شبهات وارده بر غایت و جواب از آنها
چون گمان شده است که اموری از قبیل بازی با ریش و اتفاقاتی از قبیل اینکهشخص به قصد رسیدن به آب، چاه می کند و به گنج برخورد می نماید، بدون غایت است، لذا مرحوم حاجی ـ رحمة الله علیه ـ برای رفع این اشتباه مقدماتی را تمهید می نماید.
و حاصل آن اینکه: برای افعال دو غایت است: یکی «ما الیه الحرکه» و دیگری «ما لأجله الحرکه»، مثلاً سنگی را که می اندازیم و به طرف پایین می آید، غایت سیر به مقتضای آن قوه ای که در اوست «ما الیه الحرکه» بوده و آن جهتی که به خاطر آن سنگ را می اندازیم، «ما لأجله الحرکه» است.
و چون رفع اشتباه محتاج توضیح است، لذا عرض می نماییم: مثلاً شما می خواهید تا صحن بروید، برای این فعل دو غایت است:
یکی حرکت عضلات تا آن نقطۀ مخصوص، و دیگر اینکه در آن نقطه غرضی مانند لقاء صدیق دارید.
ناگفته نماند: اینکه گفته اند: «اراده همان شوق مؤکد است»، باطل است، چون اراده، شوق و اشتیاق نیست، بلکه بین فعل و اشتیاق سیر طریق و انقضای زمانی لازم است و ممکن است در انسان شوق و اشتیاق نبوده ولکن اراده باشد، برای اینکه اراده عبارت از آن همت نفس و حالت تجمع نفس است.
بعضی اوقات دیده می شود با اینکه انسان به هیچ وجهی اشتیاق و شوق و حبّ به
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 302
چیزی نداشته، مثل اینکه عضوی از آن فاسد شده که اگر قطع نکنند بدن را فاسد می کند، و در این صورت شخص بیچاره از اینکه عضو او قطع گردد کراهت داشته و گریه و زاری و لیت و لعلّ کرده و عزا می گیرد، ولی در عین حال قطع شدن عضو را اراده می کند. والحاصل: اراده شوق مؤکد نبوده و شوق مؤکد نامیدن آن غلط است.
و نیز مقابل هم قرار دادن کراهت با اراده غلط است، بلکه اغلب شوق مؤکد در اوامر، و کراهت در نواهی ملازم با اراده است و انسان در نواهی از وجود پیدا کردن چیزی کراهت دارد؛ لذا ارادۀ ترک می نماید. و در مواردی با اینکه انسان کراهت دارد، ولی به جهت علم به صلاح اراده می کند؛ چنانکه در مثال مذکور گذشت، پس این گونه نیست که انسان در موارد اراده همیشه اشتیاق داشته باشد.
و بالجمله: اول در انسان تصور شی ء حاصل شده بعد تصدیق به فایده و سپس شوق یا علم به صلاح و بعد نفس که این اعصاب تحت تدبیر او بوده و علاقۀ کامله با دماغ دارد، همت صرف نموده و هنگامی که این عضلات پخش شدۀ در بدن، که منتهی به مرکز دماغ هستند، تجمع نمودند، از نفس به آنها قوه ای رسیده و به واسطۀ آنها اثر قوة النفس به افعال رسیده و دست انسان دراز می شود و پای او حرکت می کند و فاعلیت طبعی نفس شروع می شود.
پس بین همت نفس که اراده است و رسیدن به این فعل که مراد است قهراً فاصله است و این حرکت که شروع شده، غایت آن، «ما الیه الحرکه» است. و به آن اندازه که حرکت نفس سبب حرکت عضلات گردیده، به غایت خود ـ رسیدن به آن مطلوب، یعنی منتهی الحرکه ـ نایل می شود.
و بالجمله: باید فهمید که غایت دو قسم است: یکی غایة الحرکه و دیگر غایتی که حرکت به خاطر اوست. و روی اشتباهی که کرده اند و غایت را فقط «ما لأجله الحرکه» دانسته اند، اشکال پدید آمده که بعضی کارها غایت ندارند، ولی وقتی که این اشتباه حل شد، اشکالات نیز حل می شود.
و بالجمله: گاهی غایت فقط «ما الیه الحرکه» است و گاهی «ما الیه الحرکه» و
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 303
«ما لأجله الحرکه» است و گاهی هر دو غایت یکی است و گاهی جدای از هم است.
و در مورد «ما الیه الحرکه» حرکت عضلات که به مقتضای طبیعت است همیشه به سوی غایت در تحرک است و حرکت عضلات در این غایت مثل حرکت سنگ به مقتضای طبیعت آن است. البته این طور نیست که سنگ محرک نداشته باشد و سنگ خودش طبعاً حرکت داشته باشد، بلکه آن هم بالاراده حرکت دارد و اگر حدقۀ چشم را قدری بزرگ نموده و ما بیچاره ها از خودبینی بگذریم ـ زیرا ما انسانها از غایت جهل فقط خود را دیده که عضلات ما با اراده حرکت دارد و به خاطر تنگی حدقۀ چشم معرفت، گمان می کنیم که فقط ما با اراده حرکت می کنیم ـ خواهیم فهمید که چنین نیست، بلکه کل ما فی الکون به ارادۀ قویۀ قاهرۀ حقه در حرکت هستند. این سنگ را قوۀ ارادیۀ مرکزیۀ خود به حرکت درآورده است؛ چنانکه آن قوۀ مرکزیه هم تحت قوۀ بالاتر در حرکت است و مرکز خود نیز محرک داشته تا به ارادۀ قویۀ قاهرۀ حقۀ مرکز المراکز و قوة القوی و علة العلل برسد.
و بالجمله: سلسلۀ نظام وجود به دست قدرت قاهرۀ وجود که عین اراده است قرار گرفته و این عضلات به نقطۀ حساس مغز وجود و فوق مراتب مرتبط بوده و به سوی «ما الیه الحرکه» حرکت می نمایند و طبیعت به هیچ نحوی از خود اثر نداشته و اثرات طبایع درطول ارادۀ قویۀ عامل و فانی درتصرف اوست.
والحاصل: چنانکه سنگ در صورت نزول به طرف مرکز، «ما الیه الحرکه» دارد، عضلات ما نیز جمادیۀ طبیعیۀ بوده و غایت آنها جز «ما الیه الحرکه» نبوده و از آنها تخلف ندارد.
دیگر نباید از آنها غایت دیگری، یعنی غایت شوقیه و حبّیه، مانند لقاء صدیق را توقع داشت؛ زیرا این توقع مثل این است که از فاعل طبیعی، فعل الهی توقع شود که البته هرگز این توقع صورت نمی پذیرد.
چنانکه از گوش توقع دیدن و از زاغ تمنای آواز و از عقرب تقاضای مهر و از بدگوهر تمنای لطف گردد. پس هر موضوعی را باید از مقتضیات خود آن متمنی شد؛
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 304
نه اینکه از سرکه، شیرینی و از نمک، رفع تشنگی را متمنی بود.
و اما ترتب غایت دیگر در حین حرکت به سوی «ما الیه الحرکه» مثل غایات و اغراض شوقیه که غیر از غایت عامل حرکت است، آن هم در صورت عدم مانع حاصل می شود و گاهی به واسطۀ مانع حاصل نمی گردد؛ چنانکه بر اساس حبّ الرفاقه، شوق مناسب برای لقاء صدیق باشد، ولی از بدبختی عاشق برای رفیق صادق مانعی از لقاء برسد و در این صورت اصطلاحاً این فعل را باطل گویند، اما باطلِ به معنای بلافایده نیست.
والحاصل: بلاغایت بودن شی ء یک معنی است و با فایده و غایت بودن آن ولی به واسطۀ حاجز و مانع به غایت نرسیدن، معنای دیگری است، مثلاً شجرۀ طیبه که سر از خاک بیرون می آورد، البته می خواهد از قوه به کمال و از نقصان به تمام قدم گذارد، الاّ اینکه چون دار الطبیعه، دار القسر است و چه بسا صاحبان آمال را ناکام نموده است؛ لذا صولت سرمایی مانع شده و باد اجل آرزوی صاحب امل را قبل از اینکه به موسم رسیده و مراد را در آغوش بگیرد از بین می برد.
و هر فعلی که مبدأ آن فکر است، اگر صاحب آن فعل، اموری را که به صلاح آنها، علم پیدا کرده به منظوری عقلایی یا عقلانی ترتیب داده باشد، آن فعل محکم است.
و بالجمله: تناسب غایات با مبادی غایات معتبر است؛ زیرا هر غایتی از مبدأ غایت نشأت می گیرد، اگر مبدأ الهی و فوق الطبیعه باشد، غایت الهی و فوق الطبیعه است.
و اینکه گفته شده: «أ نَّمَا الْحَیَاةُ الدُّنْیَا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ»، این طور نیست که کارهای دنیا همه اش بی غایت و لغو و بدون ثمرۀ عقلانی باشد، بلکه چون مبدأ این، ناطقالهی و فوق افق عالم طبیعت است و دنیا که دار الزوال است در نظرش اهمیت ندارد؛ لذا دوام و وفا و روحانیت و عشق و کمال می خواهد، این است که دنیا را لعب و لهو خوانده اند، نهاینکه بر کارهای دنیوی علل غائیه شهوانی و عقلانی و لذایذ و ثمرات مترتب نیست. بلکه در هر عامله ای از عوامل من الاعلی الی الاسفل حتی آن هیولایی که در آخر مرتبۀ
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 305
وجود قرار گرفته و حتی آن جماد و سنگی که به طرف مرکز حرکت می نماید، غایتی است. منتها به تناسب حال هر کدام، علم به صلاح اتمّ و اکمل و اصلح که در مبدأ اعلی است، به او سرایت نموده و در تمام موجودات، آن علم به صلاح وجود داشته، منتها تنزل کرده است. حتی در حرکت سنگ به مرکز هم، آن علم به صلاح بوده، منتها در مرتبۀ ضعف و قوۀ طبیعی است.
والحاصل: هر فعلی از افعال که از انسان ولو در خواب صادر می شود مقارن با اراده و ملازم با غایت است، البته باید توجه کرد که فعل از چه مبدئی سر می زند. تو گمان می کنی که حرکت حیوانات بی غایت است؟ خیر حرکت او به طرف مزرعه خیلی برایش لذیذ است. و تو گمان می کنی که فعل طفل بی غایت است؟ غافل از اینکه بی غایت نیست، منتها چون طفل غایت فکری ندارد، تو گمان می کنی بی غایت است، و الاّ مبدأ فعل او که شهوت طبیعی است، بر او مترتب است.
و بالجمله: مبدأ هر چه باشد، غایت متناسب با اوست. غایات مبدأ شیطانی، لطف روحانی نخواهد بود. از کژدم چه توقعی غیر نیش داری؟! مگر طبیعت او و مبدأ حرکات او غیر نیش زدن است؟!
و بالجمله: محال است که غایت با مبدأ مناسب خود، ملایمت نداشته باشد.
تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 306