مقصد اول امور عامّه

اقسام وحدت

اقسام وحدت

‏ ‏

‏واحد دارای اقسامی است؛ ملخص آن اینکه: واحد یا حقیقی است و آن عبارت‏‎ ‎‏است از آنچه در اتصاف به وحدت به واسطۀ در عروض احتیاج نداشته باشد. و به‏‎ ‎‏عبارت دیگر: واحد حقیقی آن چیزی است که وحدت، وصف به حال خود اوست و‏‎ ‎‏اتصاف آن به وحدت بالنظر به حال متعلق آن نیست. مثلاً اینکه می گوییم: زید و بکر‏‎ ‎‏واحدند، بالنظر به حال متعلق است؛ چون بالنظر به انسان واحد می باشند.‏

‏و یا اینکه واحد غیر حقیقی است و تعریف آن از تعریف واحد حقیقی‏‎ ‎‏معلوم می شود؛ واحد غیر حقیقی آن است که اتصاف آن به وحدت بالنظر به حال‏‎ ‎‏متعلق آن است.‏

‏واحد حقیقی یا ذاتی است که دارای وحدت است و یا اینکه نفس وحدت عینیۀ‏‎ ‎‏خارجیه است و مفهوم ذهنی نیست.‏

‏وحدت ثانی، یعنی نفس الوحدة العینیة والوحدة الحقة التی هی حق الوحدة مانند‏‎ ‎‏حق واحد ـ حقّت کلمته ـ است؛ چون برای خداوند ماهیتی غیر وجود بحت بسیط‏‎ ‎‏نبوده و وجود عین وحدت است؛ چنانکه عین تشخص بوده ولو مفهوماً متغایرند.‏‎ ‎‏بنابراین: مصداق سه مفهوم وجود و وحدت و تشخص یکی است و آن عبارت از‏‎ ‎‏وجود حقیقی است.‏

‏و اول، یعنی واحد حقیقی که ذاتٌ له الوحده است یا واحد بالخصوص و یا واحد‏‎ ‎‏بالعموم است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 276
‏والواحد بالعموم یا واحد بالعموم، به معنای السعة الوجودیه است. مخفی نماند که‏‎ ‎‏وجود منبسط و وجود سعی، ذات ثبتت له الوحده نیست؛ زیرا دارای ماهیت نیست‏‎ ‎‏ولو ممکن است. به این معنی که وجود لابشرط و وجود منبسط ظلّ وجود حق و‏‎ ‎‏صرف الربط است، پس امکان وجودی دارد، ولی زوج ترکیبی نیست. بنابراین معلوم‏‎ ‎‏شد: آن قاعده ای که در اول کتاب گذشت که: «کل ممکن زوج ترکیبی»‏‎[1]‎‏ بعمومیته‏‎ ‎‏درست نیست تا وجود منبسط را هم شامل شود.‏

‏و یا اینکه واحد بالعموم مفهومی است، مانند مفاهیم کلیۀ انسان و حیوان.‏

‏و این واحد بالعموم مفهومی:یانوعی و یا جنسی و یا عرضی است با مراتب عرضی‏‎ ‎‏که عبارت است از:عرضی خاص و عرضی عام و مفارق و لازم و بیّن و غیر بیّن.‏

‏و واحد بالخصوص: یا غیر منقسم است از حیث طبیعتی که معروض وحدت‏‎ ‎‏است، مانند نقطه و یا منقسم است. و غیر منقسم: یا نفس مفهوم وحدت و مفهوم عدم‏‎ ‎‏الانقسام است، مثل مفهوم واحد که مانند اعداد است ولو خودش عدد نیست و‏‎ ‎‏وجودی ندارد، مگر مفهوماً؛ چنانکه کلیۀ اعداد وجودی ندارند الاّ مفهوماً، آنچه وجود‏‎ ‎‏دارد معدود است نه عدد، و یا اینکه غیر منقسم، غیر نفس مفهوم است.‏

‏والثانی: یعنی آنچه غیر منقسم است و نفس مفهوم وحدت نیست یا وضعی است،‏‎ ‎‏یعنی قابل اشارۀ حسیه است و یا قابل اشاره حسیه نبوده و مفارق است و مفارق یا‏‎ ‎‏مفارق محض است، مانند عقل اول و دوم یا متعلق به جسم است، مثل نفس. و منقسم‏‎ ‎‏یا منقسم بالذات است، مانند مقدار و یا منقسم بالعرض است، مثل جسم طبیعی.‏

‏و واحد غیر حقیقی: یا واحد بالنوع و یا بالجنس و یا بالکیف و یا بالکمّ است، الی‏‎ ‎‏آخر الاقسام.‏

‏پس به اقسام وحدت اشاره کردیم با قول خودمان و گفتیم: وحدت یا حقیقیه است‏‎ ‎‏و یا غیر حقیقیه و اصحاب، حقیقیه را به حقیقیۀ حقه و حقیقیۀ غیر حقه تقسیم‏‎ ‎‏نموده اند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 277
‏پس ذات، یعنی ماهیت در وحدت غیر حقه در مفهوم صفت مشتقه از ذات، اخذ‏‎ ‎‏شده است، مثل واحد از حیث اینکه در آن، ذاتی که ثبتت له الوحده لحاظ شده است.‏

‏و وحدت حقه به خلاف وحدت غیر حقه است؛ زیرا واحد در آن، نفس وحدت‏‎ ‎‏است و وحدت، نفس وجود عینی آن چنانی است که برای آن، ماهیتی وراء صرف ذات‏‎ ‎‏آن نیست. و وحدت حقیقیۀ غیر حقه یا خصوص است و آن وحدت عددیه است،‏‎ ‎‏مثل زید و عمرو و بکر و یا برای عموم است و عموم یا بحسب الوجود و یا بحسب‏‎ ‎‏المفهوم است:‏

‏و الاول: یعنی وحدت حقیقیۀ غیر حقۀ عام بحسب الوجود، مثل حقیقت وجود‏‎ ‎‏لابشرط و وجود منبسط.‏

‏والثانی: یعنی وحدت حقیقیۀ غیر حقۀ عام بحسب المفهوم، مثل وحدت نوعیه و‏‎ ‎‏جنسیه و عرضیه.‏

‏و ذوالخصوص العددی: یعنی واحد بالخصوصی که به آن واحد بالعدد گفته‏‎ ‎‏می شود، مثل مبدأ اعداد که فقط موضوع او، عدم قسمت را می رساند. و این در‏‎ ‎‏مفاهیم، آیت وحدت حقه در حقایق است.‏

‏از جملۀ واحد بالخصوص چیزی است که واحد وضعی است که به موضوع آن‏‎ ‎‏مفهوم دیگری، ورای مفهوم وحدت و عدم انقسام، زیاد شده و از ذوات اوضاع‏‎ ‎‏می باشد، یعنی قابل اشارۀ حسیه است، مانند نقطه.‏

‏و از جملۀ واحد بالخصوص، مثل مفارق است، ولکن وضعی و قابل اشاره نیست،‏‎ ‎‏مانند عقل و نفس.‏

‏این سه، یعنی مبدأ الاعداد و وضعی و مفارق در اینکه ذات و موضوع وحدت قابل‏‎ ‎‏قسمت نیست، مشترکند و به عبارت دیگر: در آنها معروض وحدت من حیث الذات‏‎ ‎‏قابل قسمت نبوده؛ چنانکه من حیث العارض، یعنی وحدت هم قابل قسمت نیست.‏

‏و از جملۀ واحد بالخصوص چیزی است که موضوع آن، قابل قسمت است و آن‏‎ ‎‏دو قسم است:‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 278
‏یک قسم بذاتها قابل انقسام وهمی است نه فکّی، مثل مقدار؛ زیرا مقدار جز قدر‏‎ ‎‏معینی از امتداد نبوده، و اگر قسمت فکیه بر آن طاری گردد باقی نمی ماند؛ چون عرض‏‎ ‎‏بوده و عرض در خارج بسیط است. بلی قابل قسمت وهمیه هست؛ چنانکه در جزء‏‎ ‎‏لایتجزی ـ ان شاء الله ـ بیان می شود.‏

‏و قسم دیگر موضوع آن بالعرض قابل قسمت است، مثل جسم طبیعی. چرا مثل‏‎ ‎‏جسم طبیعی گفتیم؟ زیرا واحد بالعدد را که در جسم حلول می کند، مانند بیاض شامل‏‎ ‎‏شود. و همچنین صورت واحده را، بلکه هیولای واحدۀ متحصصۀ در حصّۀ واحده از‏‎ ‎‏جسم را شامل گردد؛ چون هیولی نیز بالعرض به واسطۀ مقدار قسمت وهمی را قبول‏‎ ‎‏می نماید.‏

‏بلی، هیولی بذاتها قسمت فکیه را قبول می کند؛ زیرا به واسطۀ قبول کردن هیولای‏‎ ‎‏عالم طبیعت قسمت به حصص متعدده را، این اشیاء منحازه پیدا شده است، که اصل‏‎ ‎‏قوۀ محض به واسطۀ قسمت فکیه، منشأ شده که در هر ظرف و حدی به مناسبت آن‏‎ ‎‏حد، طریق تکامل را سیر نماید، ولکن قسمت فکیه مراد نیست.‏

‏اقسام وحدت حقیقیه تمام شد، بحث راجع به وحدت غیر حقیقیه، شروع‏‎ ‎‏می شود.‏

‏ ‏

والوحدة الغیر الحقیقیة ما  ‎ ‎واسطة العروض لیس معدما

تجانس تماثل تساوی  ‎ ‎تشابه تناسب توازی

إن وحِّد الشیئان جنساً نوعاً  ‎ ‎کمّاً و کیفاً نسبةً و وضعاً

و واحدٌ بالنوع غیر النوعیّ  ‎ ‎فی مثله التمییز أیضاً مرعیّ

‏ ‏

‏وحدت غیر حقیقیه معدم و فاقد واسطه در عروض نیست، بلکه وحدت به‏‎ ‎‏وساطت واسطه در عروض، حاصل می شود. مثل زید و عمرو که در انسانیت واحدند‏‎ ‎‏و انسان و فرس که در حیوانیت واحدند. پس انسان واحد حقیقی و واسطه در عروض‏‎ ‎‏است تا برای زید و عمرو، وحدت در انسانیت حاصل شود، بنابراین وحدت وصف‏‎ ‎‏انسان بالنظر الی حاله است و وصف زید و عمرو بالنظر الی متعلقهما است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 279
‏وحدت غیر حقیقیه دارای اقسامی است که عبارت است از تجانس و تماثل و‏‎ ‎‏تساوی و تشابه و تناسب و توازی. اگر دو شی ء در جنس متحد باشند تجانس است و‏‎ ‎‏اگر در نوع متحد باشند، مثل زید و عمرو که در تمام ذات مشترک و واحدند، تماثل‏‎ ‎‏است و اگر در کمّ متحد باشند، تساوی است و اگر در کیف متحد باشند، تشابه است و‏‎ ‎‏اگر در نسبت متحد باشند، تناسب است و اگر در وضع و محل متحد باشند، توازی‏‎ ‎‏است.‏

‏البته اصطلاحاً واحد بالنوع، غیر از واحد نوعی است؛ واحد بالنوع مثل زید و عمرو‏‎ ‎‏است که بالنوع واحدند نه بالذات، بلکه بالذات متباین و متعدد و متکثرند و واحد‏‎ ‎‏نوعی مثل خود انسان است.‏

‏بر این واحد بالنوع و واحد نوعی، واحد بالجنس و واحد جنسی، و واحد بالعرض‏‎ ‎‏و واحد عرضی را، قیاس کن که فرس و انسان را واحد بالجنس و حیوان را واحد‏‎ ‎‏جنسی و بیاض و سواد را واحد بالعرض و لون را واحد عرضی گویند.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 280

  • )) شرح منظومه، بخش حکمت، ص 10.