مقصد اول امور عامّه

بحث پیرامون غایت

بحث پیرامون غایت

‏ ‏

‏غایت شی ء، علت شی ء است و غایت تصوراً مقدم، و وجوداً مؤخر است.هر‏‎ ‎‏چیزی که از عقلا به عرصۀ ظهور و منصۀ بروز می رسد، لابد غایت آن چیز محرک‏‎ ‎‏فاعل به سوی آن بوده است.‏

‏پس اول انسان باید وجود شی ء را تصور نموده، سپس اذعان به فایده و تصدیق به‏‎ ‎‏نفع آن نموده و بعد به دنبال آن، شوق حاصل شده، آن گاه ارادۀ محرک عمل به وجود‏‎ ‎‏آید. پس علة العلل در فاعل طبیعی، تصور شی ء است.‏

‏مثلاً اول باید گرم شدن زیر کرسی را در زمستان تحت نظر قرار بدهیم و بعد‏‎ ‎‏تصدیق به فایدۀ آن نموده، سپس شوق و بعد اراده حاصل شده، تا کرسی بخریم. پس‏‎ ‎‏غایت شی ء در تصور و نظر مقدم بوده ولکن در وجود مؤخر است.‏

‏والحاصل: بر هر فعلی حتی در طبایع، غایتی مترتب است. و در نظام وجود که به‏‎ ‎‏نحو اکمل و اتمّ، منظم است، بر هر وجود و طبیعتی غایتی مترتب است که برای‏‎ ‎‏استنتاج غایت، آن شی ء موجود گردیده است. پس وقتی که برای افعال طبایعی که‏‎ ‎‏عدیمة الشعور می باشند غایاتی است، چطور می شود که برای افعال مبادی عالیه، مثل‏‎ ‎‏عقل اول و وجود حق ـ که شعور عین ذوات عالیه است ـ غایت نباشد؟‏

‏برای فعل ذات اقدس هم غایتی است، به دو نحوی که یکی از آن در این کتاب ذکر‏‎ ‎‏شده و دیگری شاید اصلاً ذکر نشده باشد.‏

‏و بالجمله: برای اینکه در فعل حکیم لغویت لازم نیاید ـ چون وجود هر چیزی‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 298
‏محتاج به غایتی است ـ باید برای سلسلۀ نظام وجودات، غایتی مراعات شده باشد و به‏‎ ‎‏خاطر فرار از لغویت در علم ازلی الهی که بر وجود هر چیزی غایتی مترتب است، باید‏‎ ‎‏به مقتضای حکمت و صلاح اتمّ، مراعات غایات شده باشد.‏

‏چنانکه سابقاً معلوم گردید: قسر عبارت از جبر و قلب مقتضای طبایع است، مثلاً‏‎ ‎‏اگر ما بخواهیم جلوی اقتضای سنگی را که به مقتضای طبیعت، میل به مرکز خود دارد،‏‎ ‎‏بگیریم و قوۀ قاهره را اعمال نماییم، خلاف حکمت معموله عمل نموده ایم. و‏‎ ‎‏همچنین اگر بخواهیم طبیعتی را که مانند آتش به مرکز خود مایل است، قسر و قلب‏‎ ‎‏نماییم، خلاف حکمت عمل شده است. پس اگر فرض کنیم آتش برای تسخین خلق‏‎ ‎‏شده، ولی به واسطۀ قسر از طبیعت هیچ تسخینی از آن به ثمر نرسد، بلکه به خاطر‏‎ ‎‏قلب طبیعت، برودت از آن استفاده شود، خلاف حکمت عمل شده و لغویت لازم‏‎ ‎‏می آید؛ زیرا جعل طبیعت آتش برای تسخین است. لذا باید گفت: قسر دائمی و اکثری‏‎ ‎‏و اغلبی، محال است.‏

‏توهم نشود که اکثر اهل فطرت بر خلاف طبیعت رفتار نموده و به جهنم می روند؛‏‎ ‎‏زیرا همان طور که هرانسانی، بلکه هرموجودی ذاتاً،نسبت به وجود و عدم، امکان دارد‏‎ ‎‏وامکان به معنای «کون الشی ء فی وسط الجادّه» است که شی ء قوة الوجود و قوة العدم‏‎ ‎‏دارد، همچنین نسبت به چیزهای دیگر امکان داشته و در حد وسط و در شاهین‏‎ ‎‏ترازوی قوة المحض است و به هر سو میل کند، از این قوه میل نموده و رو به فعلیت‏‎ ‎‏آورده است یا به اسفل الدرک و یا به اعلی الملک و الملکوت متوجه شده است.‏

‏پس انسان موجودی بالقوه و مستعد برای جمیع مراتب است و خداوند احدیت‏‎ ‎‏جنبۀ انسانی او را به استعدادات مختلفه مستعد قرار داده تا به هر نحوی که خواست‏‎ ‎‏حرکت کند، منتها خداوند احدیت به مقتضای لطف و مرحمت برای این انسانی که در‏‎ ‎‏حاق وسط است وسایل یک طرف را فراهم نموده و او را به سعادت خویش ارشاد‏‎ ‎‏نموده است. ولکن طبایع مختار و صاحب اراده با اختیار، خود را یا به سعادت ابدی و‏‎ ‎‏یا به شقاوت ابدی می رسانند.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 299
‏این است که حضرت احدیت در آیۀ شریفه فرمود: ‏‏«‏أصْحَابُ الْجَحِیمِ‏»‏‎[1]‎‏ یعنی‏‎ ‎‏اینها خود را متناسب با جهنم نموده اند.‏

‏و بالجمله: خداوند متعال، انسان را با قوه ای که قابل برای هر فعلیتی است خلق‏‎ ‎‏فرموده است. منتها اسباب فعلیت انسان کامل را که تعلم اسماء الله است به اختیار وی‏‎ ‎‏فراهم آورده است ولی ما اسماء شیطنت را تعلم نموده و از آن فعلیت عقب مانده ایم.‏

‏و بالجمله: به مقتضای حکمت و عنایت خداوند، در خلق طبایع اشیاء حکمت و‏‎ ‎‏مصلحتی است که طبایع برای استیفای آن جعل شده است و چون قسر دائمی و یا‏‎ ‎‏اکثری منافی با حکمت است، بنابراین خلاف حکمت، مخالف علت غائیۀ هر‏‎ ‎‏موجودی است. پس حذراً از لزوم خلاف حکمت که درحکیم محال است، قسر‏‎ ‎‏دائمی و اکثری محال است.‏

‏عنایت دارای دو معنی است: یکی علم فعلی به نظام احسن و دیگری اِحکام و‏‎ ‎‏اِتقان در فعل به طوری که مصالح چندی بر او مترتب است، پس عنایت به این معنی از‏‎ ‎‏شعب قدرت و از جلوات اوست؛ چون اِتقان عمل، قدرت لازم داشته به طوری که‏‎ ‎‏مصالح از آن استنتاج گردد.‏

‏کما اینکه عنایت به معنای اول از اعلی مراتب علم است و چون حکمت بر معنای‏‎ ‎‏ثانی که اِتقان در عمل است، اطلاق می شود، بنابراین عنایت در اینجا به معنای اول‏‎ ‎‏است.‏

‏والحاصل: علت غایی بماهیتها علت فاعلی است، یعنی تصوراً و ماهیةً علت است‏‎ ‎‏که انسان به واسطۀ پی بردن به او متحرک به فعل می شود ولو اینکه بوجودها و حقیقتها‏‎ ‎‏و انّیتها معلول بوده و مؤخر از فعل است و بعد از آن موجود می شود.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 300

  • )) بقره (2): 119 و مائده (5): 10 و 86.