالم طبیعت از تجرّد به دور است، ولی در عالم مافوق،‏‎ ‎‏اشخاص با ملائکه الله صحبت و مراوده خواهند داشت، مثل‏‎ ‎‏مـراوده ای که الان ما با یکدیگر داریم. اخبـار و احادیثی که‏‎ ‎‏بیان می کند ملائکه الله انسانهـا را به طرف جهنّم می کشنـد و با آنهـا‏‎ ‎‏صحبت می کنند،‏‎[12]‎‏ و یا احادیثی که بر صحبت اهل جنّت با‏‎ ‎‏ملائکـه الله و فرمـان برداری آنهـا از مؤمنین دلالت دارند،‏‎[13]‎‏ با توجه‏‎ ‎‏به این که ملائکه با این وجود طبیعی ای که ما داریم نمی توانند‏‎ ‎‏معاشر باشند، بر این مطلب دلالت می کند. بسیاری از آیات هم بر‏‎ ‎‏همین مطلب دلالت دارند، مثل آیاتی که در جواب کسانی (است)‏‎ ‎‏که می پرسیدند: چرا خدا ملکی از ملائکه را به عنوان پیامبر‏‎ ‎‏نفرستاد؟ ‏وَ قالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ اَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الاَْمْرُ ثُمَّ لایُنْظَرُونَ *‎ ‎وَلَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ‎[14]‎‏ یعنی «اگر قرار باشد‏‎ ‎‏ملکی هم بیاید، نمی تواند به صورت ملک بیاید و با شما معاشرت‏‎ ‎


کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 304

‏داشته باشد و وظایف نبوّت را به جا بیاورد، بلکه صورت بشری و‏‎ ‎‏طبیعی به او می پوشانیم»، که در این صورت هم دیگر ملک نیست‏‎ ‎‏بلکه انسان خواهد بود (که ما بهتر از ملائکه را به صورت انسان و‏‎ ‎‏با لباس بشریّت، برای تربیت شما به طبیعت فرستادیم).(192)‏

*  *  *

‏ ‏

‎ ‎

کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 305

  • . مطالب این عنوان را در بحث تناسخ نیز می توان مورد استفاده قرار داد. آخوند در مبحث تناسخ به این قسمت اشاره کرده می گوید:     «اهل تناسخ را در اثبات تناسخ، شواهد چندی بود از جمله اینکه می گفتند اگر تناسخ باطل باشد لازمه اش بطلان حشر و بطلان رجعت و بطلان قالب مثالی و عالم برزخ و انکار احیای اموات است، با اینکه عقلای ادیان قائل به حشر و احیای امواتند. اگر تناسخ محال باشد باید عقلای ادیان را تخطئه نمود. مگر می شود اینهمه ادلّه از قرآن و فرمایشات انبیا و ضرورت ادیان را دور ریخت؟ پس تناسخ درست است؛ زیرا تصدیق همه این امور منوط به آن است، و برهان قائلین بر ابطال تناسخ، شبهه ای در مقابل ضرورت است برای دفع شبهه و ایراد اهل تناسخ. آخوند می گوید: نفس انسان شخصیّتی دارد...».
  • . اسفار اربعة؛ ج 9، ص 33، سفر رابع، باب 8، فصل 3.
  • . همان.
  • . همان.
  • . «[خداوند کسی است که] هفت آسمان را آفرید و مانند آن از زمین خلق کرد»؛ طلاق / 12.
  • . «به سوی او رجوع خواهند کرد»؛ آل عمران / 83، انعام / 36.
  • . «به سوی خدا باز خواهید گشت»؛ بقره / 281.
  • . «محقّقا بازگشت به سوی پروردگارت است»؛ علق / 8.
  • . «ما از خداییم و به سوی او رجوع خواهیم کرد»؛ بقره / 156.
  • . «ای نفس مطمئن، امروز به حضور پروردگارت باز آی که تو خشنود، و او راضی از توست؛ باز آی و در صف بندگان خاص درآی و با خشنودی در بهشت من داخل شو»؛ فجر  / 27ـ30.
  • . بحارالانوار؛ ج 7، باب احوال المتقین و المجرمین فی القیامة ؛ ج 7، باب الجنّة و نعیمها، باب النار ؛ علم الیقین؛ ج 2، ص 932، 1020، 1042 و...
  • . همان.
  • . «گفتند چرا بر او فرشته نازل نمی شود، و چنانچه فرشته بفرستیم کار تمام شود و دیگر مهلت نخواهند یافت و چنانچه فرشته ای نیز به رسالت فرستیم هم او را به صورت بشری درآوریم و بر آنان همان لباس که مردمان پوشند می پوشانیم»؛ انعام / 8 ـ 9.