
سرمقاله برگزیده این شماره :
اگر یک خبرنگار بودم ( به مناسبت روز خبرنگار)
اگر یک خبرنگار بودم می رفتم و خبری درباره ی خدا ، امام زمان (ع) ، این دو واژه ی عزیزتهیه می کردم. مثلاً: خدا دوست دارد امامزمان (ع) ظهور کند. البته دوواژه ی دیگر هم هست به نام امام علی (ع) وامام حسین (ع) که می توانستم درباره ی این دو واژه خبری تهیه کنم که مفهوم کلی آن این باشد :
علی یگر شمشیر نمی خورد
حسین دیگر تشنه نمی ماند
واگر 4 واژه ی پیامبر ، اهل بیت. قرآن و عزیز را داشتم خبری داشتم با عنوان : اهل بیت و قرآن دو امانت پیامبر عزیز ما هستند.
و اگر من واژه های خبر ، خبرنگار ، خدا و امام زمان را داشتم می نوشتم: خداخبر داده امام زمان ظهور میکند.
من که یک خبرنگارم این خبر مهم را به مردم می دهم.
ولی افسوس که من نه این واژه ها را دارم و نه یک خبرنگار کوچکم.
سردبیر افتخاری این شماره: طوبی شاهدی /12 ساله از تهران
«وقتی صحنه ی نماز جماعت مسجدالحرام را از تلویزیون می بینم»
آرزو دارم دوباره به آن جا بروم چون من یکبار به مکه رفتم همه ی ما لباس سفید برتن کردیم و با اتوبوس به مسجدی به نام مسجدالشجره رفتیم. در آن جا همه منظم نشسته بودند و می گفتند لبیک لبیک وقتی همه این را می گفتند بعد از تمام شدن آن .همه سوار اتوبوس می شدند و به طرف شهر مکه حرکت می کردند تا به مسجدالحرام بروند. من هم مثل همه هنگام ورود به مسجد الحرام وقتی خانه ی خد ا رادیدم سجده ی شکر کردم که دراین سن توانستم که خانه ی خدا را ببینم.ولی من کمی ترسیده بودم. دهانم خشک شده بود. احساس می کردم قدم به قدم به خدایمنزدیک می شوم و باید بیشتر مواظب اعمالم باشم.پس از انجام اعمال احساس کردم که سبک شدم ودرآسمان پرواز میکنم.همان جا از خدا خواستم تا دوباره به زیارت خانه ی خدا بروم و برای همه دعا کنم . از آن پس با دیدن صحن مسجد الحرام دلم برای انجا پر می زند.
مبینا داوودی زاده. کلاس چهارم از تهران
نی نی کوچولو
سارا از مدرسه به خانه امده بود مادرش آن جا نبود پدرش آن جا نبود از مادر بزرگش پرسید آن ها کجا هستند . مادر بزرگ گفت: «آنها به بیمارستان رفته اند مادرت بچه ی تازه ای به دنیا آورده .روز بعد آن ها به بیمارستان رفتند و بچه را دیدند. بالاخره مادر با بچه به خانه امد .مادر اصلاٌ به سارا توجه نمی کرد . آن شب مادر ومادر بزرگ درورد این که بچه بیماری یرقان گرفته حرف می زدند . فردای آن روز همه با هم به بیمارستان رفتند. دکتر گفت: «باید ازبچه خون بگیریم.» سارا انگشتش را در دست بچه گذاشت سارا خیلی اورا دوست داشت پدر و سارا به خانه رفتند و برای بچه یک اسم انتخاب کردند. صبح بعد پدر و سارا به بیمارستان رفتند .سارا می خواست اولین کسی باشد که به بچه می گوید . «محمد»
سحر نیلی پور 8 ساله از اصفهان
چهارفصل
تق تق تق تق صدای می بارد انگار صدای پا میاد
جیک جیک جیک جیک . بارون می آد بهارمی آد، بهار می آد
آخ جون.آخ جون تابستون با عالمی سوغات می آد
میوه هایی رنگا رنگ آسمون صاف و قشنگ
سلام سلام مدرسه ها پاییز آمده برپابرجا
انارهای ترش و شیرین سرخ و سفید
کم کم داره برف می آد برف وتگرگ با هم می آد
آخ جون ننه سرما رسیده بازهم زمستون رسیده
با این چهار فصل زیبا غم ها کجا؟ غصه کجا؟
یلدا شاه نظری از تهران
مقدمه
کتاب در مجله این شماره را با ادامه معرفی و شناخت اسب های اروپای غربی آغاز می کنیم . سپس با اسب های شبه جزیره اسکاندیناوی که درشمال اروپا واقع است . آشنا خواهید شد. اسب های ناحیه جنوب اروپا را در ادامه خواهید دید وسپس با اسب های شرق اروپا ومرکر آسیا آشنایی پیدا میکنید . هفته آینده جلد آخر کتاب در مجله ویژه اسب را خواهید خواند.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 195صفحه 3