تطبیق مقدمات بنابر هیئت بطلمیوسی و هیئت جدید
بعد از طی این مقدمات، یک مرتبه از حدوث عالم بنابر طریق مشائین و فرفوریوس که قائلند هیولای فلک غیر هیولای این اجسام طبیعت بوده و صورت آن
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 103
غیر متغیر و حرکتش حرکت دوریه و غیر انتقالیه است، بحث می شود و یک بار بنابر مذاق اخواننا المتجددین سخن به میان می آید.
بنابر استکشافات علمیۀ دورۀ حاضر قائلند که: موجودات عالم به یک نحوه یعنی به یک حقیقت در این فضا در تلاطم هستند و اصل آنها ذرات بوده که مجتمع گردیده، تشکیل کرات داده است و در این جو پهناور در پروازند. فلسفه که از اروپا به اینجا می رسد، ایرانی ها با افکار قاصر خود، یک نظریاتی به آن ضمیمه می کنند. مثلاً «جوّ لایتناهی» می گویند. با اینکه آنها چنین چیزی نگفته بلکه ما برهان بر تناهی داریم.
والحاصل: اینها مثل فرفوریوس خوابی مبنی بر اینکه اجسام فلکیه غیر این اجسام طبیعت باشد ندیده اند، بلکه گفته اند همۀ موجودات و اجسام طبیعةً از یک اصل بوده و لو به واسطۀ حرارت وبرودت درکیفیت جسمیه مختلف باشند، ولی آن موجودات کائنه در ذات جسمیت با هم شریکند.
اصل این عالم را یک بخار غلیظی فرا گرفته، کم کم به واسطۀ مرور دهور این بخار مجتمع و با کمال یافتن حرارت، مادۀ ذائبه شده و با شدت تمام یک انفجار تولید شده قسمتی از آن پرت و در اطراف این مادۀ ذائبه به دور افتاده و به واسطۀ قوۀ دافعه و جاذبه ای که دارد به دور خود گشتن را آغاز می کند. مثلاً می گویند این زمین ما تکه ای از مادۀ ذائبۀ شمس بوده که به دور افتاده و کم کم سرد شده و روی آن جسم کروی قشر بسته تبدیل به سنگ شده و به مرور دهور سنگها ساییده و خاک گشته و خاک نبات شده تا آخر؛ چنانچه خود شمس روز به روز حرارت خود را از دست داده و روزی می رسد که حرارت آن تمام می شود و لذا گفته اند: عمر خورشید شش میلیون سال است.
والحاصل: همۀ کواکب و اقمار و کرات عمری داشته و روزی این صلابت و اتصال آنها گسیخته خواهد شد. این سخن از نتایج علم حاضر است و بعید نیست که این
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 104
خورشید ما و سیصد و چند کره ای که مانند پروانه به دور آن می گردند و ممکن است از خود خورشید بزرگ تر باشند ـ منتها از بس که دورند ما متوجه نیستیم؛ چنانچه گفته اند نور در هر ثانیه شصت هزار فرسخ سیر می کند و نور آفتاب در پانزده دقیقه و چند ثانیه به زمین می رسد، نور کوکب زهره چندسال طول می کشد تا به ما برسد، بلکه گفته اند کوکبی است که یک میلیون سال طول می کشد تا نور آن به ما برسد، بالاتر از این گفته اند کواکبی هستند که نور آنها از آنجا حرکت کرده هنوز به ما نرسیده، مُلک الهی این قدر عظمت دارد ـ عمر آنها ختم شود.
پس می توان قائل شد که در عالم یک شمس الشموس و قطب رَحیٰ که اول آن را بخار فرا گرفته و در فضا جمع شده تشکیل یافته و به طوری عظمت و حرارت داشته که به ذهن ما نمی آید. چنانچه آب سماور در حرارت صد درجه به جوش می آید و گویند اگر بمب اتم را که شصت هزار درجه حرارت دارد به دریایی بیاندازند در فاصلۀ کمی آب دریا را به جوش می آورد، آن شمس الشموس به قدری حرارت داشته که ما از تصور آن عاجزیم.
و این اجرام و شموس از دفع قطرات او بوده و اینهایی که به کناری افتاده اند به واسطۀ قوۀ دافعه و جاذبه به دور خود گردش و همه پروانه وار به دور آن محور می گردند.
با این وصف چون آن هم وزن داشته و حرارت و قوه اش عندالله معیّن است؛ لذا اندک اندک این قوه را از دست می دهد، چون آتش است و حرارت آتش محدود است و تمام می شود و خدا می داند در چه مدتی تمام می شود.
و بالجمله: اصل اجسام بنابر عقیدۀ اخواننا المتجددین یکی است. سپس مقدماتی را که تهیه نمودیم، به این مطلب منضم می کنیم. و آن اینکه: کلی طبیعی در ضمن افراد و با وجود آنها موجود می شود و با عدم آنها معدوم می گردد و غیر افراد چیز دیگری نیست. پس این انواع جماد و نبات و حیوان و انسان که می بینیم غیر افراد چیزی نیستند و عالم عبارت از عین آحاد این افراد کرات و نبات و حیوان است نه اینکه غیر
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 105
از اینها یک موجود منحاز علی حده به نام عالم باشد.
و باز می گوییم: معنای حدوث، وجود بعد از عدم مقابل است، پس یک سلسله نوع را در نظر می گیریم، مثلاً نوع انسان که افراد آن، ما و آباء ما و آباء آباء وهمین طور تا حضرت آدم است. مبدأ این سلسله وجودات که طبقه طبقه است ماییم و پیش از ما، آباء ما، و پیش از آنها آباء آنها و همین گونه تا حضرت آدم بوده اند، می بینیم همۀ این افراد حادثند، یعنی عدم مقابلی قبل از آنها بوده، پس این سلسله تا آدم حادث است. آدم را از میان برداشته و فرض کن افراد این نوع الی ما لا نهایة له و لایتناهی است. ولکن گفتیم نوع غیر از افراد طبیعت وجود مستقل نداشته و وقتی حال هر یک از افراد را تفتیش می کنیم می بینیم حادث است و در جبین آنها به خط درشت، وجود مسبوق به عدم نوشته شده و اگر تک تک افراد محکوم به یک حکم حتمی باشند، مجموع هم مشمول آن حکم خواهد بود؛ چون مجموع غیر از افراد چیزی نیست. چنانچه اگر فرض کردیم افراد حیوان، اسب و حمار و غنم و بقر، جاهل است نمی توان گفت مجموع من حیث المجموع عالمند و اگر چند نفر فقیر جمع شوند نمی توان گفت مجموع پولدار و غنی اند؛ چون مجموع وجود منحازی غیر از وجود افراد ندارد. پس هر چند حدقه چشم را بزرگ تر کرده و افراد انسان را مالانهایة له فرض نموده و قوۀ عاقله سلسلۀ غیر متناهیه را دیده و با این فرض رشته را بدون آخر ببینیم، لکن باز باید بر مجموع حکم به حدوث نمود.
و اینکه زبانزد است و در عرف می گویند که طبیعت باقی است حرفی مزخرف و خطاست؛ چون طبیعت غیر از افراد چیزی نیست و افراد همیشه در تبدّل می باشند. لذا می بینید که از طبقۀ بعد از حضرت آدم فعلاً سراغی نیست، چنانچه از این طبقه موجود هم در آینده سراغی نخواهد بود و این رشتۀ وجود از ما گسیخته خواهد شد.
از سلسلۀ انسان که بگذری، سلسلۀ نوع دیگر، سلسلۀ نبات و سلسلۀ کرات را هم به این نحو خواهی دید و هکذا. و گفتیم عالم غیر از این موجودات چیزی نیست، پس یکسره باید حکم حدوث زمانی را از محکمۀ عقل صادر نمود ولو افراد را از این
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 106
طرف و آن طرف غیر متناهی فرض نماییم. پس اگر چنین گفتیم حدوث عالم ثابت شده و هر دو قاعده را می توان احراز کرد. قاعدۀ حدوث زمانی عالم که مورد اتفاق ملّیون است، می گوییم اتفاق درستی است واز آن طرف هم که گفتیم ولو عدد مالانهایة له باشد باز حدوث سر جای خود هست. این است که قاعدۀ «دوام الفیض علی الفیّاض» سالم مانده و به حرف یهود تفوّه نکرده و نمی گوییم «یَدُ اللّٰهِ مَغْلُولَةٌ»؛ که زمانی بوده که خدا چیزی نیافریده و در عالمِ چُرت بوده و بعدها از چرت به هوش آمده، تأملی کرد که موجوداتی بیافریند. و البته نمی توان به این حرف تفوّه کرد و قائل به انقطاع فیض شد؛ زیرا از مستلزمات انقطاع فیض، حدوث خداوندی است و نیز از مستلزمات آن، راه یافتن جهت امکانی به ذات اقدس است تعالی الله عنهما .
بنابراین اگر کسی مانند آخوند رحمه الله همیشه ندا به حدوث عالم بلند کند ولکن مخالفین از این ندا چشم بپوشند و بگویند او قائل به قدم عالم است و بعد تکفیرش کنند، انصاف را از دست داده اند. هذا کلّه علی طریقة اخواننا المتجددین.
و اما بنابر طریقۀ قدما که از تصورات بطلمیوس بدون برهان تبعیت کرده، و کأ نّه خواب او را مسلّم پنداشته و هر جا آیه یا روایتی هم بر خلاف آن باشد آن را تأویل کرده و با خواب او موافقت می دهند.
حرف او این است که: زمین مرکز عالم است و کرۀ هوا محیط بر کرۀ ارض و کرۀ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 107
نار محیط بر کرۀ هوا و کرۀ ماه محیط بر کرۀ نار و هکذا کرات سبعۀ سیاره به ترتیب محیط بر یکدیگرند تا کرۀ زحل که آخرین آنهاست وبعد فلک ثامن محیط بر آن و ستاره های دیگر را چون منبّت کاری در فلک ثامن پنداشته به طوری که اگر کسی به فلک ثامن دست بمالد فلک با سایر کواکب یکی بوده و محیط بر همۀ فلک الافلاک است و گفته: ضخامت قطر فلک الافلاک را خدا می داند و این شبانه روزی که تولید می شود از گردش آن فلک الافلاک است که به تبعیت آن، آنچه در جوف اوست گردش می کند و زمین ثابت است.
بنابراین قول، صور فلکیه لایتغیر بوده و ازلاً تغیر نداشته و ابداً هم تغیر نخواهد داشت، و هکذا هیولای فلک غیر از هیولای اجسام عالم طبیعت است وهیولای عالم طبیعت یک شی ء ثابت است که پیوسته البسۀ صور به قد وقامت او آراسته شده و صورتی را خلع و صورتی را لُبس می نماید و از عالم غیب افاضۀ صور می شود و چون عالم طبیعت مستعد افاضۀ کامله نیست؛ لذا به تدریج و به سیر تکاملی به هنگام قابلیت، افاضۀ کمال می شود.
والحاصل: عالم در مجموع عبارت از کرۀ تو پُر است و هیولای عالم طبیعت غیر از هیولای افلاک است و صور افلاک ازلاً و ابداً تغیر ندارد و ماوراء این کره خلأ و ملأی نیست.
بنابراین قول، اثبات حدوث عالم به خاطر دو عویصه، قدری دشوار است.
یکی از جهت اینکه: یک هویت و هیولای ثابته در تمام مراحل صور نوعیه هست که می توان آن را قدیم گفت؛ چون شی ء ثابتی است.
عویصۀ دیگر اینکه: صور فلکیه لایتغیر و لایتبدل بوده و هیچ تغیری به او دست نداده و هیچ حالی در او رخ نمی دهد مگر اینکه یک حرکت وضعیۀ دائمه دارد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 108