مقصد اول امور عامّه

تتمیم: حقیقت شی‌ء به صورت اخیره آن است

تتمیم: حقیقت شی ء به صورت اخیرۀ آن است

‏مفاهیمی که از خارج انتزاع می شود دارای اقسامی است:‏

‏گاهی یک مفهوم از افراد متعدد انتزاع می شود، مانند مفهوم انسان که قابل انتزاع از‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 224
‏زید و عمرو و بکر است؛ که هر یک وجودی منحاز از دیگری دارد.‏

‏و گاهی دو مفهوم از دو شیئی که در وجود متحدند انتزاع می گردد، مانند انتزاع‏‎ ‎‏بیاض و انتزاع جسم از دو چیزی که در یک وجود متحدند. و گاهی مفاهیم متعدده از‏‎ ‎‏یک موجود بسیط من جمیع الجهات انتزاع می شود.‏

‏چنانکه سابقاً گفتیم: انتزاع مفهوم واحد از اشیاء متکثره محال است، ولکن عکس‏‎ ‎‏آن کلیت نداشته، بلکه مفاهیم متکثره از شی ء واحد بسیط انتزاع می گردد و ممکن‏‎ ‎‏است که واحد بسیط «مع وحدته» محل انتزاع مفاهیم متکثره باشد چنانکه اثبات‏‎ ‎‏نمودیم که یک اصل اصیل در عالم نمود دارد و آن حقیقت نوریۀ وجودیه است که‏‎ ‎‏صفحۀ عالم از نور آن پرگشته و غیر از وجود چیزی نیست و منشأ آثار و خیرات وجود‏‎ ‎‏است؛ زیرا در عالم غیر از وجود چیزی نیست، پس چیزی که از عدمیات است‏‎ ‎‏نمی تواند منشأ خیرات گردد، بنابراین منشأ آثار و کمالات حقیقت وجود است، پس‏‎ ‎‏این خیرات و برکات حقِ طلق وجود است.‏

‏با اینکه گفتیم: یک حقیقت درعالم هست و محال است چیز دیگری غیر آن باشد؛‏‎ ‎‏در نتیجه برکات از اوست و او بسیط است، ولی این حقیقت صاحب مراتب است،‏‎ ‎‏پس وجودی که اکمل و اشد است، باید جامع جمیع کمالات باشد به طوری که اگر‏‎ ‎‏فاقد یک کمالی باشد، نقصان لازم می آید، بنابراین یک هویت بسیطه «مع وحدته»‏‎ ‎‏منشأ انتزاع مفاهیم کمالیه است.‏

‏والحاصل: مفاهیم نسبت به یکدیگر در عالم دارای دو قسم می باشند:‏

‏بعضی با بعضی متخالف و متقابل و متضادند، مانند مفهوم بیاض و مفهوم سواد.‏‎ ‎‏این گونه مفاهیم از یک شی ء واحد من جهة واحده و من حیثیة واحده انتزاع نمی شود.‏‎ ‎‏انتزاع مفهوم سواد و مفهوم بیاض، هر دو از حیثیت اسودیت چشم محال است و‏‎ ‎‏همچنین انتزاع مفهوم مقابل بیاض، یعنی سواد از عین چیزی که از آن مفهوم بیاض‏‎ ‎‏انتزاع می شود «مع وحدته و بساطته» محال است.‏

‏قسم دیگری از مفاهیم نسبت به یکدیگر توافق داشته و تضاد ندارند، بلکه همۀ‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 225
‏آنها جهت کمالی هستند، مانند مفهوم علم و اراده و قدرت و حیات که کمالات هستند.‏

‏هر یک از این مفاهیم که ازمثل انسان ـ که شیئی مرکب است ـ انتزاع می شود، منشأ‏‎ ‎‏علی حده دارد، مثلاً مفهوم قدرت انسانی از آن حیثیت اعصابی که محل ظهور نفس‏‎ ‎‏است، یعنی رگها و اعصاب، انتزاع می گردد وعلم از مظهر ادراک که در دماغ است،‏‎ ‎‏انتزاع می شود.‏

‏شاهد بر اینکه محل انتزاع اینها در انسان متمایز است این است که: در علم طب‏‎ ‎‏ثابت شده که در مغز انسانی شعباتی است که هر یک از قوای انسان از آن شعبه‏‎ ‎‏منشعب است؛ به طوری که اگر صدمه ای به آن سرچشمه اصابت کند، آن رشتۀ‏‎ ‎‏انشعاب تعطیل می گردد.‏

‏پس انتزاع مفاهیم متعدده از انسان، با تعدد منشأ انتزاع است و چون انسان مرکب‏‎ ‎‏است از هر خصوصیتی از آن و به اعتبار هر عضوی و جزئی، مفهومی مانند مفهوم‏‎ ‎‏عالم و مفهوم قادر انتزاع می شود.‏

‏ولکن این مفاهیم متوافقۀ کمالیه از یک وجود بسیط جامع کمالات انتزاع می گردد؛‏‎ ‎‏از عین آن حقیقت و هویت مقدسه ای که از آن مفهوم عالم انتزاع می شود مفهوم قادر‏‎ ‎‏انتزاع می گردد و از عین آن حقیقتی که از آن مفهوم عالم و قادر انتزاع می شود، مفهوم‏‎ ‎‏مرید و حی و هکذا تا آخر اوصاف کمالیه انتزاع می گردد. و الاّ اگر مفاهیم کمالیه از‏‎ ‎‏ذات اقدس «مع بساطته» انتزاع نشود، ترکیب لازم می آید، پس مفاهیم متعددۀ‏‎ ‎‏متوافقه ای را که واجد جهت کمالی است، می توان از یک حیثیت انتزاع نمود.‏

‏پس ثابت شد که انتزاع مفاهیم متعددۀ متوافقه از یک حقیقت بسیطۀ واحده‏‎ ‎‏جایز است.‏

‏حال به ما نحن فیه می آییم، البته عبارتی که ذکر شد مربوط به علم الهی بود که‏‎ ‎‏در امور عامه از حال اشیاء تفتیش می شود و اکنون محل گفتگوی ما این است‏‎ ‎‏که صورت اخیره، شیئی است که «مع بساطته و وحدته» جامع جمیع کمالات نازله‏‎ ‎‏و مراتب ناقصه است و با اینکه حقیقتی بسیط است آنچه منشأ انتزاع مفاهیم‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 226
‏متعدده است در آن منطوی است.‏

‏پس با اینکه صورت اخیره بسیط است «مع بساطته» جامع کمالات نازله به نحو‏‎ ‎‏اعلی و اشدّ و به نحو اکمل و ابسط است. مثلاً سیب که در زمان طفولیت به رنگ زرد‏‎ ‎‏است حقیقتی است که این رنگ به آن حقیقت قائم است. ولکن این حد به گونه ای‏‎ ‎‏مقوم محدود است که چون موجب نقصان است دارای حقیقت نیست. نه اینکه حد‏‎ ‎‏وجود و نقصان چیزی باشد و آن حقیقتی که این لون به آن متقوم است چیز دیگری‏‎ ‎‏باشد و مجموع آنها رنگ زرد فعلی را تشکیل داده باشد. پس اگر فرض کنیم که سیب‏‎ ‎‏از این مرتبۀ ضعف زردی ترقی نموده تا به رنگ سرخ کامل رسیده، می توان گفت این‏‎ ‎‏رنگ سرخ فعلی جامع تمام آن رنگهاست به طوری که در کمال بساطت و وحدت‏‎ ‎‏همۀ آنهاست و «مع وحدته» به نحو اعلی و اشد تمام کمالات مراتب سابقه است و با‏‎ ‎‏یک نظر دیگر می توان گفت غیر آنهاست.‏

‏اما اگر بگوییم یک وجود است و با هویت بسیطۀ خود، عین مراتب است، منتها این‏‎ ‎‏تکۀ وجود سابقاً ضعیف بود به خاطر اینکه حد ناقص، آن را ناقص کرده بود فعلاً‏‎ ‎‏همان وجود است با فقدان آن فقدانات، حرف صحیحی نیست. زیرا معلوم است‏‎ ‎‏فقدان امر عدمی است و به هیچ وجه در تقوم شی ء دخالت ندارد. آنچه شی ء به او‏‎ ‎‏متقوم است، امر وجودی است، نه اینکه عدم و وجود جمع شده و یک مرکبی که‏‎ ‎‏حقیقت آن مرکب ازعدم و وجود است، تشکیل می دهند.‏

‏و به عبارت دیگر: نور ضعیفی که در این نشئه می بینیم در مقابل نوری که در‏‎ ‎‏اطراف جرم آفتاب است، از ضعف و چیز دیگری مرکب نیست؛ زیرا ضعف، امر‏‎ ‎‏عدمی است و شی ء نمی تواند به امر عدمی متقوم باشد، بلکه آنچه این نور به آن متقوم‏‎ ‎‏است اصل ذات است به طوری که ضعف در تقوم آن دخالت ندارد. بلکه حد آن است‏‎ ‎‏و حد الشی ء از حقیقت شی ء خارج است.‏

‏والحاصل: دو درجه بودن در حقیقت نور داخل نیست، بلکه حقیقت نور آن است‏‎ ‎‏که تعینش به دو درجه بودن است. و همچنین نور قوی، این طور نیست که نور یک‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 227
‏چیزی باشد و قوت چیز دیگری که داخل در حقیقت اوست، بلکه نور قوی «مع‏‎ ‎‏بساطته» جامع کمال و هویت آن نور ضعیف است «مع زیادةٍ» و حقیقت نوریت در نور‏‎ ‎‏قوی به نحو اعلی وجود دارد.‏

‏بنابراین: قوه ـ یعنی هیولی که مرتبۀ ضعیفۀ وجود است ـ با حرکت جوهریه‏‎ ‎‏حرکت کمالی کرده و از نقص رو به بالا می رود. در این حرکت حد آن وجود ناقص که‏‎ ‎‏به هیچ وجه دخالت در حقیقت آن ندارد، از بین می رود. همان قوه بعد از آنکه با‏‎ ‎‏حرکت جوهریه آن حد را شکسته و رو به بالا گذاشت، حد آن مرتبه زایل شده و آن‏‎ ‎‏قوه کامل تر می شود، یعنی صورت جسمیه به خود می گیرد و در عین حال همان‏‎ ‎‏هیولاست که فعلیت به خود گرفته و به صورت جسمیه متبدل گشته است و جسم که‏‎ ‎‏مرتبۀ کمال است دارای کمال مرتبۀ نازله با کمال زایدی است؛ لذا می توان گفت: این‏‎ ‎‏شی ء بسیط همان هیولاست که به این مرتبه رسیده است.‏

‏و هکذا اگر از صورت جسمیه به صورت عنصریه ترقی کرد فاقد آن فقدانی که در‏‎ ‎‏مرتبۀ جسمیه داشت، می شود. و آن فقدان و نقصان در حقیقت آن صورت جسمیه‏‎ ‎‏داخل نبوده تا با زوال او، صورت جسمیه زایل گردد. پس در این مرتبه که فاقد آن‏‎ ‎‏فقدان گشته از حقیقت آن چیزی کم نشده است، بلکه همان حقیقت است با وجدان‏‎ ‎‏کمال زایدی.‏

‏و همچنین اگر صورت عنصریه که حد وجود و فقدان کمال فوق است ترقی کرده‏‎ ‎‏و به صورت نامیه رسید، فاقد فقدان مرتبۀ سابقه می شود. و آن فقدان امر عدمی بوده و‏‎ ‎‏به هیچ وجه در تقوم آن، دخالت نداشته است.‏

‏و هکذا اگر با حرکت جوهریه به صورت حیوانیت و سپس به صورت انسانی رسید.‏‎ ‎‏پس آن صورت شریفۀ انسانی «مع بساطته» جامع کمالات مراتب نازله بوده به طوری که‏‎ ‎‏اگر بتوان با قوت و زور، نفس ناطقۀ انسانی را از صورت جسمیه و نامیه و عنصریه و‏‎ ‎‏حیوانیه جدا نمود، جامع تمام آن صور کمالیه خواهد بود. بنابراین صورت انسانی «مع‏‎ ‎‏بساطته و وحدته» جسم، عنصر، نامی و حیوان است بدون اینکه ترکیب لازم آید.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 228
‏والحاصل: انتزاع آن عنوانات و مفاهیم از حیث حدود و فقدانات بوده، در صورتی‏‎ ‎‏که آن فقدانات از حقیقت خارج است. پس در حرکت و سیر تکاملی هیولی، یک‏‎ ‎‏وجود ضعیف رو به ترقی گذاشته و در این سیر تکاملی آنچه مقوم حقیقت اوست،‏‎ ‎‏قوت گرفته و شدت یافته و از ناتوانی و ضعف رو به توانایی و قوت می گذارد به‏‎ ‎‏طوری که ضعف و قوت داخل در حقیقت آن نیست. منتها حقیقت در حال ضعف و‏‎ ‎‏فقدان کمال، به اسمی موسوم است. و همین طور ضعف سپری شده تا به قوت‏‎ ‎‏می رسد و جوهری که اصل آن حقیقت است حرکت کرده و آن جوهر «فی جوهره» در‏‎ ‎‏هر مرتبه از حرکت، زیاد و قوی می شود. پس حقیقت واحدۀ مستمره ای از نقص رو به‏‎ ‎‏کمال گذارده است.‏

‏والحاصل اینکه: یک هویت و حقیقت در حاشیۀ وجود در منتهای دوری از شمس‏‎ ‎‏حقیقی و منبع نور وجود است و آخرین منزل شعاع شمس وجود است به طوری که‏‎ ‎‏اگر یک قدم دیگر دور شود، شعاع شمس وجود به آنجا نمی رسد. این آخرین درجۀ‏‎ ‎‏شعاع وجودی در غایت ناتوانی و ضعف ـ مانند مریضی که گرفتار بلای درد فراق و‏‎ ‎‏عشق دوست است ـ تمام قوایش را از دست داده، فقط به امید وصل یار رمقی پیدا‏‎ ‎‏نموده و حرکت می کند. این شعاع پیوسته به طرف مبدأ جمع شده و هرچه به آن طرف‏‎ ‎‏حرکت می کند، روشن تر شده تا به بالای افق عالم طبیعت که مرتبۀ انسانیت است،‏‎ ‎‏می رسد. البته در این مرتبه یک هویت نوریه است که بعد از آنکه متشتت و ناتوان و‏‎ ‎‏ضعیف بود، اکنون جمع و قوی گشته است و در این حال قوت، جامعِ تمام کمالاتی‏‎ ‎‏است که در حال تفرق، منبسط و منتشر بوده است به طوری که اگر یک قوۀ عزرائیلیۀ‏‎ ‎‏نازعه بتواند او را از آن مراتب نزع کند، او «مع وحدته و بساطته» جامع تمام کمالات آن‏‎ ‎‏مراتب خواهد بود.‏

‏باز مطلب را در ضمن یک مثال عرفی توضیح می دهیم؛ گرچه آن مثال عین ممثل‏‎ ‎‏نبوده ولکن از جهتی مقرب است: قطرات بارانی که از آسمان به طرف دریا می آید، در‏‎ ‎‏ضمن راه محدود به حدی است که صورت قطره است. تحدید در این حدی است که‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 229
‏فقدان سعۀ وجود است و صغر حجم در حقیقت این قطره که فاقد کمال وجودی‏‎ ‎‏است، داخل نبوده و صورت مائیه مقوم اوست، ولکن این فقدانات را داشته تا وارد‏‎ ‎‏بحر شده و حد وجود آن به هم بخورد. گرچه حقیقت مائیۀ خود را گم نمی کند، و بحر‏‎ ‎‏جامع حقیقت مائیۀ اوست «مع زیادةٍ».‏

‏همچنین اگر هیولی و قوۀ محض وارد بحر جسمیت شود، حقیقت وجودیه اش‏‎ ‎‏باقی است و تنها آن حد از دست می رود. و هکذا اگر این صورت جسمیه به حرکت‏‎ ‎‏جوهریه حرکت کرده و وارد بحر عنصریت شود. و همچنین تا وارد بحر انسانیت‏‎ ‎‏گردد که تمام حقایق در این بحر موجود است، اما به طوری که این بحر فاقد فقدانات‏‎ ‎‏آنهاست.‏

‏پس فقداناتی که در مراتب نازله است، در نفس بسیط انسانی نیست و ما گفتیم‏‎ ‎‏شی ء به آنچه اصل جوهر اوست، متقوم است، نه اینکه مرکب از اصل جوهر و‏‎ ‎‏فقدانات باشد. مثلاً نور، به حیثیت نوریه متقوم است، نه اینکه مرکب از حیثیت نوریه‏‎ ‎‏و فقدان چیزهای دیگر باشد و الاّ لازم می آید، مرکب از فقدانات غیر متناهی باشد.‏

‏چون اگر گفتیم ماء مرکب از صورت مائیه و فقدان صورت ترابیه و فقدان صورت‏‎ ‎‏ناریه و فقدان صورت علقیه است، این محذور لازم می آید.‏

‏بنابراین اگر بخواهیم شی ء را تعریف نماییم، باید به آن صورت اخیره که کمال اتمّ‏‎ ‎‏اوست تعریف کنیم، و الاّ اگر بخواهیم از آن مراتبی که در حد نقصان است به جهت‏‎ ‎‏معرفی وجودی که در مرتبۀ خاصه قرار گرفته  و ضعف دارد، مفهومی انتزاع نماییم،‏‎ ‎‏آن را از حاقّ خود آن ذات انتزاع می کنیم؛ نه اینکه حد هم جزء منشأ انتزاع باشد، بلکه‏‎ ‎‏به ملاحظه حد و نقصان ذات، مفهوم از خود ذات انتزاع می شود.‏

‏والحاصل اینکه: با ملاحظۀ حد، عنوانی از خود ذات انتزاع می نماییم تا آن عنوان‏‎ ‎‏در آن مرتبه، معرف ذات باشد. اگر این عناوین و مفاهیم را در تعریف وجود در مرتبۀ‏‎ ‎‏کمال داخل نماییم، از باب لا علاجی است و الاّ فقدانات در حقیقت فعلیه داخل نیست.‏

‏پس اگر در مقام تعریف انسان بگوییم: جوهر، جسم، عنصری، نامی، حیوانی،‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 230
‏ملکوتی، ناطق، فقدانات را داخل کرده ایم، در صورتی که ناطق در تعریف کفایت کرده‏‎ ‎‏و «مع وحدته» جوهر و جسم و عنصر و نامی و حیوان است.‏

‏و اما برای اینکه شیئیت شی ء به صورت آن است نه به مادۀ آن، باز یک قضاوت‏‎ ‎‏عرفی که مورد حکومت عقل و قضاوت تمام شرایع و مذاهب هم هست، انجام‏‎ ‎‏می دهیم:‏

‏اگر یک هستۀ خرمایی باشد، کسی به آن فعلاً نخله نمی گوید و صرف اینکه مدتها‏‎ ‎‏بعد، این هسته زیر خاک خواهد رفت و یک تنۀ نخلۀ عظیم الجثه خواهد شد در هیچ‏‎ ‎‏مذهبی مجوز اینکه به این هسته نخله بگویند، نیست. و هکذا اگر یک نخلۀ‏‎ ‎‏عظیم الجثه ای باشد که در او استعداد خاک شدن و خاکستر شدن هست، این استعداد،‏‎ ‎‏هیولایی است که اشراقیین‏‎[1]‎‏ و متکلمین‏‎[2]‎‏ آن را قبول نداشته و در شی ء وراء صورت‏‎ ‎‏فعلیه، به هیولی قائل نبوده ولی مشائین آن را به نحوی از برهان اثبات کرده اند.‏‎[3]‎‏ ولکن‏‎ ‎‏باز صرف قوه و استعداد است، و حقیقت شی ء به استعداد نبوده، بلکه به صورت فعلیه‏‎ ‎‏است. تقوم این نخله که دارای صورت فعلیه شجریه است، به این صورت است نه به‏‎ ‎‏آن استعداد. این است که کسی به این نخله خاکستر نمی گوید، و حال آنکه اگر شیئیت‏‎ ‎‏شی ء به ماده و استعداد بود، لازمه اش این بود که گفتن خاک به آن صحیح باشد.‏

‏پس این جسم به آن صورت جسمیه و به آن مقدار طول و عرض و عمق قائم‏‎ ‎‏است؛ به طوری که ماده برکنار و اجنبی از حقیقت جسمیه است و جسمیت شی ء به آن‏‎ ‎‏صورتی است که مشتمل بر مقادیر ثلاثه است؛ به طوری که اگر بیرون کردن آن اجنبی‏‎ ‎‏و غریب از حقیقت جسمیه ممکن بود، در جسمیت خالص می شد، و مادامی که آن‏‎ ‎‏اجنبی و غریب هست، در جسمیت خالص نیست. لذا تمام اجسام این عالم طبیعت،‏‎ ‎‏مخلوط بوده و در جسمیت خالص نیستند به طوری که چیز دیگری نباشد. لذا اگر یک‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 231
‏قوۀ عزرائیلیه ماده و هیولی را از صورت جسمیه نزع کند، جسم در جسمیت خالص‏‎ ‎‏خواهد شد.‏

‏پس معلوم شد که شیئیت شی ء به صورت آن است نه به ماده اش. و صورت هر‏‎ ‎‏اندازه حرکت کند، صورت اخیر مناط خواهد بود. و این عالم، عالم تکمیل استعدادات‏‎ ‎‏است، هرکس را قوۀ رحمانی است تکمیل شده و به صورت مقدسۀ ملکوتی می رسد‏‎ ‎‏و هر کس را که روح غیر مقدسۀ شیطانی است به طرف شیطان حرکت نموده و در آن‏‎ ‎‏استعدادی که دارد، تکمیل می شود. از اینجا معنای حدیث شریف: ‏‏«الدنیا مزرعة‏‎ ‎‏الآخرة»‏‎[4]‎‏ معلوم می شود. بذر تا در مزرعه است استعدادش تکمیل می گردد، ولی بعد‏‎ ‎‏از آنکه آن را از مزرعه بیرون آوردند، تکمیل استعداد تمام گشته و راه ترقی به روی او‏‎ ‎‏بسته می شود؛ چون نسبت به هر چیزی که استعداد داشت، آن را طی نموده است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 232

  • )) حکمة الاشراق، در مجموعۀ مصنفات شیخ اشراق، ج 2، ص 74ـ82.
  • )) کشف المراد، ص 150؛ شرح مواقف، ج 7، ص 33ـ46؛ شرح مقاصد، ج 3، ص 53 ـ 78.
  • )) شفا، بخش الهیات، ص 318ـ320؛ شرح اشارات، ج 2، ص 36ـ47؛ التحصیل، ص 312ـ320.
  • )) عوالی اللئالی، ج 1، ص 267، حدیث 66؛ علم الیقین، ج 1، ص 347.