حدوث اسمی
والحادث الاسمی الذی مصطلحی أن رسمٌ اسمٌ جاحدیث منمحی
هر چیزی که در عالم از اهل صنایع بروز و ظهور پیدا می کند از حقیقت اسمی که در آن صانع است نشأت گرفته است. مثلاً علم حاصل در اذهان متعلمین، به قیمومت اسم علیم است که در مدرّس ظهور نموده است وهمچنین در صنعت ساعت سازی که ساعت تعمیر می شود، به جهت اسم علیم است که در صانع و شخص ساعت ساز بوده
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 78
است. و نیز طبیبی که بدن مریض را معالجه می کند، صحت مریض از اسم علیم است که در طبیب بوده است و هکذا.
و بالجمله: ذات من حیث الذات تأثیری نداشته مگر اینکه در تحت قیمومت یکی از اسماء باشد و ذات خالیه از اسماء تأثیری نمی کند.
بعد از تمهید این مقدمه گفته می شود: یک مرتبه ذات من حیث «إنّه لارسم ولااسمله» است و آن مرتبۀ احدیت و غیب الغیوب و صرف الوجود و حقیقة الوجود است که به آن اشاره نمی شود و از این مرتبه در عالم نشانی نیست بلکه بحت و صرف است. و مرتبۀ دیگر، مرتبۀ بروز اسماء و ظهور صفات است. و این تجلی است که عالم را از اشعّۀ نور وجود پُر کرده و این جلوه است که لمعاتش به اعماق ذرات رسیده و هر ذره آیتی از اوست و آیت شی ء غیر از ظلّ آن چیزی نیست و از خود استقلالی ندارد؛ زیرا اگر از خود چیزی داشت آیت شی ء نمی شد. عنوان در معنون و ظلّ در ذی ظلّ فانی است؛ چنانچه آیه در ذی الآیه فانی است.
و الحاصل: خورشید که به این عالم ضیاء بخشیده، مِن حیث الذات این افاضه را نکرده است؛ چون محال است بذاته و بدون آن جنبۀ نورانیت و بدون کونه منبعاً للنور، اعطای نورانیت کند؛ زیرا بین مفیض و مفاض سنخیت لازم است. پس با قید «کونه منبعاً للنور» اعطای نور نموده و بر سطوح این اجسام می تابد. بنابراین در شمس یک اصل الذات است و یک لحاظ «کونه منبعاً للنور» که می بینیم از آن به این عالم نور رسیده است. این مثال به شمس برای تقریب به ذهن است و الاّ «خاک بر فرق من و تمثیل من».
همچنین در حقیقت هستی یک اصل الوجود است که به یک ملاحظه منبع این فیوضات و انوار حقیقیۀ وجود است و در مرتبۀ اصل ذات، غیب الغیوب است و در مرتبۀ دیگر و با نظر به اینکه منبع صفات است، صفات ذاتیه است و با ملاحظۀ اینکه این وجودات، آیت و نمونه و جلوه اوست و به واسطۀ قیمومیت اسماء، این نمونه های
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 79
عالمیت و قادریت از حیث اوصاف ترشح نموده است، اوصاف فعلیه است و این وجودات فعل الله و جلوات حق به جلوۀ اسماء است و این تکثرات از خیرگی چشم است؛ چرا که او از شدت نور، خفی و از شدت ظهور ناپیداست و همۀ عالم ظهور اسماء است.
این است که مرحوم حاجی به حدوث اسمی قائل شده و صفحۀ وجود را وجه او دانسته «فَأیْنَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللّٰهِ» وجه، آیت ذی الوجه است و نمونه و نشانه، غیر صاحب نمونه نیست؛ البته با یک تنزلی، ظلّ حیثیتی غیر ذی ظلّ ندارد و در عین حال عین ذی ظلّ نیست.
این است که حضرت امیر علیه السلام فرمود: «داخل فی الأشیاء لا بالممازجة و خارجٌ عن الأشیاء لا بالمباینة» «وله بینونة لا بینونة عزلة بل بینونة صفةٍ». عالم پرده ای است که تار و پود آن ظهور اسماء است، پشت پرده چیزی جز صاحب اسم نیست. تجلیات آیات ما را از ذی الآیه غافل نموده است و نعوذ بالله من أن یکون الشفعاء الخصماء، یار در کنار و ما مهجوریم. دعا کنیم این پرده از روی دل برداشته شده، از وجه گذشته و ذی الوجه را ببینیم «هُوَ الْأوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ»«اَللّٰهُ نُورُ السَّمـٰوَاتِ وَ الْأرْضِ» این نورِ تجلی است که تابید و به جلواتی جلوه کرد که ما آسمان و زمین و زمان را دیدیم و بر حقایق سماوات تابید که سماء به نور وجود منور شد و الاّ نه سمایی و نه ارضی و نه جسمی و نه جانی است. لب بام آمدی و قالیچه تکاندی، قالیچه گرد نداشت خودت را نمایاندی.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 80
سماء از خود نور ندارد و ارض از خود نور ندارد و این نور اسماء است که تابیده و کثرت در نمایش ظهور اسماء است و الاّ همه از یک منبع است. این است که در دعای سحرهای ماه مبارک رمضان حضرت باقر علیه السلام می فرماید: «اللهمّ إنّی أسألک من أسمائک بأکبرها و کلّ أسمائک کبیرة، اللهمّ إنّی أسألک من جمالک بأجمله و کلّ جمالک جمیل، اللهمّ إنّی أسألک من عظمتک بأعظمها و کلّ عظمتک عظیمة» این فروغ اسم عظیم است که در عالم فعلی متجلی است و اعظم از آنها اسم اعظم است.
آنچه تاکنون در باب حدوث اسمی گفته شد، بنابر مذاق حکما بوده و سیر حکما سیر تعقلی است.
و اما بنابر سیر عرفانی که از مسیر ذوقیات و ریاضتهای روحی و نفسی است و ظاهراً خود مرحوم حاجی این طریقه را در باب حدوث اسمی اخذ فرموده، تفصیل مطلب این است که: وقتی ما در این عالم طبیعت، چشم طبیعی گشوده و طبیعت کثرت نما را با چشم کثرت بین طبیعی ملاحظه می کنیم در کفر و شرک ذاتی غوطه ور و از توحید ذاتی بی خبریم. و همچنین گرفتار شرک فعلی و به توحید فعلی کافر می شویم و باز در کفر صفت و وصف واقع و به توحید صفت، ملحد می باشیم. این است که من و تو و آن می گوییم؛ من عالمم، من قادرم، او قدیر است، او قادر است، این قادر است، این قدیر است، آن عالم است، آن قدیر است، من کردم، او کرد، این کرد و آن کرد. بلی اگر انسان با این چشم کثرت بین طبیعت از روزنۀ طبیعی، عالم کثرت نمای طبیعت را تماشا کند مشرک گشته و غیر حق، کثیر را می بیند، ولی اگر این چشم را بسته و چشم دیگری گشوده و از این طبیعت پرواز نموده و نور بصر نفس را رو به عالم بالا گرداند، عالم برزخ و عالم مثال را می بیند و هنگامی که موجودات این عالم را زیر پا گذاشت، یک مرتبه چشم بصیرت نفس بازگشته و اگر بخواهد می تواند به عالم شریف و لطیف پرواز نموده و در آن عالم، موجودات لطیفه را بالعیان نه بالتعقل ببیند؛ چنانچه در خواب و تخیل صور که با هم تفاوت دارند را می بیند، البته در خواب نفس از علایق
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 81
جسمانی قدری فراغت پیدا نموده، حقیقت صور عالم به چشم نفس مشاهده شده و صوری از عالم معنی در قوۀ مشترکه ترسیم می گردد، ولکن درتخیل، نفس نسبت به صور خلاقیت پیدا کرده و آنها را درصفحۀ حس مشترک مرتسم می گرداند.
پس تعقل عالم مثال به طریقۀ حکمای اهل استدلال به این است که ضروریۀ اولیه را اخذ نموده و به مقتضیات آن به عالم مثال قائل می شوند. و اهل عرفان با شهامت نفس به بیرون آوردن آن از تحت حجاب و از لفافۀ طبیعت به عالم مثال نائل می شوند.
بنابراین: کسی که نفسش را قوت پرواز بیش از این نیست و ابلیس ـ که همّ و غمّش این است که بنی آدم به توحید نرسند ـ اگر توانست پر و بال نفس را کنده و نگذارد مرغ نفس از این بیشتر طیران کند، در این صورت در این عالم باز مانده و به این مکاشفه قناعت نموده و دلشاد است؛ چنانچه ما در عالم لفظ و حرّافی بازمانده و توحید ما بیش از یک سلسله تصورات و حلقه های استدلال و براهین دوریه و تسلسلیه چیز دیگری نیست و به این الفاظ در باب توحید قناعت کرده و کفایت نموده ایم در حالی که از معنی بی خبر هستیم.
اگر بال و پر نفسی در قوت همانند شاهین شد، چنین نفسی تلبیسات ابلیس ها را دریده و به عالم عقل رسیده و عقول کلیه و نفوس کلیه را مشاهده نموده و با دیدۀ عیان نفسی و عقلی، عالم عقل را مشاهده می نماید و اگر باز با دربانهای عالم معنی و عالم حق مواجه شده و مرکب نفس در این مرحله خسته شد و بال مرغ عقل نتوانست شهپر بزند، در این مرتبه مشرک می ماند. و اگر از این عالم هم گذشت و آن را آیتی که بیش از نشانه و ظلّ باطنی نداشته و ظاهر باطن نماست دید به عالم اسماء و تجلیات اسمی که متجلی به تجلیات و جلوات اسماء است می رسد.
این است که عرفا گویند: عالمان، آیت اسم عالمیت حق و پادشاهان علامت اسم قاهریت اویند. و اگر در این نشانۀ تجلیات اسمی واقف شدند در مرتبۀ کثرات اسمی بازمانده و به توحید ذات و صفات و اسماء نرسیده و از جمال جمیل معشوق، محجوب مانده به تماشای انوار تجلیات اسمائی مشغول گشته اند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 82
اگر باز نفس قوی نشد که از این عالم بگذرد، اگر طالب رحمت شد به اسم رحیمیت و رحمانیت متوجه می شود و اگر ترسو نباشد در اسم قهار و منتقم مبهوت می گردد و اگر عاشق صادق جمال جمیل است از اسم محاط عبور نموده و به اسم محیط می رسد، یعنی از اسم رحیمیت به اسم رحمانیت و از اسم رزاقیت به خالقیت و هکذا تا به اسم جامع «الله» می رسد. اگر از این هم گذشت کثرات به کلی تمام شده، دیگر نه اسمی می بیند و نه رسمی، نه عالم عقل و نه عالم مثالی، نه عالم نار و نه عالم جنتی، نه عالم جسم و نه عالم طبیعتی، از ظلّ غافل شده به ذی ظلّ می رسد و واله جمال جمیل ذی الآیه می گردد. موحد و اهل توحید می شود. دیگر کثرات از میان برداشته شده و عالم، عالم وحدت و یگانگی می شود. جمال جمیل محبوب، تلألؤ نموده و بو و رایحۀ محبوب از هر چیزی به مشام می رسد.
این است معنای فرمایش رئیس الموحدین حضرت امیر علیه السلام: «و کمال توحیده الإخلاص له و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه» که بالعیان محبوب را دیده و از کثرت که غیر از محبوب و معشوق است بگذرد. اسم، غیر محبوب وصفت، غیر معشوق ومنافی اشتغال حبیب وعاشق به محبوب و معشوق است. این است معنای فرمایش مربّی اهل توحید، نه آنچه در معنای آن گفته اند که در مورد عالم، مفهوم آن به عین ذات برگردانده شود تا ذات و صفت، عینیت داشته باشند. اینها صرف مفاهیم و بافندگی است که انسان بعد از خاتمۀ همۀ اینها، جز یک مفهومی بیش متصور ندارد، منتها به یک موجودی که این مفهوم بر آن منطبق است قائل می شود، در صورتی که از این جز تعقلات حاصل نبوده و این شیوۀ اهل براهین است و در اینجا استدلال و پای اهل استدلال چوبین و سخت بی تمکین است.
پس آن را که خبر شد و از کثرات گذشت دیگر از همه چیز غافل است الاّ هو و به غیر محبوب توجه ندارد و اگر به غیر توجه کند ولو آن غیر، آیت محبوب باشد گناه است. این است که تا آدم علیه السلام به اسماء نگاه کرد ـ در صورتی که حق این بود که فقط
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 83
جمال محبوب را ببیند لاغیر ـ به صرف قطع توجه از ذی الآیه و توجه به آیه و عالم اسماء، ندای محبوب بلند شده و در عالم اعلان نمود که عاشق خطا کرد «وَ عَصَی آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَی» عاشق را رسوا نمود که چرا توجه خود را از محبوب منصرف کردی و این خطیئۀ آدم شد.
این است که چون از محبوب هجران کرد، به هجران تمام مبتلا گردید و به عالم طبیعت که منتهای مرتبۀ جلوۀ محبوب است افکنده شد ولو این قطع توجه از حبیب به واسطۀ علاقه به محبوب باشد که اسم، چون اسم محبوب است به او توجه کرده ولکن باز خطیئه است؛ چنانکه با اینکه حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم در عالم به فرمان محبوب آمد تا کودکان بی تربیت را تربیت نماید و با اینکه این نزول برای اطاعت محبوب بود، در عین حال حضرت، روزی هفتاد مرتبه «أستغفر الله» می فرمود.
والحاصل: مرحوم حاجی به حدوث اسمی قائل است که در عالم تکثراتی است و آن تکثرات و جلواتِ اسمی است که اقرب به عالم غیب الغیوب و غیب مطلق است.
خلاصه اولین مرتبۀ تکثرنما، جلوات اسمی است و حدوث اسمی بعد از آن است که «کان الله و لم یکن معه شیء». «کان» نه بدین معنی است که زمان ماضی در او مأخوذ باشد تا بگوییم زمان گذشته ای بود که خدا بود و چیزی نبود. بلکه «کان» در اینجا منسلخ از زمان بوده و به معنای سبق مّا ـ نه سبق زمانی ـ است؛ چنانکه آخوند رحمه الله
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 84
در کفایه گفته است: هر چه از اوصاف به خدا نسبت داده می شود از زمان منسلخ است.
والحاصل: «کان الله و لم یکن معه شیء» یعنی: «لم یکن معه شی ء و لا رسم و لا اسم و لا صفة و لا تعیّن». پس اسماء و رسوم و صفات از مرتبۀ احدیت حادث شد. و هر چه از اسم و رسم آمد و حادث شد نبود، یعنی بهویته و بحقیقته مستقلاً چیزی نبوده و چیزی نیست؛ چنانکه فعلاً هم چیزی نیست و آنچه باز خواهد آمد چیزی نیست چنانکه فعلاً چیزی نیست. این همه که غیر او می نماید، این نما را هم او به دست خواهد گرفت و موقعی که هر چیز به سوی ملک دیّان رجوع کند، محو و مطموس و منمحی خواهد شد. چنانچه حضرت زین العابدین علیه السلام فرمود: «وضلّت فیک الصفات و تفسّخت دونک النعوت و حارت فی کبریائک لطائف الأوهام» و سید اولیا فرمود: «و کمال الإخلاص له نفی الصفات عنه» یعنی کمال موحدیت این است که صفات را ندیده و اسماء هم در نظر محو و نابود گشته، و دیده غیر ذات و غیر جمال محبوب، وجهی که غیر او باشد نبیند.
این فرمایش حضرت به این مذاق عرفانی اشاره است، نه به آنچه مرحوم حاجی گفته: که قیامت کبری، یعنی مصیر الکلّ الی الملک الدیّان باشد؛ زیرا مناسب با آن، «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلّٰهِ الْوَاحِدِ الْقَهَّارِ» و «مَالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» است. همان گونه که تکثر از انسان کامل که عقل اول و نور اول است حاصل می شود «اوّل ما خلق الله
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 85
العقل» «اوّل ما خلق الله نوری» همچنین غایت و انتها که کثرت در او تمام می شود انسان کامل است.
والحاصل: مرحوم حاجی اصطلاح حدوث اسمی را از قرآن فهمیده و اقتباس نموده است؛ چنانکه فرموده است: «إنْ هِیَ إلاَّ أسْمَاءٌ سَمَّیْتُمُوهَا أ نْتُمْ وَ آبَاؤکُمْ» که وجودات آن چنانی را که ازمرتبه وصقع حق است، ماهیات نامیدند در صورتی که ماهیات، کثرت و هیچ بوده و خدا به آنها سلطنت و استقلال عطا نکرده است، بلکه همه نیستند، حق اوست. این است که علی علیه السلام فرمود: «توحیده تمییزه عن خلقه و حکم التمییز بینونة صفة لا بینونة عزلة». البته حضرت امیر علیه السلامبه منزله ابوالعقل است چنانچه آدم، ابوالبشر است ولکن از حیث ادیم الارض بودن، ابوالبشر است ولی به یک معنی که «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْمَاءَ» اَب روحانی است.
خلاصه کسانی که از پردۀ غیب نورانی بیرون آمده و دور از محبوب افتاده اند ولو به امر محبوب باشد، برای آنها زندگی با کسانی که قشری بوده و از معارف دورند سخت است. و چنانکه اَفهام کودکان به مطالبی که استاد عالم بصیر به دقت عقلی به آنها رسیده نمی رسد، فهماندن معارف به این بی خبران نیز دشوار است. ای بسا اگر بخواهد زبان به حقیقت گشوده و شمّه ای از معارف را به افهام مسدود الحواس برساند مجنون و دیوانه اش خوانند. این است که آنها به چنین امری حاضر نمی شوند؛ زیرا مناسبت و سنخیت بسیار ضعیف است. به همین جهت است که کلیم الله فرمود: «وَ أخِی هَارُونُ هُوَ أفْصَحُ مِنِّی» خدایا زبان مرا لکنت گرفته؛ چون اگر بخواهم از معارف برای اینها نقل کنم، اشراقات حق از زبانم ریزش نموده و خواهد ریخت، و این علیل الذائقه ها آن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 86
را به تلخی تلقی می نمایند. بنابراین چون هارون حد وسط است او بهتر می تواند با اینها تکلم کرده و به فراخور محیط افهام ایشان معرفت دارد.
این است که می بینید آن وقتی که ائمه خواسته اند با خداوند متعال اظهار ضمیر نمایند در ادعیه فرموده اند: «اللهمّ إنّی أسألک من أسمائک بأکبرها و کلّ أسمائک کبیرة اللهمّ إنّی أسألک بأسمائک کلّها» تا آخر دعای سحر ماه رمضان و دعای ابوحمزۀ ثمالی و دعای کمیل و یا فرموده اند: «بمجدک الذی تجلّیت به لموسی کلیمک فی طور سیناء» و هکذا. و قرآن هنگامی که با پیغمبر سخن می گوید، می بینی در مقام صحبت از معارف چه نحوه بیاناتی دارد. پس از اینجا معلوم می شود قضیه چنین نیست که ما از پیرزنان عقیده گرفته و به آن دل خوش باشیم، بلکه رموزی در کار است.
بنابراین سخنی که زبانزد بعضی است که این فلسفه از یونان اخذ شده، غلط است، کی فلاسفه یونان از این حرفها سر درآورده و چه کسی سراغی از این حرفها در کتب آنها دارد. این حرفها در کتب آنها نبوده و نخواهد بود. بهترین کتاب فلسفی آنها اثولوجیا است که دارای مختصری از معارف بوده و بقیه اش طبیعیات است، بلی شفای
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 87
شیخ، فلسفۀ یونانی است و در آن هم این حرفها نیست.
و باز گمان نشود که حاجی و یا حکمای اسلامی این حرفها را از خود درآورده باشند، بلکه این حرفها در ادعیه بیشتر از منظومه است و صحیفۀ سجادیه و نهج البلاغه و قرآن منبع و سرچشمه و مادر این حرفهاست. بیایید منظومه را با این ادعیه مقایسه نموده ببینیم در کدام یک مطالب و معارف حقّه بیشتر است؛ منظومه در یک رشته و اشاره به یک غرض است ولی ادعیه در رشته های مختلف و دارای اغراض متعدده است.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 88