مقصد اول امور عامّه

ملاک تقدم و تأخر در اقسام سبق

ملاک تقدم و تأخر در اقسام سبق

‏ ‏

‏غیر سبق زمانی که در آن ملاک در تقدم وجود است، در مابقی طرّاً می توان گفت‏‎ ‎‏ملاک تقدم کمالی است که در متقدم هست و متأخر نسبت به آن کمال ناقص است و‏‎ ‎‏هر کمالی که لاحق دارد سابق به نحو اعلی و ابسط با زیادتی دارا می باشد.‏

‏تفصیل مطلب اینکه: ملاک در تقدم زمانی انتساب به زمان است اعم از اینکه در‏‎ ‎‏خود زمان باشد یا در زمانی، مثل اینکه طوفان نوح  ‏‏علیه السلام‏‏ و بعثت خاتم الانبیاء  ‏‏صلی الله علیه و آله وسلم‏‎ ‎‏افراد عرضیه اند ولکن فقط انتساب طوفان به زمان، بر انتساب بعثت به آن، مقدم است.‏

‏و ملاک در سبق بالرتبه انتساب به مبدأ محدود است، مانند صدر مجلس در رتبۀ‏‎ ‎‏حسیه که یک مبدأ و نقطۀ معین را لحاظ نموده و انتساب مراتب دیگر به اوست،‏‎ ‎‏همچنین در رتبۀ عقلیه.‏

‏و ملاک در سبق بالشرف فضل است.‏

‏و ملاک در سبق طبعی وجود است که اجزاء علت و علت ناقصه، اول وجود‏‎ ‎‏می گیرند و بعد نصیب معلول از وجود محقق می گردد.‏

‏والحاصل: نور وجود اول جمال علت ناقصه را روشن می کند درصورتی که معلول‏‎ ‎‏در ظلمت عدم بوده و بعد نور وجود دیدۀ هستی معلول را روشن می نماید.‏

‏و ملاک در سبق علّی وجوب است، که اول باید علت واجب شود؛ اعم از اینکه‏‎ ‎‏وجوبش بالذات یا بالغیر باشد و اول باید طرق و انحاء عدم به روی علت مسدود باشد‏‎ ‎‏و بعد معلول به واسطه واجب شود و الاّ علت با معلول در وجود مقارن است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 143

‏و ملاک در سبق بالتجوهر تقرر الشی ء و قوام الشی ء است.‏

‏چنانکه آخوند در ‏‏کفایه‏‏ در اجزاء داخلیه فرموده است:‏‎[1]‎‏ اجزائی مثل حمد و سوره‏‎ ‎‏و رکوع و سجود، وجودات وحدانی و جداگانه ای هستند به طوری که بدون ایجاد‏‎ ‎‏آشنایی بین آنها، بیگانه و ناشناس از هم، تقرر داشته اند، بعد یک اعتبار وحدت بین این‏‎ ‎‏متقررات منفکۀ از هم، می نماییم. این است که فقها گفته اند: قصد عنوان لازم است.‏‎[2]‎

‏و ملاک در سبق بالحقیقه، کون مطلق؛ اعم از بالاصل و بالتجوّز است، یعنی مطلق‏‎ ‎‏الکون سواء کان بالحقیقه او بالمجاز تا اینکه این مطلق الکون بین متقدم و متأخر‏‎ ‎‏مشترک باشد؛ چنانکه در وجود و ماهیت اصل الکون والتحقق بالحقیقه اولاً برای‏‎ ‎‏وجود و بالمجاز والعنایه برای ماهیت ثابت می شود.‏

‏ملاک در سبق سرمدی کون به متن الواقع و حاق الاعیان است.‏

‏و در سبق دهری کون در وعاء دهر است که برای بدایع و مبدعات است. و شرح‏‎ ‎‏این مجمل به طوری که پرده از روی معنی برداشته شود این است:‏

‏از چیزی که ماهیت دارد می توانیم دو مفهوم از دو حیث انتزاع کنیم، از اصل وجود‏‎ ‎‏آن، که قطعه و تکه ای از این نور منبسط است، یک مفهوم و از محدودیت و حد آن تکه‏‎ ‎‏و قطعه، مفهوم دیگری انتزاع کنیم، این است که می گوییم: «الانسان موجودٌ» غیر این‏‎ ‎‏است که می گوییم: «الله موجودٌ»؛ چون اگرمعنای واجب الوجود را فهمیده که صرف‏‎ ‎‏الوجود و بحت الوجود است و آنچه را که سابقاً گفتیم که: «الحق ماهیته انّیته»‏‎[3]‎‏ بدانیم،‏‎ ‎‏معنای آن این است که حقیقت او صرف وجود است و در مرتبۀ ذات وجود صرف‏‎ ‎‏است لاغیر.‏

‏و دو اصطلاح در ماهیت است‏‎[4]‎‏: یکی تحقق الشی ء و کون الشی ء و ما به هو هو، و‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 144

‏دیگری اینکه در مرتبۀ ذات وجود نیست، بلکه قابل است که یا موجود و یا معدوم‏‎ ‎‏شود. این است که انسان از چیزی که وجود و عدم در مرتبۀ ذات خارج از اوست‏‎ ‎‏حکایت می کند و بر او یا موجود و یا معدوم حمل می شود والاّ اگر وجود در مرتبۀ‏‎ ‎‏ذات او بود حمل آن بر او حمل الشی ء علی نفسه و حمل عدم بر او حمل نقیض بر‏‎ ‎‏نقیض بود.‏

‏پس «الانسان» حاکی از حیثی است که ممکن است به موجود و معدوم تقسیم‏‎ ‎‏گردد، ولکن در «الله موجود» لفظ جلالۀ «الله» از چیزی که در مرتبۀ ذات او وجود‏‎ ‎‏نباشد حکایت نمی کند، بلکه حاکی از وجود منبسط و بحت و صرف و حقیقة النوریة‏‎ ‎‏الکائنه بکینونة الحقة الوجودیه است. و حمل موجود بر او حمل الشی ء علی نفسه‏‎ ‎‏است. البته مانند حمل اوّلی، حمل مفهوم بر مفهوم نیست بلکه حمل بحقیقة النوریة‏‎ ‎‏الوجودیه است. الاّ اینکه برای تصحیح حمل مثل آنچه در حمل اوّلی مقرر است، اینجا‏‎ ‎‏یک نحوه عنایت اعمال می شود ولو به تغافل از محکی در زمان حمل باشد؛ به اینکه با‏‎ ‎‏یک مختصر عنایتی محکی لفظ جلاله را مغفول عنه قرار داده و به لفظ جلاله امان‏‎ ‎‏ندهد که از آنچه قالب برای اوست حکایت نماید، سپس محمول را بر آن حمل کند تا‏‎ ‎‏قضیۀ «الله موجودٌ» به صورت ظاهر قضیه محسوب شود.‏

‏ولکن در قضیۀ «الانسان موجودٌ» محکی لفظ «الانسان» یک چیزی است که وجود‏‎ ‎‏در مرتبۀ ذات او نیست نه بالعینیه و نه بالتقیید. و الاّ حمل الشی ء علی نفسه لازم آمده و‏‎ ‎‏معنای آن این می شود که «الانسان» که او وجود است موجود است و حال آنکه معنای‏‎ ‎‏قضیۀ «الانسان موجودٌ» مسلّماً این نیست و الاّ قضیۀ «الانسان معدومٌ» کذب و‏‎ ‎‏غلط می شود.‏

‏مقدمۀ دیگری که در این بحث دانستن آن لازم است این است که: چیزهایی که‏‎ ‎‏دارای ماهیت و وجود است ـ چون گفتیم وجود نه عین ذات ماهیت مطلقه و ساده و نه‏‎ ‎‏جزء آن است ـ عقل در عالم خود درمقام سلسله بندی و مرتبه بندی مرتبۀ ماهیت را بر‏‎ ‎‏مرتبۀ وجود مقدم می بیند. و از روزنۀ عالم عقل ابتدا ماهیت رخ می نماید ولو جلوه در‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 145

‏ظرف وجود است؛ زیرا در عالم عقل هم اگر بخواهد چیزی بیاید، باید لباس وجود‏‎ ‎‏بپوشد. الاّ اینکه این لباس مغفول عنه بوده و عقل او را لخت می بیند؛ گرچه در حقیقت‏‎ ‎‏نگاه عقل هم به او نمی افتد مگر اینکه به لباس وجود متلبس شده باشد.‏

‏و عالم عدم، ظلمت بحت و تاریکی صرف است. هیچ چشم خواب آلوده‏‎ ‎‏ممکنات آن عالم را که در دریای ظلمت غرقند نمی بیند مگر اینکه از این بحر ظلمانی‏‎ ‎‏و از کتم عدم و حجاب تاریکی در مقابل نور شمس الشموس وجود قرار بگیرد تا نورِ‏‎ ‎‏حقِ وجودِ منبسط به او تابیده و او بالعرض نورانی گشته تا چشم ممکنات بتواند آن را‏‎ ‎‏درک کند، الاّ اینکه عقل که به او نگاه می کند او را با قطع نظر از این نور که به او تابیده‏‎ ‎‏است می بیند.‏

‏نظیر این معنی در عالم طبیعت این است که چشم طبیعی ما شخصی را که در‏‎ ‎‏ظلمت باشد نمی بیند ولی وقتی مقابل شمس آمد و متنور شد وجود او را می بیند با‏‎ ‎‏غفلت از نوری که بر دامن و رخسارۀ او تابیده است، ولو اگر این نور بالعرض نبود،‏‎ ‎‏جمال او به ما نمودار نمی شد الاّ اینکه در مقام ملاحظه اصل ذات او را به صورتی که‏‎ ‎‏نور خارج از ذات اوست می بینیم. عقل هم آنچه دارای ماهیت است، مرتبۀ ذات و‏‎ ‎‏ماهیت او را مقدم دیده و بعد در رتبۀ ثانی لباس قامت او را می بیند. پس ذات من حیث‏‎ ‎‏هوهو بر لباس ذات مقدم است. بنابراین عالم عقل به این نحو یک سلسلۀ طبیعی‏‎ ‎‏عقلانی دارد.‏

‏و اما در عالم خارج ممکن است دو شی ء معاً و در عرض هم و در یک رتبه‏‎ ‎‏هم دوش باشند. این است که عقل به علت و معلول ـ آن چیزهایی که در عالم بین آنها‏‎ ‎‏تأثیر و تأثر است به اینکه چیزی اثر چیز دیگر است ـ که نگاه می کند به امتناع انفکاک‏‎ ‎‏وجود معلول از وجود علت حکم می کند.‏

‏چون معلول مرتبۀ نازله ای از وجود علت بوده و مرتبۀ نازلۀ شی ء با شی ء با هم و‏‎ ‎‏«مع» می باشند و فی ء با ذوالفی ء در یک زمان موجودند. و صفحۀ وجود را با معیت‏‎ ‎‏اشغال کرده اند. ولکن در عالم تحلیل عقلی عقل یک رتبۀ مقدمی برای علت منفک از‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 146

‏معلول قائل است. باز تمثیل آفتاب و نور آفتاب را ذکر می کنیم: ضوء که معلول شمس‏‎ ‎‏است و ذات وجود خارجی شمس که علت این انوار متراکم متنازله است، انوار با ذات‏‎ ‎‏منبع النور در یک رتبه در عالم وجود و صفحۀ وجود قدم می گذارند و در وجود‏‎ ‎‏«مع»اند. اگر این ذات منبع نورانی را با اشعه های جمالش از افق زمانیات و تمام آفاق‏‎ ‎‏زمان بیرون بردیم، باز عقل یک تقدمی برای علت قائل است و یک ترتبی در نظر دارد؛‏‎ ‎‏که آنجا ولو انفکاک زمانی نیست با این حال یک انفکاک رتبی هست که انفکاک عالم‏‎ ‎‏دهر است.‏

‏در این عالم شهود، انفکاک را این گونه تصور می نماییم که از آن منبع النور تا این‏‎ ‎‏مرتبه ای که نور آمده و آن را پر کرده ـ که صفحۀ کون ما و امکنۀ ماست ـ یک خط‏‎ ‎‏ممتدی ملاحظه نموده و به این جهت در این علت و معلول به یک تقدمی قائل‏‎ ‎‏می شویم، ولکن بعد از آنکه آنها را از این افق زمان بیرون بردیم و دیگر نمی توانیم آن‏‎ ‎‏خط را فرض کنیم، با این حال عقل یک مرتبه بندی دارد که مراتب بعد از یکدیگر‏‎ ‎‏بوده و مرتبه ای منفک از مرتبۀ دیگر است.‏

‏ولو شئت فارجع الی کتاب نفسک: اگر یک عالِمی ملکه علم در او باشد و این ملکۀ‏‎ ‎‏راسخه به نحو الاجمال و البساطه در او باشد؛ که در خواب هم موجود است؛ گرچه در‏‎ ‎‏حال تکلم و صحبت از آن غفلت دارد، مطالب در نفس او به نحو لفّ و پیچیدگی در‏‎ ‎‏مرتبۀ عقل اجمالی منطوی است؛ گرچه در نفس تفصیل این علوم ـ موضوع و محمول‏‎ ‎‏و نسبت بین آن دو ـ نبوده و نفس از مسأله و حکم و محمول آن غافل است، ولکن در‏‎ ‎‏مقام تحلیل، مسأله و حکم را از مرتبۀ اجمال تنزل داده و به طرف عقل تفصیلی آورده‏‎ ‎‏و از آنجا به عالم ذهن و قوای متصوره وهمین طور آهسته آهسته از مرتبه ای‏‎ ‎‏به مرتبه ای می آورد تا اینکه تفصیل پیدا نموده و از عضلات بیرون داده و به طرف‏‎ ‎‏مقابل القاء حقایق می نماید.‏

‏پس در این سیر و طی مراحل دیگر نمی توان خطی فرض کرد، ولکن با این حال‏‎ ‎‏عقل برای عقل اجمالی مرتبۀ سابقیت و برای عالم عقل ـ عقل تفصیلی ـ با تفکیک این‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 147

‏مراتب از هم، مرتبۀ لاحقیت قائل است.‏

‏بنابراین: اگر یک علت و معلولی باشد که نحوۀ معقولیت آنها عین نحوۀ خارجیت‏‎ ‎‏آنها باشد، تقدم علت بالحقیقه بوده و مرتبۀ علت از مرتبۀ معلول منفک خواهد بود‏‎ ‎‏ولی نه به انفکاک زمانی. پس علت و معلولی که هر دو موجود عقلی است با اینکه از‏‎ ‎‏عالم طبیعت و زمان تجرید شده و از این عالم انفکاک زمانی خارجند، باز هم یک تقدم‏‎ ‎‏و تأخر دهری خواهند داشت.‏

‏والحاصل: در این عالم و صفحۀ طبیعت که در حاشیۀ عالم واقع است وجود معلول‏‎ ‎‏با وجود علت از یکدیگر جدا نمی شوند و با هم هستند، در عین حال عقل مرتبۀ یکی‏‎ ‎‏را در حاقّ عالم عقلی غیر مرتبۀ دیگری و مترتب بر آن می بیند، پس اگر فرض کنی که‏‎ ‎‏علت و معلول و تأثیر و تأثر آنها در عالم عقل باشد که عقلی در عقل دیگری تأثیر کند،‏‎ ‎‏آنجا دیگر به حکم عدم انفکاک معلول از علت، علت و معلول با هم و «مع»اند ولکن‏‎ ‎‏چون عقل ماهیت دارد، باز عقل اول علت را تعقل نموده و ماهیت آن را مقدم می بیند‏‎ ‎‏و باز ترتب و تقدم و تأخر بین آنها هست، منتها تقدم و تأخر دهری.‏

‏و اگر سراغ علتی که ماهیت ندارد و متن واقع او عین نحوۀ عالم عقلی اوست و‏‎ ‎‏خارجیتش به همان نحوۀ عقلی اوست رفتیم به حکم اینکه مرتبۀ علت غیر مرتبۀ‏‎ ‎‏معلول است، باز علت از معلول منفک و جدا بوده و در عین حال معلول از علت‏‎ ‎‏جدا نیست.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 148

  • )) کفایة الاصول، ص 90.
  • )) رجوع کنید به: جواهرالکلام، ج 9، ص 154 ـ 159؛ عروة الوثقی، ج 1، ص 614.
  • )) شرح منظومه، بخش حکمت، ص 21.
  • )) اسفار، ج 1، ص 413 و ج 2، ص 2.