جهت احتیاج اشیاء به علت
قد کان الافتقارُ للإمکان فلیجعل القدیم بالزمان
ضرورةُ القضیة الفعلیة لوازم الأوّل و المهیة
بین حکما و فلاسفه و بین متکلمین نزاعی واقع شده است که آیا احتیاج شی ء به علت از جهت امکان اوست یا از جهت حدوث؟ و چون معنای حدوث، وجود بعد العدم است لذا ثمرۀ نزاع چنین ظاهر می شود که بنا به قول حکما امتناعی نداشته و جایز است که شی ء ممکن، موجود قدیم و دائم و ازلی الوجود باشد؛ چون ماهیت فی الدارین سواد الوجه دارد و در قلب او نقطۀ سودا و در جبین او غبار غبرا می باشد و در ناصیۀ او به خط جلی مکتوب است که: من قِبَل نفسه حیثیت ندارد، در مرتبۀ ذات استواء طرفین داشته و لا اقتضاست. در حال وجود هم این لازمۀ ماهیت را داراست و باید دست غیبی او را از این حالت استواء بیرون آورده و از نگرانی در جادۀ بین عدم و وجود به سویی حرکت دهد. و چون در مرتبۀ ذات لا اقتضاست، گرچه در مرتبۀ وجود باشد، وجودش از غیر است و ذات بر لازمه اش باقی است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 41
چنانچه اگر در «آن» و طرفی از زمان به وجود دفعی موجود شود در این وجود، امکان و استواء طرفین با او باقی است. و اگر موجودی دو ساعت زندگی داشته باشد، باز این لازمه و سواد الوجهی را داراست. اگر ترقی نماییم؛ موجودی صد ساله باشد، باز امکان همراه اوست، اگر صد هزار ساله نیز باشد باز امکان به خط جلی بر ناصیه اش مرقوم است. و هکذا اگر موجودی باشد که لا أوّل لأوّله و ازلی باشد و وجودش از ناحیۀ علت قدیم، قدیم باشد. پس از این جهت برای قائل شدن به شی ء قدیمِ ممکن مانعی نیست.
تاکنون با نظر به حقیقتِ ماهیت و با نظر به امکانی که در باب ماهیات است ـ یعنی استواء طرفین و لا اقتضای ذاتی ـ مطلب اثبات شد به طوری که اگر این امکان را بعد از آنکه در نظام سلسله موجودات قرار گرفت مدّ نظر قرار داده ـ به شرط آنکه بازاری نشده باشی و در مدرسه بزرگ شده باشی ـ از این سلسلۀ موجود جهتی را که امکان و لا اقتضای ذاتی باشد، انتزاع خواهی نمود. ولی مطلب از این روشن تر، و حق امتن است از اینکه به اعتباریات بر آن استدلال کنیم.
اگر بگوییم: امکانی که در باب وجود گفته می شود همان حقیقة التعلق و حقیقة الربط است و ماهیت ـ غلّت ایدیها ـ با امکان ذاتی خود در کناری ایستد، ولکن این وجودات ظلّیه سایه ای از علت و وجودشان فقر و افتقار محض است، آیا ممکن است بگوییم: اگر فقیر دو ساعت وجود طفیلی داشته باشد فقیر است و اگر صد سال هم باشد این ظلّ که بنفسه شی ء نیست، حقیقة الحاجة و الافتقار است و فقیر است و به مبدأ نیازمند است. ولکن اگر همیشه دریوزگی وجود از ذی وجود داشته و همیشه عین ربط و تعلق به غیر باشد، این حاجت و فقر دائمی موجب این می شود که فقر و حاجت از بین برود؟ نه چنین نیست بلکه این یؤکّد الحاجة و یؤکّد الفقر و الافتقار.
اینک حدوث را معنی نموده و ببینیم آیا از معنای خود حدوث راهی می توان پیدا کرد که حدوث مناط حاجت هست یا نه؟
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 42
معنای ظاهری حدوث نزد متکلمین عبارت از وجود بعد العدم است. و گویند: این وجود بعد العدم، مناط احتیاج ممکن به علت است. و در صورتی که شی ء قدیم بوده و سلسلۀ عمرش ازلاً ابتدا نداشته باشد، وجود بعد العدم نیست تا محتاج بوده و ممکن گردد.
و الحاصل: متکلمین در باب علت و معلول ظاهراً چیزهایی قائلند؛ مثلاً اول علت دست بسته بنشیند و معلول هم در گوشۀ دیگر بخوابد و بعد یک آلت و حامل اثر از ناحیۀ علت نقل اثر نموده و فعل و انفعالی محقق گردد. غافل از اینکه عین الروابط و تعلقات و اشعّات و ظلال به تبع ذی ظلّ می تواند باشد؛ چرا که پرتو علت در ذیل علت است.
خلاصه طبق نظر ایشان حدوث ـ که در حقیقت وجود بعد العدم است ـ موجب احتیاج است.
سؤال می کنیم: آیا عدم که همان هیچ است در این معنی دخیل است یا به انضمام وجود، مناط حاجت است؟ چگونه می شود هیچ انضمام پیدا نموده و صاحب دخل گردد؟
و یا وجود در حال تقید به عدم سابق مقصود است؟ عدم خودش چیست تا وجود به لحاظ تقید به آن، چیزی باشد و حال آنکه تقید، تنها صرف امر اعتباری است. آیا چنین اعتباری می تواند مناط حاجت و فقر باشد؟
و اگر مراد این باشد که مناط همان وجود است، عدم و تقید وجود به عدم دخلی ندارد، قبول می کنیم؛ ولکن دیگر این معنای حدوث نیست، بلکه این همان سخن ماست که امکان در وجودات به معنای عین التعلق و الربط بودن است و تمدید التعلق یؤکّد الافتقار و یؤکّد الحاجة.
سپس مرحوم حاجی بر این مطلب استدلالی می کند به این بیان که: معنای حدوث، وجود بعدالعدم است به طوری که هم وجود ازمرتبۀ ذات ممکن بیگانه و هم عدم از
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 43
مرتبۀ ذات جدا باشد و موقعی که این بیگانه به واسطۀ دست غیبی دامن ممکن را گرفت در حال اعتبار وجود، ضروری الوجود و در حال اعتبار عدم، ضروری العدم می باشد. و خلاصه ضرورت بشرط المحمول حاصل می گردد و حدوث هم عبارت از ترتّب این حالتین است.
پس اگر ماهیت با این دو حالت محفوفۀ به ضرورت ـ که حقیقت حدوث هم این است ـ ملاحظه گردد، ضروریه می باشد و ضرورت مناط غنای از سبب است.
بنابراین حدوث، من حیث هو حدوث، مانع از حاجت است وباید درتمام مراحل، به اصل لا اقتضائی ذات نگاه کنیم و ممکن است ذات من حیث هو، لا اقتضا باشد ولی وجوب از اول دامن آن را گرفته باشد که این وجوب بالغیر است. چنانکه نظایر آن در شرعیات و عقلائیات بسیار است که شی ء من حیث الذات، مثلاً حلیت ذاتی داشته و از حیث طریان و عروض عوارض، حکم دیگری دارد. مانند غنم موطوئه که در مرتبۀ ذات حلیت دارد و در مرتبۀ ثانویه، معروض حرمت است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 44