مقصد اول امور عامّه

اعتبارات ماهیت

اعتبارات ماهیت

‏ ‏

‏قبل از بیان اقوال در مسأله و نقض و ابرام آنها، بهتر این است که آنچه تحقیق در‏‎ ‎‏مطلب است تحریر شود تا بعد از آنکه مطلب صاف شد واشکالات رفع شد به دفع‏‎ ‎‏اقوال دیگر بپردازیم.‏

‏البته سابقاً اشاره شد به اینکه احکام منطق، احکام جزافی نبوده، بلکه احکام متقن‏‎ ‎‏بوده وناظر به واقعیات است. این طور نیست که این احکام تصورات محض باشد و‏‎ ‎‏منطقیین نشسته باشند و قضایای ممکنه و ضروریه را تصویر کرده باشند، بلکه همه‏‎ ‎‏اینها نفس الامر دارند. لذا مناطقه در مقام ارائۀ واقعیات برآمده و برای ارائۀ هر واقعی‏‎ ‎‏حاکی مناسب آن را ذکر نموده اند. به طوری که آنچه در کتب منطق ضبط کرده اند آینۀ‏‎ ‎‏تمام نمای جمال واقعیات بوده و کمتر یا زیادتر از آنها نیست.‏

‏مثلاً اینکه به فصول و اجناس قائل شده اند و جنس الاجناس گفته اند و جنس‏‎ ‎‏قریب و جنس بعید و نوع سافل و نوع عالی قرار داده اند، همۀ اینها با میزان صحیح‏‎ ‎‏بوده، واقعیات را در میزان عقل سنجش نموده و آنها را در مقام تفهیم گفته اند. مثلاً‏‎ ‎‏جنس را که مفهوم آن مبهم است در مقابل چیزی که در عالم طبیعت ابهام دارد و بلکه‏‎ ‎‏فوق همه مبهمات است و در طبیعت چیزی از او مبهم تر نیست به طوری که تحت‏‎ ‎‏تمام حجابات عالم طبیعت چهره خود را مستور نموده است، قرار داده اند و آن‏‎ ‎‏مادة المواد است که مخلوق این عالم طبیعت بوده و به طوری وسعت دارد که در‏‎ ‎‏سرتاسر عالم طبیعت سریان دارد و در کمال ابهام زندگی می کند و در کمال ابهام‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 178

‏متوغل است. و در مقابل آن، به جنسی که فوق اجناس عالم طبیعت است جوهر‏‎ ‎‏گفته اند. پس خواسته اند از این هیولای اُولی که درغایت ابهام بوده و مادۀ عالم طبیعت‏‎ ‎‏است با لفظی حکایت کنند؛ بعد از آنکه به متن واقع نظر کرده و این مبهم ابسط را‏‎ ‎‏دیده اند با لفظ جنس آن را بیان نموده اند.‏

‏سپس وقتی که این مبهم به اولین صورت درآمد و لباس اوّلی که در بر کرده‏‎ ‎‏صورت جسمیه، یعنی قابل ابعاد ثلاثه بودن است که این هم مبهم است و آن‏‎ ‎‏مادة المواد بعد از آنکه این پیراهن را به تن کرد، نمی تواند با این صورت موجود باشد،‏‎ ‎‏بلکه صورت دیگری لازم دارد و آن صورت عنصریه است، که آن مادة المواد باید به‏‎ ‎‏یکی از صور عناصر اربعه قائم باشد تا جای پای خود را در صفحۀ عالم طبیعت محکم‏‎ ‎‏کند ـ منتها بنابر قول قدما عناصر چهارتاست: آب و آتش و خاک وباد،‏‎[1]‎‏ و به قول‏‎ ‎‏اخواننا المتجددین بیشتر از آن است ـ وقتی که لباس صورت یکی از این عناصر بعد از‏‎ ‎‏صورت جسم مطلق به مادة المواد پوشیده شد، مادة المواد به صورت عنصر آبی و یا‏‎ ‎‏ناری در عالم جلوه گر شده و از اینجا، یعنی به واسطۀ تلبس به صورتی، فصل تولید‏‎ ‎‏می شود.‏

‏و همچنین بعد از این صورت، اگر به واسطۀ اختلاط عناصر و شکسته شدن‏‎ ‎‏صورت هر یک از عناصر به واسطۀ صورت دیگر، صورت دیگری پیدا شد، آن را‏‎ ‎‏صورت معدنیه گویند و لذا معادن موجود می شوند و باز به واسطۀ این صورت معدنی،‏‎ ‎‏فصلی برای آن مادة المواد حاصل می شود و همچنین صورت نباتیه و حیوانیه که در‏‎ ‎‏هر مرحله با تلبس به صورتی، فصلی حاصل می گردد تا آخرین مرتبه ای که این‏‎ ‎‏مادة المواد درعالم طبیعت از سرمنزل ابهام تام، حرکت کرده و از قوۀ محضه به فعلیات‏‎ ‎‏داخل شده، به مرتبۀ تعیین تام عالم طبیعت رسیده، صورت انسانی بر او عارض‏‎ ‎‏می شود که این صورت انسانی فصل الفصول عالم طبیعت است.‏

‏پس منطقیین در مقام ارائۀ این فصول و اجناس با نظر به متن واقعیات گفته اند:‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 179

‏جوهر، جنس الاجناس عالم طبیعت است و جسم مطلق و جسم نامی و حیوان بعد از‏‎ ‎‏آن است و هر مرتبه نسبت به ماقبل، فصل و نسبت به مابعد، جنس است.‏

‏بنابراین در مسائل منطقیه به باطن و متن واقع نظر شده و در مقام حکایت از متن‏‎ ‎‏واقع این تعبیرات را آورده اند.‏

‏یکی از تعبیرات منطقیه ماهیت لابشرط، ماهیت بشرط شی ء و ماهیت‏‎ ‎‏بشرط لاست. و البته این تعبیرات گزاف نبوده بلکه به متن واقع نظر شده و چون‏‎ ‎‏دیده اند حالاتی بر ماهیت طاری می گردد و خواسته اند آن حالات را بیان نمایند، در‏‎ ‎‏مقابل هر حالی در مقام جلب توجه غیر به آن حال و فهماندن آن حال به غیر و در مقام‏‎ ‎‏ارائۀ واقع و حکایت از آن، عبارتی آورده اند.‏

‏بیان این معنی این است: وقتی خود ما از حال واقع تفتیش نموده تا تأییدی برای‏‎ ‎‏صدق مقال باشد و نظر حق بین برای کاوش به صفحۀ عالم افتاده و شعاع نور بصر‏‎ ‎‏عقل بر روی ماهیت می افتد، جنس و فصلی دیده می شود که در مرتبۀ ذات غیر از آن‏‎ ‎‏چیزی با او نیست و بعد که ازحال ماهیت جستجو می شود سه حال دیده می شود:‏

‏یک بار اینکه ماهیت معدوم می شود، بار دیگر اینکه ماهیت موجود می شود و یکی‏‎ ‎‏از حالات هم این است که ماهیت قابلیت وجود و عدم هر دو را دارد. پس این سه‏‎ ‎‏حالی است که عقل در ماهیت می یابد. گاهی ماهیت موجود است و گاهی معدوم‏‎ ‎‏است و چون در عالم عقلانی دیده می شود که ماهیت گاهی معدوم و گاهی موجود‏‎ ‎‏است یکی از حالات آن هم، این است که قابلیت وجود و عدم هر دو را داراست.‏

‏غرض از حالت سوم این نیست که ماهیت در خارج در صفحۀ وجود می ایستد و‏‎ ‎‏این حالت با وجود وعدم سازش دارد، بلکه مقصود این است که درعالم عقل این‏‎ ‎‏حالت از حالات ماهیت هم، توسط عقل دیده می شود.‏

‏مثلاً شما فعلاً موجود و انسان هستید؛ اما نه اینکه به لحاظ ما انسان موجود باشید،‏‎ ‎‏بلکه در نفس الامر انسان موجود هستید، و نوۀ دهم شما که ان شاء الله بعد می آید، اگر‏‎ ‎‏چه اعتبار ما هم نباشد، در عالم نفس الامر فعلاً انسان است ولی معدوم است. آیا شک‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 180

‏دارید که شما انسان موجود هستید؟ و آیا شک دارید که نوۀ شما یا پسر شما انسان‏‎ ‎‏معدوم است؟ وحیث اینکه دیدیم شما انسان موجود هستید و پسر شما انسان معدوم‏‎ ‎‏است پس عقل در عالم عقلانی خود می بیند که در نفس الامر، اصل ماهیت انسانی‏‎ ‎‏قابل وجود و عدم است.‏

‏بنابراین بر ماهیت حیوان ناطق که ماهیت انسانی است سه حالت طاری می گردد:‏‎ ‎‏وجود و عدم و قابلیت موجودیت و معدومیت. نگویید که ماهیت یا موجود و یا‏‎ ‎‏معدوم است و دیگر شق ثالث ندارد. چون می گوییم: منظور از شق ثالث شیئی که یأکل‏‎ ‎‏و یمشی فی الاسواق نیست، بلکه نفس الامریت داشته و عقل هر عاقلی که چشم باز‏‎ ‎‏کند، در عالم اعتبار خود، این حالت را در ماهیت می بیند. و لذا منطقیون در مقابل ارائۀ‏‎ ‎‏هر یک از این حقایق نفس الامریه تعبیری آورده اند.‏

‏وقتی حالتی از حالات ماهیت را چنین دیده اند که ماهیت محل طریان وجود است‏‎ ‎‏و خواسته اند آن را ارائه داده و بفهمانند، گفته اند: ماهیت بشرط شی ء است، یعنی‏‎ ‎‏وجود بر او طاری است. و وقتی حالتی ازحالات او را چنین دیده اند که عدم بر او‏‎ ‎‏طاری است، گفته اند: ماهیت بشرط لاست، یعنی عدم بر او طاری است و وقتی حال‏‎ ‎‏ماهیت را چنین دیده اند که قابل است برای اینکه محل طریان وجود و عدم باشد،‏‎ ‎‏گفته اند: ماهیت لا بشرط است، یعنی قابل طریان وجود و عدم است. پس اصل مقسم،‏‎ ‎‏یعنی آنچه این اعتبارات ثلاث روی او آمده، ماهیت است. عقل در نظر اوّلی در مقام‏‎ ‎‏تفتیش از حقایق عالم به ماهیت نظر کرده و پس از آن دیده است حالات ثلاثه بر او‏‎ ‎‏طاری می گردد، آن را به مناسبت این حالات تقسیم نموده است.‏

‏پس آنچه معدوم می شود و آنچه موجود می شود و آنچه قابلیت وجود و عدم دارد،‏‎ ‎‏اصل ماهیت است که مقسم است.‏

‏بنابراین: از بیان ما ظاهر شد که نه ماهیت بشرط شی ء موجود است و نه ماهیت‏‎ ‎‏بشرط لا و نه ماهیت لابشرط، بلکه اینها قیودی است که عقل به واسطۀ مطالعۀ متن‏‎ ‎‏واقع اعتبار کرده است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 181

  • )) رجوع کنید به: شفا، بخش طبیعیات، ص 209؛ شرح اشارات، ج 2، ص 251.