مقصد اول امور عامّه

علت صوری

علت صوری

‏ ‏

‏در طبیعیات خواهد آمد که مشائین یک حامل قوه که عبارت از هیولی است، اثبات‏‎ ‎‏نموده اند.‏‎[1]‎‏ مثلاً در هستۀ خرما چیزی است که آن حامل این قوه است که «أن یصیر‏‎ ‎‏شجراً قویاً». و هستۀ خرما این استعداد را که درخت خرما شود دارد، ولی حبۀ گندم‏‎ ‎‏استعداد درخت شدن را ندارد. در عین حال فعلاً هستۀ خرما، هسته است و درخت‏‎ ‎‏خرما نیست. و یا نطفه استعداد انسان شدن را دارد ولی انسان نیست؛ چنانکه اگر این‏‎ ‎‏استعداد سیر مراحل نموده و علقه و مضغه و بالاخره انسان شد، دیگر در موقع‏‎ ‎‏انسانیت، نطفه نیست. به طوری که اگر امکان داشته باشد، انسانی که قوۀ ناطقه دارد،‏‎ ‎‏بدون اینکه ماده و نطفه ای در کار باشد، دفعةً خلق شود این نطفه نیز انسان است.‏

‏پس انسانیت انسان به این صورت و به این فعلیت است و فعلیت هر شی ء عین‏‎ ‎‏شیئیت آن است، مثلاً نطفه که به حرکت جوهریه حرکت می کند این ماده منویت در‏‎ ‎‏خود این قوه را دارد که «أن یصیر دماً» ولی فعلاً دم نیست، به تدریج که رو به حرکت‏‎ ‎‏گذاشت و در جوهر خود حرکت کرد به این مرتبه می رسد.‏

‏بنابراین: حامل قوه که هیولای اُولی است صرف القوه است. بعد از اینکه این حامل‏‎ ‎‏قوه که عین این قوه است که «أن یصیر شیئاً آخر»، حرکت نمود و به آخرین منزل‏‎ ‎‏حقیقت اولیه رسید و از افق آن حقیقت گذشت، در افق حقیقت دیگری که اکمل از آن‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 329

‏سابق است، داخل می شود. البته سابق هم مرتبه ای ازمراتب وجود است منتها در آن‏‎ ‎‏مرتبه قوۀ اینکه تکمیل شده و حقیقت کامله ای از مراتب وجود گردد بود؛ لذا بعد از‏‎ ‎‏اینکه افق حقیقت اُولی را سیر نمود، می تواند به افق منزل حقیقت ثانیه که فوق افق‏‎ ‎‏اعلای حقیقت اولیه است وارد شود.‏

‏و آن حامل قوه که صرف القوه است، نمی تواند خودش را نگه دارد چون قوه،‏‎ ‎‏ثبات و استقامت ندارد، باید صورتی ـ یعنی فعلیتی ـ آن قوه را حفظ نماید و این‏‎ ‎‏فعلیت حقیقةً مرتبۀ نازله ای از وجود است.‏

‏خلاصه اینکه: «صورة مّا»یی لازم است که مقوم و حافظ آن قوه باشد، افق آن‏‎ ‎‏صورت سابقه که سپری شد، افق فعلیت مرتبۀ اعلی متکفل حفظ قوه گشته و قیمومت‏‎ ‎‏آن را به عهده گرفته و قیوم آن می شود، به طوری که تمام ظهور و ما هو الظاهر قیوم‏‎ ‎‏است و ماده سر و صورت و تعینی ندارد؛ زیرا در صرف ابهامیت ابداً تعین و تقدر‏‎ ‎‏نیست، بلکه کل المتقدر و کل المتعین و کل الفعلیه صورت است. پس شیئیت شی ء به‏‎ ‎‏صورت است چون ما هو الظاهر و ما هو جمیل اوست که ـ ان شاء الله ـ در یکی از‏‎ ‎‏مباحث ذکر خواهد شد.‏

‏و اینکه گفته اند: حد تام عبارت از جنس قریب و فصل قریب است مثلاً حد تام‏‎ ‎‏انسان حیوان ناطق است،‏‎[2]‎‏ غلط است؛ زیرا حقیقت انسانیت همان فصل اخیر که‏‎ ‎‏صورت است بوده و جنس تحصلی از خود نداشته و حقیقت متحصله فصل است،‏‎ ‎‏تمام الشی ء و حقیقة الشی ء اوست. پس ضم حیوان به ناطق در شناساندن حقیقت‏‎ ‎‏انسان، ضم مباین به شی ء است و این حد ناقص است.‏

‏بلی، انسان حیوان بود و با حرکت جوهریه انسان و فوق حیوان شد و حالا دیگر‏‎ ‎‏حیوان نیست، بلکه شیئی اشرف و حقیقتی اعلای از آن است. و در باب طبیعیات‏‎ ‎‏خواهد آمد که اگر صورت را که ماده به طور ابهام و لاتعینی، طفیل اوست، از ماده نزع‏‎ ‎‏کنند شیئیت شی ء محفوظ خواهد بود.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 330

فعِلّةٌ صوریةٌ للکلِّ  ‎ ‎و فاعلٌ و صورةُ المحلِّ

‏ ‏

‏و بالجمله: برای صورت دو اعتبار است: هنگامی که انسان مرکب را با نظر به ماده‏‎ ‎‏می بیند و ترکیب از ماده و صورت را ملاحظه می کند، صورت در این نظر علت صوریه‏‎ ‎‏برای مرکب است و ماده، علت مادیه است.‏

‏نظر دیگر این است که انسان ملاحظه می کند که ماده پابرجا نبوده و سفیه است و‏‎ ‎‏نمی تواند پای خود را در نظام وجود متمرکز نموده و جای پایی در صفحۀ وجود‏‎ ‎‏داشته باشد؛ لذا «صورة مّا»یی لازم است که قیمومیت آن را متکفل شده و او را حفظ‏‎ ‎‏نماید.‏

‏در این نظر، به صورت ـ که حافظ و مقوم ماده است ـ علت فاعلیه گفته و‏‎ ‎‏شریکة العله نیز گویند، چون علت تمرکز و پابرجا بودن ماده در صفحۀ وجود صورت‏‎ ‎‏است ولو اینکه اصل وجود اثر فیض مطلق است. پس صورت در بقا و زندگی ماده،‏‎ ‎‏شریکة العله است.‏

‏همچنین در ماده هم گاهی مرکب ملاحظه می شود، در این نظر ماده علت مادیه‏‎ ‎‏است و گاهی ملاحظه می شود که ماده مورد و محل صورت بوده و صورت حالّ در‏‎ ‎‏اوست، در این نظر به ماده محل گویند.‏

‏آنچه در این بحث مهم است این است که شیئیت شی ء به صورت است و گفته شد‏‎ ‎‏که در این نظر به صورت علت صوریه گویند.‏

‏ ‏

تُقالُ للجسمیة والنوعیة  ‎ ‎والشکل والهیئة والعِلمیة

‏ ‏

‏بلی برای صورت معانی دیگری هم ذکر شده است. مثلاً به صورت جسمیه‏‎ ‎‏صورت گویند و در باب طبیعیات گفته خواهد شد که جسم بعد از هیولی جنس انواع‏‎ ‎‏است.‏

‏و صورت نوعیه را نیز صورت گویند، مثلاً نوع انسان را که نوعی از حیوان است‏‎ ‎‏صورت نوعیه گویند.‏

‏به شکل و هیئت هم صورت گویند و به صورت علمیه هم صورت گویند. چنانکه‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 331

‏شیخ الرئیس در ‏‏شفا‏‏ بیان کرده است که در چند مورد صورت گفته می شود.‏‎[3]‎

‏بعضی اوقات به هرچه فعلیت داشته باشد و قوه نباشد ولو ماده نداشته باشد و از‏‎ ‎‏طبیعت نباشد، صورت گویند؛ لذا به جواهر مفارقه صورت گویند چون فعلیت دارند.‏‎ ‎‏از حضرت امیر  ‏‏علیه السلام‏‏ منقول است که: ‏‏«اوّل ما خلق اللّٰه الصورة»،‏‎[4]‎‏ یعنی عالم العقل.‏

‏چنانکه در این اطلاق به حضرت احدیت که فعلیت صرف و تمام الفعلیه است‏‎ ‎‏صورة الصور گویند.‏

‏و بعضی اوقات صورت بر هر هیئتی و فعلی که در قابل وحدانی یا مرکب باشد،‏‎ ‎‏اطلاق می شود به طوری که به حرکات و اعراض که عارض بر شی ء بسیط وحدانی یا‏‎ ‎‏مرکب است صورت گویند.‏

‏و بعضی اوقات به آنچه ماده فعلاً متقوم به اوست، صورت گویند، بنابراین‏‎ ‎‏اصطلاح صورت بر جواهر عقلیه که خالی از ماده بوده و بر اعراض که ماده ندارند‏‎ ‎‏اطلاق نمی شود.‏

‏و بعضی اوقات به آنچه ماده به او تکمیل می شود، صورت گویند مثلاً به شیرینی‏‎ ‎‏سیب، صورت گویند. و همچنین به آنچه ماده به او تکمیل می شود گرچه آن چیز‏‎ ‎‏بالفعل مقوم ماده نباشد، صورت گویند؛ مثل صحت که ماده بالطبع به سوی او حرکت‏‎ ‎‏می کند ولو فعلاً به او نرسیده باشد.‏

‏و باز به آنچه از صناعت حادث می شود صورت گفته می شود، مثل صورت سریر‏‎ ‎‏که از صنعت نجّار حاصل می شود. و نیز کلیت کل، صورت اجزاء است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 332

  • )) رجوع کنید به: شفا، بخش الهیات، ص 315 ـ 322؛ شرح اشارات، ج 2، ص 36 ـ 46؛ التحصیل، ص 312 ـ 320.
  • )) رجوع کنید به: اساس الاقتباس، ص 414ـ415؛ شرح مطالع، ص 100 ـ 103.
  • )) شفا، بخش الهیات، ص 447.
  • )) این روایت را در معاجم روایی نیافتیم.