مقصد اول امور عامّه

حدوث اسمی

حدوث اسمی

‏ ‏

والحادث الاسمی الذی مصطلحی  ‎ ‎أن رسمٌ اسمٌ جاحدیث منمحی

‏ ‏

‏هر چیزی که در عالم از اهل صنایع بروز و ظهور پیدا می کند از حقیقت اسمی که‏‎ ‎‏در آن صانع است نشأت گرفته است. مثلاً علم حاصل در اذهان متعلمین، به قیمومت‏‎ ‎‏اسم علیم است که در مدرّس ظهور نموده است وهمچنین در صنعت ساعت سازی که‏‎ ‎‏ساعت تعمیر می شود، به جهت اسم علیم است که در صانع و شخص ساعت ساز بوده‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 78

‏است. و نیز طبیبی که بدن مریض را معالجه می کند، صحت مریض از اسم علیم است‏‎ ‎‏که در طبیب بوده است و هکذا.‏

‏و بالجمله: ذات من حیث الذات تأثیری نداشته مگر اینکه در تحت قیمومت یکی‏‎ ‎‏از اسماء باشد و ذات خالیه از اسماء تأثیری نمی کند.‏

‏بعد از تمهید این مقدمه گفته می شود: یک مرتبه ذات من حیث «إنّه لارسم‏‎ ‎‏ولااسمله» است و آن مرتبۀ احدیت و غیب الغیوب و صرف الوجود و حقیقة الوجود‏‎ ‎‏است که به آن اشاره نمی شود و از این مرتبه در عالم نشانی نیست بلکه بحت و صرف‏‎ ‎‏است. و مرتبۀ دیگر، مرتبۀ بروز اسماء و ظهور صفات است. و این تجلی است که عالم‏‎ ‎‏را از اشعّۀ نور وجود پُر کرده و این جلوه است که لمعاتش به اعماق ذرات رسیده و هر‏‎ ‎‏ذره آیتی از اوست و آیت شی ء غیر از ظلّ آن چیزی نیست و از خود استقلالی ندارد؛‏‎ ‎‏زیرا اگر از خود چیزی داشت آیت شی ء نمی شد. عنوان در معنون و ظلّ در ذی ظلّ‏‎ ‎‏فانی است؛ چنانچه آیه در ذی الآیه فانی است.‏

‏و الحاصل: خورشید که به این عالم ضیاء بخشیده، مِن حیث الذات این افاضه را‏‎ ‎‏نکرده است؛ چون محال است بذاته و بدون آن جنبۀ نورانیت و بدون کونه منبعاً للنور،‏‎ ‎‏اعطای نورانیت کند؛ زیرا بین مفیض و مفاض سنخیت لازم است. پس با قید «کونه‏‎ ‎‏منبعاً للنور» اعطای نور نموده و بر سطوح این اجسام می تابد. بنابراین در شمس یک‏‎ ‎‏اصل الذات است و یک لحاظ «کونه منبعاً للنور» که می بینیم از آن به این عالم‏‎ ‎‏نور رسیده است. این مثال به شمس برای تقریب به ذهن است و الاّ «خاک بر فرق من‏‎ ‎‏و تمثیل من».‏‎[1]‎

‏همچنین در حقیقت هستی یک اصل الوجود است که به یک ملاحظه منبع این‏‎ ‎‏فیوضات و انوار حقیقیۀ وجود است و در مرتبۀ اصل ذات، غیب الغیوب است و در‏‎ ‎‏مرتبۀ دیگر و با نظر به اینکه منبع صفات است، صفات ذاتیه است و با ملاحظۀ اینکه‏‎ ‎‏این وجودات، آیت و نمونه و جلوه اوست و به واسطۀ قیمومیت اسماء، این نمونه های‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 79

‏عالمیت و قادریت از حیث اوصاف ترشح نموده است، اوصاف فعلیه است و این‏‎ ‎‏وجودات فعل الله و جلوات حق به جلوۀ اسماء است و این تکثرات از خیرگی چشم‏‎ ‎‏است؛ چرا که او از شدت نور، خفی و از شدت ظهور ناپیداست و همۀ عالم ظهور‏‎ ‎‏اسماء است.‏

‏این است که مرحوم حاجی به حدوث اسمی قائل شده و صفحۀ وجود را وجه او‏‎ ‎‏دانسته ‏‏«‏فَأیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ‏»‏‎[2]‎‏ وجه، آیت ذی الوجه است و نمونه و نشانه، غیر‏‎ ‎‏صاحب نمونه نیست؛ البته با یک تنزلی، ظلّ حیثیتی غیر ذی ظلّ ندارد و در عین حال‏‎ ‎‏عین ذی ظلّ نیست.‏

‏این است که حضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‏ فرمود: ‏‏«داخل فی الأشیاء لا بالممازجة و خارجٌ‏‎ ‎‏عن الأشیاء لا بالمباینة»‏‎[3]‎‏ «وله بینونة لا بینونة عزلة بل بینونة صفةٍ».‏‎[4]‎‏ عالم پرده ای‏‎ ‎‏است که تار و پود آن ظهور اسماء است، پشت پرده چیزی جز صاحب اسم نیست.‏‎ ‎‏تجلیات آیات ما را از ذی الآیه غافل نموده است و نعوذ بالله من أن یکون الشفعاء‏‎ ‎‏الخصماء، یار در کنار و ما مهجوریم. دعا کنیم این پرده از روی دل برداشته شده، از‏‎ ‎‏وجه گذشته و ذی الوجه را ببینیم ‏‏«‏هُوَ الْأوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ‏»‏‎[5]‎‏«‏‏اَللّٰهُ نُورُ‏‎ ‎السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضِ‏»‏‎[6]‎‏ این نورِ تجلی است که تابید و به جلواتی جلوه کرد که ما‏‎ ‎‏آسمان و زمین و زمان را دیدیم و بر حقایق سماوات تابید که سماء به نور وجود منور‏‎ ‎‏شد و الاّ نه سمایی و نه ارضی و نه جسمی و نه جانی است. لب بام آمدی و قالیچه‏‎ ‎‏تکاندی، قالیچه گرد نداشت خودت را نمایاندی.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 80
‏سماء از خود نور ندارد و ارض از خود نور ندارد و این نور اسماء است که تابیده و‏‎ ‎‏کثرت در نمایش ظهور اسماء است و الاّ همه از یک منبع است. این است که در دعای‏‎ ‎‏سحرهای ماه مبارک رمضان حضرت باقر  ‏‏علیه السلام‏‏ می فرماید: ‏‏«اللهمّ إنّی أسألک من‏‎ ‎‏أسمائک بأکبرها و کلّ أسمائک کبیرة، اللهمّ إنّی أسألک من جمالک بأجمله و کلّ‏‎ ‎‏جمالک جمیل، اللهمّ إنّی أسألک من عظمتک بأعظمها و کلّ عظمتک عظیمة»‏‎[7]‎‏ این‏‎ ‎‏فروغ اسم عظیم است که در عالم فعلی متجلی است و اعظم از آنها اسم اعظم است.‏

‏آنچه تاکنون در باب حدوث اسمی گفته شد، بنابر مذاق حکما بوده و سیر حکما‏‎ ‎‏سیر تعقلی است.‏

‏و اما بنابر سیر عرفانی که از مسیر ذوقیات و ریاضتهای روحی و نفسی است و‏‎ ‎‏ظاهراً خود مرحوم حاجی این طریقه را در باب حدوث اسمی اخذ فرموده، تفصیل‏‎ ‎‏مطلب این است که: وقتی ما در این عالم طبیعت، چشم طبیعی گشوده و طبیعت‏‎ ‎‏کثرت نما را با چشم کثرت بین طبیعی ملاحظه می کنیم در کفر و شرک ذاتی غوطه ور و‏‎ ‎‏از توحید ذاتی بی خبریم. و همچنین گرفتار شرک فعلی و به توحید فعلی کافر‏‎ ‎‏می شویم و باز در کفر صفت و وصف واقع و به توحید صفت، ملحد می باشیم. این‏‎ ‎‏است که من و تو و آن می گوییم؛ من عالمم، من قادرم، او قدیر است، او قادر است، این‏‎ ‎‏قادر است، این قدیر است، آن عالم است، آن قدیر است، من کردم، او کرد، این کرد و‏‎ ‎‏آن کرد. بلی اگر انسان با این چشم کثرت بین طبیعت از روزنۀ طبیعی، عالم کثرت نمای‏‎ ‎‏طبیعت را تماشا کند مشرک گشته و غیر حق، کثیر را می بیند، ولی اگر این چشم را بسته‏‎ ‎‏و چشم دیگری گشوده و از این طبیعت پرواز نموده و نور بصر نفس را رو به عالم بالا‏‎ ‎‏گرداند، عالم برزخ و عالم مثال را می بیند و هنگامی که موجودات این عالم را زیر پا‏‎ ‎‏گذاشت، یک مرتبه چشم بصیرت نفس بازگشته و اگر بخواهد می تواند به عالم شریف‏‎ ‎‏و لطیف پرواز نموده و در آن عالم، موجودات لطیفه را بالعیان نه بالتعقل ببیند؛ چنانچه‏‎ ‎‏در خواب و تخیل صور که با هم تفاوت دارند را می بیند، البته در خواب نفس از علایق‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 81

‏جسمانی قدری فراغت پیدا نموده، حقیقت صور عالم به چشم نفس مشاهده شده و‏‎ ‎‏صوری از عالم معنی در قوۀ مشترکه ترسیم می گردد، ولکن درتخیل، نفس نسبت به‏‎ ‎‏صور خلاقیت پیدا کرده و آنها را درصفحۀ حس مشترک مرتسم می گرداند.‏

‏پس تعقل عالم مثال به طریقۀ حکمای اهل استدلال به این است که ضروریۀ اولیه‏‎ ‎‏را اخذ نموده و به مقتضیات آن به عالم مثال قائل می شوند. و اهل عرفان با شهامت‏‎ ‎‏نفس به بیرون آوردن آن از تحت حجاب و از لفافۀ طبیعت به عالم مثال نائل می شوند.‏

‏بنابراین: کسی که نفسش را قوت پرواز بیش از این نیست و ابلیس ـ که همّ و‏‎ ‎‏غمّش این است که بنی آدم به توحید نرسند ـ اگر توانست پر و بال نفس را کنده و‏‎ ‎‏نگذارد مرغ نفس از این بیشتر طیران کند، در این صورت در این عالم باز مانده و به‏‎ ‎‏این مکاشفه قناعت نموده و دلشاد است؛ چنانچه ما در عالم لفظ و حرّافی بازمانده و‏‎ ‎‏توحید ما بیش از یک سلسله تصورات و حلقه های استدلال و براهین دوریه و‏‎ ‎‏تسلسلیه چیز دیگری نیست و به این الفاظ در باب توحید قناعت کرده و کفایت‏‎ ‎‏نموده ایم در حالی که از معنی بی خبر هستیم.‏

‏اگر بال و پر نفسی در قوت همانند شاهین شد، چنین نفسی تلبیسات ابلیس ها را‏‎ ‎‏دریده و به عالم عقل رسیده و عقول کلیه و نفوس کلیه را مشاهده نموده و با دیدۀ عیان‏‎ ‎‏نفسی و عقلی، عالم عقل را مشاهده می نماید و اگر باز با دربانهای عالم معنی و عالم‏‎ ‎‏حق مواجه شده و مرکب نفس در این مرحله خسته شد و بال مرغ عقل نتوانست شهپر‏‎ ‎‏بزند، در این مرتبه مشرک می ماند. و اگر از این عالم هم گذشت و آن را آیتی که بیش از‏‎ ‎‏نشانه و ظلّ باطنی نداشته و ظاهر باطن نماست دید به عالم اسماء و تجلیات اسمی که‏‎ ‎‏متجلی به تجلیات و جلوات اسماء است می رسد.‏

‏این است که عرفا گویند: عالمان، آیت اسم عالمیت حق و پادشاهان علامت اسم‏‎ ‎‏قاهریت اویند. و اگر در این نشانۀ تجلیات اسمی واقف شدند در مرتبۀ کثرات اسمی‏‎ ‎‏بازمانده و به توحید ذات و صفات و اسماء نرسیده و از جمال جمیل معشوق،‏‎ ‎‏محجوب مانده به تماشای انوار تجلیات اسمائی مشغول گشته اند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 82
‏اگر باز نفس قوی نشد که از این عالم بگذرد، اگر طالب رحمت شد به اسم‏‎ ‎‏رحیمیت و رحمانیت متوجه می شود و اگر ترسو نباشد در اسم قهار و منتقم مبهوت‏‎ ‎‏می گردد و اگر عاشق صادق جمال جمیل است از اسم محاط عبور نموده و به اسم‏‎ ‎‏محیط می رسد، یعنی از اسم رحیمیت به اسم رحمانیت و از اسم رزاقیت به خالقیت و‏‎ ‎‏هکذا تا به اسم جامع «الله» می رسد. اگر از این هم گذشت کثرات به کلی تمام شده،‏‎ ‎‏دیگر نه اسمی می بیند و نه رسمی، نه عالم عقل و نه عالم مثالی، نه عالم نار و نه عالم‏‎ ‎‏جنتی، نه عالم جسم و نه عالم طبیعتی، از ظلّ غافل شده به ذی ظلّ می رسد و واله‏‎ ‎‏جمال جمیل ذی الآیه می گردد. موحد و اهل توحید می شود. دیگر کثرات از میان‏‎ ‎‏برداشته شده و عالم، عالم وحدت و یگانگی می شود. جمال جمیل محبوب، تلألؤ‏‎ ‎‏نموده و بو و رایحۀ محبوب از هر چیزی به مشام می رسد.‏

‏این است معنای فرمایش رئیس الموحدین حضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‏: ‏‏«و کمال توحیده‏‎ ‎‏الإخلاص له و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه»‏‎[8]‎‏ که بالعیان محبوب را دیده و از‏‎ ‎‏کثرت که غیر از محبوب و معشوق است بگذرد. اسم، غیر محبوب وصفت، غیر‏‎ ‎‏معشوق ومنافی اشتغال حبیب وعاشق به محبوب و معشوق است. این است معنای‏‎ ‎‏فرمایش مربّی اهل توحید، نه آنچه در معنای آن گفته اند که در مورد عالم، مفهوم آن به‏‎ ‎‏عین ذات برگردانده شود تا ذات و صفت، عینیت داشته باشند. اینها صرف مفاهیم و‏‎ ‎‏بافندگی است که انسان بعد از خاتمۀ همۀ اینها، جز یک مفهومی بیش متصور ندارد،‏‎ ‎‏منتها به یک موجودی که این مفهوم بر آن منطبق است قائل می شود، در صورتی که از‏‎ ‎‏این جز تعقلات حاصل نبوده و این شیوۀ اهل براهین است و در اینجا استدلال و پای‏‎ ‎‏اهل استدلال چوبین و سخت بی تمکین است.‏

‏پس آن را که خبر شد و از کثرات گذشت دیگر از همه چیز غافل است الاّ هو و به‏‎ ‎‏غیر محبوب توجه ندارد و اگر به غیر توجه کند ولو آن غیر، آیت محبوب باشد گناه‏‎ ‎‏است. این است که تا آدم  ‏‏علیه السلام‏‏ به اسماء نگاه کرد ـ در صورتی که حق این بود که فقط‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 83

‏جمال محبوب را ببیند لاغیر ـ به صرف قطع توجه از ذی الآیه و توجه به آیه و عالم‏‎ ‎‏اسماء، ندای محبوب بلند شده و در عالم اعلان نمود که عاشق خطا کرد ‏‏«‏وَ عَصَی آدَمُ‎ ‎رَبَّهُ فَغَوَی‏»‏‎[9]‎‏ عاشق را رسوا نمود که چرا توجه خود را از محبوب منصرف کردی و‏‎ ‎‏این خطیئۀ آدم شد.‏

‏این است که چون از محبوب هجران کرد، به هجران تمام مبتلا گردید و به عالم‏‎ ‎‏طبیعت که منتهای مرتبۀ جلوۀ محبوب است افکنده شد ولو این قطع توجه از حبیب‏‎ ‎‏به واسطۀ علاقه به محبوب باشد که اسم، چون اسم محبوب است به او توجه کرده‏‎ ‎‏ولکن باز خطیئه است؛ چنانکه با اینکه حضرت محمد  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‏ در عالم به فرمان‏‎ ‎‏محبوب آمد تا کودکان بی تربیت را تربیت نماید و با اینکه این نزول برای اطاعت‏‎ ‎‏محبوب بود، در عین حال حضرت، روزی هفتاد مرتبه «أستغفر الله» می فرمود.‏‎[10]‎

‏والحاصل: مرحوم حاجی به حدوث اسمی قائل است که در عالم تکثراتی است و‏‎ ‎‏آن تکثرات و جلواتِ اسمی است که اقرب به عالم غیب الغیوب و غیب مطلق است.‏

‏خلاصه اولین مرتبۀ تکثرنما، جلوات اسمی است و حدوث اسمی بعد از آن است‏‎ ‎‏که ‏‏«کان الله و لم یکن معه شیء».‏‎[11]‎‏ «کان» نه بدین معنی است که زمان ماضی در او‏‎ ‎‏مأخوذ باشد تا بگوییم زمان گذشته ای بود که خدا بود و چیزی نبود. بلکه «کان» در‏‎ ‎‏اینجا منسلخ از زمان بوده و به معنای سبق مّا ـ نه سبق زمانی ـ است؛ چنانکه ‏‏آخوند ‏‏رحمه الله‏‎[12]‎‏ ‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 84

‏در ‏‏کفایه ‏‏گفته است: هر چه از اوصاف به خدا نسبت داده می شود از زمان منسلخ است.‏‎[13]‎

‏والحاصل: ‏‏«کان الله و لم یکن معه شیء»‏‏ یعنی: «لم یکن معه شی ء و لا رسم و‏‎ ‎‏لا اسم و لا صفة و لا تعیّن». پس اسماء و رسوم و صفات از مرتبۀ احدیت حادث شد.‏‎ ‎‏و هر چه از اسم و رسم آمد و حادث شد نبود، یعنی بهویته و بحقیقته مستقلاً چیزی‏‎ ‎‏نبوده و چیزی نیست؛ چنانکه فعلاً هم چیزی نیست و آنچه باز خواهد آمد چیزی‏‎ ‎‏نیست چنانکه فعلاً چیزی نیست. این همه که غیر او می نماید، این نما را هم او به‏‎ ‎‏دست خواهد گرفت و موقعی که هر چیز به سوی ملک دیّان رجوع کند، محو و‏‎ ‎‏مطموس و منمحی خواهد شد. چنانچه حضرت زین العابدین  ‏‏علیه السلام‏‏ فرمود: ‏‏«وضلّت‏‎ ‎‏فیک الصفات و تفسّخت دونک النعوت و حارت فی کبریائک لطائف الأوهام»‏‎[14]‎‏ و سید‏‎ ‎‏اولیا فرمود: ‏‏«و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه»‏‎[15]‎‏ یعنی کمال موحدیت این است‏‎ ‎‏که صفات را ندیده و اسماء هم در نظر محو و نابود گشته، و دیده غیر ذات و غیر جمال‏‎ ‎‏محبوب، وجهی که غیر او باشد نبیند.‏

‏این فرمایش حضرت به این مذاق عرفانی اشاره است، نه به آنچه مرحوم حاجی‏‎ ‎‏گفته: که قیامت کبری، یعنی مصیر الکلّ الی الملک الدیّان باشد؛‏‎[16]‎‏ زیرا مناسب با آن،‏‎ ‎‏«‏لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّٰهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ‏»‏‎[17]‎‏ و ‏‏«‏مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ‏»‏‎[18]‎‏ است. همان گونه که‏‎ ‎‏تکثر از انسان کامل که عقل اول و نور اول است حاصل می شود ‏‏«اوّل ما خلق الله‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 85

‏العقل»‏‎[19]‎‏ «اوّل ما خلق الله نوری»‏‎[20]‎‏ همچنین غایت و انتها که کثرت در او تمام می شود‏‎ ‎‏انسان کامل است.‏

‏والحاصل: مرحوم حاجی اصطلاح حدوث اسمی را از قرآن فهمیده و اقتباس‏‎ ‎‏نموده است؛ چنانکه فرموده است: ‏‏«‏إنْ هِیَ إلاَّ أسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أ نْتُمْ وَ آبَاؤکُمْ‏»‏‎[21]‎‏ که‏‎ ‎‏وجودات آن چنانی را که ازمرتبه وصقع حق است، ماهیات نامیدند در صورتی که‏‎ ‎‏ماهیات، کثرت و هیچ بوده و خدا به آنها سلطنت و استقلال عطا نکرده است، بلکه‏‎ ‎‏همه نیستند، حق اوست. این است که علی ‏‏علیه السلام‏‏ فرمود: ‏‏«توحیده تمییزه عن خلقه و‏‎ ‎‏حکم التمییز بینونة صفة لا بینونة عزلة».‏‎[22]‎‏ البته حضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‏به منزله ابوالعقل‏‎ ‎‏است چنانچه آدم، ابوالبشر است ولکن از حیث ادیم الارض بودن، ابوالبشر است ولی‏‎ ‎‏به یک معنی که ‏‏«‏وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْمَاءَ‏»‏‎[23]‎‏ اَب روحانی است.‏

‏خلاصه کسانی که از پردۀ غیب نورانی بیرون آمده و دور از محبوب افتاده اند ولو به‏‎ ‎‏امر محبوب باشد، برای آنها زندگی با کسانی که قشری بوده و از معارف دورند سخت‏‎ ‎‏است. و چنانکه اَفهام کودکان به مطالبی که استاد عالم بصیر به دقت عقلی به آنها‏‎ ‎‏رسیده نمی رسد، فهماندن معارف به این بی خبران نیز دشوار است. ای بسا اگر بخواهد‏‎ ‎‏زبان به حقیقت گشوده و شمّه ای از معارف را به افهام مسدود الحواس برساند مجنون‏‎ ‎‏و دیوانه اش خوانند. این است که آنها به چنین امری حاضر نمی شوند؛ زیرا مناسبت و‏‎ ‎‏سنخیت بسیار ضعیف است. به همین جهت است که کلیم الله فرمود: ‏‏«‏وَ أخِی هَارُونُ‎ ‎هُوَ أفْصَحُ مِنِّی‏»‏‎[24]‎‏ خدایا زبان مرا لکنت گرفته؛ چون اگر بخواهم از معارف برای اینها‏‎ ‎‏نقل کنم، اشراقات حق از زبانم ریزش نموده و خواهد ریخت، و این علیل الذائقه ها آن‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 86

‏را به تلخی تلقی می نمایند. بنابراین چون هارون حد وسط است او بهتر می تواند با‏‎ ‎‏اینها تکلم کرده و به فراخور محیط افهام ایشان معرفت دارد.‏

‏این است که می بینید آن وقتی که ائمه خواسته اند با خداوند متعال اظهار ضمیر‏‎ ‎‏نمایند در ادعیه فرموده اند: ‏‏«اللهمّ إنّی أسألک من أسمائک بأکبرها و کلّ أسمائک کبیرة‏‎ ‎‏اللهمّ إنّی أسألک بأسمائک کلّها»‏‎[25]‎‏ تا آخر دعای سحر ماه رمضان و دعای ابوحمزۀ‏‎ ‎‏ثمالی‏‎[26]‎‏ و دعای کمیل‏‎[27]‎‏ و یا فرموده اند: «بمجدک الذی تجلّیت به لموسی کلیمک فی‏‎ ‎‏طور سیناء»‏‎[28]‎‏ و هکذا. و قرآن هنگامی که با پیغمبر سخن می گوید، می بینی در مقام‏‎ ‎‏صحبت از معارف چه نحوه بیاناتی دارد. پس از اینجا معلوم می شود قضیه چنین نیست‏‎ ‎‏که ما از پیرزنان عقیده گرفته و به آن دل خوش باشیم، بلکه رموزی در کار است.‏

‏بنابراین سخنی که زبانزد بعضی است که این فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است،‏‎ ‎‏کی فلاسفه یونان از این حرفها سر درآورده و چه کسی سراغی از این حرفها در کتب‏‎ ‎‏آنها دارد. این حرفها در کتب آنها نبوده و نخواهد بود. بهترین کتاب فلسفی آنها‏‎ ‎‏اثولوجیا‏‏ است که دارای مختصری از معارف بوده و بقیه اش طبیعیات است، بلی ‏‏شفا‏‏ی‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 87

‏شیخ، فلسفۀ یونانی است و در آن هم این حرفها نیست.‏

‏و باز گمان نشود که حاجی و یا حکمای اسلامی این حرفها را از خود درآورده‏‎ ‎‏باشند، بلکه این حرفها در ادعیه بیشتر از ‏‏منظومه‏‏ است و ‏‏صحیفۀ سجادیه ‏‏و‏‎ ‎‏نهج البلاغه‏‏ و قرآن منبع و سرچشمه و مادر این حرفهاست. بیایید ‏‏منظومه‏‏ را با این‏‎ ‎‏ادعیه مقایسه نموده ببینیم در کدام یک مطالب و معارف حقّه بیشتر است؛ ‏‏منظومه‏‏ در‏‎ ‎‏یک رشته و اشاره به یک غرض است ولی ادعیه در رشته های مختلف و دارای‏‎ ‎‏اغراض متعدده است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 88

  • )) مثنوی معنوی، ص 880، دفتر پنجم، بیت 3318.
  • )) بقره (2): 115.
  • )) این تعبیر را در کتب روایی نیافتیم؛ گرچه مضمون آن در روایات فراوان است. رجوع کنید به: توحید صدوق، ص 73، باب 2، حدیث 27، و ص 308، باب 43، حدیث 2، و نیز: نهج البلاغه، ص 40، خطبه 1، و ص 258، خطبه 179.
  • )) احتجاج طبرسی، ج 1، ص 475.
  • )) حدید (57): 3.
  • )) نور (24): 35.
  • )) رجوع کنید به: اقبال الاعمال، ص 77؛ مفاتیح الجنان، اعمال سحرهای ماه مبارک رمضان.
  • )) نهج البلاغه، ص 39، خطبه 1.
  • )) طه (20): 121.
  • )) رجوع کنید به: اصول کافی، ج 2، ص 504، حدیث 5.
  • )) اصول کافی، ج 1، ص 116، حدیث 7؛ و نیز کنز العمال، ج 10، ص 370، حدیث 29850.
  • )) آیت الله العظمی آخوند ملا محمد کاظم خراسانی، از اکابر علمای امامیه در اوایل قرن چهاردهم هجری به شمار می رود. وی در 1255 ق. در طوس متولد شد و تا 24 سالگی در خراسان و تهران علوم عقلی و نقلی را از اکابر فراگرفت و سپس به نجف رفت و مدت اندکی در حوزه درسی شیخ اعظم انصاری حاضر شد و پس از وفات او، به درس میرزای شیرازی حاضر گردید و مدت 13 سال از خرمن فیض او بهره برد. پس از مهاجرت میرزا به سامرا، به تدریس فقه و اصول مشغول گردید و بیش از هزار تن از علمای شیعه را در دامان خویش پرورانید.     از آثار اوست: الاجاره، الاجتهاد و التقلید، شرح تبصره، حاشیه بر اسفار، حاشیۀ رسائل، حاشیۀ مکاسب، قضا و شهادات و کفایة الاصول.     وی در روز سه شنبه بیستم ذیحجۀ 1329 ق. در نجف وفات کرد و در مقبرۀ میرزا حبیب الله رشتی مدفون شد.
  • )) کفایة الاصول، ص 41.
  • )) صحیفۀ سجادیه، ص 166 ـ 167، دعاؤه بعد الفراغ من صلاة اللیل.
  • )) نهج البلاغه، ص 39، خطبه 1.
  • )) شرح منظومه، بخش حکمت، ص 83.
  • )) غافر (40): 16.
  • )) فاتحه (1): 4.
  • )) عوالی اللئالی، ج 4، ص 99، حدیث 141.
  • )) عوالی اللئالی، ج 4، ص 99، حدیث 140.
  • )) نجم (53): 23.
  • )) احتجاج طبرسی، ج 1، ص 475.
  • )) بقره (2): 31.
  • )) قصص (28): 34.
  • )) رجوع کنید به: اقبال الاعمال، ص 77؛ مفاتیح الجنان، اعمال سحرهای ماه مبارک رمضان.
  • )) ثقۀ جلیل القدر ثابت بن دینار معروف به ابوحمزۀ ثمالی، از مشایخ اهل کوفه و زهّاد آن بود. و محضر حضرت سجاد و باقر و صادق  علیهم السلام و مقداری از زمان امام کاظم  علیه السلام را درک کرده و حضرت رضا  علیه السلامدر حق او فرموده که ابوحمزه در زمان خود مانند لقمان در زمان خود بوده و به روایتی سلمان زمان خود بوده است.     امام صادق  علیه السلام به او فرمود: من راحتی می یابم هرگاه تو را می بینم. إنّی لأستریح إذا رأیتک. دعای معروف امام سجاد  علیه السلام ـ که در سحرهای ماه رمضان خوانده می شود ـ توسط او نقل شده است. وی در سال 150 ق. درگذشت.
  • )) کمیل بن زیاد نخعی یمانی، از خواص اصحاب امیرالمؤمنین  علیه السلام و اعاظم ایشان است. چندی از سوی حضرت، حاکم «هیت» بوده و دعای مشهور کمیل بدو منسوب است. وی صاحب سرّ امیرالمؤمنین بوده و در سال 83 ق. به دست حجّاج بن یوسف ثقفی در نود سالگی به شهادت رسید و قبرش در ثویه ـ مابین نجف و کوفه ـ مشهور است.
  • )) مصباح المتهجد، ص 375، مفاتیح الجنان، دعای سمات.