مقصد اول امور عامّه

چگونگی حصول تشخّص

چگونگی حصول تشخّص

‏ ‏

‏مفاهیم کلی بوده وهیچ مفهومی نیست که کلی نباشد و اینکه گفته اند: «المفهوم ان‏‎ ‎‏امتنع فرض صدقه علی کثیرین فجزئی»‏‎[1]‎‏ اگر مراد آنها مفهوم زید است، این مفهوم‏‎ ‎‏کلی است. این است که می گوییم: «زید إمّا موجودٌ و إمّا معدومٌ». و اگر مراد آنها از زید،‏‎ ‎‏زید خارجی است پس دیگر مفهوم نیست.‏

‏و بالجمله: مفهوم، کلی بوده وهمیشه بالنظر الی ذاته، قابل صدق بر کثیرین است.‏‎ ‎‏پس هر چه مفهوم را تقیید نموده و کلی را به کلی ضمیمه نماییم، ابداً مفهوم از کلیت‏‎ ‎‏خارج نمی شود. اگر هزار قید آورده و با هزار زنجیر پای مفهوم را ببندیم، باز کلی‏‎ ‎‏خواهد بود. منتها گاهی به واسطۀ زیادت قید، دایرۀ صدق مفهوم تضییق می گردد تا کار‏‎ ‎‏به جایی رسیده که بیش از یک فرد در خارج پیدا نشود. مثلاً اگر گفتیم: انسان ابیض‏‎ ‎‏قمی هاشمی ابن عمرو، یک دفعه می بینی بیش از یک فرد ندارد. این است که هر‏‎ ‎‏مفهومی بالنظر الی الذات قابل صدق بر کثیرین است؛ گو اینکه بالنظر به جهات دیگر‏‎ ‎‏بیش از یک فرد ممکن التحقق نباشد. لذا مفهوم واجب الوجود، بالنظر الی ذات‏‎ ‎‏المفهوم کلی و قابل انطباق بر کثیرین است، الاّ اینکه چون ذات واجب الوجود ذاتی‏‎ ‎‏غیر محدود و لا یتناهی است، ذات فرد از اینکه فرد دیگری از مفهوم، متحقق گردد ابا‏‎ ‎‏دارد؛ چون لازم می آید بین آنها حدی باشد و حد با لامتناهی متناقض است.‏

‏والحاصل: مفاهیم بالنظر به ذواتشان، از صدق بر کثیرین ابا نداشته مادامی که پای‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 254

‏وجود در بین نباشد، پس آنچه می تواند مفهوم را مقید نموده تا قابل صدق بر کثیرین‏‎ ‎‏نباشد، وجود است که مساوق با تشخص است.‏

‏پس چنانکه گفتیم: ضمّ مفهومی به مفهوم دیگر موجب نمی گردد که ماهیت و‏‎ ‎‏مفهوم از صدق بر کثیرین ابا داشته باشد؛ گرچه دایرۀ صدق آن تضییق می گردد.‏

‏این معنی ظاهراً خلاف آن حرفی است که بعضی گفته اند که ضمّ مقولات تسعه به‏‎ ‎‏جوهر، موجب تشخص است.‏‎[2]‎

‏مثلاً جوهر متکیف به کیف کذا، و متکمّم به کمّ کذا، و واقع در مکان کذا، و حاصل‏‎ ‎‏در زمان کذا، و همین طور تا اینکه بر یک فرد مخصوصی منطبق می شود.‏

‏ولیکن اگر این سخن از حکیمی صادر شده باشد، یقیناً باید گفت مراد وی این‏‎ ‎‏است که اینها امارات و حاکی از تشخص هستند، نه اینکه نفس تشخص باشند.‏

‏و اگر این حرف از عامی صادر شده باشد، به مطلب نرسیده است؛ زیرا تشخص‏‎ ‎‏مساوق با وجود است. مفهوم وجود و مفهوم تشخص متغایر بوده ولی مصداق آنها‏‎ ‎‏یکی است. چنانکه علم و قدرت و حیات و اراده و وجود و تشخص ولو مفاهیم‏‎ ‎‏متکثره اند، و بین آنها ترادف نیست که همه از یک مفهوم حکایت کنند، الاّ اینکه همۀ‏‎ ‎‏این مفاهیم متکثره دارای یک فرد و مصداقند.‏

‏پس اگر ماهیات ـ یعنی جوهر و کیف و کمّ و اَیْن و اضافه ـ به یکدیگر ضمیمه‏‎ ‎‏گردند، حاکی از تشخص و وجود نیستند. بلکه حدود تکه ای از وجود را بیان می کنند‏‎ ‎‏و به طوری دایرۀ نظر متعلم را تضییق می نمایند که به جایی می رسد که بیش از یک فرد‏‎ ‎‏و یک تکه از وجود در مرکز دایره قرار نمی گیرد و به وسیلۀ این تعریفات و انضمام‏‎ ‎‏کلی به کلی، خط محیط دایره ای دور یک تکه از وجود کشیده می شود به طوری که‏‎ ‎‏اصل وجود از این حد خارج است.‏

‏و این حد و ذات، تشخص اصل وجود را، هیچ گونه بیان نمی کنند به طوری که هر‏‎ ‎‏یک از این حدود حاکی از یک جهت حد، و تضییق کنندۀ اصل دایرۀ وسیع بوده تا آنجا‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 255

‏که اماره بر تشخص و وجود واحد می شود. البته این حدود حاکی از خود ذات وجود‏‎ ‎‏و اصل حقیقت وجود نبوده و حقیقت تشخص نیستند، بلکه امارات و معرفاتِ تکه ای‏‎ ‎‏از وجود بسیط می باشند، به عبارت دیگر اینها تشخص تکه ای از وجودند.‏

‏پس تا اینجا معلوم شد که اینها حاکی از حقیقت وجود و شارح آن نیستند و مفاهیم‏‎ ‎‏اینها خارج از حقیقت وجود است. چنانکه در مورد سایۀ شاخص، اصل حقیقت‏‎ ‎‏شاخص، جزء حقیقت سایه نیست، بلکه حقیقت این وجود، سایه و ظلّ است به‏‎ ‎‏طوری که حقیقت شاخص از ظلّ خارج بوده و ذی الظلّ در حقیقت ظلّ داخل نیست.‏‎ ‎‏بنابراین از اینجا معلوم شد: در مقام تعریف، غیر حقیقت موجوداتی که محدود بوده و‏‎ ‎‏صاحب حد هستند، باید یک حدود و تعاریفی نسبت به اصل ذات آنها باشد و یک‏‎ ‎‏تعاریف و معرفات برای حدود آنها باشد.‏

‏در تعریف اصل وجود به مفاهیمی که متکثرند ولکن مصداق آنها با مصداق مفهوم‏‎ ‎‏وجود واحد است، متوسل می شویم، مثل عالم و قادر وحی و مرید و مدرک که از‏‎ ‎‏مفاهیم کمالیه اند؛ چون وجود عین خیریت و عین قدرت و عین علم و عین اراده است‏‎ ‎‏و در حقیقت کل الکمال است، ما اصل وجود را با مفاهیمی که هر کدام یک نحوه‏‎ ‎‏کمالی را می رسانند تعریف می نماییم. می گوییم: «الله موجود کل الوجود، هو عالم کل‏‎ ‎‏العلم، هو قادر کل القدرة، هو حی کل الحیاة، هو مرید کل الارادة» و چون این وجود‏‎ ‎‏بسیط کامل، بی حد و غیر محدود است؛ لذا دیگر ماهیات و جنس و فصل را که حاکی‏‎ ‎‏از حدودات هستند لازم ندارد. این است که گفتیم وجود ماهیت ندارد، یعنی حد ندارد‏‎ ‎‏چون ماهیات بیان حدود می کنند، فلذا اگر کسی بخواهد وجود را تعریف کند باید با آن‏‎ ‎‏چیزهایی که مفاهیم کمالیه اند، مانند قدرت و علم و حیات و اراده، تعریف نماید.‏

‏از اینجا معلوم گشت: اوصاف واجب الوجود ـ آن وجود بسیط غیر محدود ـ عین‏‎ ‎‏ذات اوست و اوصاف او تنها اوصاف ثبوتیه است. واجب الوجود اوصاف سلبیه‏‎ ‎‏ندارد؛ زیرا اوصاف سلبیه، اوصاف عدم کمال است. معنای کمال این است که عدم‏‎ ‎‏الکمال نیست، نه اینکه در مقابل کمال، عدم کمال هم چیزی باشد، مثلاً نور در حقیقت‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 256

‏دو چیز نیست، یکی نور و یکی عدم ظلمت به طوری که عدم ظلمت از مقومات‏‎ ‎‏ماهیت نور باشد.‏

‏پس بنابر اصالة الوجود، ماهیات، حدود وجودات است. بنابراین ماهیات، حدود‏‎ ‎‏وجودات محدوده را بیان می نمایند و چون برای وجود واجب الوجود حدی نیست؛‏‎ ‎‏لذا ماهیت ندارد. اصل حقیقت آن، اصل وجود بسیط منبسط است. این است که: ‏‏«‏هُوَ‎ ‎الْأوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ‏»‏‏.‏‎[3]‎

‏و بالجمله: در تعریف وجودی که حد ندارد، از ماهیات که حاکی از حدودند‏‎ ‎‏خبری نیست. و اما وجوداتی که محدود به حدی هستند، علاوه بر آنکه اصل وجود و‏‎ ‎‏تکۀ بسیطه از وجود آنها تعریف لازم دارد ـ مثل اینکه به موجود، عالم، قادر، حی،‏‎ ‎‏تعریف شود ـ حدود آنها را هم باید با ماهیاتشان، مثل جوهر، جسم، دارای «کیف» کذا‏‎ ‎‏و «کمّ» کذا و «اَین» کذا و ...، بیان نمود، البته اینها از عوارض وجود و تشخص نبوده،‏‎ ‎‏بلکه از امارات او می باشند.‏

‏مثلاً اگر درتعریف عقل بگوییم: «جوهرٌ» جوهریت در حقیقت عقل داخل نبوده،‏‎ ‎‏بلکه اماره بر آن است. البته این امارات، از قبیل کیف و کمّ و جوهر و غیره، یک مرتبۀ‏‎ ‎‏خاصه از وجود را در یک نقطه و حد از حدود این ماهیات بیان نمی کنند، بلکه مراتب‏‎ ‎‏حدودات ـ مثلاً در عالم طبیعت حد کمّی و کیفی و جوهری ـ را علی الاطلاق بیان‏‎ ‎‏می نمایند.‏

‏مثلاً ماهیات جوهری و جسمی و کمّی و کیفی که در عالم طبیعت، نفاد داشته و‏‎ ‎‏عرض عریضی دارند و دارای حدود می باشند، مادام که در عالم طبیعت هستند در‏‎ ‎‏مسیر کمال بوده و به مدارج این حدود ارتقا می یابند، پس در یک حد از این حدود،‏‎ ‎‏راکد و واقف نیستند. لذا در بیان تعریف، حد وجودات محدود، اخذ شده و با عرض‏‎ ‎‏عریضی که دارند، امارۀ تشخص واقع می شوند.‏

‏مثل آنچه در مزاج گفته اند که مزاج انسانی صاحب عرض عریضی است، مثلاً‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 257

‏خون مزاج بین حدودی از حرارت محدود است، اگر مراتبی را که بین این دو حد‏‎ ‎‏است سیر کرد، مزاج باقی و سالم است، و اگر به طور علی الاطلاق سیر نکرد، بلکه از‏‎ ‎‏نقطۀ حد اول یا حد آخر بیرون شد، مزاج مختل شده و فاسد می گردد.‏

‏تتمیم بحث اینکه: هر وجودی که در عالم طبیعت از مرتبۀ اول تا منتهی الیه عالم‏‎ ‎‏طبیعت را سیر می کند از اولین روز وجود به عوارضی از کیفیات و کمّیات مکتنف‏‎ ‎‏است، از اینجاست که دو بحث تولید می شود:‏

‏بحث اول اینکه: آیا با این مکتنفات، تشخصات و وجودات حاصل می گردد، یا‏‎ ‎‏اینکه این مکتنفات محقق تشخص نبوده، بلکه امارات و علامات تشخصات‏‎ ‎‏می باشند؟‏

‏البته مخفی نماند که تشخص و وجود دو مفهوم متغایر در ذهن بوده، ولکن در‏‎ ‎‏خارج عین یکدیگرند. و شی ء تشخص پیدا نمی کند مگر اینکه لباس وجود بپوشد و‏‎ ‎‏هرگز مکتنف به کیفیات و کمّیات، محقق و سبب تشخص نیستند، بلکه کیفیت و‏‎ ‎‏کمّیت و سایر اعراض حتی جوهر، کلی بوده و ضم کلی به کلی موجب تشخص نبوده‏‎ ‎‏و بعد از انضمام باز هم کلیت باقی است. الاّ اینکه چون ضم کلی به کلی دایرۀ کلیت را‏‎ ‎‏تضییق می کند ولو کلی را از کلیت خارج نمی کند، ولکن ممکن است از غایت تضیق،‏‎ ‎‏کلی یک فرد بیشتر نداشته باشد، این است که آن فرد تعیین می شود. زیرا فکر انسان‏‎ ‎‏بعد از این انضمامات از غبراء خاک تا اوج سماء گردش نموده و بیش از یک فرد که‏‎ ‎‏این کلی قابل انطباق بر آن باشد، نمی یابد. مثلاً می بینی برای انسان متکیّف به کیف کذا،‏‎ ‎‏متکمّم به کمّ کذا، و ابن عمرو قمی، در فلان زمان، جز یک نفر یافت نمی شود.‏

‏پس این کلیات منضمه، حد وجودی را بیان کردند در صورتی که آن وجود بسیط‏‎ ‎‏است و هیچ یک از اینها در ذات او داخل نیست؛ چون وجود جوهر عبارت از کمّ،‏‎ ‎‏کیف، اضافه، وضع و جده نیست. الاّ اینکه این کلیات و مفاهیم حدی را شرح‏‎ ‎‏نموده اند که بر حد یک تکۀ وجود، منطبق گردیده است و اماره بر وجود خاصۀ بسیطه‏‎ ‎‏و موجب تعیین آن شده است، به طوری که اگر بالفرض آن تکۀ وجود نبود، این‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 258

‏انضمامات کلی به کلی، مفاهیمی بودند که بر هیچ فردی منطبق نبودند و صرفاً این کلی‏‎ ‎‏مقید به قیودات از موجودات عالم ذهن بود، پس تشخص شی ء به وجود اوست و‏‎ ‎‏وجود شی ء عین تشخص آن است.‏

‏بحث دوم اینکه: بعد از آنکه گفتیم این مکتنفات وجود از امارات تشخص است،‏‎ ‎‏آیا هر مرتبه از مراتب این مکتنفات، امارات تشخص است تا نتیجه دهد که این‏‎ ‎‏مکتنفات از قبیل کیف و کمّ و غیر آنها، با آن عرض عریضی که دارند، در هر مرتبه ای‏‎ ‎‏از اول تحقق تا منتهی الیه سیر کمال و به غایت رسیدن کمّ و کیف اماره تشخص بوده،‏‎ ‎‏تا اینکه تشخصات غیر محدوده به حدی حاصل گردد؟‏

‏یا اینکه قضیه این طور نیست که در هر مرتبه از این مکتنفات، این امارات کاشف‏‎ ‎‏از یک تشخصی باشند، بلکه این مکتنفات با عرض عریضی که دارند امارات تشخص‏‎ ‎‏واحدند.‏

‏توضیح این معنی اینکه: مثلاً یک بذر سبزی به قدر سر سوزنی که مکتنف به کمّ و‏‎ ‎‏کیف کوچکی است، آیا این کمّ و کیف از اول مرتبۀ نازلۀ وجودشان تا منتهی الیه‏‎ ‎‏کمالشان و در هر مرتبه ای بین این بالا و پایین که مراتب غیر محدوده است ـ چون‏‎ ‎‏حرکت است و حرکت باید لایتناهی باشد و الاّ جزء لایتجزی لازم می آید ـ امارات‏‎ ‎‏تشخصی؛ غیر تشخصی که درمرتبۀ دیگر، امارات او خواهند بود می باشند؟ یا اینکه‏‎ ‎‏کمّی که در مغز بذر است، این طور نیست که معدوم شده و بعد کمّ دیگری حاصل‏‎ ‎‏شود، مثلاً اول که از خاک سر بلند می کند کمّ یک سانتی داشته باشد بعد از چند ماه که‏‎ ‎‏در بوستان قد یک متری برافراشت، آن کمّ اوّلی معدوم شود و بعد از آن، این کمّ زیاد و‏‎ ‎‏بلند حاصل گردد، بلکه کمّ از اول رو به کمال گذاشته و این کمّ یک متری، همان کمّ‏‎ ‎‏روز اول بوده، منتها در کمال ترقی نموده است.‏

‏مخفی نماند: مناط تعدد تشخص و اینکه این مکتنفات در هر مرتبه، امارۀ تشخصی‏‎ ‎‏باشند، آن است که آن کمّ روز اول و آن کیف روز اول معدوم شده و کمّ دیگر و کیف‏‎ ‎‏دیگری حاصل گردد. ولکن اگر این کمّ در این مرتبه، همان کمّی است که در آن مرتبه‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 259

‏بوده است، منتها به این مرتبه که رسیده کامل شده است و چون کمال آن دارای عرض‏‎ ‎‏عریضی است، پس آن کمّ یا کیف روز اول است که پیوسته قدم در تزاید گذاشته است‏‎ ‎‏و این عوارض با عرض عریضی که دارند امارات یک تشخص بوده و این مکتنفات به‏‎ ‎‏طور اطلاق، به نحو سعه از اول نقطۀ وجود تا آخرین مرحله، امارات یک تشخص‏‎ ‎‏می باشند.‏

‏بلی اگر از آن مرتبۀ اول یا از آن مرتبۀ آخر کمال بیرون رفت و آن وجود و تشخص‏‎ ‎‏توانست خود را از این مکتنفات رها کند، تشخص دیگری برای او ثابت می شود.‏

‏والحاصل: کیف به نحو اطلاق، و کمّ به نحو اطلاق و هکذا مکتنفات دیگر به نحو‏‎ ‎‏اطلاق امارۀ تشخص هستند. بلی کمّ و کیفی که از اول به نحو اطلاق مکتنف یک‏‎ ‎‏وجودند، امارۀ یک تشخص، اما کمّی که بر وجود زید عارض است و کمّی که بر‏‎ ‎‏وجود عمرو عارض است، هر کدام امارۀ تشخص خاصی است.‏

‏کما اینکه مزاج دارای دو مرتبه است و مزاج به طور اطلاق بین دو مرتبه ثابت‏‎ ‎‏است، اگر از حدین گذشت مزاج از بین رفته و مزاج دیگری حاصل می شود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 260

  • )) تهذیب المنطق، ص 38.
  • )) رجوع کنید به: مباحثات، ص 288؛ کشف المراد، ص 97ـ 98؛ شرح مقاصد، ج 1، ص 448ـ452.
  • )) حدید (57): 3.