مقصد اول امور عامّه

قاعده الواحد

قاعدۀ الواحد

‏دیگر از احکام مشترکه بین علت و معلول که زبانزد محصلین است، دو قاعدۀ:‏‎ ‎‏«الواحد لا یصدر منه الاّ الواحد» و «الواحد لایصدر الاّ من الواحد» است.‏

‏و اما بیان قاعدۀ اول این است که: برای هر معلولی، وجود یک خصوصیتی در ذات‏‎ ‎‏علت لازم بوده و درحقیقت، آن خصوصیت موجب وجود معلول است. مثلاً باید در‏‎ ‎‏شمس یک خصوصیتی باشد تا آن خصوصیت، موجب احراق یا موجب نور شود. و‏‎ ‎‏همان خصوصیت است که در هر چیزی پیدا شود معلول، اشعه و ظلّ اوست. و ظلّ هر‏‎ ‎‏چیزی به خود آن چیز قائم است و محال است ظلّ چیزی از چیز دیگری به وجود آید.‏‎ ‎‏پس ظلّ شی ء واحد ناچار باید واحد باشد و دو ظلّ متعدد از یک شی ء موجود‏‎ ‎‏نمی شود. پس یک چیز یک وجه داشته و از او یک شی ء صادر می شود.‏

‏همچنین است در مورد قاعدۀ ثانیه که: شی ء واحد که معلول واحد است ظلّ یک‏‎ ‎‏شی ء است و متحقق شدن ظلّ واحد از دو شی ء مقتضی تحقق اثنینیت است و اثنینیت‏‎ ‎‏مناقض با وحدت است، پس شی ء واحد از واحد صادر می شود، لاغیر.‏

‏و بالجمله: سنخیت بین علت و معلول شرط بوده چون معلول از ترشحات علت‏‎ ‎‏است. و محال است «مترشح» از چیزی غیر از سنخ «مترشح منه» باشد. پس یک‏‎ ‎‏خصوصیت مناسب بین علت و معلول لازم است و اگر دو شی ء متباین از یک مصدر‏‎ ‎‏تولید شود، لازم می آید آن مصدر دارای دو خصوصیت باشد که هر یک از آن دو شی ء‏‎ ‎‏از یک جهت و خصوصیت تولید شود.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 335

‏پس اگر چیزی من جمیع الجهات بسیط بوده و مصدر این شی ء معلول و آن شی ء‏‎ ‎‏معلول باشد؛ لازم می آید در آن بسیط، به دو خصوصیت قائل شویم که در مقابل هر‏‎ ‎‏معلولی یک خصوصیتی باشد و این مستلزم ترکیب در مصدر و عدم بساطت اوست.‏

‏و چون از طرفی مبدأ عالم بسیط من جمیع الجهات است، و از طرفی در عالم،‏‎ ‎‏جهات تکثر می بینیم؛ بنابر قاعدۀ فوق یا لازم می آید که مبدأ را بسیط ندانیم والاّ تکثر‏‎ ‎‏در عالم محال است، و یا اینکه بگوییم: مبدأ تکثر، جهات خارجی است.‏

‏این است که چون قاعدۀ عقلیۀ «الواحد لا یصدر منه الاّ الواحد» محکّم است؛ لذا‏‎ ‎‏گفته اند: «از مبدأ واحد بسیط، شی ء بسیط صادر شده و آن عقل اول است».‏‎[1]‎

‏پس تخیل شده که مبدأ اول؛ چون بروز کثرت از او محال است، در گوشه ای چرت‏‎ ‎‏می زند وتفویض امر به عقل اول شده است،‏‎[2]‎‏ پس لازم می آید که مبدأ اول ـ نعوذ بالله ـ‏‎ ‎‏مغلولة الیدین باشد، کلّت الالسن و نطقت بها من حیث لاتشعر.‏

‏بلکه برای قاعدۀ «الواحد لایصدر منه الاّ الواحد» بطنی است که اگر به آن متفطن‏‎ ‎‏شوند، سیوف اعتراضات را از اغماد اوهام خود نگشوده و قائل به تفویض نمی شوند؛‏‎ ‎‏زیرا چنانکه در آن بحث که علت محدثه، علت مبقیه است، گفتیم: اشیاء صرف الربط و‏‎ ‎‏عین الربط بوده و وجودات ممکنه از خود وجودی ندارند و نیستِ هست نمایند و‏‎ ‎‏جلوۀ جمال حق می باشند و این حقیقت من جمیع الجهات کامل و فوق الکمال است‏‎ ‎‏که این نظام کل از مراتب ظهور جمال اوست. این است که این کاروان منتظم الوجود،‏‎ ‎‏جمال مطلق است. پس جمال، صرف الربط بوده و فقیر من جمیع الجهات است، حتی‏‎ ‎‏وجودش پرتو آن نور واحد بالوحدة الحقه است.‏

‏پس عقل اول که از تمام جهات عین ربط است و وجود تبعی و عرضی دارد، در‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 336

‏وجود مستقل نیست و چیزی که در وجود مستقل نیست نمی تواند در ایجاد، استقلال‏‎ ‎‏داشته باشد. نور شمس که وجودش مستقل نیست، کجا می تواند به دیگری وجود داده‏‎ ‎‏یا اعطای نور نماید؟ اگر شعاع شمس به جسم صیقلی و صافی افتاد و آن را متنور‏‎ ‎‏نمود، این نور جسم از مثل نوری که شعاع شمس از آن است نیست، بلکه این نور‏‎ ‎‏جسم همان شعاع شمس و فیض اوست.‏

‏و بالجمله: فقیر من جمیع الجهات حتی از جهت وجود، چه چیزی دارد که آن را‏‎ ‎‏اعطا نماید؟ در صورتی که معطی شی ء باید واجد شی ء باشد. «و ان شئت ان یطمئن‏‎ ‎‏قلبک علی هذا المقال فانظر الی کتاب نفسک». البته نفسی که پرورش یافتۀ دامن‏‎ ‎‏طبیعت است تا مستعد نگردد، آشنایی با معقول پیدا نخواهد کرد، ولی اگر صفحۀ آینۀ‏‎ ‎‏یلی الربی آن، صقالتی پیدا کند، مطلب را برهانی خواهد یافت، ولکن تا طفل است و به‏‎ ‎‏حد رشد نرسیده، باید مطالب را به کمک موعظه و خواندن قرآن، و تشبیه نمودن به او‏‎ ‎‏تلقین کرد؛ تا این طفل کم کم آنچه را ندیده باور داشته باشد. و اگر این مطالب را باور‏‎ ‎‏نداشت، وقت آن نبوده و باید آن را به زمان رشد و تکمّل استعداد موکول کرد.‏

‏حال دست نفس را می گیریم تا به او شیوۀ راه رفتن را بیاموزیم: انسان باید به نفس‏‎ ‎‏خود توجه نموده و از سرّ ‏‏«من عرف نفسه فقد عرف ربّه»‏‎[3]‎‏ مطلع گردد. البته این چنین‏‎ ‎‏نیست که نفس خودش عالَمی، و قوای تکلمیه و باصره و سامعه و لامسه عوالمی غیر‏‎ ‎‏نفس باشد، که قوۀ مستقله ای در صماخ گوش و جلیدیه چشم، وجود داشته باشد که او‏‎ ‎‏ببیند و بشنود نه نفس. بلکه قوای باصره و سامعه و لامسه مراتب ظهور نفس است،‏‎ ‎‏حتی اینکه بگوییم قوا مراتب نازلۀ نفس است، عبارت خوبی نیست.‏

‏و به این خاطر است که در عین حالی که می گویی: چشمم دید، با همان نسبت‏‎ ‎‏می گویی: من دیدم و در عین حالی که گوش می شنود، با همان شنیدن می توان گفت:‏‎ ‎‏من شنیدم. نمی توان گفت: چشم می بیند و نفس نمی بیند و نمی توان گفت: نفس‏‎ ‎‏می بیند و چشم هیچ کاره است. نه این عزلت دارد و نه او، نه این تنهاست و نه او، نه‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 337

‏این است و نه آن ولکن چشم به طفیل نفس می بیند.‏

‏بهترین تعبیر از این سرّ که هیچ حکیمی نتوانسته آن را بیاورد مگر حکیم‏‎ ‎‏علی الاطلاق، این است که فرمود: ‏‏«‏وَمَا رَمَیْتَ إذْ رَمَیْتَ وَلٰکِنَّ اللّٰهَ رَمَی‏»‏‎[4]‎‏ رمی از تو‏‎ ‎‏نبود وقتی که رمی کردی، بلکه رمی الله است. رمی را از او با ‏‏«‏مَا رَمَیْتَ‏»‏‏نفی می کند‏‎ ‎‏و رمی را برای او با ‏‏«‏إذْ رَمَیْتَ‏»‏‏ اثبات می نماید.‏

‏والحاصل: می فرماید: لولا رمی الله لما رمیت، رمیت انت الاّ انه رمی الله و‏‎ ‎‏ما رمی الله اذ انت رمیت. اگر رمی الله نبود تو رمی نداشتی، و ‏‏«لاجبر ولاتفویض بل‏‎ ‎‏أمر بین الأمرین»‏‎[5]‎‏ به این معنی است.‏

‏و هکذا نفس می تواند به سمع و دیده و حس خطاب کرده و بگوید: «و ما سمعت‏‎ ‎‏اذ سمعت ولکنّی سمعت، و ما رأیت اذ رأیت ولکنّی رأیت» مراد واحد صادر شده که‏‎ ‎‏سرتاسر عالم با این جلوه، یک مراد است. منتها آن یک اراده به یک مرادی که مراتبی‏‎ ‎‏دارد تعلق گرفته است و صاحب جمال با این وسائط، جلوه نموده است به طوری که‏‎ ‎‏پردۀ جلوۀ او جلوۀ دیگری دارد و تا آخر سلسلۀ نظام وجود به همین ترتیب است.‏

‏البته جلوۀ جلوه، جلوۀ متجلی است و ظلّ الظلّ، ظلٌّ من ذی ظلّ الاصلی و نور‏‎ ‎‏النور، نورٌ من صاحب النور الاصلی، به این معنی در ضمن شش آیه از آیات معاد در‏‎ ‎‏اول سورۀ حدید اشاره فرموده است: ‏‏«‏هُوَ الْأوَّلُ وَالاْخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ‎ ‎شَیْ ءٍ عَلِیمٌ‏»‏‏.‏‎[6]‎

‏و بالجمله: نمی توان گفت سلطان با درویش نمی تواند بنشیند، بلکه درویش قابل‏‎ ‎‏نیست با سلطان بنشیند، آخرین جلوه و مرتبۀ وجود، قابل اینکه بلاواسطه جلوۀ جمال‏‎ ‎‏جمیل گردد نیست. لذا همیشه باید مراتب نزول، عکس مرتبۀ بالای خود باشد تا به آن‏‎ ‎‏مرتبه از جلوه که بلاواسطه جلوه باشد، برسد.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 338

‏به عبارت دیگر: از شمس غیر از یک شعاع وسیع صادر نشده، الاّ اینکه این شعاع‏‎ ‎‏هرچه به مبدأ نزدیک تر باشد شدت نور آن بیشتر است. در عین حال مراتب شدیده‏‎ ‎‏فوق مراتب نازله بوده و مرتبۀ نازله تلألؤ مرتبۀ فوق است با اینکه صادر یکی است.‏

‏تمثیل دیگر اینکه: اگر عکسی در آینه منعکس گشته و از آن به آینۀ دیگر و از آن به‏‎ ‎‏آینۀ سومی منعکس گردد، نمی توان گفت: وجود آن آخرین عکس از عکس ما قبل آن‏‎ ‎‏بدون دخالت صاحب عکس است، بلکه صاحب عکس از ورای اینها حافظ تمام‏‎ ‎‏عکوس است. پس تفویضی در کار نبوده؛ گرچه صاحب عکس مستقلاً در آینۀ آخری‏‎ ‎‏نیست ‏‏«‏وَاللّٰهُ مِنْ وَرَائِهِمْ مُحِیطٌ‏»‏‏.‏‎[7]‎

‏و بالجمله: بعد از آنکه با برهان تفویض باطل شد و همچنین با برهان جبر هم ابطال‏‎ ‎‏گردید و معلوم شد که ارتباط بدون واسطه با ناقص، مناسب با فوق الکمال نیست‏‎ ‎‏نتیجه می دهد: ‏‏«لا جبر و لا تفویض بل أمر بین الأمرین».‏

‏و محصل الکلام اینکه: شبهه تفویض را بیان نموده و اشکال را تقریر کردیم و حق‏‎ ‎‏بیان کما ینبغی ادا شد.‏

‏در جواب اشکال به عرض می رسانیم که مرحوم حاجی از اشکال دو نحوه پاسخ‏‎ ‎‏داده اند: یکی بنا به عقیدۀ عرفا و دیگری بنا به عقیده و مسلک حکما.‏

‏و آنکه اول فرمود: برای این کلام بطنی است، به طریقۀ عرفا مشی کرده که بنابر‏‎ ‎‏روش ایشان اصلاً اشکال محل نداشته و قابل ورود نیست؛ زیرا بنابر عقیدۀ آنها صادر‏‎ ‎‏از خداوند یک وجود منبسط وسیع است که بسعته، کل الوجود است و غیر از آن وجودی‏‎ ‎‏نبوده تا گفته شود این غیر و ثانی از مبدأ اعلی صادر نشده و از اُولی صادر شده است تا‏‎ ‎‏موجب تفویض باشد. بلکه یک نور است که از اول عالم تا آخر آن پهن شده و این‏‎ ‎‏تغایرات تعینات و تحدیدات ماهیات اعتباریه است و آن اصل وسیع به حدود این‏‎ ‎‏حدودات تعینی ماهیتی، محدود شده است وتجلیات آن حقیقت وجود منبسط، در تعینات‏‎ ‎‏ماهیات ودر این کثرات عالم طبیعت است وبلکه کل عالم مراتب ظهور آن است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 339

‏و حقیقت آن که مُظهِر و ذات است برای ما معلوم نبوده، بلکه جلوات و ظهورات‏‎ ‎‏او برای ما معلوم است. چنانکه در مورد اشعۀ وسیع شمس، یک حقیقت نوریه از‏‎ ‎‏شمس که وسیع و منبسط بوده و صفحۀ عالم را پر کرده، صادر شده است و در‏‎ ‎‏عین حال به حدود حجرات و خانه ها و منازل، محدود است. پس آن نور هستی یک‏‎ ‎‏وجود وسیعی است که در عالم بوده و از روزنه های ماهیات ظهور و بروز نموده است،‏‎ ‎‏و بنابراین عالم بیش از یک وجود وسیع و سلسلۀ نظام کل، بیش از یک اشعۀ حقه و‏‎ ‎‏ظلّ یک ذی ظلّ نیست؛ گرچه در منازل، ماهیات و روزنه های آن ظهور می نماید.‏‎[8]‎

‏پس از این وجود وسیع وجودی صادر نشده است تا مسألۀ تفویض پیش آید، بلی‏‎ ‎‏این تعینات به مراتب هست. پس می توان گفت: له الامر والخلق، که امر عبارت از آن‏‎ ‎‏وجود منبسط و خلق عبارت از کثرات تعینات است، اگر گفته اند: ‏‏«اول ما خلق الله‏‎ ‎‏العقل»‏‎[9]‎‏ شاید مراد از اول، تعین باشد.‏

‏هذا کله بنابر مذاق عرفا بود. البته اگر نگوییم که آنها عالم را جز خیال نمی دانند و‏‎ ‎‏می گویند: اصلاً در عالم غیر از حق چیزی نیست و همۀ عالم خیال بوده و تعینات هم‏‎ ‎‏خیال دیگر است به این جهت گفته اند: «العالم خیال فی خیال»؛‏‎[10]‎‏ چنانکه در صدر‏‎ ‎‏مبحث به این مذاق اشاره شد. و اما جواب بنابر مسلک حکما این است که حکما برای‏‎ ‎‏سلسلۀ وجودات منازل و مراتب قائلند. این است که بنابر عقیدۀ فلسفی، عالم عقل‏‎ ‎‏عالمی نیست که از عالم نازل خالی بوده و با خلق او عوالم خلق نشده باشد، بلکه‏‎ ‎‏حکما مرتبۀ اول وجود را که فوق التمام است، اکمل دانسته و می گویند جمیع مراتب‏‎ ‎‏فعلیات دراو به نحو لفّ وبساطت واجمال موجود است؛ زیرا معنای کامل این است که‏‎ ‎‏شامل کمال ما دون به اضافۀ کمال زاید است.‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 340

‏وبالجمله: با ایجاد عقل، تمام موجودات قیمومیت شده و عقل محیط به تمام اشیاء‏‎ ‎‏است والله من ورائه محیط بجمیع الاشیاء و به دست قیمومیت عقل که اسم حاوی‏‎ ‎‏تمام موجودات است،تمام موجودات راقیمومیت فرموده است.پس تمام اشیاء به اسم‏‎ ‎‏قیمومیت حق، قائم است. بنابراین با صدور عالم عقل تمام کائنات صادر گردیده است‏‎ ‎‏«و جفّ القلم بما هو کائن».‏‎[11]‎‏ و عالم عقل محیط به تمام عالم خلق بوده و با خلق او‏‎ ‎‏تمام عالم خلق شده است، منتها بنحو الاجمال واللف، و عالم پایین شرح و تفصیل آن‏‎ ‎‏لبّ لبیب بوده و موجود فی العقل بنحو الاجمال، در این منازل مشروح و مفصل است.‏

‏و الحاصل: عالم عقل کمال مطلق است؛ چون جمال بی واسطۀ جمیل مطلق است.‏‎ ‎‏پس عالم عقل به تمام شؤون کمالیۀ وجود تا آخرین زاویۀ نور وجود که کمال است،‏‎ ‎‏رسیده و مأوی و محتوای آنها بوده و مراتب نازله رشحۀ اوست. چنانکه در مورد نفس‏‎ ‎‏این معنی گفته شد که نفس در عین بساطت، جامع تمام قوای نفس از باصره و سامعه و‏‎ ‎‏لامسه و غیره است.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 341

  • )) رجوع کنید به: شرح اشارات، ج 3، ص 122؛ التحصیل، ص 531؛ اسفار، ج 2، ص 204 ـ 210و ج 7، ص 204 ـ 236.
  • )) رجوع کنید به: شرح اشارات، ج 3، ص 249؛ شرح مواقف، ج 8، ص 61؛ شرح مقاصد، ج 4، ص 107.
  • )) عوالی اللئالی، ج 4، ص 102، حدیث 149.
  • )) انفال (8): 17.
  • )) اصول کافی، ج 1، ص 160، حدیث 13.
  • )) حدید (57): 3.
  • )) بروج (85): 20.
  • )) رجوع کنید به: شرح فصوص الحکم قیصری، ص 27 ـ 29؛ نقد النصوص، ص 34 ـ 37؛ جامعالاسرار، ص 144 ـ 147.
  • )) عوالی اللئالی، ج 4، ص 99، حدیث 141.
  • )) فصوص الحکم، ص 104.
  • )) مسند احمد، ج 1، ص 307؛ کنز العمال، ج 1، ص 134، حدیث 632.