مقصد اول امور عامّه

حقیقت نوع فصل اخیر آن است

حقیقت نوع فصل اخیر آن است

‏ ‏

‏اصل زمینۀ اشیاء در عالم طبیعت و شالودۀ موجودات عالم طبیعت، یعنی وجود‏‎ ‎‏ضعیف هیولای اُولی که مشائین آن را اثبات نموده اند،‏‎[1]‎‏ صرف القوه است که در سایۀ‏‎ ‎‏تربیت نورالانوار و افاضۀ فیاض علی الاطلاق، از مرتبۀ ضعف ترقی کرده، به تدریج‏‎ ‎‏رو به قوت و فعلیت گذاشته تا آخرین درجۀ وجود را سیر نموده است. البته انسان به‏‎ ‎‏صورت منویت که اصل انسانیت است نظر کرده و از صور و مراحلی که بین آن و بین‏‎ ‎‏صورت انسانی است غفلت نموده، یک دفعه به جمال انسانی نگاه می کند و می گوید:‏‎ ‎‏حاشا و کلاّ که این، آن باشد.‏

‏و همچنین است گیاهی که از زمین سربلند می کند. انسان آن را می بیند که در غایت‏‎ ‎‏لطافت و نازکی اندام و سبزی با قدی کوتاه است، بعد از آن مدتی غافل گشته و بعد از‏‎ ‎‏چند سال که سراغ آن می رود، چنار قوی وهیکل عظیم الجثه ای را می بیند و می گوید:‏‎ ‎‏این کجا و آن کجا!‏

‏و هکذا میوه هایی که از داخل شکوفه ها خارج شده و لباس شکوفه را بیرون‏‎ ‎‏انداخته، عریان گشته و زیر برگها به رنگ سبز نمایان است بعد از مدتی به رنگ سرخ‏‎ ‎‏گلگون گردیده و در این حرکتی که در کیف می کند، کأنّ وجود این لون غیر وجود آن‏‎ ‎‏لون اول است. و هر ناظری می گوید: سبزی رفت، سرخی آمد.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 218

‏آیا مطلب از چه قرار است؟ مثلاً در آن چنار که اول نهال تازه ای بوده و حرکات‏‎ ‎‏مختلفه ای مانند حرکت در کیف و حرکت در کمّ و حرکت در جوهر کرده است، آیا آن‏‎ ‎‏کمّ و مقدار و قد یک سانتی که داشت و به آن حد محدود بود از بین رفته، و این قد را‏‎ ‎‏که فعلاً درخت ده متری است، بتمامه از نو پیدا کرده است؟‏

‏یا اینکه آن قد یک سانتی باقی است، منتها حد آن مقدار به واسطۀ حرکت در کمّ و‏‎ ‎‏بزرگی، تفاوت نموده و زایل و سپری شده ولکن اصل مقدار باقی بوده ولی بعد از‏‎ ‎‏آنکه به آن حد محدود بود، ترقی کرده، حد آن وجود و مقدار به حد کاملی متبدل شده‏‎ ‎‏است؟‏

‏و آیا آن میوه که اول رنگ آن سبز بود، آن رنگ به کلی معدوم شده و رنگ سرخ از‏‎ ‎‏نو تولید گردید؟‏

‏مخفی نماند که اگر از ترقی ترتیبی غفلت نشود، انسان نمی گوید: وجود این رنگ‏‎ ‎‏سرخ غیر از وجود آن رنگ سبز است؛ زیرا اگر انسان نشسته و چشم دقت به تماشای‏‎ ‎‏جمال آن میوه بدوزد، می بیند این وجود عرضی، به تدریج ترقی می کند و در هر آنی‏‎ ‎‏بعد آنی می گوید: این رنگ همان رنگ است. منتها انسان از ترقی ترتیبی غفلت نموده‏‎ ‎‏و بعد از گذشت ترقیات زیادی، چشمش که به آن میوه می افتد می گوید: این جمال‏‎ ‎‏گلگون کجا و آن رنگ سبز کجا! و الاّ آن رنگ سبز به رنگ زرد و رنگ زرد به رنگ‏‎ ‎‏سرخ تبدل پیدا نموده است. اگر انسان آخرین درجۀ قوت زردی را با اولین درجۀ‏‎ ‎‏ضعف سرخی که یک آنی بین آنها فاصله زمانی باشد، تحت نظر قرار دهد، هیچ عاقلی‏‎ ‎‏نمی گوید این رنگ جدید، آن رنگ سابق نیست وهکذا در آن رنگ سرخی که مقدار‏‎ ‎‏کمی ازضعف ترقی نموده، نمی گوید این غیر رنگ سابق است و همچنین تا برسد به‏‎ ‎‏نهایت درجۀ رنگ سرخی که در هر مرتبه اذعان خواهد کرد که این، همان رنگ سابق‏‎ ‎‏است.‏

‏پس اگر انسان چنین دقتی اعمال کند، یک مرتبه می گوید: این اختلافاتی که به نظر‏‎ ‎‏می آید، ظاهری است و بر اثر غفلت است که خیال می شود وجود سبزی معدوم شده و‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 219

‏سرخی موجود دیگری است، بلکه می گوید: یک وجود است که جامع این شتات بوده‏‎ ‎‏واین اختلافات مراتب کمال اوست.‏

‏و هکذا در آن نهال یک سانتی، اگر مواظب حال آن باشد که همیشه حدی را از‏‎ ‎‏دست داده و حد دیگری پیدا می کند و اگر در پای نهال منتظر نشسته و به تماشای قد‏‎ ‎‏آن، چشم بدوزد تا آنکه حرکتش از حیث کمّ منقطع گشته و استعداد خودش را از این‏‎ ‎‏حیث تکمیل نماید، لابد حکم خواهد کرد قد یک سانتی روز اول، باقی است منتها‏‎ ‎‏نقص حدی یک سانتی را که داشته به واسطۀ ترقی از دست داده و کامل شده است. و‏‎ ‎‏البته حیث نقص و حد یک سانتی، از آنچه در حقیقت کمّ دخالت دارد، خارج بوده و‏‎ ‎‏اصل «ما به هویة الکمّ» باقی است و درخت در حال کمال ده متری جامع اصل آن‏‎ ‎‏چیزی است که هویت کمّی روز اول به آن قائم بوده و فقط نقص حدی آن روز ـ که به‏‎ ‎‏هیچ وجه در اصل «ما به یتحقق الکمّ» دخالت نداشته ـ از بین رفته است.‏

‏و هکذا اگر انسان مادۀ منویت را با علقه در دو نظر جداگانه ببیند و بین آن دو،‏‎ ‎‏غفلت زیادی فاصله انداخته باشد، آنها را دو شی ء متباین می بیند؛ که این خون است و‏‎ ‎‏رنگ آن سرخ است و آن مایع سفید متعفنی است. ولی اگر ترقیات مادۀ منویت‏‎ ‎‏مواظبت شده و اولین درجۀ ضعف علقه گی با آخرین درجۀ قوت منویت، هم دوش‏‎ ‎‏هم قرار داده شده و پهلوی هم گذاشته شود، کسی نخواهد گفت: این آن نیست، بلکه‏‎ ‎‏حکم به عینیت می کند.‏

‏همین طور اگر در سلسلۀ مراتب ترقیات، مواظب بوده و درجۀ بعدی را کمال‏‎ ‎‏درجۀ قبل ببینیم، ابداً حکم به مغایرت نخواهیم نمود به نحوی که اگر یک صاحب‏‎ ‎‏جمال و انسان کامل شد خواهیم گفت: این طور نیست که نطفه معدوم شده باشد و‏‎ ‎‏موجود دیگری متولد گردیده باشد، بلکه او مرتبۀ کمالِ نطفه است.‏

‏و قضیه بر همین منوال است اگر قوۀ نامیه ترقی کند؛ که در آخرین مرتبۀ کمالِ قوۀ‏‎ ‎‏نامیه، حس لمس ضعیفی تولید می شود، هیچ عاقلی نمی گوید: این لمس بسیار ضعیف‏‎ ‎‏غیر از آن نمو است. چون این لمس حرکتی است که چون کمی شدید شده، حرکت‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 220

‏نموی مشهود گشته است و الاّ نمو هم حرکت بدن و بسط اجزاء اصلیه و دراز شدن قد‏‎ ‎‏است، منتها بس که این حرکت ضعیف است، از ما پنهان است. اما اگر قدری ترقی‏‎ ‎‏نموده و به اندازه ای که ما آن حرکت را احساس کنیم رسید، گمان می کنیم تازه نفحۀ‏‎ ‎‏حرکت لمسی با دم عیسوی در آن دمیده شده است.‏

‏وبالجمله: وقتی حرکت آن به حدی که در حقیقت بالاترین مرتبۀ کمال نمو است‏‎ ‎‏رسید، در نظر ما مشهود گشته، و حد کمال حرکت به درجه ای می رسد که حرارت‏‎ ‎‏باعث بسط وجود آن می شود به طوری که حرکت بسطی آن معلوم و مشهود ماست.‏

‏بعد از آنکه حرکت لمسی معلوم گشت و آهسته آهسته شدت گرفت، قوای‏‎ ‎‏دیگری که مرتبۀ کمالیۀ قوۀ لمس است، مانند ذائقه و شامه و سامعه ظاهر گشته تا به‏‎ ‎‏حد کمال حیوانی می رسد و اگر این مرتبۀ حیوانی هم، حد ناقص خود را از دست داده‏‎ ‎‏و رو به ترقی بگذارد، موجود کامل عالم طبیعت، یعنی وجود انسانی خواهد شد.‏

‏پس انسان جامع کمالات است؛ به طوری که کمال نباتی و کمال حیوانی و کمال‏‎ ‎‏جمادی و کمال معدنی، در اصل حقیقت آن موجود است و یک هویت کامله ای است‏‎ ‎‏که فاقد نواقص حدود ماقبل است؛ به گونه ای که یک شی ء بسیط است و آن عبارت از‏‎ ‎‏یک پارچه فاقد نقص سلاسل مادون است.‏

‏و چون گفتیم در هر مرتبه از ترقی، حقیقت مرتبۀ سابقه تکمیل شده و جهت نقص‏‎ ‎‏حدی از بین می رود، پس انسان درمرتبۀ انسانیت به حقایق سلاسل ماقبل و آنچه آنها‏‎ ‎‏به آن متقوم هستند، متقوم است، منتها تقوم به حقایق سلسله های قبل در مرتبۀ انسان‏‎ ‎‏به گونۀ کامل تری است. بنابراین حقیقت انسانی به صورت اخیرۀ انسانی است لاغیر. و‏‎ ‎‏آنچه قبل از این صورت اخیرۀ انسانی است، در اصل حقیقت با او شریک است، منتها‏‎ ‎‏با داشتن یک جهت نقصی که از حقیقت «ما به الشی ء» خارج است. و آن جهت نقصی‏‎ ‎‏که از حقیقت «ما به الشی ء» خارج است، در مقام تعریف شی ء ذکر می شود؛ زیرا مرتبۀ‏‎ ‎‏حقیقت، با آن نقص و حد، خوب معلوم می شود.‏

‏پس اگر انسان غفلت نکند، بیش از یک وجود نمی بیند و قائل به مغایرت نمی شود.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 221

‏مثلاً اگر کسی بچۀ شیرین زبان دو سه ساله ای را که در غایت لطافت بدن و نازکی اندام‏‎ ‎‏است و گلگون و خوش قد و خوش جمال است و مانند نهالی نو در نخلستان هنگام‏‎ ‎‏بهار، تر و تازه دارای قد کوچک و تن لطیف است، دیده باشد و سپس آن بچه به‏‎ ‎‏سفری دور و دراز برده شده باشد و بعد از شصت یا هفتاد سال برگردد و او ببیند که آن‏‎ ‎‏بچه مردی خمیده قامت، کمان قد گشته، پوست جبین او خم اندر خم شده و مژگان و‏‎ ‎‏ابرو و موی سرش چون کافور و برف زمستان سفید گردیده، بدنش خشن و صدایش‏‎ ‎‏کلفت گشته است، چنان این وضعیات متغایر به نظرش می آید که اگر حجت علمی‏‎ ‎‏قائم نباشد که اینکه می بینی همان چشم شهلا و ابرو و مژگان مشکین و قد و قامت‏‎ ‎‏راست است که دیده بودی، هرگز باورش نمی شد که این، آن باشد.‏

‏ولی اگر کسی هر روز با این طفل در یک جا بوده و هر صبح و شب جمال و منظرۀ‏‎ ‎‏طفل در معرض دید و محل نظر او باشد، ابداً به این تغیرات التفات نداشته وبدون‏‎ ‎‏اینکه مغایرتی ببیند، یک هویت می بیند.‏

‏پس معلوم شد که آن قوۀ محض، یعنی هیولی است که در یک درجۀ ترقی عین‏‎ ‎‏صورت جسمیه است، و همین طور تا آخرین درجه اوست و یک وجود است که‏‎ ‎‏جامع شتات و عوارض است؛ بدون انعدام و انوجادی.‏

‏مثال دیگری که مقرّب مطلب و تنبیهی برای اثبات آن است؛ گرچه سیر در آن‏‎ ‎‏برعکس ما نحن فیه از ترقی رو به تنزل است، این است: نوری که در اطراف جرم کرۀ‏‎ ‎‏خورشید است هزاران درجه حرارت و نورانیت دارد و از شدت نور، چشمی را یارای‏‎ ‎‏نگاه به آن نیست و اما این نوری که در این عالم تنزل نموده در مرتبۀ ضعیفه است ولی‏‎ ‎‏به ظلمت آمیخته نبوده، بلکه «ما به حقیقة النوریه» در آن ضعیف است. مثلاً دو درجه‏‎ ‎‏قوۀ نوریه و قوۀ حرارت دارد. پس اصل حقیقتی که قوام نور به آن است در هر دو یکی‏‎ ‎‏است. دو درجه بودن این نور، در حقیقت آن داخل نیست، تا گفته شود: این حد دو‏‎ ‎‏درجه ای در آن نور اطراف شمس نیست و حقیقت این نور غیر از حقیقت آن نور‏‎ ‎‏است. بلکه این حد دو درجه، از حقیقت این نور خارج بوده و نقص اوست. پس آنچه‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 222

‏این نقص در او نیست واجد عین آن چیزی که حقیقت این نور ضعیف وابسته به‏‎ ‎‏اوست نیز هست، ولی با کمال زائدی. منتها در مقام معرفی مرتبۀ نازل ولو آن نقص‏‎ ‎‏حدی در حقیقت داخل نیست، ولی چون معرفی وجود آن مرتبه بدون آن نقص حدی‏‎ ‎‏ممکن نیست؛ لذا ناچار آن جهت خارج از حقیقت، یعنی آن تکه از وجود را در حد‏‎ ‎‏داخل می نمایند، در صورتی که از آن خارج است.‏

‏این است که چون فیلسوف به حقیقت اشیاء نظر دارد بر خلاف اهل منطق‏‎ ‎‏می گوید: تعریف شی ء به فصل اخیر آن، تعریف تام است و تعریف شی ء به جنس و‏‎ ‎‏فصل آن، تعریف ناقص است.‏‎[2]‎

‏زیرا آنچه در تعریف اخذ می شود خارج از محدود و زیاده بر آن است. الاّ اینکه‏‎ ‎‏چون ما چشم حقیقت بین پیدا نکرده و به حاق حقایق نرسیده ایم، کوریم؛ لذا باید به‏‎ ‎‏این نحو تعریف شود. چنانکه کوری که هیچ چیزی تماشا نکرده بود شنیده بود: شیر‏‎ ‎‏برنج. از کسی سؤال کرد شیر برنج چیست؟ بیچاره چون دید او برنج و شیر ندیده تا‏‎ ‎‏بگوید آنها را مخلوط کرده می پزند، شیر برنج درست می شود، ناچار گفت: شیر برنج‏‎ ‎‏در سفیدی مانند گردن غاز است. گفت: گردن غاز چیست؟ چون دید نمی تواند آن را‏‎ ‎‏تعریف کند آرنج خود را به دست کور داد و گفت: گردن غاز به این می ماند. کور‏‎ ‎‏بیچاره تصور کرد که شیر برنج مثل گردن غاز است وگردن غاز مثل این بازو است، پس‏‎ ‎‏شیر برنج مثل این بازو است، گفت: من شیر برنج نمی خواهم.‏

‏پس مطلب از این قرار است: چون ما چشم حق بین پیدا نکرده ایم؛ لذا باید بهشت‏‎ ‎‏را به باغ و درخت و قصر وسبزه تعریف نمایند و تو چون چیزی ندیده و نسبت به‏‎ ‎‏عالم باطن کوری، می گویی: درخت بهشت، مانند این درخت بید است منتها قدری‏‎ ‎‏بزرگ تر و سبزتر، بوی سیبش قدری زیادتر و رنگ آن قدری سرخ تر است. این است‏‎ ‎‏که مثل آن کور می گویی: من شیر برنج نمی خواهم.‏

‏به خلاف اینکه بدانی باغ است، اما چه باغی! و درخت و سیب است، اما چه‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 223

‏درخت و سیبی! و حورالعین است، اما نه مثل این زنهای دنیا که مختصری چاق تر و‏‎ ‎‏سفیدتر و جوان تر از آنها باشد.‏

‏و همچنین اگر در مقابل کسی که چشم حق بین ندارد از حرارت روز قیامت سخن‏‎ ‎‏بگویند، می گوید: از هوای تابستان اینجا قدری گرم تر است. و اگر از مار و عقرب‏‎ ‎‏سخن به میان آورند، قد آنها را قدری زیادتر از قد مار و عقرب دنیا تصور می نماید.‏

‏از اینجاست که چون کوریم، معرف چاره ای نداشته باید آن وجود کامل را با شتر‏‎ ‎‏معرفی کند: ‏‏«‏أفَلاَ یَنْظُرُونَ إلَی الإ بِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ‏»‏‎[3]‎‏ یا اینکه بگوید: ‏‏«‏ألَمْ تَرَ أنَّ اللّٰهَ‎ ‎خَلَقَ السَّمـٰوَاتِ وَالْأرْضَ‏»‏‎[4]‎‏ پیامبر در مقام تعریف خداوند با جماعتی که جز ابل‏‎ ‎‏ندیده و جز با آن افت و خیز نداشته اند چه کند؟ البته باید خدا را برای آنها به این نحو‏‎ ‎‏معرفی نماید.‏

‏و این چقدر تفاوت دارد با آن تعریفی که فرمود: ‏‏«‏ألَمْ تَرَ إلَی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ‎ ‎الظِّلَّ‏»‏‎[5]‎‏ یا در آیات اول سورۀ حدید و آخر سورۀ حشر می فرماید: ‏‏«‏هُوَ الْأوَّلُ وَالاْخِرُ‎ ‎وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ‏»«‏‏وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ مَا کُنْتُمْ‏‏»‏‎[6]‎‏ ‏‏«‏‏هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاَ إلٰهَ إلاَّ هُوَ عَالِمُ‏‎ ‎الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاَ إلٰهَ إلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ‎ ‎السَّلاَمُ الْمُؤمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللّٰهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللّٰهُ‎ ‎الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأسْمَاءُ الْحُسْنَی‏»‏‏.‏‎[7]‎

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 224

  • )) رجوع کنید به: شفا، بخش الهیات، ص 318ـ320؛ شرح اشارات، ج 2، ص 36ـ47؛ التحصیل، ص 312ـ320.
  • )) رجوع کنید به: اسفار، ج 2، ص 35ـ36.
  • )) غاشیه (88): 17.
  • )) ابراهیم (14): 19.
  • )) فرقان (25): 45.
  • )) حدید 57: 3ـ4.
  • )) حشر (59): 22ـ24.