مقصد اول امور عامّه

اقسام تشخص

اقسام تشخص

‏ ‏

‏تشخص دارای اقسامی است: زیرا یا عین ذات شخص است، یا زاید بر ذات و‏‎ ‎‏حقیقت شخص است.‏

‏در صورت دوم، یا در عروض تشخص بر ذات، تنها جهت فاعلی کفایت می کند و‏‎ ‎‏یا در عروض تشخص جهت فاعلی کفایت نکرده و محتاج چیز دیگری یعنی قابل‏‎ ‎‏خارجی و غیر فاعلی است.‏

‏قابل خارجی و غیر فاعلی یا فقط هیولاست و یا هیولی با چیزهای دیگر است،‏‎ ‎‏یعنی در عروض تشخص بر ذات شی ء اضافه بر جهت فاعلی یا هیولی کافی است یا‏‎ ‎‏هیولی کفایت نکرده و محتاج چیز دیگری از مخصصات و مکمّلات است.‏

‏والحاصل اینکه: تشخص با وجود گرچه در مفهوم متکثر و متغایر بوده، الاّ اینکه در‏‎ ‎‏عین خارجی، مصداقاً یکی هستند، و در الهیات ـ ان شاء الله ـ مبحثی خواهد آمد که‏‎ ‎‏گفته می شود: انتزاع مفاهیم متکثرۀ متوافقه از یک شی ء بسیط ممکن است؛ چنانکه‏‎ ‎‏مفاهیم کمالیه را از یک وجود بسیط به مناسبت اینکه وجود خیرات است و مصداق‏‎ ‎‏خارجی خیرات وجود است، انتزاع خواهیم نمود که: هو العلم، هو القدرة، هو الحیاة،‏‎ ‎‏هو الارادة، هو البقاء و آنچه موجود است؛ هو کل العالم، کل القادر، کل الحی، کل‏‎ ‎‏المرید، کل البقاء و کل القدیم و ‏‏«‏هُوَ الْأوَّلُ وَ الاْخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْبَاطِنُ‏»‏‏،‏‎[1]‎‏ ‏‏«‏‏هُوَ عَالِمُ‏‎ ‎الْغَیْبِ وَالشَّهَادَةِ‏»‏‎[2]‎‏«‏‏وَ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ‏‏»‏‎[3]‎‏ و بالجمله: وجود عین تشخص است.‏

‏و وجود، یا عین ذات شی ء است؛ یعنی ماهیت نداشته و «ماهیته انیته» یا اینکه‏‎ ‎‏ماهیت داشته ولکن در عروض وجود بر این ماهیت، جهت امکان آن ماهیت که مناط‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 263

‏حاجت و عدم ابای ذاتی از وجود و عدم است، کفایت می کند، که اگر مناط حاجت،‏‎ ‎‏یعنی امکان ذاتی در او حاصل شد، جهت فاعلی کفایت می کند.‏

‏والحاصل: یا در تحقق وجود ـ که امر زاید بر ماهیت است ـ تنها جهت فاعلی مورد‏‎ ‎‏احتیاج بوده و در فیضان فیض فاعل، امکان ذاتی ماهیت کافی است یا اینکه عروض‏‎ ‎‏این امر زاید، یعنی وجود بر ماهیت، علاوه بر امکان ذاتی که مناط حاجت به فاعل‏‎ ‎‏است به چیز دیگری احتیاج است و امکان ذاتی کفایت نمی کند تا جهت فاعلی در‏‎ ‎‏تحقق وجود و عروض وجود بر ماهیت مکفی باشد.‏

‏پس اگر آن شی ء، زمانی و طبیعی نبود و محتاج مدت و تخصصات و تکاملات‏‎ ‎‏نبود، بلکه تنها به هیولی اکتفا نمود، بعد از تحقق هیولی و جهت فاعلی، وجود عارض‏‎ ‎‏خواهد گشت و اگر زمانی بود و حصول ماده و طی مدت را برای حصول قابلیت و‏‎ ‎‏استعداد نسبت به گشایش ید موهبت لازم داشت عروض آن موهبت وخلعت وجود‏‎ ‎‏ونعمت تشخص، محتاج این قابل ومخصص و لواحق است.‏

‏توضیح این بحث این است که: بعضی از اشیاء ماهیت نداشته و ماهیت آن عین‏‎ ‎‏وجود اوست، و این شی ء که ماهیت ندارد، تنها ذات باری تبارک و تعالی و تقدس‏‎ ‎‏است؛ چنانکه در اوایل کتاب در یکی از مباحث ذکر شد که: «الحق ماهیته إنّیته»‏‎[4]‎‎ ‎‏ماهیت او عین وجود خارجی و انیت اوست.‏

‏ماهیت در وجودات دیگر غیر از وجود است؛ چون کراراً گفتیم: ماهیت حد وجود‏‎ ‎‏است. البته اگر بخواهیم حد وجود را حکایت کنیم، باید آن را با چیزی که فقط حاکی‏‎ ‎‏حد است، حکایت نماییم؛ زیرا حد در وجود شی ء داخل نیست. پس لابد وجودات‏‎ ‎‏محدوده صاحب ماهیت خواهند بود و ماهیات آنها غیر وجوداتشان خواهد بود. این‏‎ ‎‏است که در مقام تعریف و معرفی آنها باید از هر دو جهت حکایت کرد.‏

‏ولکن وجود کامل غیر محدود به حد و لایتناهی و البسیط کل البسیط، حدی ندارد‏‎ ‎‏تا ماهیت داشته باشد؛ لذا ماهیت او عین وجود، و ذاتِ او عین وجود است؛ معروض‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 264

‏نیست تا عارض باشد، ماهیت نیست تا وجود عارض آن باشد و وجود عین تشخص‏‎ ‎‏است، پس تشخص او عین ذات اوست.‏

‏و اما در جایی که ماهیت شی ء غیر انّیت اوست، اگر این ماهیت مُدّی و مادی نبوده‏‎ ‎‏و از زمان و زمانیات خارج بوده و از خط سیر هیولی برتر بوده و در عالمی که هیولای‏‎ ‎‏اُولی مفروش است و خیمه زده است نباشد، بلکه در او هیچ حاجتی به هیولی نبوده و‏‎ ‎‏از این قوۀ محض مستغنی باشد، حال اگر این ماهیت، در مرتبۀ ذات امکان داشته باشد‏‎ ‎‏و گفتیم که: امکان مناط حاجت به فاعل است، صرف جهت امکانیت آن، دست نیاز او‏‎ ‎‏را تنها به درگاه فاعل گشوده است و چون از تمام ابواب جز باب فیض فاعلی، مستغنی‏‎ ‎‏است؛ لذا در وجود فقط محتاج فیضان فیض فاعلی است. پس تشخص چنین شیئی‏‎ ‎‏زاید بر ذات او بوده و چون زاید است، عارض خواهد بود و عارض الشی ء غیر الشی ء‏‎ ‎‏است، پس شی ء معروض بوده و زاید عارض است. بنابراین: ذات معروض است‏‎ ‎‏وتشخص آن عارض بر اوست.‏

‏و البته عقل اول چنین است که تشخص آن غیر ذات و ماهیت اوست در صورتی‏‎ ‎‏که در عروض این عارض، تنها جهت امکانی آن کفایت می نماید و فقط جهت فاعلی‏‎ ‎‏در کار است لاغیر. و چون مادی و مُدّی نیست، زمانی و مدتی نبوده تا محتاج‏‎ ‎‏مخصصات باشد و مادی هم نیست تا محتاج هیولی و ماده باشد، و این گونه اشیاء‏‎ ‎‏احکامی دارد؛ چنانکه بعضی از آنها در مباحث آتیه در الهیات ـ ان شاء الله ـ خواهد‏‎ ‎‏آمد و اما چون صاحب کتاب بعضی از آنها را در اینجا نقل فرموده؛ لذا ما به ذکر آنها‏‎ ‎‏می پردازیم.‏

‏از جمله احکام چیزی که مادی ومُدّی نیست این است که: کلی آن، منحصر در فرد‏‎ ‎‏بوده و برای او غیر از یک فرد، فرد دیگری محال است؛ زیرا هر جا که سیر هیولی‏‎ ‎‏نباشد و هر عالمی که در آن تخصصات و لواحق نباشد، تکثر فرد برای یک نوع کلی‏‎ ‎‏محال است.‏

‏توضیح این مطلب این است که: تخصص هیولی موجب تکثر فرد است. این‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 265

‏صرف القوه بعد از تخصص در آنجایی که حصّه ای از او منحاز گشته بر اثر ترتیب‏‎ ‎‏مخصصات و گذشتن ایام و تأثیر فصول و تأثیر تمام عوامل طبیعت، این حمل، یعنی‏‎ ‎‏قوۀ مخصصۀ از هیولی، در ظرفی از ظروف تربیت شده و در مراتب، سیر کمالی نموده‏‎ ‎‏تا به جایی می رسد که فرد برای یک کلی می شود.‏

‏مثلاً این گیاهها که بیابانها و چمن زارها را پر کرده و طعام انواع حیوانات می شوند،‏‎ ‎‏به واسطۀ تخصصات در حقیقت نباتیه، تفرید می شوند، مثلاً بعد از آنکه در هضم اول،‏‎ ‎‏یعنی دهان جویده شد وارد معده گشته در معده به واسطۀ تبخیرات و نزجها و رطوبتها‏‎ ‎‏وفشارها تقسیم گردیده؛ قسمتی که قابل جذب هیچ قوه ای از قوای حاضر در معده‏‎ ‎‏نبوده و از مورد تقسیم صاحبان نصیب خارج است دفع می شود، بعد در هاضمۀ بعدی‏‎ ‎‏به تحلیل رفته و عصارۀ آن کشیده می شود و از این عصارۀ معده آنچه نیاز عضو‏‎ ‎‏تحلیلی است، عضو گشته و آنچه مازاد بر عضو بودن و تنمیۀ بدن برای تولید مثل است‏‎ ‎‏و در سرتاسر اعضای فحل شدن به ودیعت گذاشته شده، بعد از آنکه به واسطۀ‏‎ ‎‏حرارت غریزیۀ بدن و پیدایش نزج و تأثیر این عامل طبیعت، از این اعضا به عالم‏‎ ‎‏دیگری منتقل شد، درمهد دیگری تحت تربیت مربی ومخصص دیگری واقع گردیده،‏‎ ‎‏یعنی در رحم مادری قرار می گیرد و همۀ موجودات عالم از تأثیر فصول و اثر مریخ و‏‎ ‎‏مشتری گرفته تا تغذیۀ مادر از اغذیۀ طبیعت و استفاده از آب و هوا و گذشتن مدتی و‏‎ ‎‏قرار گرفتن تحت مالش طبیعت و حرارت معتدلۀ رحمی به ترقی و تکامل آن‏‎ ‎‏کمک نموده. و بالجمله: ابر و باد و مه و خورشید و فلک درکارند، تا تو فردی از‏‎ ‎‏کلی انسان شوی.‏

‏پس عالمی که از تخصصات و لواحقات و استعدادات بیرون است و از مدّ سیر‏‎ ‎‏هیولی خارج است، جهت امکان آن در وجود او کافی است؛ زیرا گفتیم: تولید فرد‏‎ ‎‏مسبب از تخصص هیولاست و بعد از تخصص، تأثیر عوامل و مخصصات در اینکه‏‎ ‎‏این حصّه را لایق و قابل خلعت موهبت وجود نماید، دخیل است. و مادامی که‏‎ ‎‏تخصصات، این قوۀ ناقابل را قابل مکرمت و لایق موهبت ننماید، عطا به محل‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 266

‏غیر قابل و موهبت به شی ء غیر قابل تعلق نمی گیرد، لا من بخل من الفاعل بل لقصور‏‎ ‎‏فی المحل.‏

‏پس از این عرایض معلوم شد: ولو جایی محل سیر هیولی باشد ولکن اگر بدون‏‎ ‎‏تکمیل استعداد، مستحق موهبت شد، باز در آنجا کلی منحصر در فرد خواهد بود.‏

‏چنانکه در فلکیات با اینکه طبیعت فلکی محتاج هیولاست؛ چون جسم است، الاّ‏‎ ‎‏اینکه هر کلی منحصر در یک فرد است. و اما جواب اینکه چرا بعضی ماهیات محتاج‏‎ ‎‏ماده و بعضی در عروض وجود محتاج تخصص هستند؟ باید در محل آن مطرح گردد.‏

‏و بالجمله: در عروض تشخص و زیادت وجود، امکان ذاتی وصرف هیولی کافی‏‎ ‎‏نیست، بلکه باید مخصصات لاحق گردد تا اینکه هیولی و امکان استعدادی که دو قابل‏‎ ‎‏بوده سیر نموده و مراحل ترقی را به عبادت تکوینیه طی نمایند. البته چنانکه عبادت‏‎ ‎‏مقرب انسان در نزد پروردگار متعال است، شی ء هم هر اندازه به وجود نزدیک شده و‏‎ ‎‏از وجود ضعیف به مرتبۀ قوی ترقی نماید به منشأ وجود نزدیک تر می گردد و وجود از‏‎ ‎‏آن وجود لایتناهای قوی و شدید که نور علی نور است منتشر شده و از اظلال اوست،‏‎ ‎‏«‏یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِی ءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ‏»‏‏.‏‎[5]‎

‏و بالجمله: این قابلان به نُسُک تکوینی مستحق تشخصی بعد تشخصی و موهبتی‏‎ ‎‏بعد موهبتی می شوند. ‏‏«‏وَ إنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّٰهِ لاَ تُحْصُوهَا‏»‏‎[6]‎‏ این قسم از اشیاء مثل‏‎ ‎‏موالید است و نوع در این قسم به بیانی که گذشت، منتشر می شود.‏

‏ ‏

و لیس کلّی مع الجزئی  ‎ ‎بنحوَی الإدراک بالمرضی

‏ ‏

‏به مناسبت اینکه جزئی و متشخص قریب به یکدیگرند و هر چیز جزئی لابد باید‏‎ ‎‏متشخص گردد؛ لذا متعرض بیان فرق کلی و جزئی شده فرموده است: نزد بعضی‏‎ ‎‏فرقی بین کلی و جزئی اشیاء در حاقّ واقع و متن وجودات آنها نیست، بلکه انسان‏‎ ‎‏چون دارای دو نحو ادراک است: یک ادراک از راه عقل، و دیگری از راه حواس، پس‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 267

‏آنچه با این حواس جزئی درک می شود به مناسبت مُدرِک، به آن جزئی گفته و آنچه با‏‎ ‎‏مُدرِک کلی، یعنی ادراک عقل که محتاج به آلت ادراک، نیست، درک گردد، به آن کلی‏‎ ‎‏گویند، بدون تفاوت در مُدرَک و مُدرِک در متن واقع آن، لا کلی و لاجزئی.‏‎[7]‎

‏حاجی در ابطال این مذهب می فرماید: متن واقعیت آنها باعث گشته که یکی با‏‎ ‎‏درک جزئی ادراک شده و یکی با درک کلی ادراک گردد.‏

‏و بالجمله: چون جزئی در متن واقع جزئی است؛ لذا باید مدرِک آن جزئی باشد و‏‎ ‎‏چون کلی در متن واقع کلی است؛ لذا باید ادراک آن به واسطۀ درک کلی باشد.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 268

  • )) حدید (57): 3.
  • )) حشر (59): 22.
  • )) بقره (2): 137.
  • )) شرح منظومه، بخش حکمت، ص 21.
  • )) نور (24): 35.
  • )) ابراهیم (14): 34.
  • )) رجوع کنید به: اسفار، ج 2، ص 10؛ شوارق الالهام، ص 177.