مقصد اول امور عامّه

تطبیق مقدمات بنا بر هیئت بطلمیوسی و هیئت جدید

تطبیق مقدمات بنابر هیئت بطلمیوسی و هیئت جدید

‏بعد از طی این مقدمات، یک مرتبه از حدوث عالم بنابر طریق مشائین و‏‎ ‎‏فرفوریوس‏‎[1]‎‏ که قائلند هیولای فلک غیر هیولای این اجسام طبیعت بوده و صورت آن‏‎ ‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 103
‏غیر متغیر و حرکتش حرکت دوریه و غیر انتقالیه است،‏‎[2]‎‏ بحث می شود و یک بار بنابر‏‎ ‎‏مذاق اخواننا المتجددین سخن به میان می آید.‏

‏بنابر استکشافات علمیۀ دورۀ حاضر قائلند که: موجودات عالم به یک نحوه یعنی‏‎ ‎‏به یک حقیقت در این فضا در تلاطم هستند و اصل آنها ذرات بوده که مجتمع گردیده،‏‎ ‎‏تشکیل کرات داده است و در این جو پهناور در پروازند. فلسفه که از اروپا به اینجا‏‎ ‎‏می رسد، ایرانی ها با افکار قاصر خود، یک نظریاتی به آن ضمیمه می کنند. مثلاً «جوّ‏‎ ‎‏لایتناهی» می گویند. با اینکه آنها چنین چیزی نگفته بلکه ما برهان بر تناهی داریم.‏‎[3]‎

‏والحاصل: اینها مثل فرفوریوس خوابی مبنی بر اینکه اجسام فلکیه غیر این اجسام‏‎ ‎‏طبیعت باشد ندیده اند، بلکه گفته اند همۀ موجودات و اجسام طبیعةً از یک اصل بوده و‏‎ ‎‏لو به واسطۀ حرارت وبرودت درکیفیت جسمیه مختلف باشند، ولی آن موجودات‏‎ ‎‏کائنه در ذات جسمیت با هم شریکند.‏

‏اصل این عالم را یک بخار غلیظی فرا گرفته، کم کم به واسطۀ مرور دهور این بخار‏‎ ‎‏مجتمع و با کمال یافتن حرارت، مادۀ ذائبه شده و با شدت تمام یک انفجار تولید شده‏‎ ‎‏قسمتی از آن پرت و در اطراف این مادۀ ذائبه به دور افتاده و به واسطۀ قوۀ دافعه و‏‎ ‎‏جاذبه ای که دارد به دور خود گشتن را آغاز می کند. مثلاً می گویند این زمین ما تکه ای‏‎ ‎‏از مادۀ ذائبۀ شمس بوده که به دور افتاده و کم کم سرد شده و روی آن جسم کروی‏‎ ‎‏قشر بسته تبدیل به سنگ شده و به مرور دهور سنگها ساییده و خاک گشته و خاک‏‎ ‎‏نبات شده تا آخر؛ چنانچه خود شمس روز به روز حرارت خود را از دست داده و‏‎ ‎‏روزی می رسد که حرارت آن تمام می شود و لذا گفته اند: عمر خورشید شش میلیون‏‎ ‎‏سال است.‏

‏والحاصل: همۀ کواکب و اقمار و کرات عمری داشته و روزی این صلابت و اتصال‏‎ ‎‏آنها گسیخته خواهد شد. این سخن از نتایج علم حاضر است و بعید نیست که این‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 104

‏خورشید ما و سیصد و چند کره ای که مانند پروانه به دور آن می گردند و ممکن است از‏‎ ‎‏خود خورشید بزرگ تر باشند ـ منتها از بس که دورند ما متوجه نیستیم؛ چنانچه گفته اند‏‎ ‎‏نور در هر ثانیه شصت هزار فرسخ سیر می کند و نور آفتاب در پانزده دقیقه و چند ثانیه‏‎ ‎‏به زمین می رسد، نور کوکب زهره چندسال طول می کشد تا به ما برسد، بلکه گفته اند‏‎ ‎‏کوکبی است که یک میلیون سال طول می کشد تا نور آن به ما برسد، بالاتر از این‏‎ ‎‏گفته اند کواکبی هستند که نور آنها از آنجا حرکت کرده هنوز به ما نرسیده، مُلک الهی‏‎ ‎‏این قدر عظمت دارد ـ عمر آنها ختم شود.‏

‏پس می توان قائل شد که در عالم یک شمس الشموس و قطب رَحیٰ که اول آن را‏‎ ‎‏بخار فرا گرفته و در فضا جمع شده تشکیل یافته و به طوری عظمت و حرارت داشته‏‎ ‎‏که به ذهن ما نمی آید. چنانچه آب سماور در حرارت صد درجه به جوش می آید و‏‎ ‎‏گویند اگر بمب اتم را که شصت هزار درجه حرارت دارد به دریایی بیاندازند در فاصلۀ‏‎ ‎‏کمی آب دریا را به جوش می آورد، آن شمس الشموس به قدری حرارت داشته که ما‏‎ ‎‏از تصور آن عاجزیم.‏

‏و این اجرام و شموس از دفع قطرات او بوده و اینهایی که به کناری افتاده اند به‏‎ ‎‏واسطۀ قوۀ دافعه و جاذبه به دور خود گردش و همه پروانه وار به دور آن محور‏‎ ‎‏می گردند.‏

‏با این وصف چون آن هم وزن داشته و حرارت و قوه اش عندالله معیّن است؛ لذا‏‎ ‎‏اندک اندک این قوه را از دست می دهد، چون آتش است و حرارت آتش محدود است‏‎ ‎‏و تمام می شود و خدا می داند در چه مدتی تمام می شود.‏

‏و بالجمله: اصل اجسام بنابر عقیدۀ اخواننا المتجددین یکی است. سپس مقدماتی‏‎ ‎‏را که تهیه نمودیم، به این مطلب منضم می کنیم. و آن اینکه: کلی طبیعی در ضمن افراد‏‎ ‎‏و با وجود آنها موجود می شود و با عدم آنها معدوم می گردد و غیر افراد چیز دیگری‏‎ ‎‏نیست. پس این انواع جماد و نبات و حیوان و انسان که می بینیم غیر افراد چیزی‏‎ ‎‏نیستند و عالم عبارت از عین آحاد این افراد کرات و نبات و حیوان است نه اینکه غیر‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 105

‏از اینها یک موجود منحاز علی حده به نام عالم باشد.‏

‏و باز می گوییم: معنای حدوث، وجود بعد از عدم مقابل است، پس یک سلسله نوع‏‎ ‎‏را در نظر می گیریم، مثلاً نوع انسان که افراد آن، ما و آباء ما و آباء آباء وهمین طور تا‏‎ ‎‏حضرت آدم است. مبدأ این سلسله وجودات که طبقه طبقه است ماییم و پیش از ما،‏‎ ‎‏آباء ما، و پیش از آنها آباء آنها و همین گونه تا حضرت آدم بوده اند، می بینیم همۀ این‏‎ ‎‏افراد حادثند، یعنی عدم مقابلی قبل از آنها بوده، پس این سلسله تا آدم حادث است.‏‎ ‎‏آدم را از میان برداشته و فرض کن افراد این نوع الی ما لا نهایة له و لایتناهی است.‏‎ ‎‏ولکن گفتیم نوع غیر از افراد طبیعت وجود مستقل نداشته و وقتی حال هر یک از افراد‏‎ ‎‏را تفتیش می کنیم می بینیم حادث است و در جبین آنها به خط درشت، وجود مسبوق‏‎ ‎‏به عدم نوشته شده و اگر تک تک افراد محکوم به یک حکم حتمی باشند، مجموع هم‏‎ ‎‏مشمول آن حکم خواهد بود؛ چون مجموع غیر از افراد چیزی نیست. چنانچه اگر‏‎ ‎‏فرض کردیم افراد حیوان، اسب و حمار و غنم و بقر، جاهل است نمی توان گفت‏‎ ‎‏مجموع من حیث المجموع عالمند و اگر چند نفر فقیر جمع شوند نمی توان گفت‏‎ ‎‏مجموع پولدار و غنی اند؛ چون مجموع وجود منحازی غیر از وجود افراد ندارد. پس‏‎ ‎‏هر چند حدقه چشم را بزرگ تر کرده و افراد انسان را مالانهایة له فرض نموده و قوۀ‏‎ ‎‏عاقله سلسلۀ غیر متناهیه را دیده و با این فرض رشته را بدون آخر ببینیم، لکن باز باید‏‎ ‎‏بر مجموع حکم به حدوث نمود.‏

‏و اینکه زبانزد است و در عرف می گویند که طبیعت باقی است حرفی مزخرف و‏‎ ‎‏خطاست؛ چون طبیعت غیر از افراد چیزی نیست و افراد همیشه در تبدّل می باشند. لذا‏‎ ‎‏می بینید که از طبقۀ بعد از حضرت آدم فعلاً سراغی نیست، چنانچه از این طبقه موجود‏‎ ‎‏هم در آینده سراغی نخواهد بود و این رشتۀ وجود از ما گسیخته خواهد شد.‏

‏از سلسلۀ انسان که بگذری، سلسلۀ نوع دیگر، سلسلۀ نبات و سلسلۀ کرات را هم‏‎ ‎‏به این نحو خواهی دید و هکذا. و گفتیم عالم غیر از این موجودات چیزی نیست، پس‏‎ ‎‏یکسره باید حکم حدوث زمانی را از محکمۀ عقل صادر نمود ولو افراد را از این‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 106

‏طرف و آن طرف غیر متناهی فرض نماییم. پس اگر چنین گفتیم حدوث عالم ثابت‏‎ ‎‏شده و هر دو قاعده را می توان احراز کرد. قاعدۀ حدوث زمانی عالم که مورد اتفاق‏‎ ‎‏ملّیون است، می گوییم اتفاق درستی است واز آن طرف هم که گفتیم ولو عدد مالانهایة‏‎ ‎‏له باشد باز حدوث سر جای خود هست. این است که قاعدۀ «دوام الفیض‏‎ ‎‏علی الفیّاض» سالم مانده و به حرف یهود تفوّه نکرده و نمی گوییم ‏‏«‏یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ‏»‏‏؛‏‎[4]‎‎ ‎‏که زمانی بوده که خدا چیزی نیافریده و در عالمِ چُرت بوده و بعدها از چرت به هوش‏‎ ‎‏آمده، تأملی کرد که موجوداتی بیافریند. و البته نمی توان به این حرف تفوّه کرد و قائل‏‎ ‎‏به انقطاع فیض شد؛ زیرا از مستلزمات انقطاع فیض، حدوث خداوندی است و نیز از‏‎ ‎‏مستلزمات آن، راه یافتن جهت امکانی به ذات اقدس است تعالی الله عنهما .‏

‏بنابراین اگر کسی مانند آخوند  ‏‏رحمه الله‏‏ همیشه ندا به حدوث عالم بلند کند‏‎[5]‎‎ ‎‏ولکن مخالفین از این ندا چشم بپوشند و بگویند او قائل به قدم عالم است‏‎ ‎‏و بعد تکفیرش کنند، انصاف را از دست داده اند. هذا کلّه علی طریقة اخواننا‏‎ ‎‏المتجددین.‏

‏و اما بنابر طریقۀ قدما که از تصورات بطلمیوس‏‎[6]‎‏ بدون برهان تبعیت کرده،‏‎[7]‎‏ و کأ نّه‏‎ ‎‏خواب او را مسلّم پنداشته و هر جا آیه یا روایتی هم بر خلاف آن باشد آن را تأویل‏‎ ‎‏کرده و با خواب او موافقت می دهند.‏

‏حرف او این است که: زمین مرکز عالم است و کرۀ هوا محیط بر کرۀ ارض و کرۀ‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 107

‏نار محیط بر کرۀ هوا و کرۀ ماه محیط بر کرۀ نار و هکذا کرات سبعۀ سیاره به ترتیب‏‎ ‎‏محیط بر یکدیگرند تا کرۀ زحل که آخرین آنهاست وبعد فلک ثامن محیط بر آن و‏‎ ‎‏ستاره های دیگر را چون منبّت کاری در فلک ثامن پنداشته به طوری که اگر کسی به‏‎ ‎‏فلک ثامن دست بمالد فلک با سایر کواکب یکی بوده و محیط بر همۀ فلک الافلاک‏‎ ‎‏است و گفته: ضخامت قطر فلک الافلاک را خدا می داند و این شبانه روزی که تولید‏‎ ‎‏می شود از گردش آن فلک الافلاک است که به تبعیت آن، آنچه در جوف اوست‏‎ ‎‏گردش می کند و زمین ثابت است.‏

‏بنابراین قول، صور فلکیه لایتغیر بوده و ازلاً تغیر نداشته و ابداً هم تغیر نخواهد‏‎ ‎‏داشت، و هکذا هیولای فلک غیر از هیولای اجسام عالم طبیعت است وهیولای عالم‏‎ ‎‏طبیعت یک شی ء ثابت است که پیوسته البسۀ صور به قد وقامت او آراسته شده و‏‎ ‎‏صورتی را خلع و صورتی را لُبس می نماید و از عالم غیب افاضۀ صور می شود و چون‏‎ ‎‏عالم طبیعت مستعد افاضۀ کامله نیست؛ لذا به تدریج و به سیر تکاملی به هنگام‏‎ ‎‏قابلیت، افاضۀ کمال می شود.‏

‏والحاصل: عالم در مجموع عبارت از کرۀ تو پُر است و هیولای عالم طبیعت غیر از‏‎ ‎‏هیولای افلاک است و صور افلاک ازلاً و ابداً تغیر ندارد و ماوراء این کره خلأ و‏‎ ‎‏ملأی نیست.‏

‏بنابراین قول، اثبات حدوث عالم به خاطر دو عویصه، قدری دشوار است.‏

‏یکی از جهت اینکه: یک هویت و هیولای ثابته در تمام مراحل صور نوعیه هست‏‎ ‎‏که می توان آن را قدیم گفت؛ چون شی ء ثابتی است.‏

‏عویصۀ دیگر اینکه: صور فلکیه لایتغیر و لایتبدل بوده و هیچ تغیری به او‏‎ ‎‏دست نداده و هیچ حالی در او رخ نمی دهد مگر اینکه یک حرکت وضعیۀ دائمه‏‎ ‎‏دارد.‏‎[8]‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 108

  • )) یکی از فلاسفۀ بزرگ یونان باستان است. وی از شارحان کتب ارسطو بوده و مذاق مشائی داشته است، برخی از کتب وی بدین شرح است: ایساغوجی در منطق، المدخل الی قیاسات الحملیه، العقل و المعقول، الردّ علی بخیوس فی العقل و المعقول، الاسطقسات، اخبار الفلاسفه، شرح السماع الطبیعی ارسطو. او بهترین شارح کتابهای ارسطو بود و مردم هنگام تردید در مطالب ارسطو به شروح وی مراجعه می کردند.
  • )) رجوع کنید به: شفا، بخش طبیعیات، ص 169؛ مباحث مشرقیه، ج 2، ص 88.
  • )) رجوع کنید به: مباحث مشرقیه، ج 1، ص 298؛ اسفار، ج 4، ص 21.
  • )) مائده (5): 64.
  • )) رجوع کنید به: اسفار، ج 5، ص 194ـ246 و ج 7، ص 289.
  • )) وی در دوران ادریانوس و انطیتوس بوده و در همان روزگار ستارگان را رصد کرده و کتاب مجسطی را برای یکی از این دو نفر نگارش داد. او نخستین کسی است که اسطرلاب کروی و آلات نجومی و مقیاس های رصدی را ساخت و علم هندسه را از قوه به فعل درآورد.     از کتابهای اوست: مجسطی، الاربعه، الموالید، الحرب و القتال، استخراج السهام، المرض و شرب الدواء، اقتصاص احوال الکواکب، جغرافیا فی المعمور و صفة الارض، الثمره و ذوات الذوائب.
  • )) رجوع کنید به: شرح اشارات، ج 3، ص 212ـ213؛ شرح منظومه، بخش حکمت، ص 267.
  • )) رجوع کنید به: شرح هدایۀ اثیریه، ص 137.