بیان فاعلیت نفس به جمیع اصناف هشتگانۀ فاعل
نفس موجودی است که به تمام سلسلۀ وجود سرزده و غیبی و شهودی است و متوسط بین الغیب و الشهاده است؛ در عین حال که طبیعی است و با موجودات طبیعت و اجسام قدم می زند در مرتبۀ کشف و شهود است و با موجودات عالم غیب و تجرد اظهار سنخیت نموده و با آنها همقدم و همنشین است؛ چنانکه با قوۀ خیال بین طبیعت و غیب نیز هست. پس قوۀ غیبیه داشته؛ چنانکه قوۀ طبیعیه دارد و در عین حال که مرتبۀ خالقیت دارد، در طبیعت هم دافعیت و جاذبیت دارد، جاذب و دافع است. و چنانکه در مرتبۀ شامخ لباس طبیعت را کنده است، باز در طبیعت راه مساوات در پیش گرفته و لباس طبیعی پوشیده است.
پس بنابراین نقش تمام شؤون وجود را داراست و لذا تمام اقسام فواعل را احراز کرده است. فاعل بالرضاست؛ چنانکه فاعل بالتجلی است: اما اینکه فاعل بالرضاست چون استعمال قوا کرده و انشای صور می نماید، و فاعل بالرضا بودن نفس نسبت به صور، به این خاطر است که نفس ایجاد صور می کند بدون اینکه به آنها سابقاً علم داشته باشد و آن علم باعث ایجاد آنها شده باشد، بلکه نفس به عین این صور موجوده و مخلوقه عالم است و وجودات این منشآت، عین علم نفس به آنهاست.
والحاصل: این صور نزد نفس حضور داشته بدون اینکه از این صور صوری در ذهن باشد که نفس به واسطۀ آن صور به این صورتها عالم باشد بلکه بدون واسطه، وجود خود این صور علم نفس هستند.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 287
و اما فاعل بالرضا بودن نفس نسبت به قوا، به خاطر این است که نفس در این مرتبۀ شهادت در مواقع رؤیت و سمع و ذوق و لمس متنزل شده و عین این قواست. چنانکه در یکی از مباحث طبیعیات این بحث خواهد آمد که: «النفس فی وحدتها کل القوی». در عین حال که در مرتبۀ غیب، از طبیعت غایب است و فوق این عالم است، در اینجا یکی از موجودات طبیعیه است، بصر است، لمس است، سمع است. پس این قوا پیش نفس حاضرند. منتها نفس در این مرحله در مرتبۀ شامخ خود نبوده، بلکه متنزل شده و فعلاً لمس و سمع و بصر و ذائقه گشته و در مظاهر هر یک ظهور نموده است.
پس خود این قوا علم نفس است و الاّ اگر چنین نباشد باید علم نفس به آنها به صورت باشد، در حالی که اگر به صورت باشد باید این صورت در نفس باشد و اگر این صورت در نفس باشد، کلی خواهد بود و صورت کلی با صورت جزئی منافی است؛ چون نفس قوا را به طور جزئی استعمال می کند.
والحاصل: اگر صورت کلی باشد، فعلی متحقق نمی گردد؛ زیرا در این صورت باید مثلاً اصل صورت حرکت را تصور نماید و حال آنکه صورت حرکت کلی متحقق نمی گردد؛ چون کسی که صورت حرکت کلی را تصور کند نمی تواند به سوی شی ء خاص حرکت جزئی نماید؛ زیرا نسبت اصل حرکت به حرکت جزئیات مساوی است. پس اگر در صورت تصور اصل حرکت، یک حرکت خاصی متحقق گردد، ترجیح بلامرجح لازم می آید.
والحاصل: اگر شما اصل صورت حرکت را به طور کلی، تصور نمایید تحرکی حاصل نمی شود، بلکه در حرکت جزئی، تصور حرکت جزئی لازم است. مثل اینکه فایدۀ به بازار رفتن خود را و سپس راههای آن را تصور نموده و بعد که به راه می افتید، هر قدمی که برمی دارید، حرکتی خاص در مکان خاص است و محال است سبب هر قدم خاصی که برمی دارید، صورت اصل حرکت باشد، بلکه باید سبب آن، صورت حرکت خاصۀ این قدم باشد. پس اگر خود قوا علم نفس نباشند باید علم نفس به آنها
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 288
به واسطۀ صور باشد و علم نفس به صور کلی است و چون کلی است، حرکت خاصه متحقق نمی گردد.
و اگر بگویید: علم به صور جزئی، در ذوات این قوا حاصل می شود. می گوییم: انتقاش صور جزئی در این قوا عبارت از استعمال این قواست و ناگزیر باید علم به استعمال قوا و قوا، قبلاً باشد.
اگر باز بگویید: این علم کلی است. می گوییم: کلی متحقق نمی گردد، و اگر بگویید: جزئی است، می گوییم: در کجا حاصل است آیا در ذوات این قوا؟ اگر در ذوات آنها باشد باز استعمال است و در استعمال، از علم به استعمال و آنچه نفس آن را استعمال می کند، ناگزیر است و این گونه، تسلسل لازم می آید.
اشکال دیگر اینکه: در مباحثی از الهیات دو قاعده خواهد آمد: یکی «کل عالمٍ مجردٌ» و دیگری «کل مجردٍ عالمٌ». پس نفس باید در مقام عالمیت به شی ء دیگر، مجرد باشد. و چون گفتیم: عاقل با معقول متحد است، لازم می آید معقول هم مجرد باشد. اگر نفس به ذوات این قوا عالم باشد در صورتی که قوا جسمانی هستند چون وجود آنها للماده است، پس انخرام آن قاعده که عالم مجرد است، لازم می آید.
و یا اینکه آن صور جزئیه در خود این آلات نبوده، بلکه در آلات دیگری است، با اینکه نفس غیر این آلات، آلات دیگری ندارد. باز کلامی را که قبلاً گفتیم نقل می نماییم که: انتقاش صور در آن آلات، استعمال بوده و در استعمال ـ در صورتی که حضوری باشد ـ علم به استعمال و آنچه استعمال می شود، لازم است.
پس اگر صورت آن استعمال کلی باشد، استعمال متحقق نمی شود و اگر جزئی باشد، باید در آلت باشد و اگر آن آلت خود این آلت باشد، اشکال فوق پیش می آید و اگر غیر این آلت باشد، علاوه بر اینکه نفس غیر آلات ظاهره آلات دیگری ندارد، باز به آن آلات نقل کلام شده و تسلسل لازم می آید.
و اما نفس فاعل بالتجلی است؛ چون نفس بسیط است، و لذا جامع جمیع شؤون
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 289
خود و قوای خود می باشد. پس به ذات خود، جمیع این قوا را به وجود واحد بسیط می داند؛ چون این قوا عین نفس است، پس با علم متقدم بر وجودات، این قوای متکثره را می داند و به علم خود به آنها عالم است و علم نفس به این قوا و وجودات متکثره علم ارتسامی نیست.
و حاصل اینکه: نفس، قوا را به هر نحوی که فعلاً حاصل است و چشم می بیند و گوش می شنود، با علم متقدم بر آنها می داند، منتها به واسطۀ اشتغال به طبیعت و حجابات اشتغال، علم به این علم ندارد؛ مگر اینکه استکمال حاصل شود.
و بالجمله: علم بالرضا و علم بالتجلی برای نفس ثابت شد.
و اما علم عنایی ـ یعنی علم به چیزی باعث فعل آن چیز، بدون قصد شود ـ : مثل اینکه تیر آهنی دو گلدسته را به یکدیگر وصل کند و عرض آن چهار وجب باشد، البته وقتی که انسان روی زمین راه می رود، بیش از چهار وجب عرض زمین جای دیگری نمی خواهد ولکن زمانی که بر روی تیر آهن راه می رود توهّم سقوط کرده و این علم به سقوط باعث سقوط می گردد. و هکذا اگر انسان در جای تاریکی قرار گرفت توهم جن نموده و این توهم موجب وحشت شده و رنگ می پرد و دل می طپد؛ با اینکه چیزی نبوده بلکه صرف توهم است. و چه بسا انسان فرار کرده و گاهی این توهم به جایی می رسد که انسان آن صورت را به واسطۀ قوۀ توهم، تجسم داده و آن را می بیند و بسا با آن گلاویز می شود؛ با اینکه جنی در کار نبوده بلکه خود نفس است.
انسان چیز عجیبی است، خودش از خودش منفعل می شود، خودش جن می شود و خودش از خودش می ترسد؛ فعل از خود او و انفعال از خود اوست، مثل آنکه در خواب کابوس دیده سینه اش سنگینی می نماید.
و اما فاعل بالقصد بودن نفس: پرواضح است که نفس غایت و فایده ای را تصویر نموده سپس راه آن غایت و فایده را ملاحظه می کند و بعد به آن فایده اشتیاق پیدا نموده تا به حد شوق می رسد و آن گاه برای وصول به آن، راه خاصی را تشخیص می دهد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 290
و فاعل بالطبع بودن نفس نیز ظاهر است؛ زیرا گفتیم: چون نفس در عالم طبیعت، طبیعی است، جاذب است، ماسک است، هاضم است، پس افعال جذب و امساک و هضم بر مجرای طبیعی از نفس حاصل می شود.
و اما نفس فاعل بالقسر است؛ زیرا نفس به واسطۀ اتفاق سبب خارجی، مثلاً به خاطر ناملایم بودن غذا یا هوا، حرارت حُمائیه تولید نموده، از این راه طبیعت را قسر می کند. مثلاً نفس در آن مرتبه که جاذب است و صحت طبع دارد، به واسطۀ اختلاط عناصر و قوت یکی از آنها، آن طبیعتی را که خودش در آن مرتبه، آلت بوده و طبعش موافق با آن است، قسر می نماید. مثلاً در موقع تنزل در طبیعت، جاذب، نفس است الاّ اینکه مرتبۀ دیگری این مرتبه را که یک میزان صحت طبعی دارد، قسر می نماید. و این خود همان قوۀ جاذبه است که فی المثل اسهال ایجاد می نماید، منتها این فاعلیتش بالقسر است.
و نفس فاعل بالجبر است: مثل آنجایی که نفس خیّری را بر ظلم به یتیمی، اجبار می نماید.
و اما فاعل بالتسخیر بودن نفس: برای این است که گفتیم قوا عین نفس است چون نفس فی وحدتها کل القوی است در صورتی که همۀ قوا مسخّر نفس است. در حقیقت مرتبه ای از نفس مسخّر مرتبۀ دیگری از آن است، پس نفس در یک مرتبه مسخِّر و در مرتبه دیگر مسخَّر است.
بعد حاجی برنکته ای تنبیه می فرماید ومی گوید: سرّ اینکه نفس می تواند فواعل ثمانیه باشد، این است که نفس تمام منازل وجود را سیر نموده و در مرتبۀ ادنی با دانی است و در مرتبۀ فوق و غیب با آنچه غیب است، غیب است و در نهایت دنائت و در نهایت اعلائیت است؛ چون نمونه ای از توحید «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأسْمَاءَ کُلَّهَا» است و متعلم به تمام اسماء حق؛ اعم از تنزیهیه و تشبیهیه است. پس چنانکه او عالم غیب الغیوب است، هکذا نفس هم چنین است و چنانکه او «یَعْلَمُ خَائِنَةَ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 291
الْأعْیُنِ»،هکذا نفس چنین است و چنانکه او به مخلوقاتش عالم بالرضاست، هکذا نفس چنین است و چنانکه لا یعزب عنه شی ء، نفس نیز چنین است و چنانکه یکی از اسماء حق این است که: «یا مَن عَلا فی دُنوّه و یا مَن دنا فی عُلوّه» هکذا النفس عال فی دنوّه و دان فی علوّه، و اصل محفوظ در سیر این سلسلۀ قوا و عمود جمیع مراتب وجود، نفس است و نسبت آن به کل مانند نسبت حرکت توسطیه به حرکت قطعیه است، چنانکه حرکت قطعیه یک حرکت و رشته است و یک چیز است که دارد در آن سیر می کند.
و بتوهمٍ لسقطةٍ علی جـذعٍ عنـایةً سقوطٌ فعـلا
فاعل بالعنایه آن است که علم تفصیلی به شیئی داشته باشد و آن علم زاید بر ذات بوده و علت وجود شی ء باشد. چنانکه اگر دیواری به طول صد ذرع بوده و به مقداری که انسان در زمین مسطح، جا برای پا گذاشتن لازم دارد، عرض داشته باشد، ولی صورت علمیه افتادن توهم شده باشد، انسان می افتد.
و فعل فاعل بالقصد: مثل اغلب فعلهایی که بعد از تصدیق به فایدۀ آنها و عدم مانع از آنها، مثل خوردن و رفتن و نوشیدن از انسان سر می زند.
و فعل فاعل بالطبع: مانند صحت که نفس در مرتبۀ قوای طبیعت فاعل بالطبع است، یعنی در مقام تنزل به عالم طبیعت، عینِ بصر و عینِ سمع و عینِ لحم و عینِ شحم است و هر یک از اینها، شأنی از شؤون اوست.
و بالجمله: نفس صاحب مراتب طویله است و در مراتب سلسلۀ وجود، یک حقیقت ذومراتب است؛ چنانکه حضرت رسول صلی الله علیه و آله وسلم در عین حال که «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی * فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أوْ أدْنَی» مرد جنگی بوده و در میدان نبرد بوده است.
این نفس انسانی عجب چیز غریبی است، منتها ما به دروغ ادعا می کنیم که به مقام
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 292
انسانیت رسیده ایم، بلکه در مرحلۀ بهائم متوقفیم. این است که نفس انسانی نمونۀ ذات اقدس است. «عبدی أطعنی أجعلک مثلی» و این حقیقت ذومراتب است، البته حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم بشر است، ولی کیف بشر؟ «قُلْ إنَّمَا أنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَی إلَیَّ»، که وحی وجه تفارق است. و بالجمله: پیامبر در حالی که: «یَأْکُلُ الطَّعَامَ وَ یَمْشِی فِی الْأسْوَاقِ»، «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی».
والحاصل: فاعل بالطبع آن است که به مقتضای طبیعت فعل از او صادر شود، مثل سنگی که به قوۀ طبیعیه بعد از اتمام قوۀ قاهره ای که او را قسر نموده، بالطبع میل به مرکز خود دارد و وزن هر چیزی بنابر عقیده حکمای فعلی عبارت است از آن قوۀ جاذبه ای که بین او و مرکز هست.
پس هر جسمی که به حدی از مرکز دور شود که دست جذب مرکز به او نرسد، وزن نداشته و معلق و بی وزن خواهد ماند. این است که می بینید چتربازان از جایی معلّق می گردند که جذبی باشد.
و هکذا کوزه ای که خالی است فاعل بالطبع است که اگر او را به درون آبی فرو برند، میل به بالا داشته و می خواهد به مرکز برسد.
و هکذا آتش که کرۀ آن بالاست. این است که شعلۀ آتش به طرف بالا رفته و اگر دیگی را روی اجاقی که شعله زیادی دارد بگذارند، شعله را قسر نموده ولی درعین حال که خود را از رو به بالا رفتن در زیر دیگ عاجز می بیند، از اطراف به بالا می رود.
والحاصل: نفس فاعل بالطبع است، یعنی در مرتبۀ تنزل از غیب به شهود عین طبیعت است؛ لذا از او جذب و امساک و هضم، صادر می شود.
بالطبع کالصحّة بالقَسر العلل بالجبر من خیِّرةٍ شرٌّ حصل
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 293
فاعل بالقسر، آن است که مخالف طبیعت عمل کند، مثل اینکه نفس حرارت غریبۀ حُمائیه را افاده می نماید. نفس که در مرتبۀ نازلۀ طبیعت است خود، طبیعت را قسر نموده و مخالف طبیعت عمل می نماید که او، هم قاسر و هم مقسور است.
گفته نشود: چطور علت می تواند معلول باشد؟
چون می گوییم: نفس ذومراتب است و در مرتبۀ فاعل، فاعل و در مرتبۀ مفعول، مفعول است. و به جهت تقدم و تأخر در مرتبه، در رتبۀ متقدم فاعل بوده و بعد خودش را تنزل داده در مرتبۀ مفعول قرار می گیرد و بالجمله ذومراتب است، مرتبه ای دنبال مرتبۀ دیگر است.
صیاد همو، صید همو دانه و دام هم اوست
عشاق همو، عشق همو، عاشق ومعشوق هم اوست
فاعل بالجبر، آن است که به ارادۀ خودش کار نکند، مانند مجبور کردن انسانی به سیلی زدن بر یتیم.
و اما فاعل بالتسخیر، آن است که ارادۀ او تحت تسخیرِ مسخِّر باشد. مثلاً ارادۀ عاشق تحت تسخیر آن قوۀ جاذبه ای است که در خرامیدن چشم شهلای معشوق است، با اینکه با ارادۀ خویش کار می کند، ولی در عین حال تحت تسخیر اوست که هم عاشق و هم ارادۀ عاشق را جلب نموده و به دنبال خود می برد و قوۀ مغناطیسی است که عاشق بیچاره را با اراده اش می گرداند. چنانکه این قوه در چشم بعضی از حیوانات که حیوان دیگری را تسخیر می نمایند، هست.
تمام موجودات فاعل بالتسخیر می باشند و تحت تسخیر الهی می گردند. و انسانی که باید تحت تسخیر الله بگردد، متأسفانه با تسخیر شیطانی می گردد. و تمام موجودات جندالله اند. ولی این انسان که بین آنها آیة التوحید است و متعلم به اسماءالحق است و باید این اسماء را بداند، و این آیة الله که در عین دنو، عالی و در عین علو، دانی است؛ چنانکه به عنوان اسماء الله در دعا فرموده اند: «یا مَن دَنَا فی
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 294
عُلُوِّهِ یا مَنْ عَلا فی دُنُوِّهِ»، متأسفانه هیچ تعلم اسماء ننموده و درحالت تخمیر باقی مانده است. با اینکه انسان مظهر و مرآت اتمّ الهی است و متعلم به اسماء تنزیهیه و تشبیهیۀ حق است؛ چنانکه حضرت حق فرمود: «خمّرت آدم بین إصبعی» که با دست شریف خویش آدم را تخمیر فرموده است، پس آدم متعلم به اسماء تنزیهیه و تشبیهیه است. بنابراین: انسانهایی مثل ما به دروغ ادعا داریم که می گوییم: انسانیم و به تسخیرالله حرکت می کنیم، بلکه ما به تسخیر شیطان در حرکت هستیم.
و بالجمله: در نفس فاعلیت بالتسخیر هم هست؛ چنانکه گفتیم نفس انسان آیة التوحید است و حقیقت واحدۀ ذات مراتب است که: «تتنزل من مقامها الشامخ الی مقام الطبیعه و تترقّی الی مقام الروحانیین».
و بالجمله: نفس انسان صاحب مقامات و مدارج است و در عین حالی که نفس عین القوی و فی وحدتها کل القوی است؛ چون به عالم طبیعت تنزل نموده و فاعلیت قوا تحت تسخیر اوست، اشکال ندارد که مرتبه ای در مرتبۀ دیگر تصرف نماید؛ چون صاحب مراتب است و رتبۀ متقدمه در رتبۀ متأخره جلوه می نماید.
تبیین: در عالم طبیعت فواعلی به نظر می رسد که در حقیقت فاعل حرکت می باشند.
والحاصل: این افعالی که از نوع انسانی صادر می گردد، این طور نیست که از کتم عدم و زاویۀ نیستی، دست عزلت و گوشه نشینی دراز کرده باشند و دست گیری شده باشند و به دار وجود دعوت شده باشند، بلکه این صدای عام و این دعوت گوشه نشینان کتم عدم، به یک معطی الوجود و یک فاعل حقیقی که ذات مقدس حق است، اختصاص دارد. و آنچه از دست دیگران نمایان می گردد، فی الجمله حرکت بوده و جابه جا کردن اشیاء است. مثلاً بنّا، سنگ موجود، آجر موجود، گل و کاه و گچ موجود را روی هم و لابه لای هم ریخته است و آنها به واسطۀ یبوستی که دارند، خود روی یکدیگر حافظ خود می باشند و از این حرکت و فعل بنّا، چیزی ایجاد نشده است، و این اتاقی که
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 295
ساخته شده است غیر از گل و گچ و کاه موجود، چیز دیگری نیست مثل اینکه ما که در اینجا جمع هستیم غیر از من و تو و او چیز دیگری حاصل نیست، بلی ممکن است هیئتی که یک نحوه نفسیت و وجود ضعیفی دارد، حاصل باشد؛ الاّ اینکه وجود آن از ناحیۀ بنّا نبوده، بلکه وجودی است که بر فعل او مترتب است؛ چنانکه پدری که از او پسر به وجود آمده، معطی وجود پسر نبوده، بلکه وجود پسر بر حرکت او مترتب است. و بالجمله: به یک معنی از فواعل طبیعی، چیزی غیر از حرکت ایجاد نمی شود و اعطای نعمت وجود به دست با بخشش فیاض علی الاطلاق است و این منصب از مناصب مختصۀ حقۀ ذات حق است و لیاقت این منصب برای مراتب دیگر محال است. معطی وجود از «لیس» به «ایس» تنها دست قدرت اوست؛ ماهیةً و وجوداً و صورةً و مادةً.
چون این معنی را نفهمیده اند و از طرفی شنیده اند که معلول در علت فانی است، اشکال کرده اند که: ما می بینیم پسر در پدر فانی نبوده و بنا در بنّا فانی نیست. لذا گفته اند علت مبقیه غیر علت محدثه است.
و حال آنکه غفلت نموده اند از اینکه اینها علت نبوده والاّ معلول علت حقیقی عین تعلق و عین ربط بوده و ذات معلول شأنی از شؤون و جلوه ای از جلوات و مرتبه ای از مراتب اوست و معلول، ظلّ علت و فی ء آن و فانی در اوست.
و بالجمله: فواعل طبیعی فقراء الی الله بوده و فاقد چیزی نمی تواند معطی آن چیز باشد، به این معنی حضرت ذوالجلال و غنی علی الاطلاق، اشاره فرمود که: «أفَرَأیْتُمْ مَا تُمْنُونَ * أ أنْتُمْ تَخْلُقُونَهُ أمْ نَحْنُ الْخَالِقُونَ» «أ أنْتُمْ أنْشَأْتُمْ شَجَرَتَهَا أمْ نَحْنُ الْمُنْشِئُونَ» «أ أنْتُمْ تَزْرَعُونَهُ أمْ نَحْنُ الزَّارِعُونَ».
و بالجمله: فاعل طبیعی، فاعل حرکت است و معطی الوجود فاعل الهی است لا غیر.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 296