نفس الامر و معنای آن
بحدّ ذات الشیء نفس الأمر حُدّ و عالم الأمر و ذا عقل یُعَدّ
برای اینکه عالم امر و عالم عقل به ذهن تقریب گردد، و بتوان تصویر نمود که موجودات پیش از وجود در عالمی به طور لفّ و بساطت بوده اند، مثالی ذکر می کنیم:
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 18
مثلاً مرحوم صاحب جواهر قبل از آنکه کتاب جواهر را به رشتۀ تحریر درآورد، آیا می توان گفت که در نفس او هیچ سراغی از این مطالب نبوده است؟ یا می توان گفت به طور تفصیل دویست هزار مسأله با نقض و ابرام و دلیل و برهان در نفس او موجود بوده است؟ یا می توان گفت که استعدادی بوده همانند استعداد پسری پنج ساله که قابلیت و قوت عالم شدن را داراست؟
البته به حکم دو ضرورت: یکی اینکه نمی توان گفت هیچ اثری در نفس وی نبوده، و دیگر آنکه نمی توان گفت به طور تفصیل ادله و براهین موجود بوده است، ناچار حکم می شود که واجد یک ملکۀ علمیۀ متوسطۀ بین الامرین بوده که به این کثرات لباس وحدت پوشیده، تمام تعینات از اَعدام است، این اَعدام و لاشی ءها را سلب و شی ءها و وجودات را اخذ، و در نفس شریف او وحدتی در کثرت و کثرتی در وحدت موجود بوده است.
مثال دیگری ذکر می کنیم تا مطلب واضح تر شود ـ اگر چه مثال از جمیع جهات عین ممثّل نخواهد بود ـ مثلاً در مورد آفتاب که این انوار را پخش نموده و امواج نوریه در این در و دیوار و دشت و هامون در تلاطم است، ما کثراتی را می بینیم، ولی نمی توان گفت این انوار در حال لفّ و بساطت و خم اندر خم، در خود آفتاب نبوده است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 19
چنانکه گفته شد: مثال برای تقریب مطلب است والاّ مثالهایی که ذکر شد فرقهای بسیاری با هم دارند. مثلاً از علم صاحب جواهر بعد از تسلیم جواهر به جامعه، چیزی کم نشد اگر زیادتر نشده باشد، ولی خورشید فاقد این انوار گشته، چون جسمی را به بیرون تحویل داده است.
خلاصه باید برای موجودات این عالم تصویری کرد که در آن عقل اوّلی فرض شود که این موجودات در او در حال بساطت و لفّ و پیچیدگی وجود داشته باشند. هر وجودی و کمالی که هست در اوست، منتها این کثرات در عین وحدت است و آن وحدت است که باعث این کثرات است. البته اَعدام و ظلمات و تعینات بحت، خارج از اوست و هر کمال و نوری که موجود است در اوست به نحوی که از انفصال آن، نقص و کمالی برای او پیدا نمی شود، بلکه سایه ای از عالم اوست.
بعد از تصویر این معنی گوییم: مناط صدق قضایا، تصادق نسبت با واقعیت خارجیۀ اشیاء، و یا بگو با این عالم عقل است. و به این عالم اشاره شده است در «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَیَابِسٍ إلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ» و پوشیده نیست که نظر اهل فلسفه و نظر اهل الله، هر کدام به معنایی است؛ اگر چه مرحوم حاجی هر دو نظر را به یک معنی برگردانده است.
مطلب دیگر آنکه اشراق وجود به موجودات دو گونه است: قسمی از موجودات است که در پیدایش منتظر امر «کُن» است؛ زیرا ماده ندارد و زمانی نیست و احتیاج به مکان ندارد، صرف الوجود است. این قسم در پیدایش با «کُن» موجود می شود.
و بعضی دیگر از موجودات مکانی و زمانی و صاحب ماده اند. این گونه اشیاء، در پیدایش اضافه بر لفظ امر «کُن» محتاج معدات و سیر تکاملی است، مانند انسان که چون مکانی و زمانی و صاحب ماده است، در پیدایش احتیاج به پدر و مادر دارد، و این پیدایش ومسیر تدریجی را نمی تواند با «کُن» سیر نماید.
برای توضیح و تقریب گوییم: آیات قرآنیه در افق فهم ما، مطالب را به ما رسانده
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 20
والاّ اگر خداوند متعال با افق خدایی با ما تکلم می فرمود ما اصلاً نمی فهمیدیم. مثلاً اگر حکیم و عاقلی بخواهد با طفلی گفتگو نماید ناچار باید خود را تنزل داده و زبان در افق فهم او بگشاید.
و مخفی نماند: که وضع الفاظ بر اساس فهم ارباب معانی بوده والاّ دایرۀ وضع نزد حکما اعم از این است. مثلاً امر در نظر اهل بساطت همان فرمان قولی است، ولکن به نظر ارباب حکمت وسیع تر از آن است. و بالجمله: امر در نظر ما این است که در صورت اراده بر تحقق شی ء، غیر را تحریک نموده و به قول، او را به طرف تحقق شی ء منبعث دارد. چون امر در نظر ما کودکان این است لذا قرآن فرموده است: «إنَّمَا أمْرُهُ إذَا أرَادَ شَیْئاً أنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ» کسی که در خواب است گمان می کند هنگامی که ذات احدیت خواست شیئی متحقق گردد با گفتار به او می فرماید: «باش» ولی به آن کسی که از خواب بیدار است و خواسته چشمان خواب آلوده را هم قدری بیدار کند، فرمود: «أمر اللّٰه لا بلفظة و لا بقول و لا بتفکّر ...».
برای آنکه امر خدا معلوم شود مثالی که تقریب به ذهن نماید ذکر می کنیم: اگر چه آن مرد گفت: «خاک بر فرق من و تمثیل من».
مثلاً نوری که این فضا را گرفته، از حیث نور هیچ تحدیدی و تعینی ندارد، بعد از آنکه این نور به عالم طبیعت تابید، تعینات از این طبیعت حاصل گردیده و طبق این امکنه، انوار تعینات به خود گرفت؛ مربّع، مثلث، مدوّر شد. ولکن اگر نظر را از افق این تعینات بالا برده و از روزنه ای فوق این تعینات به نور نگاه کنیم، یک حقیقت می بینیم لاغیر. و تمام این تعینات از ذاتِ نور، خارج و این کثرات از او دور می باشد.
از این نور بگذریم و نور الوجود را در نظر بیاوریم، می بینیم یک حقیقت کاملۀ منبسطه در تمام عالم بوده و آن وجود است. افاضۀ حق و امر خداوند، افاضۀ این نور
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 21
وجود است که او را کلمة النور و کلمۀ نور الوجود خوانند. تعیناتِ وجود و نقص از این شجرۀ خبیثۀ ماهیات آمده است. اصل کلمۀ نور الوجود، همان تابش و اشراق نور الوجود است و آن افاضۀ از حق است.این معنای قول خدایی است. لذا گفته اند: «وأنت الکتاب المبین»، «ونحن الکلمات التامّات» و عیسی را «کلمة الحق» گفته اند.
و اگر این افق تعینات را زیر پا گذارده و از کنگره و اوج نگاهی به عالم بیاندازیم، صرف الوجود را می بینیم، اگر چه این وجود دارای مراتب است ولکن این مراتب از خود وجود است و وجود دارای ماهیت نیست، صرف الکمال است. و این وجود کامل بدون ماهیت که عبارت از افاضات و اشراقات است در تمام عوالم منبسط است. و این حقیقة النوریه فی ء وجود حق است که از کنگرۀ شامخۀ حقیقت خود ظلّی به تمام عالم انداخته است، این است که آن مرد گفت: «لب بام آمدی و قالیچه تکاندی، قالیچه گرد نداشت خودت را نمایاندی».
خلاصه اینکه: از این نور محسوس بگذر و یک موجودی را فرض کن که قرب به حق دارد و صرف الکمال است که او در عالم به اذن الله فعال است و در تمام عالم منبسط است و تعینات را زیرپا گذار. این است که می توان به عالم جبروت در لسان الهی حق، عالم امر گفت؛ زیرا تمام نقص ها در آن جَبْر شده، و نقص از کثرات و تعینات است.
این ماده و طبیعت است که در اقصای وجود قرار گرفته، کثراتی و منیّتی پیدا شده است. می گویی: من اینجا و خواجه حافظ در شیراز. در این گوشۀ عالم که اشراق در ضعف قرار گرفته، ماهیات مختلفه و تعینات متعدده حاصل است و آتشهای افتراق زبانه می کشد. از این روست که اولیاء الله فرموده اند: «جزنا و هی خامدة» آمدیم و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 22
گذشتیم از عالم طبیعت در صورتی که خاموش بوده است. خود را به این کثافات و کثرات آلوده نکردند. و شیخ اشراق می گوید: «گاهی خود را می بینم که از ماهیت تجرید کرده ام».
و بالجمله: اهل الله به این وجود منبسط قریب و اول مرتبۀ ظلّ احدیت که در کمال است و اظلال دیگر از او هستند، عالم امر گفته اند که از کثرت قرب، مندک ومستهلک در نور احدیت است. بلکه انوار اسفهبدیهکه منصب فعالیت دارند ـ می توان گفت این لفظ از عجم گرفته شده؛ زیرا آنها به صاحب منصب، سپهبد گویند ـ بدون ماهیت و دارای بسط و مرتبۀ عالی وجودند و از منشأ بینونت ندارند؛ زیرا مناط بینونت ماهیات که ماده است ـ اعم از اینکه ماده خارجیه باشد یا عقلیه ـ در آنها مفقود است. این است مجرد وجود که امر الله است «و کلمة کن الوجودیة النوریة».
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 23