مقصد اول امور عامّه

نفس الامر و معنای آن

نفس الامر و معنای آن

‏ ‏

بحدّ ذات الشیء نفس الأمر حُدّ  ‎ ‎و عالم الأمر و ذا عقل یُعَدّ

‏ ‏

‏برای اینکه عالم امر و عالم عقل به ذهن تقریب گردد، و بتوان تصویر نمود‏‎ ‎‏که موجودات پیش از وجود در عالمی به طور لفّ و بساطت بوده اند، مثالی‏‎ ‎‏ذکر می کنیم:‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 18
‏مثلاً مرحوم صاحب ‏‏جواهر‏‎[1]‎‏ قبل از آنکه کتاب ‏‏جواهر‏‏ را به رشتۀ تحریر درآورد،‏‎ ‎‏آیا می توان گفت که در نفس او هیچ سراغی از این مطالب نبوده است؟ یا می توان گفت‏‎ ‎‏به طور تفصیل دویست هزار مسأله با نقض و ابرام و دلیل و برهان در نفس او موجود‏‎ ‎‏بوده است؟ یا می توان گفت که استعدادی بوده همانند استعداد پسری پنج ساله که‏‎ ‎‏قابلیت و قوت عالم شدن را داراست؟‏

‏البته به حکم دو ضرورت: یکی اینکه نمی توان گفت هیچ اثری در نفس وی نبوده،‏‎ ‎‏و دیگر آنکه نمی توان گفت به طور تفصیل ادله و براهین موجود بوده است، ناچار‏‎ ‎‏حکم می شود که واجد یک ملکۀ علمیۀ متوسطۀ بین الامرین بوده که به این کثرات‏‎ ‎‏لباس وحدت پوشیده، تمام تعینات از اَعدام است، این اَعدام و لاشی ءها را سلب و‏‎ ‎‏شی ءها و وجودات را اخذ، و در نفس شریف او وحدتی در کثرت و کثرتی در وحدت‏‎ ‎‏موجود بوده است.‏

‏مثال دیگری ذکر می کنیم تا مطلب واضح تر شود ـ اگر چه مثال از جمیع جهات ‏‏عین‏‎ ‎‏ممثّل نخواهد بود ـ مثلاً در مورد آفتاب که این انوار را پخش نموده و امواج نوریه در‏‎ ‎‏این در و دیوار و دشت و هامون در تلاطم است، ما کثراتی را می بینیم، ولی نمی توان‏‎ ‎‏گفت این انوار در حال لفّ و بساطت و خم اندر خم، در خود آفتاب نبوده است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 19
‏چنانکه گفته شد: مثال برای تقریب مطلب است والاّ مثالهایی که ذکر شد فرقهای‏‎ ‎‏بسیاری با هم دارند. مثلاً از علم صاحب ‏‏جواهر‏‏ بعد از تسلیم ‏‏جواهر‏‏ به جامعه، چیزی‏‎ ‎‏کم نشد اگر زیادتر نشده باشد، ولی خورشید فاقد این انوار گشته، چون جسمی را به‏‎ ‎‏بیرون تحویل داده است.‏

‏خلاصه باید برای موجودات این عالم تصویری کرد که در آن عقل اوّلی فرض‏‎ ‎‏شود که این موجودات در او در حال بساطت و لفّ و پیچیدگی وجود داشته باشند. هر‏‎ ‎‏وجودی و کمالی که هست در اوست، منتها این کثرات در عین وحدت است و آن‏‎ ‎‏وحدت است که باعث این کثرات است. البته اَعدام و ظلمات و تعینات بحت، خارج‏‎ ‎‏از اوست و هر کمال و نوری که موجود است در اوست به نحوی که از انفصال آن،‏‎ ‎‏نقص و کمالی برای او پیدا نمی شود، بلکه سایه ای از عالم اوست.‏

‏بعد از تصویر این معنی گوییم: مناط صدق قضایا، تصادق نسبت با واقعیت‏‎ ‎‏خارجیۀ اشیاء، و یا بگو با این عالم عقل است. و به این عالم اشاره شده است در ‏‏«‏وَلاَ‎ ‎رَطْبٍ وَلاَیَابِسٍ إلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ‏»‏‎[2]‎‏ و پوشیده نیست که نظر اهل فلسفه و نظر اهل‏‎ ‎‏الله، هر کدام به معنایی است؛ اگر چه مرحوم حاجی هر دو نظر را به یک معنی‏‎ ‎‏برگردانده است.‏

‏مطلب دیگر آنکه اشراق وجود به موجودات دو گونه است: قسمی از موجودات‏‎ ‎‏است که در پیدایش منتظر امر «کُن» است؛ زیرا ماده ندارد و زمانی نیست و احتیاج به‏‎ ‎‏مکان ندارد، صرف الوجود است. این قسم در پیدایش با «کُن» موجود می شود.‏

‏و بعضی دیگر از موجودات مکانی و زمانی و صاحب ماده اند. این گونه اشیاء، در‏‎ ‎‏پیدایش اضافه بر لفظ امر «کُن» محتاج معدات و سیر تکاملی است، مانند انسان که‏‎ ‎‏چون مکانی و زمانی و صاحب ماده است، در پیدایش احتیاج به پدر و مادر دارد، و‏‎ ‎‏این پیدایش ومسیر تدریجی را نمی تواند با «کُن» سیر نماید.‏

‏برای توضیح و تقریب گوییم: آیات قرآنیه در افق فهم ما، مطالب را به ما رسانده‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 20

‏والاّ اگر خداوند متعال با افق خدایی با ما تکلم می فرمود ما اصلاً نمی فهمیدیم. مثلاً اگر‏‎ ‎‏حکیم و عاقلی بخواهد با طفلی گفتگو نماید ناچار باید خود را تنزل داده و زبان در‏‎ ‎‏افق فهم او بگشاید.‏

‏و مخفی نماند: که وضع الفاظ بر اساس فهم ارباب معانی بوده والاّ دایرۀ وضع نزد‏‎ ‎‏حکما اعم از این است. مثلاً امر در نظر اهل بساطت همان فرمان قولی است، ولکن به‏‎ ‎‏نظر ارباب حکمت وسیع تر از آن است. و بالجمله: امر در نظر ما این است که در‏‎ ‎‏صورت اراده بر تحقق شی ء، غیر را تحریک نموده و به قول، او را به طرف تحقق شی ء‏‎ ‎‏منبعث دارد. چون امر در نظر ما کودکان این است لذا قرآن فرموده است: ‏‏«‏إنَّمَا أمْرُهُ‎ ‎إذَا أرَادَ شَیْئاً أنْ یَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ‏»‏‎[3]‎‏ کسی که در خواب است گمان می کند هنگامی‏‎ ‎‏که ذات احدیت خواست شیئی متحقق گردد با گفتار به او می فرماید: «باش» ولی به آن‏‎ ‎‏کسی که از خواب بیدار است و خواسته چشمان خواب آلوده را هم قدری بیدار کند،‏‎ ‎‏فرمود: ‏‏«أمر اللّٰه لا بلفظة و لا بقول و لا بتفکّر ...».‏‎[4]‎

‏برای آنکه امر خدا معلوم شود مثالی که تقریب به ذهن نماید ذکر می کنیم: اگر چه‏‎ ‎‏آن مرد گفت: «خاک بر فرق من و تمثیل من».‏‎[5]‎

‏مثلاً نوری که این فضا را گرفته، از حیث نور هیچ تحدیدی و تعینی ندارد، بعد از‏‎ ‎‏آنکه این نور به عالم طبیعت تابید، تعینات از این طبیعت حاصل گردیده و طبق این‏‎ ‎‏امکنه، انوار تعینات به خود گرفت؛ مربّع، مثلث، مدوّر شد. ولکن اگر نظر را از افق این‏‎ ‎‏تعینات بالا برده و از روزنه ای فوق این تعینات به نور نگاه کنیم، یک حقیقت می بینیم‏‎ ‎‏لاغیر. و تمام این تعینات از ذاتِ نور، خارج و این کثرات از او دور می باشد.‏

‏از این نور بگذریم و نور الوجود را در نظر بیاوریم، می بینیم یک حقیقت کاملۀ‏‎ ‎‏منبسطه در تمام عالم بوده و آن وجود است. افاضۀ حق و امر خداوند، افاضۀ این نور‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 21
‏وجود است که او را کلمة النور و کلمۀ نور الوجود خوانند. تعیناتِ وجود و نقص از‏‎ ‎‏این شجرۀ خبیثۀ ماهیات آمده است. اصل کلمۀ نور الوجود، همان تابش و اشراق نور‏‎ ‎‏الوجود است و آن افاضۀ از حق است.این معنای قول خدایی است. لذا گفته اند: ‏‏«وأنت‏‎ ‎‏الکتاب المبین»،‏‎[6]‎‏ «ونحن الکلمات التامّات»‏‎[7]‎‏ و عیسی را «کلمة الحق»‏‎[8]‎‏ گفته اند.‏

‏و اگر این افق تعینات را زیر پا گذارده و از کنگره و اوج نگاهی به عالم بیاندازیم،‏‎ ‎‏صرف الوجود را می بینیم، اگر چه این وجود دارای مراتب است ولکن این مراتب از‏‎ ‎‏خود وجود است و وجود دارای ماهیت نیست، صرف الکمال است. و این وجود‏‎ ‎‏کامل بدون ماهیت که عبارت از افاضات و اشراقات است در تمام عوالم منبسط است.‏‎ ‎‏و این حقیقة النوریه فی ء وجود حق است که از کنگرۀ شامخۀ حقیقت خود ظلّی به‏‎ ‎‏تمام عالم انداخته است، این است که آن مرد گفت: «لب بام آمدی و قالیچه تکاندی،‏‎ ‎‏قالیچه گرد نداشت خودت را نمایاندی».‏

‏خلاصه اینکه: از این نور محسوس بگذر و یک موجودی را فرض کن که قرب به‏‎ ‎‏حق دارد و صرف الکمال است که او در عالم به اذن الله فعال است و در تمام عالم‏‎ ‎‏منبسط است و تعینات را زیرپا گذار. این است که می توان به عالم جبروت در لسان‏‎ ‎‏الهی حق، عالم امر گفت؛ زیرا تمام نقص ها در آن جَبْر شده، و نقص از کثرات و‏‎ ‎‏تعینات است.‏

‏این ماده و طبیعت است که در اقصای وجود قرار گرفته، کثراتی و منیّتی پیدا شده‏‎ ‎‏است. می گویی: من اینجا و خواجه حافظ در شیراز. در این گوشۀ عالم که اشراق در‏‎ ‎‏ضعف قرار گرفته، ماهیات مختلفه و تعینات متعدده حاصل است و آتشهای افتراق‏‎ ‎‏زبانه می کشد. از این روست که اولیاء الله فرموده اند: ‏‏«جزنا و هی خامدة»‏‎[9]‎‏ آمدیم و‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 22
‏گذشتیم از عالم طبیعت در صورتی که خاموش بوده است. خود را به این کثافات و‏‎ ‎‏کثرات آلوده نکردند. و شیخ اشراق‏‎[10]‎‏ می گوید: «گاهی خود را می بینم که از ماهیت‏‎ ‎‏تجرید کرده ام».‏‎[11]‎

‏و بالجمله: اهل الله به این وجود منبسط قریب و اول مرتبۀ ظلّ احدیت که در کمال‏‎ ‎‏است و اظلال دیگر از او هستند، عالم امر گفته اند که از کثرت قرب، مندک ومستهلک‏‎ ‎‏در نور احدیت است. بلکه انوار اسفهبدیه‏‎[12]‎‏که منصب فعالیت دارند ـ می توان گفت این‏‎ ‎‏لفظ از عجم گرفته شده؛ زیرا آنها به صاحب منصب، سپهبد گویند ـ بدون ماهیت و‏‎ ‎‏دارای بسط و مرتبۀ عالی وجودند و از منشأ بینونت ندارند؛ زیرا مناط بینونت ماهیات‏‎ ‎‏که ماده است ـ اعم از اینکه ماده خارجیه باشد یا عقلیه ـ در آنها مفقود است. این است‏‎ ‎‏مجرد وجود که امر الله است «و کلمة کن الوجودیة النوریة».‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 23

  • )) فقیه بزرگ استاد العلماء و المجتهدین شیخ محمد حسن بن باقر نجفی، از ارکان علمای امامیه و اساطین فقهای اثنا عشریه که ریاست علمی و مذهبی شیعه در اواسط قرن سیزدهم بدو منتهی شد. وی از شاگردان شیخ جعفر کاشف الغطا، و فرزندش شیخ موسی، و سید محمد مجاهد و سید محمد جواد عاملی ـ صاحب مفتاح الکرامه ـ بود و پس از وفات استادش شیخ موسی و برادرش شیخ علی کاشف الغطا (1254 ق) به ریاست حوزۀ نجف رسید و در مجلس درسش صدها تن از فقهای امامیه را پرورش داد.     کتاب فقهی اش «جواهر الکلام فی شرح شرائع الاسلام» مفصل ترین کتاب فقهی شیعه ـ از طهارت تا دیات ـ است که حاوی فروعات فقهی با کمال دقت و اوج استدلال و تطبیق احکام با ادلۀ شرعیه بوده، و مدت سی سال در تألیف آن متحمل رنج شده است. از دیگر آثار وی: نجاة العباد، هدایة الناسکین و رساله در مواریث است. ولادتش در 1202 ق. و درگذشت او در غرّه شعبان 1266 ق. رخ داد و در مقبره ای در محلۀ عمارۀ نجف مدفون شد و قبرش مزاری معروف است.
  • )) انعام (6): 59.
  • )) یس (36): 82.
  • )) اصول کافی، ج 1، ص 109، حدیث 3، با اندکی تفاوت.
  • )) مثنوی معنوی، ص 880، دفتر پنجم، بیت 3318.
  • )) و أنت الکتاب المبین الذی                    بأحـرفه یـظـهـر المـضمر     از اشعار منسوب به امیرمؤمنان علی  علیه السلام. رجوع کنید به: کلمات مکنونه، ص 124.
  • )) رجوع کنید به: بحار الانوار، ج 4، ص 151، حدیث 3.
  • )) اشاره است به سورۀ نساء (4): 171.
  • )) رجوع کنید به: علم الیقین، ج 2، ص 971.
  • )) ابوالفتح شهاب الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی، شافعی المذهب اشراقی المشرب از مشاهیر فلاسفه و حکمای اسلامی و در اصول فقه و حکمت و فلسفه و فقه و حدیث افضل اهل زمان خود بود، در مراتب عرفانی و در جدل و مناظره دستی توانا داشت. حکمت و اصول فقه را در مراغه از مجدالدین جیلی فرا گرفت و شالودۀ حکمت اشراق را ـ که طریقۀ قدمای حکمای یونان بوده ـ استوار ساخت. از تألیفات اوست: آواز پر جبرئیل، حکمة الاشراق، تلویحات، تنقیحات، شرح اشارات، صفیر سیمرغ، لمحات، مبدأ و معاد، المطارحات، هیاکل النور، یزدان شناخت.     وی سرانجام در حلب، در عهد ملک ظاهر ـ پسر صلاح الدین ایّوبی ـ به فساد عقیده متهم شد و به فتوای علمای حلب در سال 587 ق. در سی و شش سالگی کشته شد.
  • )) تلویحات، در مجموعۀ مصنفات شیخ اشراق، ج 1، ص 115.
  • )) برای تفصیل و شرح بیشتر «انوار اسفهبدیه» رجوع کنید به: حکمة الاشراق، در مجموعۀ مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 147 و 223ـ225.