تطوّرات جسم در عوالم مختلف
حرکت دائمی از مادّه به سوی تجرّد
بقای شخصیّت با تبدیل مراتب وجود
حرکت جسم از کدورت به لطافت
شخصیّت و عینیّت انسان، به پوست و ناخن و مو و فضولات بدنیّه نمی باشد، چنانچه اگر زید مثلاً، در اوایل بلوغ به کسی احسانی نمود، و آن شخص در سن هشتاد سالگی زید، به پاداش احسان سابق، از او تشکر کرد، چنین نیست که به شخصی غیر از محسن و منعمش، احترام کرده باشد؛ و یا اگر در اول بلوغ به زید مغروض شد، و در هشتاد سالگی دینش را به او ادا کرد، چنین نیست که از داین خود، برئالذّمه نشده باشد؛ بلکه با تأدیه وجه به او، مسلما فارغ الذّمه محسوب می شود.
انسان موجودی است که از روز اوّلی که به دنیا آمده، مدام تغذیه کرده است، و مواد غذایی بتدریج جزء بدنش شده است، از طرف دیگر اجزای سابقش تحلیل رفته، ولی جای این اجزای تحلیل رفته را به وسیله تغذیه پر کرده است. این موجود، اوّل رو به سوی نشئه ای دارد که در آن، مدام از جانب قوّه به سمت فعلیّت می رود. (یعنی مرتبه هیولانیّت این موجود که به دار طبیعت افتاده). پس از آن، عمّال عزرائیلیّه او را از طبیعت نزع کرده، به
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 285
طرف نشئه دیگری ورای نشئه دنیا، می برند، و این تغییر نشئه بتدریج انجام می شود، نه این که فقط در آن دم آخر حضرت عزرائیل، یک دفعه از سوراخ دیوار پیدا شود و روح انسان را قبض کند.
انسان موجودی است که پیوسته ـ ذاتا و جوهرا ـ از این نشئه به طرف آن نشئه حرکت می کند؛ یعنی، مدام صفای وجودی و لطافت جوهری بیشتری پیدا می کند. این موجودِ مادّی و طبیعی، پیوسته به مدارج بالاتر طبیعت ارتقا پیدا می کند، چنانچه از خاک ترقّی کرده با صورت «منویّت» در اصلاب، و سپس در ارحام قرار می گیرد و سپس از مرحله خون و علقه و مضغه و لحم و عظم و رگ و مغز نیز ارتقا پیدا می کند. حال این موجودی که دارای جسم و بدن شده و صورتی هم پیدا کرده، از یک طرف بتدریج لطافت جسمش اضافه خواهد شد، تا وقتی که به فعلیّت کامل برسد؛ و از یک طرف، فضولات بدنی و جسمی و مغزی و خونی و استخوانی از اعضایش دور انداخته می شود، و تدریجا بدنش رو به تحلیل می رود؛ ولی با همه این تغییرات، شخصیّت، همان شخصیّت و جسم، همان جسم است، و با این که عقل ملتفت همه این تبدّلات هست، اما عینیّت شخصیّت، بدون شائبه مجاز، در نظرش محفوظ است. پس این موجودِ متدرّج الخروج از طبیعت به سوی صفای وجودی و شدت کمالی، پیوسته در حال تبدیل مرتبه ای به مرتبه دیگر می باشد.
نظام وجود مانند رشته ای به هم متّصل است. موجود طبیعی از کدورت و ظلمت و ضعف و نقص، رو به کمالِ وجودی یافتن می رود تا آن جا که جسم طبیعی، به جسمی صاف و لطیف تبدّل پیدا می کند، و این پوست و قشر کلفت و خشن را، که بدن ظاهری
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 286
محسوس باشد، دور می اندازد، چون این رفض نمایان است و ما آن را می بینیم، می گوییم جسم این جا ماند و روح قبض شد و رفت. به همین ترتیب، حرکت کمالیِ موجود طبیعی، ادامه می یابد تا این که در قیامت بدن و جسمی لطیف، به غایت لطافتی که حس بصر را یارای رؤیت آن نیست، ایجاد می گردد، و این جسم چنان تعلّقی به روح دارد که ابدا از آن تعصّی نمی کند، و خودش هم دارای عرض و طول و عمق است.
بالجمله، تا توجه به استمرار و تداوم حرکت جوهریّه، با وجود همه تبدّلاتی که پی درپی حاصل می شود، هیچ گاه از شخص، انثلامِ وحدت و شخصیّت نمی گردد. سرانجام در اثر تحوّلات و تبدّلات مغز و لب، به حدّ کمال رسیده، قشرِ ضخیم و بزرگ بدنِ محسوس را دور می اندازد؛ و این آخرین قدم تکامل دنیوی است که، نهایتِ حدّ دار طبیعت به شعار می رود، و اوّل قدم عالم برزخ است. در عالم برزخ مرتبه ثانیّه جسم ظاهر می شود، از این لب صافتر، «لبّ اللّباب» است، یعنی نفس انسانی به اضافه بدنی که به مقام تجرّد رسیده است. بدنی با این لطافت، مثل ظلّ نفس است، و چنین جسمی است که می تواند با بلاهایی عظیم مواجه گردد و آنها را تحمّل کند، زیرا جسم هر اندازه در جسمیّت خالصتر بوده و مشوب به قوّه نباشد، افتراق اجزاء و از بین رفتنش مشکلتر است، اگرچه با نار بسوزد؛ و هرچه جسم اصفی باشد، شدّت احساسات نفس بیشتر است، و هرچه احساس قویتر باشد تألّم قویتر خواهد شد.(188)
* * *
تفاوت جسم دنیوی با جسم برزخی
شدّت و قوّت جسم در عوالم برتر
حال به بیان نکته ای در مورد اجسام مثالی و اجسام طبیعی
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 287
می پردازیم: نمی توان گفت که اجسام مثالیّه غیر از اجسام بدنیّه است، خیر عین همین ابدان و اجسام طبیعیّه است، ولی غافل گمان می کند که دو تا هستند. عین این بدن آن جا (در عالم مثال) خواهد بود و در عینیّت تغییری نخواهد کرد، چنانچه مثلاً طفلی که بیست سال پیش نیم متر بود حالا دو متر شده، آن وقت ریش نداشت ولی حالا ریش دارد. نمی گوییم بعد از گذشت سالها، جسم به همان حدّت و شدّت و طراوت اولیّه باقی است، بلکه می گوییم اصل جسمیّت و اصل بدن، بدون این که نظری به قد و مقدار آن بشود محفوظ است. جسم در جسمیّتش بین عالم آخرت و قیامت، و عالم مادّی و طبیعی در حال ترقّی است. همین جسم «بعد کونه جسما طبیعیا» وارد نشئه برزخیّه می شود، و در آن جا جسمی اصفای از این جسم خواهد شد؛ و معنی ترقّی جسم در جسمیّت هم همین است که جسم اکمل واصفی شود. همین جسم طبیعی است که جسم برزخی می شود، ولی دیگر حکم جسم طبیعی «بما أنّه جسم طبیعی» در عالم برزخ جاری نیست. البتّه احکام «اصل الجسم» آن جا هم محفوظ است چون جسم همان جسم است.
جسم در عالم برزخ نسبت به جسم در عالم طبیعت، در جسمیّت خود اکمل و اصفی و اقوی است ولی نسبت به زمانی که قیام ساعت برپا خواهد شد، ضعیفتر می باشد. نفس فعلاً مجذوب عالم طبیعت و مشغول به آن است و به خود توجّه ندارد تا انشائیّاتش قوی باشد. در عالم برزخ هم نفس مجذوب عالم غیب خواهد بود، و این مجذوبیت آن را محو کرده، نمی گذارد به خود و افعال خود، به آن نحوی که لازم است توجّه داشته باشد و چون محو عالم بالا و مجذوب روایح آن است، جسم و بدنش نسبت به عالم بعد (یعنی قیامت) ضعیفتر خواهد بود. وقتی که پرده میان
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 288
عالم برزخ و عالم غیب برداشته شد، و غیب مطلق، مکشوف نفسِ محو و مجذوب شده گردید، و به نحو مناسب بر او بروز و ظهور کرد، ظهور تامّ، آن وقت دیگر مجذوبیّت نفس تمام می شود و همه آنچه را که مجذوبش بود می بیند؛ لذا دیگر توجّه اش از همه جا کوتاه و بریده می شود، یعنی خودش می ماند و خودش، و همه توجّه اش مختصّ به ذات خود و فعل خود می گردد. در آن جا شدّت و کمال جسمیّت جسم و بدن به نهایت اندازه ای که برای نفس ممکن است، خواهد بود، و جسم به طور کامل قوی و صلب و محکم و شدید خواهد شد.(189)
* * *
حفظ وحدت شخصیّه در حقایق متصرّم بالذات
«نفس» حقیقت واحده متغیّر بالذات
چگونگی تبدیل جسم طبیعی به جسم اخروی
بقای صورت و فنای مادّه به هنگام حشر
بقای صورت جسمیّه و نابودی هیولا
رابطه جسم دنیوی و اخروی با هیولا
حرکت جسم دنیایی در جهت تبدل به جسم آخرتی
بقای وحدت شخصیّه در اثر تجدّد و تبدیل
حافظ وحدت و شخصیّت جسم
تفاوت صورت و مادّه یا صورت مادّه «بدن»
حرکت جسم به سوی فعلیّت تام
تبدّل ابدان در اخبار
نفس انسان شخصیّتی دارد که در جمیع مراتبش محفوظ است. برای روشن شدن این مطلب مثالی می زنیم: زمان یک حقیقت متصرّم و متجدّد در مرتبه ذات است. زمان من اوّله الی آخره یک حقیقت واحده است، و هرچه تصرّم و تجدّد بیابد شخصیّتش محفوظ است، و پیوسته اصل حقیقت واحده شخصیّه اش ثابت می ماند. چنانچه حرکتی که شروع می شود، مادام که متوقّف نشده، یک حرکت به حساب می آید، نه این که حرکتها یا شخصیّتهاست، خیر یک حرکت است و یک شخصیّت، در عین
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 289
این که آنا فَآنا، تصرّم و تغییر دارد. این حرکت، چون اصل حقیقتش حقیقتِ تصرمیّه و تجددیّه است، در عین این که حقیقتا تجدّد دارد، ولی بدون شائبه مجاز یک چیز است و یک شخصیّت؛ مثلاً دیروز ماشین از اینجا حرکت کرده، و امروز هم دارد حرکت می کند و در وسط هم هیچ وقفه ای انجام نشده است، این حرکت امروزی ادامه همان حرکت دیروزی است و شخصیّت حرکت امروزی غیر از شخصیّت حرکت دیروزی نیست.
آنچه بیان کردیم در حقایق متصرّمه محسوسه، صادق بود. در حقایق تجدّدیه و تصرّمیه ای که تجدّد و تصرّم آنها پیش عامّه محسوس نیست، ولی حقیقتا تصرّم دارند هم مطلب هم به همین شکل است؛ یعنی، با تجدّد و تغییر، شخصیّت عوض نمی شود و از وحدت بیرون نمی رود، چنانچه در حقیقت، همه عالم ملک که عالم طبیعت است به حرکت جوهری در حرکت است و اصلاً حقیقتش حقیقت تصرّمیّه و تجدّدیّه است، و با این که آنی از حرکت و تبدّل و تصرم نمی ایستد، ولی در عین حال شخصیّت واحده دارد. کوهها همه به حرکت جوهریّه در تبدّل و تغیّرند با این حال وحدت شخصیّه دارند. نمونه بهتر در نباتات است. دانه ای که تازه سر از خاک بیرون می کند، بعد از چند سال درختی می شود که چندین خروار هیزم دارد؛ چنین نیست که درخت تناور فعلی غیر از همان سبزه کوچکی باشد که روز اول سر از خاک درآورده بود، بلکه حقیقتا همان است، یعنی یک شخصیّت واحده است که بین تمام مراتب محفوظ و ثابت مانده است.
این که گفتیم وحدت شخصیّت در نباتات است که به غیر از قوّه طبیعیّه چیز دیگری ندارند و نفس نباتی آنها نفس مجرّد نیست، بلکه فقط یک قوّه طبیعیّه است که آثار و افعالی از آن مشهود
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 290
است، و وقتی گیاه حرکت کرد و به آخر کمالش رسید، آن قوّه هم خاموش می شود، و گیاه زرد شده، می پوسد و غیر از خاک و خاکستر چیزی از آن نمی ماند، لکن وحدت شخصیّه از اوّل تا آخر عمر نبات در آن ثابت می ماند (با این که گیاه غیر از اجزای طبیعیّه و قوای طبیعیّه چیزی نداشت).
حال به سراغ حیوان می آییم که نفسی برزخی دارد. اسبی که خیلی خیلی لاغر شده همان اسبی است که قبلاً سالم و فربه بود و حال هم شخصیّتش باقی است. چنین نیست که موقع لاغری از شخصیّت فرسیتی که داشت، کم شده باشد، و وقتی که چاق و فربه شد، فرسیّتش زیادتر شده باشد. در تمام حالات یک شخصیّت و هویّت ثابته، بین مراتب او محفوظ است.
و اما انسان: انسان از بدو ایجاد، از مرتبه ضعف ترقّی می کند و جسم طبیعی اش روز به روز کاملتر می شود تا این که به آخر درجه کمال خود می رسد جایی که بعد طبیعی اش بکلّی متروک شده، ملک به ملکوت تبدّل می یابد، در عین حال که تمام این مراحل، حرکتِ شخص واحد است. اگر کسی از اوّل تا آخر متوجّه این حرکت تدریجی باشد، می بیند که در عین حالی که ملک متبدّل به ملکوت شده ولی شخصیّت عوض نشده است، لکن اگر از حرکت تدریجی غفلت نماید، ای بسا اوّل وجود را با آخر آن، در تباین ببیند.
بالجمله اگر «ذات الوجود» (نحوه) وجودش متصرّم و متجدّد شد و صورتش صورت نفس مجرّد، حقیقتی خواهد بود که در عین حال که در تغییر و تحلیل است و تصرّم و تجدّد دارد، شخصیّتش محفوظ و ثابت است. چرا که وقتی نحوه وجود موجودی، وجود تصرّمی شد، باید چنین موجودی، شخصیّتی
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 291
واحد باشد که ذاتش در تغییر و تصرّم و تجدّد است.
بعد از این که این معنا مسلّم شد می گوییم بر هیولای اولی یک صورت اولیّه افاضه می شود. این موجود کم کم به حرکت کمالیّه ترقّی می نماید. تا آن جا که در کمال طبیعی به درجه جسمی که معتدلترین اجسام طبیعت است می رسد. البتّه اگر ناظری باشد که نسبت به این حرکت تدریجی چشمی بصیر داشته باشد و به عالم برزخ نیز دیده باز داشته باشد، آخرین مرتبه عالم طبیعت، و اوّلین درجه عالم برزخ و تجرّد برزخی را متباین و مجزا نمی بیند، بلکه این را مرتبه ضعیفتر و آن دیگری را مرتبه قویتر یک حقیقت می بیند. همین جسم طبیعی (از امّ الدّماغ گرفته تا استخوان ذنب)، روز به روز با سیر کمالی وجودی، و با حرکت از نقص به کمال، به حدّی می رسد که تبدیل به یک جسم برزخی می شود. البتّه ما معمولاً از حرکت باطن ذات خود غفلت داریم، لذا عالم بعد الموت را متباین با حیات دنیوی گمان می کنیم. غافل از این که الآن هم عوامل و قوای عزرائیلیّه، و ملائکه عامله عزرائیل دارند، قوا و جسم و حیات طبیعی ما را به سمت عالم و حیات برزخی سیر می دهند و هم اکنون نیز ما را از عالم طبیعت نزع می کنند، و به همین دلیل است که در طول حیات می بینی بتدریج گوشت کم می شنود، چشمت روز به روز ضعیفتر می گردد و قوای طبیعیّه ات کم کم رو به ضعف می گذارد. معنای این ضعف و نقصانِ طبیعت، تبدیل جسم طبیعی به جسم برزخی است، همین جسم طبیعی دنیوی است که تبدیل به جسم برزخی می شود، آن مرتبه کمال این است، منتها ما ملتفت این تبدیل و تبدّل نیستیم. در حقیقت این تبدّل و تصرّم و تجدّد ملک به ملکوت به صورت قهری انجام می شود، و الان هم جسم ما در حال تبدیل به جسم برزخی ـ که
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 292
خالی از هیولاست ـ می باشد. این که در عالم خواب اشیا را می بینی، یا راه می روی، یا غذا می خوری، یا با کسی دست می دهی و غیره، اینطور نیست که فقط به دلیل سعه روحی باشد، بلکه دست و بدنی که در خواب می بینی، دست و بدن همان جسم برزخی است. در حدیث است که چون بعضی، عالم آخرت و برزخ را منکر شدند خداوند خواب را بر آنها مسلط کرد تا اثبات آن عالم شود.
حاصل سخن این که، همین جسم است که متبدّل می شود، بدون این که شخصیّتش به هم بخورد. چنین نیست که بعضی پنداشته اند که بعد از مرگ روح را از جسم و بدن دنیوی خارج می کنند و به جسم و قالب مثالی دیگری که آنجا گذاشته شده داخل می کنند. نه، فی الواقع در تمام عوالم یک جسم و یک حقیقت و یک شخصیّت مطرح است، منتها وقتی که سیر کمالی طبیعی اش تمام شد و وقتی که تمام قوای طبیعی اش، کاملاً به قوای برزخی تبدیل شد، و جسم طبیعی به جسم برزخی تبدّل یافت، مستقل می گردد، کأنّه پوست می اندازد و از غلاف قبلی بیرون می آید، بدون آن که دیگر لازم باشد که آن پوسته و غلاف قبلی بدنش باشد، و لازم باشد که اعتنایی به این پوسته داشته باشد.
برای روشن شدن مطلب مثالی می زنیم: اگر ناخنت را بگیری و دور بیاندازی، این دیگر ناخن تو نیست، بلکه ناخن تو آن است که فعلاً با تو همراه است. جسم برزخی هم فعلاً که در این دنیا هستی، همین بدن دنیوی توست. بدن برزخی همان جسمی است که در طبیعت بود منتها کاملتر شده و تبدیل به جسم برزخی گردیده است. اینک تو حق این سؤال را داری که پس آن بدنی که افتاده چیست؟ در جواب می گوییم این بدن مانند قشر و غلافی
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 293
است که دور انداخته شده و دیگر بدن نیست. مثل همان ناخن گرفته شده یا موی ریش زده شده که از صورت جدا شده است.
در محشور شدن در نشور، صورت باقی است نه مادّه. مادّه (به اشتراک لفظی یا با اشتراک معنوی) بین هیولا و بدن مشترک است، و بدن نسبت به نفس ناطقه انسانی مادّه است.
باید به این نکته توجّه داشت که لفظ «مادّه» سبب ایجاد مغالطه ای برای آنهایی که مطالب آخوند و عقیده او در این باب را در دست ندارند شده است. بعضی گمان کرده اند که مراد آخوند از «مادّه» همان مادّه نفس است (که بدن باشد) و گفته اند مراد آخوند از این که گفته در حشر و آخرت صورت باقی است نه مادّه، این است که بدن در روز حشر نخواهد آمد و در روز معاد باقی نخواهد بود و آنچه باقی است صورت است که همان نفس می باشد. آن که باقی نیست و نخواهد آمد بدن است و این معاد روحانی است نه معاد جسمانی.
ولی چنانچه گفتیم این اشتباه ناشی از خوب به دست نیاوردن کلمات استاد فنّ است. مراد آخوند از مادّه، بدن نیست بلکه مراد وی هیولاست و مرادش از صورت، صورت جسمیّه است. حاصل رأی و نظر آخوند در این باب این است که:
یک هوّیت انسانی داریم که صورتش، نفس ناطقه و مادّه اش، بدن است. اگر فقط بدن انسانی را ملاحظه کنیم (نه خود انسان را) صورتِ بدن، صورت جسمیّه است، و هیولا مادّه بدن، و مراد آخوند این است که صورت بدن، یعنی صورت جسمیّه؛ در روز حشر عینا خواهد آمد و باقی است و فنا برای آن متصوّر نخواهد بود، و بلکه فنا و فساد آن محال است. البتّه هیچ مانعی ندارد که صورت جسمیّه باقی باشد ولی هیولا از بین برود و با وجود باقی
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 294
نماندن هیولا و مفارقت صورت جسمیّه از آن، صورت جسمیّه همان باشد که با هیولا همراه بود؛ چرا که هیولا در حقیقتِ صورتِ جسمیّه جسم دخالت ندارد. چنین نیست که حقیقت جسم عبارت باشد از هیولا به اضافه چیز دیگر. جسم خود امری است که هیولا ابدا در حقیقت آن دخالت ندارد، به گونه ای که اگر بشود هیولا را از صورت جسمیّه بیرون بکشند، یا صورت جسمیّه را از هیولا جدا کنند، ابدا در صورت جسمیّه اخلالی حاصل نمی شود، و به عین همان حقیقت و هویّت و تشخّص خود باقی می ماند.
آخوند که فرمود در روز حشر «صورت» حاضر است یعنی صورت جسمیه همین بدن، ولی البتّه صورت در آن جا دیگر هیولا را رها کرده و فقط خودش است و خودش، و شیئیّت شی ء هم به صورتش است نه به مادّه اش. پس این بدن مادام که در طبیعت است هیولا دارد، یک هیولایی که تبدیل به بدن می شود و یک هیولای منضمّه، اما هیولایی که بدن می شود بعد از آن که بدن شد دیگر چیزی به نام هیولا از آن باقی نمانده چون یک چیز که تبدیل شد، دیگر خودش باقی نیست. اما هیولایی منضمّه هم در روز حشر باقی نخواهد بود. هیولای منضمّه مثلاً در بادام، همان است که به سبب آن بادام می تواند درخت شود و یا تبدیل به خاک گردد. در بادام یک هیولا بود که با حرکت جوهریّه، حرکت کرد و تبدیل به بادام شد و دیگر بعد از بادام شدن این هیولا باقی نیست زیرا تبدیل به چیز دیگر شده. یا مثلاً وقتی چوب و هیزم، آتش می گیرد و همه اجزایش اشتعال پیدا می کند و تبدیل به آتش می شود، دیگر هیزم نیست بلکه هیزم تبدیل به آتش شده. در هیزم، این هیولای منضمّه بود که می توانست بسوزد و خاکستر شود.
جسم انسانی در روز معاد، دیگر هیچ گونه هیولایی نخواهد
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 295
داشت. هیولایی که جسم دنیوی او بود دیگر آن جا موجود نیست، و هیولاهای منضمّه را هم در طبیعت گذاشته و بکلّی خود را از رفاقت و مصاحبت آنها دور نموده است. در عین حال چنانچه گفتیم همان حقیقت و همان هویّت جسمیّه و همان شخصیّت قبلی است که مادام که در طبیعت بود مصاحب هیولا بود (بدون این که هیولا مقوّم حقیقتش باشد). وقتی این جسم بتدریج رو به لطافت می گذارد و از این عالم به سمت عالم تجرّد حرکت می کند، در مصاحبتش با هیولا ضعف حاصل می شود، تا بالاخره هویّت جسمیّه بقدری قوی می گردد که می تواند تا آخرین مراتب جوهره عالم طبیعت سیر کند. در مرتبه آخر، تمام اقسام هیولا و اثرات آن را به دور می افکند و یک جسم قوی و شدید در حقیقتِ جسمیّه می شود که بیگانه را دور کرده و خودش باقی مانده است. با این حال، هویّت و شخصیّتش محفوظ است، و همان جسمی است که در این عالم بود و عینا دارای همان شخصیّت و همان هویّت و همان هذیّت است، بطوری که اگر آدم، دارای چشم بصیر باشد و بتواند مراتب و نهایت عالم طبیعت و افق ورای عالم طبیعت را ببیند، می بیند که همان جسم که در طبیعت بود و ذاتش، ذات طبیعی بود، بتدریج و پیوسته کامل می شود و تا آن جا حرکت تکاملی می کند که از این عالم خارج شده و داخل عالم دیگر می گردد و هم سنخ با اجسام آن جا می شود و موقع دخول به آن عالم، تمام گرد و غبار این عالم را تطهیر کرده و شستشو می نماید، و خود را از گرد و غباری که از عالم طبیعت به آن نشسته، پاک می کند و هیولا هم در این شستشو پاک می شود. این تطهیر و تغسیل تکوینی است که به واسطه آن در جوهر ذات، انقلاب و تغییر و تبدّل حاصل می گردد؛ تبدّل از طبیعی بودن به ماورای
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 296
طبیعی شدن. و البتّه تجدّد و تغیّر در آن به نحوی نیست که تغییر هویّت و شخصیّت بدهد، چنانچه در خود عالم طبیعت تغییر و تجدّد و تبدّل حاصل می شود، با این حال هویّت محفوظ است و شخصیّت و وحدت، منثلم نمی شود.
تجدّد و تبدّل، باعث زوال شخصیّت و عینیّت و وحدت، و تغییر هویّت نیست. همان جسم بعینه، مراتب را بالا می رود و در یکی از مراتبی که بالا می رود (که آخرین مرتبه است) هیولا از او جدا می شود و بودن او در عالم طبیعت تمام می شود. ولی تمام شدن پیوند او با عالم طبیعت سبب نمی شود که این جسم، همان جسم متوطّن در طبیعت نباشد. جسم همان است، منتها وطنش عوض شده، بودنش در افق طبیعت تمام شده، و وارد سرحد ماورای طبیعت گردیده، با همان شخصیّتی که در عالم طبیعت داشت.
بالجمله چند مطلب را گفتیم:
یکی این که شخصِ نفس، در معاد خواهد آمد و آنچه ضروری همه شرایع است و مورد بحث ماست این که، عین این جسم و عین این بدن که این جاست در یوم نشور محشور خواهد شد. و مطلب دیگر این است که این بدن با کدام یک از مراتبش در عالم طبیعت، در آن عالم خواهد آمد؟ البتّه این مطلب فعلاً مورد بحث نیست، بلکه آنچه مورد بحث ماست این است که همین جسم بعینه در آن جا هم خواهد آمد و محشور خواهد شد.
آخوند می گوید این جسم طبیعی، بعینه در معاد خواهد بود و بشخصه باقی خواهد ماند. ناگفته نماند شخصیّت این جسم و این بدن شخصیّتی است، و شخصیّت نفس و روح شخصیّت دیگر مراد از بقای شخصیّت انسان در آخرت، آن است که شخصیّت
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 297
نفس باقی خواهد بود. نفس، که صورت انسانی است، دارای شخصیّتی است و مادّه آن صورت همین بدن است، و این بدن هم دارای شخصیّتی است غیر از شخصیّت نفس، که مراد ما بقای این شخصیّت است.
خود بدن انسان صورتی دارد که «صورت جسمیّه» است و مادّه ای دارد که «هیولاست»، و چون شیئیّت و شخصیّت شی ء به صورتش است، در آخرت با این که صورت جسمیّه، هیولا را رها کرده بدون مادّه خواهد ماند، ولی شخصیّتش محفوظ خواهد بود. پس بدن یک شخصیّت دارد و نفس یک شخصیّت دیگر. منتها حافظ شخصیّت بدن، نفس است. نه این که شخصیّت نفس عین شخصیّت بدن باشد، بلکه چنانچه در دنیا و دار طبیعت، با وجود این که بدن مدام در تحلیل و تبدیل و تغییر است، صورت جسمیّه محفوظ است (به جهت مورث وحدت، و عماد شخصیّت جسم، که نفس است) به همین ترتیب یک عماد وحدت هم هست که شخصیّت صورت جسمیّه، که از عالم طبیعت به عالم دیگر انتقال پیدا کرده به واسطه آن محفوظ است، و لذا شخصیّت بدن در مراتب مختلف ابدا منثلم نمی شود.
تبدّل نشأتین در واقع عبارت است از تبدیل مرتبه ای به مرتبه دیگر، و عوض شدن در وجود جوهری. اگر غافل نبودیم می دیدیم که موت، که در واقع تغییر نشئه است، دفعی نیست بلکه تدریجی است، و الان هم انسان در تبدّل و تغییر است و بتدریج پیش می رود تا به لحظه مرگ برسد. تا فرا رسیدن مرگ، جسم بتدریج به جایی رسیده که «کلما لیس دخیلاً فی جسمیّة الجسم، مع انّه کان متعانقا معه و منضمّا الیه» همه این غیر خود را از خود دفع می کند، و یک هویّت به تمام معنا حقیقت جسمیّه می شود.
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 298
این جسم مادام که در طبیعت بود به تمام معنا جسم نبود، بلکه بین محوضه القوّه و صرافه الفعلیّة، در حرکت بود، و چیزی که این طور باشد استقلال پیدا نکرده، پس جسم دنیوی مستقل نیست.
اساسا نمی توان گفت که چیزی که در حال حرکت بین مبدأ و منتها است در نقطه خاصّی است برای این که هر نقطه از نقاط مابین را که فرض کنیم یا به آن نرسیده و یا از آن گذشته است، پس نمی توان نقطه معیّنی برای شی ء متحرّک تعیین کرد. فلذا جسم مادام که در طبیعت است فعلیّت محضه ندارد تا متعیّن باشد، بلکه فعلیّتش به نحو ابهام و لاتعیّن است. چنانچه آخوند در اواسط کلامش می فرماید: «تعیّن جسم طبیعی مثل تعیّن جنس است که به نحو ابهام، بین مبادی فصول موجود می باشد تا وقتی که متفصّل به یکی از فصول شود». بالجمله چیزی که در حرکت است خارجیّت و عینیّتش به نحو ابهام و لاتعیّن است. چنین موجودی بعد از آن که از حرکت ایستاد و مستقل شد به جایی می رسد که تمام قوّه هایش به فعلیّت رسیده و نقصانش از بین می رود (و معنی رها کردن هیولا توسط جسم هم همین است). در این وقت، به هرچه در جوهرش ممکن بود برسد رسیده و متعیّن خواهد شد. البتّه در این صورت کاملاً قوی خواهد بود و تمام حقیقتش بروز و ظهور خواهد کرد.
پس همان طور که گفتیم، بدن انسانی در آخرت بعینه خواهد آمد و آن جا نشئه ای است که در مراتب و شدّت وجود، غیر از این نشئه است؛ و آنچه گفته ما را در تبدّل ابدان تأیید می کند روایتی است که در مورد صفات اهل بهشت و اهل دوزخ به شرح ذیل وارد شده است که: إِنَّهُمْ جُرْدٌ مُرْدٌ أَبْناءَ ثَلاثینَ سَنَةً، وَ إِنَّ أَوَّلَ زُمْرَةٍ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ عَلی صُورَةِ الْقَمَرِ لَیْلَةَ الْبَدْرِ، ثُمَّ الَّذینَ یَلَوْنَهُمْ کَأَشَدِّ کَوْکَبٌ دُرِیٌّ فِی السَّماءِ إضاءَةً. وَ فی صِفَةِ أَهْلِ النّارِ. أَنَّ ضِرْسَ الْکافِرِ یَوْمَ الْقِیامَةِ مِثْلُ أُحُد، وَ فَخْذَهُ مِثْل
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 299
الْبَیْضاءِ، وَ مَقْعَدَهُ مِنَ النّارِ مَسیرةَ ثَلاثِ مِثْلِ الْبَریدَةِ الرَبَذَةِ و فی روایة إِنَّ غِلَظَ جَلْدِ الْکافِرِ اِثْنانَ و أَرْبَعُونَ ذِراعا، وَ إِنَّ مَجْلِسَهُ فی جَهَنَّمِ ما بَیْنَ مَکَّةٍ وَالْمَدینَةِ. و فی روایة اخری: إِنَّ الْکافِرَ یَسْحَبُ لِسانَهُ الْفَرْسَخَ وَ الْفَرْسَخَیْنِ یَتَوَطّاهُ النّاسُ. الی غیر ذلک من اوصاف الفریقین فی الآخرة.(190)
* * *
ثبات حقیقت جسم با دگرگونیهای آن در طول زمان
سرّ حفظ وحدت شخصیّه
جسم حاضر در رجعت
بعد از تقریب این مطالب و نظایر آن می گوییم: شکّی نیست که اگر بدن طفلی مثلاً نیم متر بود حالا که بعد از سی سال، جوانی شده که قدّش دومتر است و قامت رسا و بزرگ دارد، بدنش حقیقتا همان بدنی است که روز اوّل نیم متر بود. یا در مورد بدنی که لاغر می شود به حدّی که جز پوست و استخوان از آن چیزی نمی ماند، بعد دوباره چاق می شود، یا بدنی که اوّل چاق بود، بعد لاغر شده، بدون شائبه مجاز باید گفت که بدن فعلی همان بدن قبلی است. و بالجمله این مطلب ضروری است که اجزای اولیّه بدن دائما تحلیل می رود، سپس به واسطه تغذیه، عوض مایتحلّل جای آنها می نشیند بطوری که در مدّت چند سال، تمام بدن عوض می شود. اجزایی که قلب از آنها تشکیل یافته بود بکلّی تحلیل رفته، و فعلاً اجزای دیگری قلب را شکل داده است، هکذا مغز عوض شده و کبد عوض شده... با وجود همه این تغییرات و تبدیلات، بدون شائبه مجاز، همه می گویند این بدن، همان است که چند سال قبل بود. اگر چه سال قبل کسی، سر کسی را بریده باشد حالا پس از دستگیری، نزدیکان مقتول نمی گویند که جانی عوض شده. کسی نمی گوید جانی بیست سال قبل که جوانی بود، این آدمی نیست که
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 300
فعلاً پیر شده است.
بالجمله گمان نشود که جسم فعلی را جسم سابق گفتن، به نحو مجاز و تسامح عرفی است، بلکه حقیقتا این جسمِ کهن سال، همان جسمی است که قبلاً طفل بود. البته نباید گفته شود که جسم همان جسم نیست، ولی چون نفس همان نفس است می گوییم این جسم همان جسم است (به اعتبار این که نفس همان نفس است). زیرا طبق این گفته، جسم فعلی در واقع همان جسم قبلی نیست، و این جسم را همان جسم خواندن، به تسامح است. حتی مادّیین هم که قائل به نفس نیستند، بلاشکّ و شبهه می گویند این جسم حقیقتا همان جسم است که قبلاًبود.
بالجمله شکّی نیست که جسم همان جسم و بدن همان بدن است، با این که گفتیم مدام تغییرات و تحلیلات بر بدن روی می آورد به نحوی که در مدت چند سال بدن بکلّی عوض می شود؛ ولی با وجود عوض شدن و تغییر پیدا کردن، باز بدن شخص چهل ساله، همان بدنی است که طفل چهل روزه داشت.
سرّ مطلب این است که یک حافظی هست که حفظ کننده وحدت شخصیّه جسم است. جسم و بدن از خود هیچ استقلالی ندارد، بلکه حیثیّتش بتمامه، متعلّق به آن حافظ است، مثلاً این دست با وجود این که تغییر پیدا کرده و اجزائش (که اول در طفل بود) حالا از بین رفته، ولی باز حقیقتا همان دستِ زمان کودکی است. سرّش را گفتیم و آن این که جسم از خود حیثیّت و خودیّتی ندارد، بلکه ظهور نفس و باطن اوست، و چون از خود حیثیّتـی ندارد و فـانی در نفس، و ظهور و باطن آن است، لذا با همه تغییراتی که واقع می شود این همانی بین دو جسم باقی می ماند.
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 301
گفتیم که اجزاء کم کم تحلیل می رود و بدل ما یتحلّل به جایش می آید ولی با همه این عدمها و وجودهای تدریجی، باز هم این همان است که قبلاً بود.
حال که در حالت تغییر و تبدیل تدریجی، اثبات شد که جسم فعلی حقیقتا همان جسم قبلی است، می گوییم که حالت «تدریج» با «دفعةً واحدةً» در این معنی فرقی ندارد. اگر فرض شود که نفسی قدرت داشته باشد دفعتا این جسم و بدن را معدوم کند، و باز دفعتا جسم و بدن دیگری ایجاد و انشا کند، این جسم بدون شایبه مجاز، همان جسم و عین اوست. (همان طور که در حالت تدریج به اثبات رساندیم و سرّ وحدت و عینیّت را هم گفتیم).
در رجعت، اگر نفس شریف حسین ـ علیه السلام ـ جسمی را انشا کرد، همان جسم حقیقتا جسم آن حضرت است و عین همان جسم است که در طفولیّت داشته؛ بله البتّه جسمی که در کربلا داشت فعلاً حقیقتا جسم شریف آن حضرت نیست. برای روشنتر شدن مطلب می گوییم: چنانچه در «تحلیل تدریجی» گفتیم اگر فرضا کسی گوشت و پوست و استخوانهایش که تدریجا تحلیل رفته را جمع آوری کند، آیا می توانیم بگوییم بدن حقیقی این شخص، همین گوشت پاره هایی است که جمع شده است، یا نه بدن حقیقی او این است که فعلاً با آن یمشی و یأکل؟ البتّه شکّی نیست که آن گوشتهای جمع شده دیگر بدن این شخص نیست، چنانچه اگر شما ناخنتان را چیده توی پاکت بریزید آیا می توان گفت که آنها در این حالت هم ناخن شماست، یا این که ناخن شما آن است که الان به انگشتتان چسبیده و از آن روییده؟ البته شکّی نیست که ناخن شما آنی است که فعلاً سر انگشتتان هست نه آن که توی پاکت است. بلی آنچه توی پاکت هست، روزی ناخن شما بود ولی فعلاً نیست
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 302
هکذا ریش انسان همان است که فعلاً در بشره او روییده، نه آن که با قیچی زده شده و فعلاً در یک کیسه گوشه حیاط است.
بالجمله آقایان قائل به معاد، نمی دانند که با بیان این گونه سخنان، در واقع به معاد و حشر قائل نخواهند بود، و برای گریز از همین مسأله بوده که بعضی از محدّثین ناچارا قائل شده اند که در حشر «مثل» این ابدان خلق خواهد شد، و از قرآن هم دلیل آورده و گفته اند: حق متعال در قرآن، فرموده: خَلَقَ سَبْعَ سَمواتٍ وَ مِنَ الاَْرضِ مِثْلَهُنَّ. مثلهنّ در این جا دلالت دارد به این که خداوند زمین و آسمانها را خلق فرمود و قادر است مثل آنها را هم خلق کند. به همین ترتیب اگر خاک ریزه ها را جمع کنیم و بیاوریم، البتّه گوشت نیست، ولی از آنها گوشت درست می شود و بدن انسانی تشکیل می یابد. مسلّم است که این بدن «عین» بدن اوّلی نیست بلکه «مثل» آن است. (برای این که لااقل این را قبول خواهند کرد که اوّل گوشت نبود و خاک ریزه بود، ولی حالا گوشت است). البتّه این گوشت غیر آن گوشتی است که قبل از پوسیدن داشته، پس «غیر» است منتها دقّت نمی شود.(191)
* * *
اخبار و معاد جسمانی و روحانی
از بعضی آیات برای معاد روحانی، و از بعضی دیگر برای معاد جسمانی استفاده می شود و منافاتی بین آنها نیست، زیرا هر دسته ناظر به یک جهت است. یک دسته آیات، آیات رجوع است مانند وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُونَ تُرْجَعُونَ فیهِ اِلَی الله ِ و إِنَّ اِلی رَبِّکَ الرُّجْعی إِنّا لله ِ وَ إِنّا اِلَیْهِ
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 303
راجِعُونَ و یا مثل یا اَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعی إِلی ربِّکِ راضِیَةً مَرْضِیَةً* فَادْخُلی فی عِبادی * وَ ادْخُلی جَنّتی. همه این آیات ظاهرا بر نشئه فوق طبیعت، و تجرّدِ وجودی دلالت دارند، و نیز بر این که آن نشئه، رجوع الی الله و بازگشت از سفر الی الطّبیعة، و رفتن به سوی جوار الهی است.
عالم طبیعت از تجرّد به دور است، ولی در عالم مافوق، اشخاص با ملائکه الله صحبت و مراوده خواهند داشت، مثل مـراوده ای که الان ما با یکدیگر داریم. اخبـار و احادیثی که بیان می کند ملائکه الله انسانهـا را به طرف جهنّم می کشنـد و با آنهـا صحبت می کنند، و یا احادیثی که بر صحبت اهل جنّت با ملائکـه الله و فرمـان برداری آنهـا از مؤمنین دلالت دارند، با توجه به این که ملائکه با این وجود طبیعی ای که ما داریم نمی توانند معاشر باشند، بر این مطلب دلالت می کند. بسیاری از آیات هم بر همین مطلب دلالت دارند، مثل آیاتی که در جواب کسانی (است) که می پرسیدند: چرا خدا ملکی از ملائکه را به عنوان پیامبر نفرستاد؟ وَ قالُوا لَوْلا أُنْزِلَ عَلَیْهِ مَلَکٌ وَ لَوْ اَنْزَلْنا مَلَکاً لَقُضِیَ الاَْمْرُ ثُمَّ لایُنْظَرُونَ * وَلَوْ جَعَلْناهُ مَلَکاً لَجَعَلْناهُ رَجُلاً وَ لَلَبَسْنا عَلَیْهِمْ ما یَلْبِسُونَ یعنی «اگر قرار باشد ملکی هم بیاید، نمی تواند به صورت ملک بیاید و با شما معاشرت
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 304
داشته باشد و وظایف نبوّت را به جا بیاورد، بلکه صورت بشری و طبیعی به او می پوشانیم»، که در این صورت هم دیگر ملک نیست بلکه انسان خواهد بود (که ما بهتر از ملائکه را به صورت انسان و با لباس بشریّت، برای تربیت شما به طبیعت فرستادیم).(192)
* * *
کتابمعاد از دیدگاه امام خمینی (س)صفحه 305