مقصد اول امور عامّه

دلیل اسدّ اخصر

دلیل اسدّ اخصر

‏ ‏

و من مسمّیً بالأسَدّ الأخصَر  ‎ ‎و غیرها فاعرِف بها تستبصر

‏ ‏

‏و از ادلۀ ابطال تسلسل دلیل مسمّی به دلیل اسدّ و اخصر است که فارابی‏‎[1]‎‏ ذکر‏‎ ‎


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 352

‏نموده است‏‎[2]‎‏ و بهترین بیان آن این است که: علت تامه باید جمیع انحاء طرق اعدام را‏‎ ‎‏که متوجه به معلول است ببندد تا اینکه معلول موجود شود و الاّ اگر یک جهت از طرق‏‎ ‎‏عدم را نتواند ببندد نمی تواند معلول را ایجاد کند و چون یکی از طرق عدم معلول،‏‎ ‎‏خود عدم علت است پس باید راه عدم علت هم بسته شود تا جمیع طرق اعدام معلول‏‎ ‎‏حتی طریق عدمی که از جانب عدم العله بوده، بسته شود تا معلول موجود گردد. پس‏‎ ‎‏باید کل ما فی هذه السلسله در ورای هر فرد فرد آن یک حافظ که تمام طرق اعدام‏‎ ‎‏معلول خود را بسته است، وجود داشته باشد.‏

‏حال اگر گفتیم که همۀ «ما فی هذه السلسله» معالیل هستند، بدون اینکه در بین آنها‏‎ ‎‏علت محضه باشد، لازم می آید که یک راه عدم معالیل که عدم العله باشد، باز بوده و در‏‎ ‎‏نتیجه نباید موجودات معلولی، به این نحو ابداً موجود باشند.‏

‏و به عبارت دیگر: وجود هر معلولی بسته به این است که علت تامه اش، طرق‏‎ ‎‏اعدام معلول خود را سد نماید و از جملۀ طرق عدم معلول، عدم علت تامۀ آن است،‏‎ ‎‏پس باید این راه عدم معلول هم بسته شود تا معلول موجود گردد. حال اگر گفتیم:‏‎ ‎‏جمیع ما فی السلسله، معالیل است و در عین حال که علت است معلول هم هست؛‏‎ ‎‏لازم می آید علت، انحاء طرق عدم معلول خود را که یکی از آن طرق عدم خود علت‏‎ ‎‏است، سد نکرده باشد؛ چون خود علت بذاته معلول غیر بوده است، بنابراین علت‏‎ ‎‏نتوانسته است راه عدم خود را ببندد و در نتیجه خود علت موجود نشده است و چون‏‎ ‎‏به همۀ افراد به نحو قضیۀ حقیقیه احاطه پیدا کرده ایم و بالفرض گفته ایم همۀ آنها‏‎ ‎‏معلولند و به علتی که علت باشد و معلول نباشد نمی رسند، پس لازم می آید که معلول‏‎ ‎‏هم نتواند بذاته وجود خود را حفظ نماید.‏

‏بنابراین: ولو این معلول علت پایین تر از خود بوده و همۀ انحاء اعدام آن را سد‏‎ ‎‏نموده است الاّ اینکه چون خودش معلول است، نفس خود را حفظ ننموده و جمیع‏‎ ‎‏طرق اعدام معلول آن سد نشده، پس باید معلول موجود نگردد. لذا ناچار باید به یک‏


تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 353

‏ذات واجب الوجودی که وجودش من نفسه است و قیامش بذاته است قائل باشیم. و‏‎ ‎‏از اینجاست که گفته اند: هر موجودی را که می بینید دلیل بر وجود ذات واجب الوجود‏‎ ‎‏است و این نظام عالم خود دلیل است بر وجود یک مبدأ و علة العلل که بذاته لذاته من‏‎ ‎‏ذاته است. پس با این دلیل اسدّ و اخصر وجود واجب الوجود ثابت می شود.‏

‏ولکن خوشا به حال کسانی که از دلیل رسته اند و از زحمت استدلال و اقامۀ برهان‏‎ ‎‏فارغ شده اند و به عین العیان مقصود را دیده اند؛ زیرا دلیل خود پرده است و تا پرده‏‎ ‎‏هست فاصله هست و تا فاصله هست وصل حاصل نمی گردد.‏

‏و از جهت اطمینان خاطر فرق تا این اندازه است که یکی بنشیند و درهای اتاق را‏‎ ‎‏ببندد و در جای تاریک دفترچه رصد را جلو گذاشته و سیر کواکب را حساب کند و از‏‎ ‎‏روی حساب بداند که آفتاب طلوع کرده و بیرون روشن است و دیگری در فضای‏‎ ‎‏روشن به عین العیان جمال نور را مشاهده کرده و از نور استفاده کرده و از فیوضات‏‎ ‎‏نور بهره مند شود. حال بگو که منجم نشسته می داند که آفتاب طلیعۀ زیبای خود را از‏‎ ‎‏گریبان آسمان بیرون نموده است و فخر می کند که این حساب را من می دانم و دیگران‏‎ ‎‏نمی دانند، ولی این دانستنی است که ابداً از فیض نور به او بهره ای نمی رسد.‏

‏پس از اینجاست که نمی توان این جماعت را که در کوچه و بازار راه می روند عوام‏‎ ‎‏دانست ولو آنها طرق استدلال را بلد نیستند ولی در عین حال نور توحید در قلب‏‎ ‎‏بعضی از آنها بیشتر از حکیم و فیلسوف استدلالی و برهانی، جلوه دارد و نمی توان‏‎ ‎‏گفت که آنها مقلد بوده و از پدر و مادر شنیده اند؛ زیرا تقلید این است که بگوید واقع‏‎ ‎‏برای من مجهول است ولی از روی تعبد و حسن عقیده به مقلَّد خود رفتار می کنم، و‏‎ ‎‏البته در اکثر جماعت قضیه چنین نیست.‏

تقریرات فلسفه امام خمینی (س)(ج. ۱)صفحه 354

  • )) ابونصر فارابی محمد بن طرخان بن اوزلغ، از اکابر فلاسفه و اعاظم حکمای اسلامی قرن چهارم هجری است، که به معلم ثانی شهرت دارد. ابن سینا ـ با تمام جلالتش ـ از کتب وی بهرۀ فراوان برده است. وی در مولد خویش ـ فاراب ـ علوم ابتدایی را اخذ نمود و در بعضی از بلاد ایران زبان فارسی و زبانهای دیگر و در بغداد هم زبان عربی را آموخت، علم منطق را از ابوبشر متی بن یونس فرا گرفت و با صاحب بن عباد و شیعیان بغداد مصاحبت داشت، در آنجا به تحصیل ریاضیات و فلسفه پرداخت و تمامی کتابهای ارسطو را تتبع و ممارست نمود و آنی از مطالعۀ آنها نیاسود و در طب و منطق و موسیقی و فنون فلسفه به مقامی رسید که تا آن وقت، کسی از مسلمانان بدان پایه نرسیده بود.     از جمله تألیفات اوست: آراء اهل المدینة الفاضله و المدینة الجاهله، احصاء العلوم، تحصیل السعاده، الجمع بین رأیی الحکیمین افلاطون و ارسطوطالیس و التعلیقات فی الامور العامه و بعض الطبیعیات، که همه به چاپ رسیده است.     وی در دمشق در سال 339 ق. در سن هشتاد سالگی از دنیا رفت و سیف الدوله حمدانی بر او نماز گذاشت و در خارج باب الصغیر مدفون شد.
  • )) رجوع کنید به: اسفار، ج 2، ص 166؛ شوارق الالهام، ج 1، ص 224.