مجله کودک 202 صفحه 8

سرود پاییز فاطمه احمدی حق زرد و نارنجی ، قرمز و کبود. رنگ به رنگ درست مثل رنگین کمان آن بالا روی شاخه های درخت نشسته بودند. فصل پاییز بود و برگ های هر درختی دانه به دانه و یا دسته جمعی از شاخه های جدا می شدند و رقص کنان با خوشحالی روی زمین می نشستند . برگ کوچولو دو دستی محکم به شاخه محل زندگی اش چسبیده بود و به برگ هایی که از آن بالا خودشان را رها می کردند با تعجب نگاه می کرد. چند تا برگ، کمی آنطرف تر نزدیک برگ کوچولو آماده پریدن می شدند. یکی از آنها متوجه برگ کوچولو شد و به او گفت : آهای برگ کوچولو. بیا اینجا می خواهیم با هم پایین برویم. بیا نترس من -دستت را - می گیرم. خیلی کیف می دهد! برگ کوچولو که محکم به شاخه درخت چسبیده بود گفت : وای نه . اصلاً حرفش را نزن. من آن پایین بیا نیستم. برگ دیگری با تعجب گفت : چرا ؟ همه ما پایین می رویم و آنجا سرود مخصوص پاییز را می خوانیم. حیف است که تو نباشی. برگ کوچولو گفت : نه خیر. من پایین نمی آیم. سرود هم نمی خوانم. برگ ها با تعجب به برگ کوچولو نگاه می کردند. بعد در حالی که آماده پریدن می شدند گفتند : میل خودت است. ولی پشیمان می شود به هر حال ما که رفتیم. و یکصدا به برگ های پایین گفتند : یک ، دو، سه، آهای ما هم آمدیم! آن پایین حسابی شلوغ بود . صدای برگ ها که با خوشحالی روی زمین می نشستند به گوش می رسید . برگ کوچولو چشمهایش را بست و گفت : نه. نمی پرم. در همین لحظه پرنده کوچک و قشنگی که از آنجا رد می شد روی شاخه کناری برگ کوچولو نشست. برگ کوچولو ترسید و گفت : آهای، حواست کجاست ؟ نزدیک بود بیفتم. پرنده نگاهی به برگ کوچولو کرد و گفت : مگر تو پایین نمی روی ؟ برگ کوچولو با افاده گفت : نه. هرگز. پرنده با تعجب پرسید : چرا؟! برگ کوچولو جواب داد : برای اینکه همینجا جایم خوب است. من شاخه خودم را دوست دارم و اصلاً دلم نمی خواهد از او جدا شوم. اما شرک می گوید که الاغ در حق او نامردی کرده است. بنابراین نمی خواهد او را در مرداب ببیند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 202صفحه 8