حقیقت نوع فصل اخیر آن است
اصل زمینۀ اشیاء در عالم طبیعت و شالودۀ موجودات عالم طبیعت، یعنی وجود ضعیف هیولای اُولی که مشائین آن را اثبات نموده اند، صرف القوه است که در سایۀ تربیت نورالانوار و افاضۀ فیاض علی الاطلاق، از مرتبۀ ضعف ترقی کرده، به تدریج رو به قوت و فعلیت گذاشته تا آخرین درجۀ وجود را سیر نموده است. البته انسان به صورت منویت که اصل انسانیت است نظر کرده و از صور و مراحلی که بین آن و بین صورت انسانی است غفلت نموده، یک دفعه به جمال انسانی نگاه می کند و می گوید: حاشا و کلاّ که این، آن باشد.
و همچنین است گیاهی که از زمین سربلند می کند. انسان آن را می بیند که در غایت لطافت و نازکی اندام و سبزی با قدی کوتاه است، بعد از آن مدتی غافل گشته و بعد از چند سال که سراغ آن می رود، چنار قوی وهیکل عظیم الجثه ای را می بیند و می گوید: این کجا و آن کجا!
و هکذا میوه هایی که از داخل شکوفه ها خارج شده و لباس شکوفه را بیرون انداخته، عریان گشته و زیر برگها به رنگ سبز نمایان است بعد از مدتی به رنگ سرخ گلگون گردیده و در این حرکتی که در کیف می کند، کأنّ وجود این لون غیر وجود آن لون اول است. و هر ناظری می گوید: سبزی رفت، سرخی آمد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 218
آیا مطلب از چه قرار است؟ مثلاً در آن چنار که اول نهال تازه ای بوده و حرکات مختلفه ای مانند حرکت در کیف و حرکت در کمّ و حرکت در جوهر کرده است، آیا آن کمّ و مقدار و قد یک سانتی که داشت و به آن حد محدود بود از بین رفته، و این قد را که فعلاً درخت ده متری است، بتمامه از نو پیدا کرده است؟
یا اینکه آن قد یک سانتی باقی است، منتها حد آن مقدار به واسطۀ حرکت در کمّ و بزرگی، تفاوت نموده و زایل و سپری شده ولکن اصل مقدار باقی بوده ولی بعد از آنکه به آن حد محدود بود، ترقی کرده، حد آن وجود و مقدار به حد کاملی متبدل شده است؟
و آیا آن میوه که اول رنگ آن سبز بود، آن رنگ به کلی معدوم شده و رنگ سرخ از نو تولید گردید؟
مخفی نماند که اگر از ترقی ترتیبی غفلت نشود، انسان نمی گوید: وجود این رنگ سرخ غیر از وجود آن رنگ سبز است؛ زیرا اگر انسان نشسته و چشم دقت به تماشای جمال آن میوه بدوزد، می بیند این وجود عرضی، به تدریج ترقی می کند و در هر آنی بعد آنی می گوید: این رنگ همان رنگ است. منتها انسان از ترقی ترتیبی غفلت نموده و بعد از گذشت ترقیات زیادی، چشمش که به آن میوه می افتد می گوید: این جمال گلگون کجا و آن رنگ سبز کجا! و الاّ آن رنگ سبز به رنگ زرد و رنگ زرد به رنگ سرخ تبدل پیدا نموده است. اگر انسان آخرین درجۀ قوت زردی را با اولین درجۀ ضعف سرخی که یک آنی بین آنها فاصله زمانی باشد، تحت نظر قرار دهد، هیچ عاقلی نمی گوید این رنگ جدید، آن رنگ سابق نیست وهکذا در آن رنگ سرخی که مقدار کمی ازضعف ترقی نموده، نمی گوید این غیر رنگ سابق است و همچنین تا برسد به نهایت درجۀ رنگ سرخی که در هر مرتبه اذعان خواهد کرد که این، همان رنگ سابق است.
پس اگر انسان چنین دقتی اعمال کند، یک مرتبه می گوید: این اختلافاتی که به نظر می آید، ظاهری است و بر اثر غفلت است که خیال می شود وجود سبزی معدوم شده و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 219
سرخی موجود دیگری است، بلکه می گوید: یک وجود است که جامع این شتات بوده واین اختلافات مراتب کمال اوست.
و هکذا در آن نهال یک سانتی، اگر مواظب حال آن باشد که همیشه حدی را از دست داده و حد دیگری پیدا می کند و اگر در پای نهال منتظر نشسته و به تماشای قد آن، چشم بدوزد تا آنکه حرکتش از حیث کمّ منقطع گشته و استعداد خودش را از این حیث تکمیل نماید، لابد حکم خواهد کرد قد یک سانتی روز اول، باقی است منتها نقص حدی یک سانتی را که داشته به واسطۀ ترقی از دست داده و کامل شده است. و البته حیث نقص و حد یک سانتی، از آنچه در حقیقت کمّ دخالت دارد، خارج بوده و اصل «ما به هویة الکمّ» باقی است و درخت در حال کمال ده متری جامع اصل آن چیزی است که هویت کمّی روز اول به آن قائم بوده و فقط نقص حدی آن روز ـ که به هیچ وجه در اصل «ما به یتحقق الکمّ» دخالت نداشته ـ از بین رفته است.
و هکذا اگر انسان مادۀ منویت را با علقه در دو نظر جداگانه ببیند و بین آن دو، غفلت زیادی فاصله انداخته باشد، آنها را دو شی ء متباین می بیند؛ که این خون است و رنگ آن سرخ است و آن مایع سفید متعفنی است. ولی اگر ترقیات مادۀ منویت مواظبت شده و اولین درجۀ ضعف علقه گی با آخرین درجۀ قوت منویت، هم دوش هم قرار داده شده و پهلوی هم گذاشته شود، کسی نخواهد گفت: این آن نیست، بلکه حکم به عینیت می کند.
همین طور اگر در سلسلۀ مراتب ترقیات، مواظب بوده و درجۀ بعدی را کمال درجۀ قبل ببینیم، ابداً حکم به مغایرت نخواهیم نمود به نحوی که اگر یک صاحب جمال و انسان کامل شد خواهیم گفت: این طور نیست که نطفه معدوم شده باشد و موجود دیگری متولد گردیده باشد، بلکه او مرتبۀ کمالِ نطفه است.
و قضیه بر همین منوال است اگر قوۀ نامیه ترقی کند؛ که در آخرین مرتبۀ کمالِ قوۀ نامیه، حس لمس ضعیفی تولید می شود، هیچ عاقلی نمی گوید: این لمس بسیار ضعیف غیر از آن نمو است. چون این لمس حرکتی است که چون کمی شدید شده، حرکت
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 220
نموی مشهود گشته است و الاّ نمو هم حرکت بدن و بسط اجزاء اصلیه و دراز شدن قد است، منتها بس که این حرکت ضعیف است، از ما پنهان است. اما اگر قدری ترقی نموده و به اندازه ای که ما آن حرکت را احساس کنیم رسید، گمان می کنیم تازه نفحۀ حرکت لمسی با دم عیسوی در آن دمیده شده است.
وبالجمله: وقتی حرکت آن به حدی که در حقیقت بالاترین مرتبۀ کمال نمو است رسید، در نظر ما مشهود گشته، و حد کمال حرکت به درجه ای می رسد که حرارت باعث بسط وجود آن می شود به طوری که حرکت بسطی آن معلوم و مشهود ماست.
بعد از آنکه حرکت لمسی معلوم گشت و آهسته آهسته شدت گرفت، قوای دیگری که مرتبۀ کمالیۀ قوۀ لمس است، مانند ذائقه و شامه و سامعه ظاهر گشته تا به حد کمال حیوانی می رسد و اگر این مرتبۀ حیوانی هم، حد ناقص خود را از دست داده و رو به ترقی بگذارد، موجود کامل عالم طبیعت، یعنی وجود انسانی خواهد شد.
پس انسان جامع کمالات است؛ به طوری که کمال نباتی و کمال حیوانی و کمال جمادی و کمال معدنی، در اصل حقیقت آن موجود است و یک هویت کامله ای است که فاقد نواقص حدود ماقبل است؛ به گونه ای که یک شی ء بسیط است و آن عبارت از یک پارچه فاقد نقص سلاسل مادون است.
و چون گفتیم در هر مرتبه از ترقی، حقیقت مرتبۀ سابقه تکمیل شده و جهت نقص حدی از بین می رود، پس انسان درمرتبۀ انسانیت به حقایق سلاسل ماقبل و آنچه آنها به آن متقوم هستند، متقوم است، منتها تقوم به حقایق سلسله های قبل در مرتبۀ انسان به گونۀ کامل تری است. بنابراین حقیقت انسانی به صورت اخیرۀ انسانی است لاغیر. و آنچه قبل از این صورت اخیرۀ انسانی است، در اصل حقیقت با او شریک است، منتها با داشتن یک جهت نقصی که از حقیقت «ما به الشی ء» خارج است. و آن جهت نقصی که از حقیقت «ما به الشی ء» خارج است، در مقام تعریف شی ء ذکر می شود؛ زیرا مرتبۀ حقیقت، با آن نقص و حد، خوب معلوم می شود.
پس اگر انسان غفلت نکند، بیش از یک وجود نمی بیند و قائل به مغایرت نمی شود.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 221
مثلاً اگر کسی بچۀ شیرین زبان دو سه ساله ای را که در غایت لطافت بدن و نازکی اندام است و گلگون و خوش قد و خوش جمال است و مانند نهالی نو در نخلستان هنگام بهار، تر و تازه دارای قد کوچک و تن لطیف است، دیده باشد و سپس آن بچه به سفری دور و دراز برده شده باشد و بعد از شصت یا هفتاد سال برگردد و او ببیند که آن بچه مردی خمیده قامت، کمان قد گشته، پوست جبین او خم اندر خم شده و مژگان و ابرو و موی سرش چون کافور و برف زمستان سفید گردیده، بدنش خشن و صدایش کلفت گشته است، چنان این وضعیات متغایر به نظرش می آید که اگر حجت علمی قائم نباشد که اینکه می بینی همان چشم شهلا و ابرو و مژگان مشکین و قد و قامت راست است که دیده بودی، هرگز باورش نمی شد که این، آن باشد.
ولی اگر کسی هر روز با این طفل در یک جا بوده و هر صبح و شب جمال و منظرۀ طفل در معرض دید و محل نظر او باشد، ابداً به این تغیرات التفات نداشته وبدون اینکه مغایرتی ببیند، یک هویت می بیند.
پس معلوم شد که آن قوۀ محض، یعنی هیولی است که در یک درجۀ ترقی عین صورت جسمیه است، و همین طور تا آخرین درجه اوست و یک وجود است که جامع شتات و عوارض است؛ بدون انعدام و انوجادی.
مثال دیگری که مقرّب مطلب و تنبیهی برای اثبات آن است؛ گرچه سیر در آن برعکس ما نحن فیه از ترقی رو به تنزل است، این است: نوری که در اطراف جرم کرۀ خورشید است هزاران درجه حرارت و نورانیت دارد و از شدت نور، چشمی را یارای نگاه به آن نیست و اما این نوری که در این عالم تنزل نموده در مرتبۀ ضعیفه است ولی به ظلمت آمیخته نبوده، بلکه «ما به حقیقة النوریه» در آن ضعیف است. مثلاً دو درجه قوۀ نوریه و قوۀ حرارت دارد. پس اصل حقیقتی که قوام نور به آن است در هر دو یکی است. دو درجه بودن این نور، در حقیقت آن داخل نیست، تا گفته شود: این حد دو درجه ای در آن نور اطراف شمس نیست و حقیقت این نور غیر از حقیقت آن نور است. بلکه این حد دو درجه، از حقیقت این نور خارج بوده و نقص اوست. پس آنچه
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 222
این نقص در او نیست واجد عین آن چیزی که حقیقت این نور ضعیف وابسته به اوست نیز هست، ولی با کمال زائدی. منتها در مقام معرفی مرتبۀ نازل ولو آن نقص حدی در حقیقت داخل نیست، ولی چون معرفی وجود آن مرتبه بدون آن نقص حدی ممکن نیست؛ لذا ناچار آن جهت خارج از حقیقت، یعنی آن تکه از وجود را در حد داخل می نمایند، در صورتی که از آن خارج است.
این است که چون فیلسوف به حقیقت اشیاء نظر دارد بر خلاف اهل منطق می گوید: تعریف شی ء به فصل اخیر آن، تعریف تام است و تعریف شی ء به جنس و فصل آن، تعریف ناقص است.
زیرا آنچه در تعریف اخذ می شود خارج از محدود و زیاده بر آن است. الاّ اینکه چون ما چشم حقیقت بین پیدا نکرده و به حاق حقایق نرسیده ایم، کوریم؛ لذا باید به این نحو تعریف شود. چنانکه کوری که هیچ چیزی تماشا نکرده بود شنیده بود: شیر برنج. از کسی سؤال کرد شیر برنج چیست؟ بیچاره چون دید او برنج و شیر ندیده تا بگوید آنها را مخلوط کرده می پزند، شیر برنج درست می شود، ناچار گفت: شیر برنج در سفیدی مانند گردن غاز است. گفت: گردن غاز چیست؟ چون دید نمی تواند آن را تعریف کند آرنج خود را به دست کور داد و گفت: گردن غاز به این می ماند. کور بیچاره تصور کرد که شیر برنج مثل گردن غاز است وگردن غاز مثل این بازو است، پس شیر برنج مثل این بازو است، گفت: من شیر برنج نمی خواهم.
پس مطلب از این قرار است: چون ما چشم حق بین پیدا نکرده ایم؛ لذا باید بهشت را به باغ و درخت و قصر وسبزه تعریف نمایند و تو چون چیزی ندیده و نسبت به عالم باطن کوری، می گویی: درخت بهشت، مانند این درخت بید است منتها قدری بزرگ تر و سبزتر، بوی سیبش قدری زیادتر و رنگ آن قدری سرخ تر است. این است که مثل آن کور می گویی: من شیر برنج نمی خواهم.
به خلاف اینکه بدانی باغ است، اما چه باغی! و درخت و سیب است، اما چه
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 223
درخت و سیبی! و حورالعین است، اما نه مثل این زنهای دنیا که مختصری چاق تر و سفیدتر و جوان تر از آنها باشد.
و همچنین اگر در مقابل کسی که چشم حق بین ندارد از حرارت روز قیامت سخن بگویند، می گوید: از هوای تابستان اینجا قدری گرم تر است. و اگر از مار و عقرب سخن به میان آورند، قد آنها را قدری زیادتر از قد مار و عقرب دنیا تصور می نماید.
از اینجاست که چون کوریم، معرف چاره ای نداشته باید آن وجود کامل را با شتر معرفی کند: «أفَلاَ یَنْظُرُونَ إلَی الإ بِلِ کَیْفَ خُلِقَتْ» یا اینکه بگوید: «ألَمْ تَرَ أنَّ اللّٰهَ خَلَقَ السَّمـٰوَاتِ وَالْأرْضَ» پیامبر در مقام تعریف خداوند با جماعتی که جز ابل ندیده و جز با آن افت و خیز نداشته اند چه کند؟ البته باید خدا را برای آنها به این نحو معرفی نماید.
و این چقدر تفاوت دارد با آن تعریفی که فرمود: «ألَمْ تَرَ إلَی رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ» یا در آیات اول سورۀ حدید و آخر سورۀ حشر می فرماید: «هُوَ الْأوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»«وَ هُوَ مَعَکُمْ أیْنَ مَا کُنْتُمْ» «هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاَ إلٰهَ إلاَّ هُوَ عَالِمُ الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ هُوَ الرَّحْمٰنُ الرَّحِیمُ * هُوَ اللّٰهُ الَّذِی لاَ إلٰهَ إلاَّ هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلاَمُ الْمُؤمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ سُبْحَانَ اللّٰهِ عَمَّا یُشْرِکُونَ * هُوَ اللّٰهُ الْخَالِقُ الْبَارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأسْمَاءُ الْحُسْنَی».
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 224