احتیاج ممکن در حدوث و بقا به علت
از احکام متعلّقۀ به امکان، حاجت ممکن به علت در بقا مانند وجود است.
بین متکلمین و فلاسفه نزاعی است و آن اینکه متکلمین گفته اند: برای آنکه یکی از طرفین نسبت ماهیت ممکن که در حد استواء واقع است، بر طرف دیگر بچربد محتاج به علت است، و چون به جادۀ وجود افتاد و بعد از آنکه کفّۀ وجود سنگین شد، دیگر در سیر این مرحله و در حال متانت و سنگینی، محتاج به مؤثر و علت نیست، مَثَل این عالم و صانع آن مثل بنا و بنّاست. چنانچه اگر بنّا، بنایی را ساخت به اندازۀ قوه و استعداد بنا، عمارت باقی است و دیگر محتاج به بنّا نیست؛ چون اگر بنّا بخواهد موجودی را ایجاد نماید یا عین وجود این بنا را ایجاد خواهد کرد و این تحصیل حاصل است. و اگر بنای دیگری بنا کند، بنای دیگر خواهد بود. و اگر بنا را خراب کرده و بار دیگر بسازد وجودی علی حده خواهد بود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 36
بلکه در طبیعت این خشت و گچ که به این طرز مخصوص چیده شده، یک قوه و استعدادی است که مدّتی بنا را نگاه می دارد و بعد از منتهی شدن استعداد، فانی می شود.
منتها این بنای کوچک را، این بنّای کوچک ساخته و بنّای زبردست بزرگ ـ خداوند عالم ـ این بنای بزرگ سماوات و ارضین را ایجاد نموده است. این بنای کوچک استعداد بقای دویست سال را دارد و آن بنای عظیم سماوات و پهنای زمین، استعداد بقای هزاران سال را دارد، این است که خداوند خودش در قرآن فرموده است: «وَ لَقَدْ خَلَقْنَا السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضَ».
این حاصل استدلال متکلمین است.
قبل از آنکه لطف قریحه را که در این باب به آن احتیاج است، مورد استناد قرار داده و قبل از آنکه به وجدان ارجاع دهیم، مطلب را تحت میزان برهان و استدلال درآورده و می گوییم: ماهیت در هر وعایی از اوعیه، ولو در لباس وجود واقع باشد، هنگامی که آن را از وجود تجرید نماییم، امکان لازم آن و دنبال اوست. و لازم ذات از شی ء جدا نمی شود؛ زیرا در مرتبۀ ذات که لا اقتضاست اگر امکان را بالفرض از او بگیریم لازمه اش این است که یا ممتنع و یا واجب بالذات باشد و این انقلاب ذات است و انقلاب محال است.
علاوه بر این: اگر بگوییم امتناع دارد با وجود فعلی مخالف است، و اگر بگوییم واجب بالذات است با وجوب بالغیر ـ که به وجود فعلی حاصل شده ـ منافی است. چرا که گفتیم: وجوب بالذات که در مرتبۀ ذات بشرط لا اخذ شده، با وجوب بالغیر نمی سازد، چنانچه سابقاً معلوم شد.
بنابراین در مرتبۀ ذات، لا اقتضا بودن محفوظ است و این نقطۀ سودا یعنی امکان
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 37
در ناصیۀ اوست، خواه در دار وجود باشد یا در دار عدم. در مرتبۀ ذات اسود الوجه است و دارای سواد الوجه فی الدارین است؛ زیرا امکان لازمۀ ماهیت است.
به عبارت دیگر: ماهیت موجوده بعد از وجود که از حاقّ و متن جادۀ انتظار به یک طرف افتاده، در این صورت ماهیتی که امکان بالذات داشت از سه صورت خالی نیست و باید با یکی از جهات موجّهه باشد.
اگر بگوییم: ممتنع بالذات است و بشرط لا ذاتی آن شده، انقلاب ذاتی لازم می آید که شی ء لا بشرط ـ یعنی لا اقتضای ذاتی ـ اقتضای ذاتی عدم داشته باشد. علاوه بر این: الآن وجود فعلی دارد، و اگر امتناع ذاتی داشته باشد لازم می آید که ممتنع ذاتی، موجود بالفعل باشد.
و اگر بگوییم: وجوب ذاتی پیدا کرده، باز محذور انقلاب پیش می آید. علاوه بر این گفتیم: وجوب ذاتی با وجوب بالغیر منافی است و با هم جمع نمی شوند. پس این دو صورت، مستلزم محال است.
و اگر بگوییم: ذات در مرتبۀ ذات، باز هم امکان دارد ولکن ممکن است امکان از ذات جدا باشد، این احتمال هم مستلزم محال است؛ چون اگر جدایی امکان ممکن باشد، باید یکی از آن دو صورت مذکوره باشد و این احتمال محال مساوق و هم عنان با محال است.
پس لابد این خال سیاه امکان و نقطۀ سودا در جمال ماهیت در هر وعایی هست و چنانکه گفتیم امکان، مناط حاجت است؛ چون لا اقتضاست و برای چربیدن یکی از دو کفّه، ماهیت باید خاک مذلّت به دیده کشد مادامی که از غبار امکان خالی نیست. چنانکه تا ابد الآباد دیدگان ماهیت از خاک امکان غبارآلود است و باید سرمۀ حاجت به دیده کشد.
به این اندازه مطلب را تحت برهان درآورده اند. ولی لطف قریحه، مطلب را بیش از این در وسط السماء عیان می آورد؛ زیرا اگر پیش قریحه، ربط بین علت و معلول حل شود، تمثیلی که در خارجیات پیش چشم ماست از اولیات دیده می شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 38
وصف منوّریت که با نسب مختلفه به اشیاء نسبت داده می شود؛ یک دفعه وصف منوریت را به لحاظ اشراق و نوری که از شمس ساطع است و به این اجسام می خورد، برای جسم اثبات می کنیم، مانند بیاض که در حد ذات خود برای اشیاء در خارج ثابت است، جسم غیر از بیاض است ولکن بیاض عارض بر اوست. همچنین نور غیر از این اجسام است ولی بر آنها عارض شده است. در صورتی که وصف منوریت، کأنّ به ضمیمۀ شی ء خارج یعنی نور از این جسم منتزع می شود، و منوّر که به این جسم گفته می شود، کأ نّه محمول بالضمیمه است و به جهت تقییدیه منتزع است. قسم دیگر این مراتب نازله انواری است که این اتاقها و منازل را پُر کرده و مرتبه ای از مراتب نور شمس و سایه ای از پرتو اوست و قیام آن به مبدأ نور است و جهت تعلیلیه دارد. علت پیدایش این نورها مبدأ النور است. منوریت برای آنها خارج المحمول است که وصف منتزع از ذات شی ء است، بدون اینکه موصوفی باشد و شی ء دیگری مانند بیاض به او ضمیمه شود تا به آن موصوف ابیض بگوییم. بلکه منوریت، خارج محمول است، یا با موضوع ذات، عینیت دارد به طوری که نور، ذات شی ء منوّر است.
پس به این شی ء نور می گوییم و منوریت را از حاقّ خود ذات انتزاع کرده و بر آن حمل می کنیم، ولی با جهت تعلیلیه که علت آن نور مبدأ است و خود، عین فقر است و هم فقیر و هم افتقار است. و اگر وجود این انوار و پیدایش آنها را از یک منبع نور و تراکم لمعان نور که ذات نور حقیقی است ـ وبالفرض والاعتبار خود چشمۀ نور یعنی شمس است ـ بدانیم و بگوییم این به علت محتاج نیست بلکه خودش بالذات واجب النورانیه ونسبت به مراتب متنزله مبدأ الانوار است، در این مرتبه نه جهت تعلیلیه است و نه جهت تقییدیه. بذاتها نور است و در این مراتبی که ما هستیم این مبدأ یک نحوه جلوه داشته و علت برای آنهاست و پیدایش آنها از اوست ولکن نه اینکه در اینجا شی ء هست و نور هست، بلکه ظلّ آن مبدأ نورِ سر تا پا نور است.
بنابراین در اینجا بیش از اظلّه نیست. پس فقری که غیر فقیر باشد، نیست و فقیری غیر فقر نیست و افتقاری غیر فقر نیست و فقر و فقیری غیر افتقار نیست. او عین الفقر
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 39
و عین الافتقار و عین الفقیر است «أ نْتُمُ الْفُقَرَاءُ إلَی اللّٰهِ» و همین عین الربط بودن است که مباهات می آورد که «الفقر فخری»، پس ماهیات ممکنات ینادون بصوت عالٍ: نحن الفقراء الی الله فی ایّ وعاء من الاوعیة، و وجود ممکنات اشعّه و اظلّۀ مبدأ وجودند و ماهیات لامتحصل صرف و این وجودات فقرای الی الله می باشند؛ لذا فرمود: «داخل فی الأشیاء لا بالممازجة و خارج عن الأشیاء لا بالمباینة إلیه» و «اَللّٰهُ نُورُ السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوٰةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ ...» و چنانکه این نور که سایه و مرتبه ای از شمس است پیوسته در بقا به مبدأ نور محتاج است، همچنین موجودات نسبت به نور السماوات و الارض این گونه اند.
بنابراین معلوم شد اینکه متکلم بیچاره عالم را به بنا مثال زد، مثالی بی مورد است. «خاک بر فرق من و تمثیل من».
لذا مرحوم حاجی فرمود: بنایی را که متکلم گفته، بر سرش خراب می کنیم؛ چون بنّا این شی ء موجود، یعنی آب را از اینجا برداشته بر روی خاک موجود می ریزد و این گل موجود را بر روی گل و این خشت موجود را بر روی خشت موجود می گذارد، بنّا به چیزی وجود نداده است. بلی این حرکات، معلول حرکت اوست، البته این حرکات به او قائم است. اگر بنّا قطع نماید، این حرکات قطع و معدوم می شود. اگر چه می توان گفت این حرکات هم از او نیست و محال است از او باشد؛ زیرا این نشئه که در مرتبۀ نازلۀ عالم قرار گرفته، عالم طبیعت و جسمانی است و به برهان ثابت شده که جسم
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 40
علیت نداشته و محال است از جسمی، معلولی صادر شود. بلی در مجردات، علیت به یک معنایی، هست.
و بالجمله: با ارجاع به وجدان، مرتبۀ این وجودات ممکنات مرتبۀ وجودات ذهنیه است که ظهور آنها به تجلی نفس است، نه اینکه شیئی باشد که به واسطۀ نفس، ظهور به او برسد بلکه شؤونی از شؤونات نفس است، این گونه نیست که نفس قطع توجه نموده و آنها ظهور و بروز و وجود داشته باشند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 41